گلخانه ی شماره ی B ! آسپ وارد گلخانه شد و با لگد در دهان یکی از دانش آموزان کوبید که جلوی صورتش آمده بود تا در گوشش چیزی بگوید!
آسپ: من خیلی خشنم خب؟ بنابراین همه اتون وایمیستید کنار تا من یکی رو از توی لیست انتخاب کنم.
آسپ به گروه دانش آموزان ترسان نگاه کرد. و سپس به گابریل خیره ماند که دستش را تا اینجا در دهانش فرو کرده بود و آرنجش را می جوید. اسپ که می دید گابر بس دیواری است کوتاه او را صدا زد:
- گابریل دلاکور. بیا بوقی، این کار رو باید تو انجام بدی!
- بله؟ کیه؟ پرفسور مثینکه یکی از بچه ها افتاده تو یه گیاه! من برم..
- واستا بینم. من رو اسگل میکنی! فکر کردی من کی هستم بوقی؟ ها ها ها؟
-آلبوس سوروس پاتر هستید؟
- نچ!
- آلبوس سوروس پاتر نیستید؟
- نچ!
- آلبوس سیوروس پاتر هستید؟
- نچ!
- آلبوس سیوروس پاتر نیستید؟
- نچ!
- حدس بزنم؟
- نچ! باو بوقی بیا اینو انجامش بده. وردشم که باید بلد باشی.
آلفرد که میدید دهن آسپ به منظور کم کردن امتیاز از راون داره باز میشه گابر رو با لگدی به سوی گیاه هل داد. گابر از ترسش وردی روی هوا خواند و گیاه از ترسش اب هایی ازش بیرون آمد (!) و به سر وصورت اسپ پاشید.
- چهل امتیاز از ریون کم میکنم چون قرار بود سر استاد بلایی نیاد!
-
!
گابریل چوبدستی اش را سپر بلایش کرده بود و با قدم هایی لرزان به دارک پریسکا نزدیک میشد. و به این فکر میکرد که آلبوس چرا، واقعا چرا اینقدر به پریسکا ها علاقه داشت؟
الف) چون خودش روزی پریسکا بوده است.
ب) چون سوژه هایش بود، است، خواهد است(!)!
ج) چون رشوه گرفته است.
د) چون با پریسکا ها کلاس خصوصی داشته است.
-فران...
سه روز بعد ! -میلا !
آسپ : بوقی باید دنبال هم باشه.. الان ..!
اما با دیدن واکنش گیاه ساکت شد. دارک پریسکا از خاک بیرون می آمد و ریشه هایش بزرگ و غول پیکر میشدند. به نظر میرسید هر یک از ریشه هایش صد تن میباشند. با غم به این گیاه خیره شده بود، که حالا یکی از ریشه هایش را روی آسپ کوبید.
- استاد! یکی بره کمکش کنه!
- من میرم! جیمز به کمر خودش انگشت میبنده و میپره زیر قطار ! ( دهقان و پترس و فهمیده قاطی شد! )
چند دقیقه ی بعد جیمز به آسپ که تبدیل به کاغذ شده بود تنفس مصنوعی میده (!) و آسپ باد میکنه مثله بادکنک! و سپس میگه:
- چهارصد امتیاز دیگه هم از راون کم میکنم به خاطر اینکه قرار بود سر دانش آموزا بلا بیادش ، نه سر استاد
! پونصد تا هم به هافلپاف اضافه میکنم چون جیمزجونم رو نجات داد.
- استاد، ولی ما توی گروه گریفندور هستیم.
- گریف و هافل نداره!
گابریل!
گابر که در کف پشت موها و حرکات راجر بود که ته کلاس ایستاده بود، به خودش آمد و به سرعت به سوی آسپ پرید و ورد را گفت:
-فرانمیلا!
- بومب!ورد جلوی صورت آسپ ترکید و آسپ شبیه گل های آفتاب گردون شد. ( تام و جری دیدین که تام میترکه میشه گل آفتابگردون؛ این الان آسپم این ریختی شد! )
- اصلا میدونی چیه، من داشتم به این فکر میکردم که بهتره تو بشینی و یکی دیگه بجات بیاد.
- نه استاد، تکلیف خودمه خودم هم میخوام انجامش بدم.
یه پسر از ته کلاس فریاد میزنه:
-گابر من این روحیه ات رو تحسین میکنم!
ملت : هووووووووق !
و گابریل به خاطر شنیدن این حرف تمام قدرتش بهش برمیگرده و متحول میشه و..
-فرانمیلا!
دارک پریسکا برای لحظه ای درخشید و سپس؛ دیگر چیزی جز خاکستر از آن نماند.
آسپ : اووووف! بالاخره تموم شد.
و خاکستر هایش با باد وارد دهان آسپ شد که به سرفه افتاد.
- اوهو..اوه...چهل امتیاز ... از راون...کم میشه... چون استاد ... صدمه دید...! اوهو!
گابر :