دو تا نون بدون آرد لطفاجادوگر نانوا با بی حوصلگی سرش را تکان داد.سه نان از داخل تنور بیرون کشید و جلوی مشتری گذاشت:دو سیکل و سه نات.
مشتری:خیلی ازتون ممنونم.
نانوا برای اولین بار در طی آن روز سرش را بلند کرد و به چهره مشتریش نگاه کرد.اخم روی صورتش کم کم پاک شد و جایش را به ترس و وحشت داد.
نانوا:کراب؟وینسنت کراب؟ش...ش...شمایین؟یه مرگخوار؟خواهش میکنم...من زن و بچه دارم
.
کراب که هنوز داخل جیبهایش به دنبال سه نات میگشت دستش را جلوی صورتش تکان داد و گفت:هی، لازم نیست بترسی.من فقط اومدم دو تا نون بگیرم.
بغض نانوا ترکید و با صدای بلند زد زیر گریه:پسر من تازه ازدواج کرده.من میخوام نوه هامو ببینم.ازتون خواهش میکنم منو نکشین
.
کراب که هنوز موفق یافتن پول خرد نشده بود شروع به گشتن جیب شلوارش کرد و گفت:چی داری میگی؟ساکت باش.توجه همه رو جلب میکنی.گفتم که.فقط اومدم سه تا نون بگیرم...نه نه...دوتا!کجاست این کیسه پول خرد لعنتی؟:vay:
نانوا که قصد بی خیال شدن نداشت صدایش را بلندتر کرد.
نانوا:جناب کراب، کشتن من برای شما چه فایده ای داره؟من نه محفلی هستم نه اطلاعاتی دارم.فقط یه نانوای ساده هستم.حاضرم نان یک سال خانه ریدلو تامین کنم.کافیه که منو نکشین
.
کراب کم کم داشت نگران میشد.زیر لب گفت:حالا یه بار ما نخواستیم ترسناک به نظر برسیم اینطوری شلوغش کردی.حتی تو هاگوارتزم کسی از من نمیترسید.من فقط دو تا نون برای صبحانه میخوام.حالا خفه میشی یا خفت کنم؟
صدای فریاد نانوا توجه همه را جلب کرد:یا مرلین مقدس.شما قصد دارین منو خفه کنین؟حداقل به روش همیشگی آواداکداورا میزدین که موقع مردن با کلاس تر به نظر برسم.
کراب قصد جواب دادن داشت ولی صدای بلندگوهای جادویی در فضای اطرافش پخش شد.
مرگخوار وینسنت کراب.شما محاصره شدین.فورا چوب دستیتونو روی زمین بذارین.دستهاتونو روی سرتون بذارین و روی زمین دراز بکشین.شما حق گرفتن وکیل ندارین.حق ندارین سکوت کنین.هر چی بگین یا نگین علیهتون استفاده میشه و از این حرفا.شما خجالت نمیکشین کله سحر قصد جون یه جادوگر زحمتکش رو کردین؟
کراب بالاخره سه نات را پیدا کرده بود.ولی دیگر خیلی دیر شده بود.در حالیکه دستهایش روی سرش بود روی زمین دراز کشید و زمزمه کرد:ای بابا، من فقط دو تا نون میخواستم!برای صبحانه!