صدای اعتراضهای بلند سالازار راجع به وضعیتش که به دو طبقه ایین تر هم می رسید، ذهن لرد را مشوش می کرد. او می دانست که نمی تواند از طلسم فرمان یا امثال اینها استفاده کند؛ هر چه باشد سالازار جادوگری بزرگ و قدرت مند و صد البته مقاوم بود. مثل همیشه مرگخواران با اظهار نظرات بی جایشان، او را کفری می کردند:
- ارباب، چطوره غذا رو به زور تو حلق جدتون بریزیم؟
- مشکل ارباب که فقط غذا نیست. ایشون می خوان این توهمات از ذهن سالازار کبیر پاک شه.
- راه حلش دشت خودمه. معمولا وقتی ژهر میفروشن پادژهری هم وجود داره دیه! ینی اگه اژ دارو های ژد توهم من اشتفاده کنــ ...
- ما همین الانشم به تو مشکوکیم مورفین. نکنه خودت همچین دارویی به خورد جناب سالازار دادی؟
آماندا که تحت تاثیر کفش های دکتری اش قرار رفته بود گفت:
- شاید بهتر باشه جدتونو ببرین پیش یه روان شناس...
حداقل از نظر خود آماندا راه حل خیلی خوبی بود، اما همیشه مشکلی پیدا می شد. لرد اعتراض کرد:
- مگه جد من زبونت لال دیوونست که بخواد بره پیش یه روان شناس؟
آماندا با آرامشی اعصاب خردکن گقت:
- دیوونه که نه.روانشناس در خدمت آدمای روان پریشه نه دیوونه. ایشون یه مقدار کوچولو روان پریش هستن. :pretty:
خودش هم تفاوت این دو را نمی فهمید پس منتظر پاسخ و واکنش لرد ماند. لرد انگار معنی آن کلمه را به درستی نمی دانست. یادش آمد که در کودکی اش متصدی یتیم خانه او را به این نام صدا می زد. حدس زد که معنی اش چیزی بین پلید و نابغه باشد. گفت:
- اما سالازار رو همه ی جادوگرا می شناسن! آبرو ریزی می شه.
آماندا با لبخند گفت:
- پس می بریمشون پیش کسایی که نشناسنشون. پیش یه روان شناس مشنگ!
لرد ولدمورت در آن لحظه سخت درگیر این بود که آیا می تواند واژه ی روان پریش را به القاب خودش اضافه کتد یا نه. به جای او سایر مرگخواران پاسخ آماندا را با طلسم اینسندیو دادند و اظهار کردند پذیرفتن چنین ننگی از جانب مرگخواران بعید است! بالاخره حواس لرد سر وضعیت حاضر برگشت و پرسید:
- چی گفتی آماندا؟
از پشت میزی که قبلا آماندا آنجا بود و حالا هم به شدت بوی گوشت کباب شده می داد، پاسخی رسید:
- شاعد اِ عوانشناس مشنگ آهرین راعه عل آشه، ارباب.
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۲ ۸:۰۲:۲۴
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۲ ۸:۲۳:۲۴