هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۷:۴۶ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
صدای اعتراضهای بلند سالازار راجع به وضعیتش که به دو طبقه ایین تر هم می رسید، ذهن لرد را مشوش می کرد. او می دانست که نمی تواند از طلسم فرمان یا امثال اینها استفاده کند؛ هر چه باشد سالازار جادوگری بزرگ و قدرت مند و صد البته مقاوم بود. مثل همیشه مرگخواران با اظهار نظرات بی جایشان، او را کفری می کردند:

- ارباب، چطوره غذا رو به زور تو حلق جدتون بریزیم؟
- مشکل ارباب که فقط غذا نیست. ایشون می خوان این توهمات از ذهن سالازار کبیر پاک شه.
- راه حلش دشت خودمه. معمولا وقتی ژهر میفروشن پادژهری هم وجود داره دیه! ینی اگه اژ دارو های ژد توهم من اشتفاده کنــ ...
- ما همین الانشم به تو مشکوکیم مورفین. نکنه خودت همچین دارویی به خورد جناب سالازار دادی؟

آماندا که تحت تاثیر کفش های دکتری اش قرار رفته بود گفت:
- شاید بهتر باشه جدتونو ببرین پیش یه روان شناس...

حداقل از نظر خود آماندا راه حل خیلی خوبی بود، اما همیشه مشکلی پیدا می شد. لرد اعتراض کرد:
- مگه جد من زبونت لال دیوونست که بخواد بره پیش یه روان شناس؟

آماندا با آرامشی اعصاب خردکن گقت:
- دیوونه که نه.روانشناس در خدمت آدمای روان پریشه نه دیوونه. ایشون یه مقدار کوچولو روان پریش هستن. :pretty:

خودش هم تفاوت این دو را نمی فهمید پس منتظر پاسخ و واکنش لرد ماند. لرد انگار معنی آن کلمه را به درستی نمی دانست. یادش آمد که در کودکی اش متصدی یتیم خانه او را به این نام صدا می زد. حدس زد که معنی اش چیزی بین پلید و نابغه باشد. گفت:
- اما سالازار رو همه ی جادوگرا می شناسن! آبرو ریزی می شه.

آماندا با لبخند گفت:
- پس می بریمشون پیش کسایی که نشناسنشون. پیش یه روان شناس مشنگ!

لرد ولدمورت در آن لحظه سخت درگیر این بود که آیا می تواند واژه ی روان پریش را به القاب خودش اضافه کتد یا نه. به جای او سایر مرگخواران پاسخ آماندا را با طلسم اینسندیو دادند و اظهار کردند پذیرفتن چنین ننگی از جانب مرگخواران بعید است! بالاخره حواس لرد سر وضعیت حاضر برگشت و پرسید:
- چی گفتی آماندا؟

از پشت میزی که قبلا آماندا آنجا بود و حالا هم به شدت بوی گوشت کباب شده می داد، پاسخی رسید:
- شاعد اِ عوانشناس مشنگ آهرین راعه عل آشه، ارباب.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۲ ۸:۰۲:۲۴
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۲ ۸:۲۳:۲۴


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۷ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
به دستور لرد اما شروع به کندن زمین کرد.کند و کند و کند و کند...

-ارباب؟شما الان وجدانتون راحته که اونجا نشستین و ساحره ظریفی مثل من داره قبر میکنه؟

لرد سیاه که روی سنگ قبری نشسته بود و فنجانی چای برای خودش ظاهر کرده بود بدون اینکه سرش را بلند کند جواب داد:
-هوم؟اینی که گفتی چی هست؟...مهم نیست.هر چی که هست حالا که میبینی بهم اجازه داده.پس بهتره به کندن ادامه بدی.میترسم قبل از اینکه به هدف برسیم روحم اون تو خفه شده باشه.

اما متوجه شد که لرد کمکی نخواهد کرد.با وجود اینکه خسته شده بود به کمک چوب دستیش به کندن ادامه داد تا اینکه چوب دستیش به جسم سختی برخورد کرد.
-ارباب فکر میکنم به تابوت رسیدیم.بفرمایین درشو باز کنین و رو در رو با جدتون صحبت بفرمایید.:worry:

لرد سیاه به اما اشاره کرد که در تابوت را باز کند.اما برخلاف میلش و درحالیکه زیر لب به روح سالازار و هفت جد و آبادش درود میفرستاد در تابوت را باز کرد.
با باز شدن در تابوت دو جادوگر با صحنه عجیبی مواجه شدند.سالازار اسلیترین که به دلیل گرد و خاکی که روی صورتش نشسته بود بسیار پیرتر به نظر میرسید با چشمانی باز در تابوت دراز کشیده بود.با باز شدن در تابوت شروع به سرفه کرد!

لرد فنجان چایش را بطرف سالازار گرفت.
-بفرمایید جد عزیزم.

سالازار سرش را به دو طرف تکان داد.
-نه...مگه نمیبینی؟من مردم.مرده که چای نمینوشه!

لرد دست سالازار را گرفت و سعی کرد او را از تابوت خارج کند.
-این حرفا چیه جد عزیزم.شما زنده هستین.مگه مرده حرف میزنه؟

سالازار:خب لابد میزنه دیگه!

خانه ریدل:

ایوان با سینی پر از غذا از اتاق سالازار خارج شد.سینی را جلوی چشمان منتظر لرد و مرگخواران روی میز گذاشت.
-ارباب، سالازار شامش رو هم نخورد...میگه مگه مرده شام میخوره؟!!





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۲۳ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
در این میان، مرد سیاهپوشی با شنل و کلاهی که مانع دیدن چهره اش میشد، همراه با دختری جوان ، جذاب و زیبا (هی بالام هیییییییی!) در بالای تپه ای در گورستان شاهد این مراسم بودند.
دختر جوان رو به مرد گفت:
- ارباب، حالا چه کنیم؟
-متانت خودتو حفظ کن اما! هنوز هیچی تموم نشده. میدونم اون حامی تو بود . . . ولی از همه مهمتر جد من بود.
- ارباب جسارت نباشه ولی . . . جد منم بودن، ایشون!
- اما . . .! میزاری اینجا دو کلوم جدی صحبت کنیم یا نه؟
- عذر میخوام ارباب!
- اون طور که من طی این همه سال متوجه شدم، گنجینه ی گرانبهایی رو از من قایم میکرد. چه بود؟ کجا بود؟ هیچی رو نمیدونم، ولی اینو میدونم که چیز مهمی بود. . . بنابرین . . . با در نظر گرفتن سنش، خواستم از حوادث غیر منتظره جلوگیری کنم. . . یکی از تکه های روحم درون اون زنده بود.
-ر است میگین ارباب، با مرگشون تکه ای از روح همه مون کنده شد.، رفت، نابود شد . . .
-اما! منظورم اینکه اون یکی از هورکراکس های من بود. حال او نیز همچون اون . . . اون . . . بیخیال اسمش رو نمیارم، مثل همون دوباره زنده میشه.
- ارباب، الآن فهمیدم که شما یه نابغه هستین.
- شک داشتی اما؟


شب در گورستان
داخل قبر سالازار اسلیترین


- یا مرگانا!. . . چی شده؟ من کجام؟ من . . . من . . . من زنده ام؟

بیرون قبر

-چی شد اما؟ جدت بود. الآن زورت میاد به خاطر ش یه قبر رو بکنی.
اما در حالی که سر تا پا خاکی شده بود، و دستانش رمق نداشتن برای یک کلنگ زدن دیگر گفت:
-ارباب شما همه چیرو بهتر میدونین. ولی . . . ولی وقتی در هست، چرا از پنجره بریم. من که گفتم وردشو بلدم، اجازه بدین زمین رو بشکافم . . .
-این به خاطر اینکه دیگه با اربابت کل کل نکنی. نمیدونم آیا متوجه هستی یا نه، ولی الآنم داری با ارباب کل کل میکنی. . . حالا بگو ببینم کو اون دیوارت؟ کو اون کسی که میگفت مثل اژدها پشتته؟ الآن اون، زیر خاکه، من این بیرون دارم از زجر کشیدنت لذت میبرم. . .


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۴ ۳:۳۴:۳۸


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۶ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
سوژه ی جدید


گورستان ریدل برای اولین بار مملو از جمعیت شده بود . جمعیت آنقدر زیاد بود که به خیابانهای اطرف هم سرایت کرده بود . از بالا همه جا سرتاسر مشکی به نظر میرسید. زنان همه لباس های سیاه پوشیده بودند و روی سرشان تور مشکی انداخته بودند . مردان نیز با کت و شلوار های مشکی و پیراهن های سفید به همراه کراوات مشکی بسیار شیک و اتو کشیده ایستاده بودند.

- سالازار ، ســــــــــــــــــــالــــــــــــــازار مـــــــــن

یکی از زنان حاضر در حالی که جیغ میکشید این عبارت را تکرار میکرد و با دست هایش بر سرش میکوبید.

آری ، سالازار اسلایترین کبیر ، چند روز قبل بر اثر غرق شدن در دریاچه ی چیتگر لندن مرده بود . امروز مراسم تشییع جنازه ی وی بود که ابتدا از مقابل ورزشگاه آزادی لندن شروع شده بود . بعد از چند دور چرخاندن جسد وی به دور میله های دروازه ی ورزشگاه ، مردم مشتاق او را تا گورستان ریدل همراهی کرده بودند.



" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۵۳ یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

آندرو با حالت ملتمسانه ای جلوی لرد زانو زد.
-ارباب خواهش میکنم.تعداد زیادی نمیخوام.فقط چند نفر.این کارا رو یکی باید انجام بده.خواهش میکنم.

لبخند مغرورانه لرد جای خودش را به اخم خشمگینانه داد.
-گفتم باشه!تو حمومن.برو ببرشون.فقط مواظب باش کسی جا نمونه.ضمنا اگه چهره آشنایی بینشون دیدی اهمیتی نده.فقط یک شرط دارم!کارشون که تموم شد...بهشون اجازه بده....کمی...پرواز کنن! .

آندرومدا که تازه متوجه شده بود لرد برای اولین بار درخواستش را پذیرفته، با ناباوری به حمام نگاه کرد.
-ارباب کی اون توئه؟یه مشت خرابکار؟لودو بگمن؟هوگو ویزلی؟ایستگاه رو نابود میکنن؟

با اشاره لرد سیاه درهای حمام باز شد و زامبی های خوشحال از حمام خارج شدند.آندرومدا همه را بطرف جایگاه مخصوص هدایت کرد.
-خانمها، آقایون،جک ها، جونورها...لطفا از این طرف.تور یک روزه ایستگاه فضایی در خدمت شماست.فقط تی و دستمال و جارو فراموش نشه.گرچه ما اونجا شگردهای نظافتی خاصی داریم.وقتی رسیدیم بهتون یاد میدم.

زامبی ها که غافلگیر شده بودند بدون اینکه فرصت فکر کردن پیدا کنند به همراه آندرومدا به سمت آینده ای نامعلوم پرواز کردند...

و لرد سیاه نفس راحتی کشید.
-با وجود اینکه اجساد باارزشی رو از دست دادیم، ولی ارزشش رو داشت!

ولی در این میان شخصی وجود داشت که از لرد سیاه خوشحال تر بود.گورکن مخصوص خانه ریدل، مونتگومری با چشمانی پر از شادی به قبرستانی که دارای هزاران قبر خالی بود، خیره شده بود.


پایان




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به کمک طلسمی ارتشی از زامبی های گورستان ریدل برای حمله به محفل تشکیل داد.ولی با مشکلاتی که زامبی ها ایجاد کردن از این کار منصرف شد.حالا لرد و مرگخوارا باید از شر زامبی ها خلاص بشن!
برای پیدا کردن راه حل تصمیم میگیرن چند تا فیلم مشنگی درباره زامبی ها ببینن.ولی مشکل حل نمیشه.به عنوان راه حل بعدی تصمیم میگیرن زامبی ها رو قانع کنن که زندگی چندان شیرین نیست و کلا مردن بهتره!لرد و مرگخوارا وانمود میکنن ورشکست شدن، ولی رو زامبیا تاثیری نمیذاره. مادر لرد پیشنهاد وام گرفتن می ده که با عصبانیت لرد مواجه می شه و در نهایت ویکتوریا همه زامبیارو تو حموم می چپونه تا بتونن بهتر فکر کنن.



----------------------------------------------

لرد:

ویکتوریا، بی خبر از دلیل عصبانیت لرد و با تصور اینکه رفتارش با مروپ گانت او را عصبانی کرده است، سرخ شد و فرار را بر قرار ترجیح داد. لودو که بسیار جدی جلوه می کرد گفت:

- بهتره همین الان در اون حمومو باز کنی وگرنه به علت ترویج عدم رعایت شئونات اسلامی اعدامت می کنم.

ویکتوریا که تازه متوجه موضوع شده بود سرش را پایین انداخت اما تصمیم گرفت زامبی ها را به حال خوشحال خودشان باقی بگذارد. تام ریدل که از رفتار بد ویکتوریا با مروپ و دیدن بر و روی او ذوق مرگ شده و تصمیم گرفته بود از او دفاع کند گفت:

- پسرکم، نظرت چیه امشب تو حیاط یه جشن چارشنبه سوری بزرگ راه بندازیم و یه آتیش بزرگ روشن کنیم؟ زامبیا که از روز و ماه و سال خبر ندارن. وقتی خواستن از رو آتیش بپرن یه جوری هولشون می دیم تو آتیش! شاید مردن. :pretty:

تام به یاد صبح افتاد. زمانی که 2 زامبی هنگام خواندن روزنامه، درباره ی قیمت طلا در بازار جهانی بحث می کردند. هنگام ظهر وقتی لودو و خودش به طور "کاملا" تصادفی و اتفاقی و بدون سوء نیت وارد سالن ورزشی ساحرگان سر خیابان شده بودند و در اثر دیدن عده ای از زامبی ها قصد بازگشت داشتند، مروپ به لودو گفت وزرای سابق از او با صلاحیت ترند. تام که نمی دانست زامبی ها چگونه از وضعیت وزارت قبل از لودو با خبر شده بودند، امیدوار بود لرد حرفش را نپذیرد.

کم کم داشت لبخندی بر روی صورت لرد می نشست که در تالار باز شد و آندرومدا بلک سراسیمه وارد گشت. همانطور که از شدت ترس عرق می ریخت روبروی لرد تعظیم بلند بالایی کرد و گفت:

- ارباب خواهش می کنم منو کروشیو کنین! من...چیز...یه درخواست ازتون دارم.

بدون اینکه کمرش را راست کند ادامه داد:

- من باید چند تا از مرگخوارا رو قرض بگیرم! همین الان از ناسا باهام تماس گرفتن و گفتن ایستگاه فضایی به شدت کثیف شده. نیاز به نظافتچی دارن!

آندرو سرش را کمی بالا برد و در کمال تعجب دید لبخند مغرورانه ای بر لبان لرد نقش بسته است.

- مشکلی نیست آندرو. تمام نظافتچی ها تو... حمومن!



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
در یک لحظه ویکتوریا جلو رفت
سرورم؟ اجازه هست؟
لرد با تلخی سری تکان داد
ویکتوریا موهایش را تکان داد، دستش را به کمرش زد و گفت:
ک میخواین واسه من وام بگیرین؟؟؟؟
لرد سیاه واسه آوردن شما بوگندوها و پذیرایی از شکم هاتون که سیرمونی ندارن، به خاک سیاه نشسته،بعد تو میخوای بری واسه من وام بگیری؟
هع؟؟ وام بگیرم؟؟؟؟
مادر مکرم لرد سیاه! با این رخت و ریختی که شما ها به هم زدین، بانک نه تنها بهتون وام نمیده، بلکه خودتون رو هم گرویی ور میداره که باهاش پول نظافت بانکی رو بده ک شما به گند کشیدین!!!!
زوووود زوووووود زووووود تشریف مبارکتون رو ببرین حماااااااام. همتون !!!
و به زور، آنها را به حمام فرستاده و فوری با طلسمی در را قفل کرد و برگشت و تعظیم کرد

سرورم! فعلا اون تو محبوسن تا ی چاره ای پیدا کنیم!!!


ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
لرد سیاه که کلا دوست نداشت کسی براش تکلیف تعیین کنه میگه:
- نمیتونیم هوگو رو بفروشیم. همین طور بقیه مرگخوارها رو. همه شون توی رهن بانک گرینگوتزن. قبلا وام گرفته بودیم که از این وضع در بیایم اما حالا قسط های بانک هم به نداریمون اضافه شده!

بلاتریکس از اینکه لرد اینقدر توی نقشش فرو رفته خوشحال میشه و حرف لرد رو تایید میکنه و بقیه رو هم مجبور میکنه این کار رو بکنن. یکی از زامبی ها که از بقیه تیز تر بود با صدای گوشخراشش میگه:
- اگه همه شون توی رهن بانکن، پس چطوری روزیه رو فروختین؟!

این بار دافنه توی نقشش فرو میره و میگه:
- روزیه فرق داشت. اون بعد از گرفتن وام بانک مرگخوار شده بود. تازه، اگه از قبل مرگخوار بود هم بانک قبولش نمیکرد. چندتا تیکه استخون که بیشتر نبود.

لرد که تصمیم گرفته زودتر این مسئله رو تموم کنه به زامبی ها اشاره میکنه و میگه:
- وضع ما رو که میبینین. هیچ پولی برای جور کردن غذا نداریم. حالا میخواین چیکار کنین؟

- وام بگیریم!
این جمله رو مادر لرد سیاه با کلی شوق زامبی مآبانه میگه و دست به سینه جلوی لرد وایمیسه تا برای این پیشنهاد هوشمندانه ازش تقدیر و تشکر به عمل بیاد!

لرد که خونش داره به جوش میاد یقه بانز رو میگیره و در گوشش میگه:
- یه جوری، زودتر شر اینا رو کم کن، تا اون روی تسترالم بالا نیومده!



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۵ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
یکی از زامبی ها به لرد اشاره ای کرد و گفت:راستش ما داخل مرلینگاه تون تون یه چیزی دیدیم و خیلی هم خوشمون اومد.
زامبی بعد از تمام شدن حرفش با افتخار دستانش را بالا آورد و ژل موی لرد سیاه و شیشه شور در دست دیگرش را نشان داد.زامبی ادامه داد:ما خیلی خوش حال میشیم که حالا که سرگرمی نداریم...با این آت و آشغال ها سر خودمو گرم کنیم. :pretty:
لرد که چشمانش به گردی سوراخ های سابق دماغ نداشته اش شده بود، گفت:چجوری؟
یکی از زامبی ها به بغل دستیش چشمکی زد و در حالی که ژؤل را به زمین میریخت و به کف های ایجاد شده آن تماشا میکرد گفت:اینجوری...
لرد ولدمورت کاملا کنترل خودش را از دست داد.

30 دقیقه بعد:

-آب قندتون ارباب.
-ماساژ پا میخواین؟
-حوله های گرم و رفع کننده عرقتون رو بیارم؟

لرد در حالی که با سر به همه این چیز ها جواب مثبت میداد، به مهم ترین شی زندگیش، ژل و آب پاش زیبایش، دو هور کراکس جدیدش که البته حالا نابود شده اند، فکر میکرد.مادر لرد سیاه با دیدن وضع شاهانه لرد اخمی کرد و گفت:شما اینا رو از کجا آوردین؟مگه ورشکست نشده بودین؟
زامبی ها دیگر تایید کردند و صدا به صورت پژواک در فضا پخش شد.

-آره.چرا؟چرا؟

بلاتریکس لبخندی زد و گفت:ما برای این کار مجبور شدیم یکی از مرگخوار ها رو بفروشیم.شما متوجه نبود روزیه نشدین؟
مادر سیریوس به مادر لرد نگاهی انداخت و گفت:اهم.اگه اشکال نداره، ما یخورده گشنمونه.چطوره ویزلی(هوگو) رو بفروشین؟
هوگو با وهشت به زامبی های تشنه به خون نگاه کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد که طاقت نداره چنین ننگی رو ببینه چوب دستیش رو در میاره و به سمت بقیه میگیره و میگه: هرکی جرات کنه به سیب زمینی آب پز بدون نمک من به همراه پیاز اضافه اش نزدیک بشه خودم میفرستمش توی رده زامبی های رو به رویی!
بلاتریکس با حسرت آهی کشید و بعد چشم هاش را تا اخرین درجه ممکن باز کرد و همون طور که پشت سر هم پلک میزد با لحنی معصومانه ای گفت: ارباب بزرگوار، چطوری دلتون میاد توی این بی پولی این خدمتگزاران مفلس و مخلص و بی ریاتون رو گشنه بذارین؟

لرد سیب زمینی رو که کمی از توپ گلف بزرگ تر بود توی یه ثانیه قورت میده و میگه: اینطوری دلم میاد!
بعد روی زمین میشینه اما لحظه ای بعد دوباره حالت چهره اش عوض میشه و با خشم میگه: این که نشد غذا! من هنوز گشنمه!
بلاتریکس با ناراحتی به کف سینی خالی نگاه کرد و گفت: متاسفم ارباب! شما همین الان جیره غذایی سه روزمون رو خوردین!

بعد با صدای بلند جوری که زامبی ها به خوبی صداش رو بشنون ادامه داد: تازه معلوم نیست دوباره چطوری بتونیم غذا گیر بیاریم!هیییییی، لعنت به این زندگی!
یکی از زامبی ها از اون گوشه اتاق با صدای بلند تر اعلام کرد: آره، لعنت به این زندگی!
و بعد یکی از دست هاش تالاپی کنده شد و روی زمین افتاد! زامبی دیگه ای که کنار اون نشسته بود گفت: حوصله ام سر رفت! یه کاری کنین، حتی وقتی مرده بودم هم اینقدر بیکار نبودم!

روفوس با عصبانیت مشتی به دیوار کوبید که باعث شد سوراخی به ابعاد مشتش داخل اون ایجاد بشه و کروشیویی هم از لرد دریافت کنه و با شوک ناشی از اون کروشیو به زامبی مذکور گفت: چی چی رو سرگرمتون کنیم! اینجا غیر از در و دیوار و پله و سقف چیز دیگه ای باقی نمونده. تو اگه بلدی خودت رو به این چیزا سرگرم کنی، بفرما سرگرم کن ببینم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.