هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۲
#19

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
مرلین دوباره از دستشویی میاد بیرون
مرلین:سلام جناب وزیر راستی صدای کینگزلی میومد...(مودی سعی میکنه با چشم باباقوریش چشمک بزنه به مرلین نمیتونه)مثل اینکه داشتید آفریق.....آی
مودی ریش مرلینو آتیش میزنه.
مودی:خوب جناب وزیر شنیدم رفته بودید آفریقا


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


بدون نام
مودی میره جلو(بعد میبینه ولدمورت پاشو گذاشته رو دست کینگزلی)مودی آروم به ولدمورت میگه: ولدمورت میشه لای پنجره رو باز کنی،گرمه(ولدمورت میره و پنجره رو باز میکنه)
مودی:سلام آقای فاج،ااا اینجا امکانات گرمایشی نداشت ما پیت روشن کردیم،بفرمائید،سدریک پاشو آقا بشینن!
فاج: این کینگزلی کجاس؟
مودی سعی میکنه کاری کنه که فاج به اون میز نزدیک نشه.
(هی میره جلوش)
مودی:آقای فاج راستی خانوم بچه ها خوبن؟
فاج:آره آره اصلا مگه تو ناموس نداری؟کینگزللللللللللللللی(هوار میکشه)
مودی:آقای فاج ببخشیدا!زشته!صداتو چی واسه من نبر بالا!
.....



پیام زده شده در: ۷:۵۴ شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۲
#17

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
کینگزلی با صدای بلندی ظاهر میشه،روی صورتش قطره های عرق نشسته!
همه به طرف کینگزلی برمیگردن.
مودی:تو کجا اینجا کجا (میاد با کینگزلی دست میده)حالا چی شده اینقدر ترسیدی؟
مرلین:صبر کن بزار نفس جا بیاد بیا بشین(یه صندلی عقب میکشه)تا یه نوشیدنی بیار!
تام نوشیدنی رو میاره کینگزلی نوشیدنی رو میخوره :pint:
مودی:حالا بگو چه خبر بود دیگه!
کینگزلی: آقا هیچی ما رفته بودیم واسه تحقیقات افریقا ولی مسئله این بود یه سری بومی دستگیرم کرده بودند.
آقا ما رو میخواستن بپزن!!
رئیس قبیله اومد میدونین کی بود؟
فاج!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هیچی دیگه به زور با وصیقه آزادمون کردند.
نمیدونم از دست کی باید شکایت کنم!


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


پیام زده شده در: ۱:۵۸ شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۲
#16

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
من: چی؟ کسی چیزی گفت؟ هااااااا( یه خمیازه...) ببینم این صفحه چند از کتاب 10000 صفحه ای تاریخ خون آشام ها بود؟
خون آشام: دارک خیلی بی احساسی دارم داستان رمانتیک ولدمورت تعریف می کنم
ولدمورت: یاد جوونی به خیر دیگه گذشت اون زمون می شستیم با پودر و آب ... ا ا ا ببخشید یه لحظه جو گیر شدم... راستی می بینم فونتت درست شده خون آشام
من: یعنی چی؟ استفاده از وسایل مشنگی این چه وضعی... آخ سائورون چرا لگد می زنی!
سائورون در حالی که داره شنل ولدمورت رو فوت می کنه تا خاکاش بپره : آخه اعلیحضرت ناراحت می شن فدات بشم ولدمورت جون ا اهووم ( صداش رو صاف می کنه)
مرلین که تازه از دستشویی اومده : هوووو اه اه بابا من معدم ضعیفه از این حرف ها نزنین.
من: مرلین ببین ریشت دراومد اصلا ببینم تو خجالت نمی کشی ریشت رو می زنی تازه بزنی هم جادوییه فایده نداره دوباره در میاد بعدا این همه آدم به ریشت قسم می خورن اگه نباشه یه چی قسم بخورن؟ :-D
مودی: دارک این مگسو رو بگیر شاید ریتا باشه بدو
من: استالیموس اکسیاموس ( بوم میز بقلی منفجر میشه)
سائورون: باز طلسم باستانی زدی!؟ گفت مگسو رو بگیر نه اینکه میز رو منفجر کنی بابا یه کم ظرافت داشته باش
تام: پولش رو همین الان بده
من : پولم کجا بود تازه مگه می خوایی چی کار کنی؟
تام ( درحالی که یه دسته مخفی رو می کشه) هیچی فقط یه چند روز دیگه اون تو بمون!
من: نه کمک...اوخ آخ......



پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ جمعه ۱ اسفند ۱۳۸۲
#15

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
خوب حالا بقيه يه ماجرا :

تا اينجا بهتون گفته بودم كه در بين انرژانها يكي پيدا مي شه كه قدرتمنده و مي تونه پدر همه را در بياره

خلاصه در اين گير دار رئس انژان ها كه اسمش ساگولا بود تصميم مي گيره از بقيه كمك بخواد ؛ براي همين اول يه مهماني اي ترتيب مي ده و جادوگران سر شناس اون جا را دعوت مي كنه يكي از اونها برادر خودش ساشن بود
خلاصه همه اونها قول همكاري مي دن مي گن اگه هيبري ها بهتون حمله كردن ما سه سوت ميايم كمكتون


به پيشنهاد تاكرون خادم وفادار ساگولا اونها يكي از قدرتمند ترين جادوگران سياه را هم در يك مهماني دعوت مي كنند

لرد ولدرمورت يكي از بانفوذ ترين و قوي ترين و قدرت طلب ترين جادوگران ان زمان بود كه به همراه يارانش ملقب به مرگخواران در انگلس بزرگترين سازمان سري جادوي سياه را راه انداخته بود
به يكسري دلايل سياسي ( اقا من كافي نتم نمي تونم همشو براتون بگم ) لرد ولدرمورت دعوت ساگولا را قبول مي كنه و به ان مهماني ميره
در اون مهماني ساگولا دخترش تانيا را به ارد معرفي مي كند كسي كه جانشين بعدي او بود تا به اين طريق اطمينان لرد را به همكاري هميشگي انها با او را جلب كند

مردمان انورژان زيبا بودند ولي تانيا از زيبايي پريزاد ها را مي گذاشت تو جيب بغلش :-D

خلاصه به فاصله دو هفته بعد از اين پيمان لرد بر مي گرده انگليس و انورژان ها مي مونند و خودشون

تا اينكه .............
هيبري ها يك شب حمله مي كنند

اون شب در قصر انورژان ها جشن بود با حمله ي هيبري ها همه متحير موندند
مردان انورژن همه پشت در قصر ايستادند تا با نيروي خود از در محافظت كنند ولي در شكسته شد......


و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ


پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ جمعه ۱ اسفند ۱۳۸۲
#14

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
نصف افرادي كه اونجا ودن مي پرن روي صندلي هاشون و با صدايي هوار مانند داد مي زنند سوسك سوسك
حوناشام رو به مودي مي كنه و با تاسف سرشو تكون مي ده و بقيه ي خون گلاسشو مي خوره
مودي با شجاعت مي ره جلو و با يك حركت دليرانه ايي اون سوسك را مي گيره و سعي مي كنه اونو وادار كنه به صورت ريتا در بياد ولي بعد از يه ساعت تلاش خوناشام مي گه : الستور عزيز فكر كنم ايني كه دستته واقعا يه سوسكه عزيزم
الستور يكم به سوسك نگاه مي كنه و يكم به خوناشام و بعد جيغ قرمزي مي كشه و سوسك را مي ندازه زمين و در خالي كه مي لرزه مي گه : واي يا ريش نداشته مرلين اين واقعا يه سوسك بود

دوباره صداي جيغ در ميخانه بلند مي شه
خوناشام خميازه ايي طولاني مي كشه و به يكي از افرادش نگا مي كنه انگار مي خواست دستور قتل سوسكه را بده ولي وقتي ديد يارهاي خودش روي بلندترين صندلي پباه گرفتن ! آهي مي كشه و به سمت سوسك مي ره و با يه حركت بي رحمانه اون را آبلمبو مي كنه :pint:


و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ


بدون نام
مودی یه نیگا به فیتال میندازه و بعد میگه:نه،اون حتما اینجاس،چون اون وقت زود لو میره آون باید بین ماها باشه تا ما بهش شک نکنیم،من کارآگاهم یا تو؟
بعد شروع میکنه به راه رفتن،و به همه نیگا میکنه و همه رو نام میبره:
دراکو مالفوی،رون ویزلی،فرد و جرج،کراب، گویل،سدریک،خوبه خوبه،هاگرید،دارک لرد،چو چانگ و بله بله دوستش،دوست چو چانگ!(اسمش یادم نمیاد!یه چیز تو مایه های اجکمب بود!کتاب 5 دستم نیست نیگا کنم!) خون آشام و مرلین و البته هری و سائورون و صاحاب اینجا!
خوب خون آشام و مرلین که خودمونین!
بعد یهو روی زمین نگاهش به یه چیزی ثابت میمونه!
خون آشام:مودی چی شده!؟
مودی: سوسک!
فیتال: بابا کارآگاه(اینو با طعنه میگه!)از سوسک میترسی؟
مودی با تعجب اونو نیگا میکنه.
مرلین و خون آشام: سوسک؟
و بعد 3 تایی با هم میگن: اسکیتر!



بدون نام
(مودی میاد و پیش خون آشام میشینه،مرلین داره بهش چپ چپ نیگا میکنه،سدریک داره با دقت تمام سعی میکنه یه لیوان نوشیدنی بخوره!)
مودی: خون آشام جاننننننننن!بیا دیگه،من که ازت معذرت خواستم!میخای بازم برات شعر بخونم دلت وا شه؟!
(مرلین داره هر لحظه عصبانی تر میشه!)
خون آشام: آره آره،یه کم شعر بخون،تا منم بقیه داستانمو تعریف کنم.
(مودی پا میشه بعد سریعا میشینه و خودشو با کتابی که رو میز بوده مشغول نشون میده!)
خون آشام با تعجب:پس چی شد؟
مودی با صدای آروم:وزیر جادوگری؛فاج داره میاد!من که نمیتونم جلوی رئیسم قر بدم!
(فاج میاد تو،همه دست از کارشون میکشن)
فاج میاد پیش مودی:مودی بیا اینجا کارت دارم.
مودی پا میشه میره.
فاج: ببین الستور من خبرهایی شنیدم که تو دیشب اینجا کنسرت داده بودی!و آهنگ های دور از اخلاقیات!می خوندی!
من نمی تونم این رفتار رو تحمل کنم،اومدم بهت خودم اخطار بدم که دیگه از این کارا نکنی!
(فاج از در میره بیرون!)
(مودی بر میگرده و میشینه،مرلین هم به جمع اونها ملحق میشه.)
مودی آهسته به خون آشام و مرلین میگه:بچه ها یه کی داره اخبار ما رو برای این فاج میبره،یه خائن!
بعد یهو از جاش پا میشه و هوار می کشه:
هیچ کی حق نداره از اینجا بیرون بره.
و با یه حرکت در رو با طلسم میبنده!



بدون نام
(مودی یهو از خواب میپره)
مودی: اااا تموم شد؟!ببخشید من وسطش خوابم برد!آخه دیشب داشتم یه کاری برای محفل انجام میدادم!
خون آشام: مودی اصلا ذوق نداری!خیلی هم بدی!
مودی: من رسما معذرت میخام،منو ببخش!منو ببخش!همش تقصیر من بوده!(سدریک یهو میاد وسط شروع میکنه دست زدن و انجام حرکات موزون!)
مودی:به به همه دست!
آقای صاحاب:(من همیشه با صاحاب ها مشکل دارم!)
یعنی چی آقا جان،شئونات جادوگری رو رعایت کنید!
مودی: بابا بزار همه شادی کنن!
بعد با اون صداش که خیلی هم کلفته!!)
مودی: مگه میشه یه پرنده،بمونه بی آب و دونه!؟؟مگه میشه یه قناری تو بغض آواز بخونه .......
(خودشم میره جلو دست صاحاب رو میگیره شروع میکنه به قر دادن!و انجام حرکات موزون!)



پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲
#10

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
خوناشام آهي مي كشه و مي گه : خوب از اون زمان مدت زيادي مي گذره.....
بيش از 30 سال قبل در جنوب آمريكا چندين جمعيت تا حدودي جادويي وجود داشت ؛مي گم تا حدودي جادويي چون كسي نتونسته بطور كامل از اين موضوع مطلع بشه
خوب .....
يكي از اين ها اسمش انژان بود ؛ مردمي بسيار تودار و آروم هيچ آدمي(مشنگي بهتر بگم ) از اون حوالي زنده بيرون نمي رفت چون سزاي ورود به اونجا يا مرگ بود يا بردگي دائمي ...
انرژان ها نيروهاي دروني زيادي داشتند ولي قدرت استفاده آنها از اين نيرو ها بسيار كم بود ؛ اونها بدون چوبدستي ممكن بود بتوانند دها نفر را بكشند ولي بيشتر به خودشون ضربه وارد مي شد چون دچار تخريب داخلي مي شدن و اين ممكن بود حتي باعث مرگشان شود .....
انرژان ها دشمناني هم داشتند كه نامشان هيبري ها بود ؛ از هيبري ها بدتر و وحشي تر محاله روي كره خاكي پيدا بشه اينو از من خوناشام قبول كنيد...
اونها گوشت آدم مي خوردند ولي معمولا گوشت بچه ها را تزجيح مي دادند و جنون مرگباري براي كشتن داشتند ...
بر عكس انرژان ها كه مردمي بسيار زيبا بودن از هيبر ها زشت تر فقط خودشون بودن ولي در پيشبيني و جنگجويي و جادو مهارت زيادي داشتند
سالهاي زيادي بود كه انرورژانها توسط هيبري ها كشته مي شدن چون مكان زندگي انها دقيقا مرز بين دنياي آدم ها(مشتگ ها) و هيبري ها بود و حالا چه خواسته چه نخواسته انرژان ها نقش محافطت را براي مشنگ ها ايفا مي كردند
با وصف حال بخاطر نيرو هاي داخلي انورژان ها معمولا هيبري ها قادر نبودند به پايگاه كوچك انها حمله كنند
تا اينكه ................................

هيبري ها متوجه تغييراتي در ستارگان آسمان و بخت خودشان شدند ؛ فهميدند به زودي انورژان ها به نيرويي مجهز مي شوند كه مي توانند همه ي هيبري ها را قتل عام كنند سر اين موضوع جنگ هاي زييادي بين اين دو گروه صورت گرفت عدهي خيلي زيادي مردند ..هر دو گروه رو به انزوال رفتند ولي باز هم ستاره ي سرخي كه نشانه مرگ بود و بالاي قلعه هيبر ها قرار گرفته بود روز به روز پر رنگ تر مي شد
و اين انها را به اين فكر انداخت تا با كمك بقيه ي گروه هاي انجا به بهانه ستاره سرخ كه نشانه مرگ بود يكي شوند و بطور كلي نسل هر چي انرژانه از روي زمين بر دارند

براي اينكار آنها با گروهي از موجودات جادويي به نام ارتش آتش ؛ گروهي از سناتور هاي ان نقطه كه به خاطر وحود ستاره سرخ ترسيده بودند و گروهي از جادوگران ملقب به ارتش سفيدي براي مدت كوتاهي با هدف نابودي گروهي كه در آينده (با توجه به ستاره سرخ ) باعث سقوط دنياي جادويي آن نقطه مي شوند يكي شدند...........




مي دونم مي دونم تا اينجاش خيلي خسته كننده بود ولي قول مي دم از اين به بعدش با توجه به اينكه نقش شخصيت هاي سر شناس زياد مي شه و داستان نمايشنامه ايي مي شه بيشتر خوشتون بياد

در ضمن اگر اسمي از شخصيتي بردهمي شه خواهشن به خود ان كاربر نگيريد اين فقط يه داستانه كه تنها با شخصيت هاي داستاني اين سايت پيوسته است


و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.