هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#41

اوکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۰۴ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از ازكابان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
اقا يه راديو ليبرت بزنيم
دو من امضامو ميشه امضايه سدريكو بزارم
-------------------------------------------------
نحوه دوئل با وب مستر
وسايل مورده نياز
1.ايرادهايه بني اسرائيلي
2.4 تا ادمه پاكار چرب زبان
3 يه ياهو مسنجر 20
نحوه كار تا مدير ان شد كلي ايراد ميگيري و انتقاد ميكني از اون 4 نفر دو نفر هي انتقاد اون دو نفر هي تعريف مثلا ميگين چرا وقتي ناظر فلان جا نوشت به نقطه ب رو نذاشت يا فلاني الكي هي پست ميزنه اون دوتا هي ميكن اي وب مستر اي سايت بگردان اي .......... به اين ترتيب وب مستر قات ميزنه وقتي يه پله مونده عقلش بپره ميگي منو ناظر كن تا كارا حل شه اونم مخش پريده ميگه باشه اون وقت اين پيروزي ارزش داره....

ویرایش:
ّرارد شما امشب تو گر بمیرد دختری...!!نبودی چت زدی ها راجب امضای سدریک می تونی بزاری ولی رادیوی حذب و بقیه غیر قانونی بید


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۲۲:۳۶:۲۸


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۶:۱۸ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#40

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
همه به سمت آلبوس برميگردن و آلبوس لبخند مصنوعي اي ميزنه كه باعث ميشه اولين نشانه هاي يك آتشفشان فعال ازش بيرون بزنه!

در همون لحظه الستور كه دوزاريش افتاده بود به سمت آلبوس مياد و دستش رو دور گردنش حلقه ميكنه و ميگه:من كه از بچگي با آلبوس دوست بودم!!
و اون هم لبخند مصنوعي اي ميزنه.

سرژ هم از فرصت استفاده ميكنه و به سمت دامبلدور مياد و ريشش رو به ريش دامبلدور ميچسبونه و ميگه:ميبيني آلبوس؟...ريش تو دراز تر و خوشگل تره!!

سدريك هم با تيپ خوشش (بر وزن خوش تيپ!) به سمت دامبلدور مياد و ميگه:اي خوش تيپ!....اي آتشفشان!....اي نامرد چيزه نه يعني....اي جادوگر ماه!!

ققنوس هم به عنوان آخرين نفر از اعضاي پايه ي حذب به سمت دامبلدور مياد و ميگه:اي صاحب جانم به قربانت....مارا چه شود اگر تو ناراحت؟....خوب بيد؟

دامبلدور كه ميديد در اولين فورانش اعضاي خوبي رو به سمت خودش آورده بود زور ميزنه و يه بار ديگه فوران ميكنه!!
بالاخره ماگماها سرازير ميشه و تمام زمين رو فرا ميگيره!!

كرام:بابا به يكي از اينا بگين بيان زمين رو طي بكشن!! (بر وزن جشن سايت!)

******
عله كه احساس خطر ميكرد دامبلدور رو غورت داد! و سياها غيب شدن و سفيدا هم در حالي كه ««بياين جشن بگيريم»» رو ذكر ميكردند از اونجا دور شدند!!!( تيريپ تموم كردن داستان به صورت انتحاري بودا!!! )
--------------------------------------------------------------------------
اين يه تيكه آخر رو جدي نگيريد!!
از همون ادامه ديالوگ كرام بنويسين!!!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#39

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
مكان:يه جاي خوب
زمان:مجهول

سدريك و الستور و ققي مخفيانه در پشت تپه اي مشكوك به گراپي نشستن.
الستور:موهاهاها
ققي:الان قصدت از اين موهاهاها چي بود؟
الستور:ياد جوونيام افتادم كه با اين آلبوس شوخي دستي ميكرديم موهاهاها.
سدريك:الان وقته اين صحبتها نيست الان بايد يه نقشه ي درست حسابي بكشيم تا سرژ رو سرشو بكنيم زيرآب.

سرژ در حاليكه ريشاشو ميخارونه:كاملا موافقم به نظر من درياچه ي قزوين از همه جا بهتره,اونجا همه بچه محلاي الستورن هواتونو دارن.
الستور و سدريكو ققي همه به اين حالت در ميان
الستور:اين يكي ديگه از كجا اومد.
ناگهان تپه كه از اولم به گراپ مشكوك بود بلند ميشه:امروز بود تولد سدريك گوگوري.

كرام در حاليكه يه كلاه بوقي سرشه و ذوق زده شده داد ميزنه:تولد تولد تولدت مبارك.
و دستاشو به هم ميكوبونه.
سدريك:بابا تولده من ١٠ خرداده.
كرام در حاليكه شوق خاصي تو چشاش موج ميزنه(اي شيطون ):اينا مهم نيست مهم اينه كه الان تولده تويه.
ناگهان فوران آتشفشاني در دوردست توجه همه رو به سمت خودش جلب ميكنه.

آلبوس در حاليكه داره با ريشاش طناب ميزنه:آخيش يه بار اين عله از ما فاصله گرفت حالا با خيال راحت ميتونم وبمستر بشم.

عله با عشوه ي خاصي دستشو روي منوي مديريت ميكشه ولي به دلايلي كه براي ما هم مجهوله آلبوس رو حذف شناسه نميكنه(چه مشكوك ):ديدم خسته شدم بس فوران كردم اومدم مرخصي جامو دادم به يكي ديگه برام فوران كنه.
.................
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بعد از سالها ما هم يه پست زديم باشد كه رستگار شويم خلاصه اگه بد بود به بزرگي خودتون ببخشيد.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#38

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
نمی دونم ساحره ها رو هم راه میدین یا نه؟؟
ولی منم می خوام مثل ادوارد عشو بشم
_____________________________
_ اوهَّ ....ناچ....ناچ ( سرفه ی سرژ بود که مثل شیر فرهاد انجامش داد)
_ بله دوستان
_ نخیر.....نخیر....
سرژ با عصبانیت:
_ بله دوستان!!!
_ ها؟؟؟ نه....نه....نه.....
یک صدای موش مرده ای (دخترانه ) از اون وسط می گه:
_ ها بله!!!
یهو همه می ریزن سر اونو :
_ شترق.....بوف....تق........ترق تروق......
سرژ دستی به ریش درازش می کشه و می گه:
_ چی بود؟؟؟
همه با خنده:
_ هیچی .....هیچی!
سرژ سمج:
_ یه چی بود!!!
ملت با خنده:
_ نه......نه.......
سرژ هم با خونسردی می گه:
_ من می گم باید این مدیرا رو به سزای اعمالشون برسونیم!!!!
ملت مستحکم:
_ نوچ......نه.....نه.........
سرژ عصبانی:
_ دهه!!! شماها که تا همین دیروز می خواستین اونا رو پخ..پخ...، حالا چیه قضیه؟؟؟
دومبل با خنده میگه:
_ نه عزیزم.......مدیرا جیگرن!! چطور دلت می یاد اذیتشون کنی، عزیز بابا!!!
سرژ میگه:
_ فکر کنم چیز خورتون کردن!!!
از اون طرف همون دخترک بی نوا از زیر میز یواشکی اومد بیرون و رسید با ریش های سرژ و زیرشون قایم شد!
بعد از لحظه ای سرژ احساس کرد ریشش از پایین کشیده می شه!
با تفکر گفت:
_ کیه در میزنه؟؟؟
ملت که از اون موقع داشتند به دخترک هشدار میدادند و انگشت اشارشون رو روی گلوشون گذاشته بودند گفتند:
_ کسی در نمیزنه!!!
و دوباره شروع کردند به شکلک در آوردن و خط و نشون کشیدن!!
ایندفعه سرژ احساس کرد ریشوانش بد جوری کشیده میشن. با تعجب ریشوانش را کنار زد و دخترکی را دید که روی کله اش 7 تا کوه در اومده بود و چش و چالش کبود بود!!
نشست روی زمین و گفت:
_ ااااااا.......وتو دیگه کی بیدی؟؟؟ چرا اینجوری شدی؟؟؟
دخترک که بغض کرده بود گفت:
_ من آنی هستم......مدارکی مبنی بر.....
و برگه ی کاغذی را به سرژ داد. و او با شروع کرد به خواندن.
" دومبل...............40 گالیون!!
دکتر.......38 گالیون
.
.
. "
سرژ گفت:
_ به به..بَبَ به به!! چشمم روشن!!!
اول از همه دومبل اومد پیش سرژ و گفت:
_ اغفال شدیم!!
_ متاسفیم!!!
_ رفیق ناباب!!!
_ مادر پدر طلاق گرفته!!!
_ زن بابا!!!!
_ نا پدری!!!!
_ دست بزن..!!!
_
_
_
سرژ دستانش رو به آرامی تکان داد و گفت:
_ غصه نخورید عزیز های دل برادر.......به سرپرست می گم حقوقاتونو زیاد کنه!!
همه شاد و شنگول شروع کردند به بالا و پایین پریدن و این وسط تنها آنیتا بود که از درد داشت گریه می کرد!!
***************************
یه کمی زیادی بد شد!!!
ببخشید
اگه می شه قبولم کنید؛ سعی می کنم خوب بنویسم!!!!
قول می دم!!!

هوم از پستت خوشم اومد خوب بود از نظر من قبولی...منتظر بقیه پستات تو حذب هستم


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۴:۴۶:۴۹

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#37

اوکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۰۴ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از ازكابان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
ين نوشته همش توهمه
و فقط برا اينه كه من عضو اين گرو شم
خب رول مينويسما قبولم كنيد
-----------------------------------------------------------
خب عزيزان
مديرا سنشون رفته بالا ديگه ازشون كاري بر نمياد بايد كارارو به دست جونترا بدن
همه:بله درسته
اگه با زبون خوش ندن مجبوريم به زور ازشون بگيريم دوباره موافقت جمع همراهه صحبت ادوارد ميشه ما بايد متحد شيم برايه نشونه اتحاد بايد تاره موهايه جلوي صورتمونو به رنگ سفيد كنيم و ادوارد يه دسته از موهاشو تو رنگه سفيد فرو ميكنه صداي جمعيت براي موافقت اسمونو ميشكافه ادوارد:ما حتما موفق ميشيم اسمه اين مامرييتو ميزاريم الد - يانگ من ديگه خسته شدم بس كه بايد منتظر تاييد شدن تو ايفايه نقش باشم بعدم برا يه اشكال كوچيك برم 1 ماه ديگه بيام مديرا ديگه رسيدگي كامل ندارن پير شدن حالا نوبت جونتراست بذاريم اونهام خودشونو نشون بدم -در همين حال چاقوشو از كمر بر ميداره و بالايه سرش ميتابونه بقيم به حمايت از اون همين كارو ميكنن-حمله
(اين قسمت به خاطره خوشونت زياد نوشه نميشه)
خب هري زود باش حاضري با زبونه خوش مديريته جادوگرانو بدي به من
هري كه چاقو زيره گلوش ميبينه به سرعت نوشته رو امضا ميكنه همه به ادوارد تبريك ميكن حالا ديگه گروه كاراگاهانم با ادوارد بودن در كماله ناباوري ادوارد به نگهبانه ازكابان ميگه همه رو بنداز تو ازكابان تازه مردم ميفهمن سر تا پاشون تو يه كلاه يه متريه
--------------------------------------------------------------------
اين نوشته همش توهم بود من اينقدرام نامرد نيستما فقط برا زياد كردن پياز داغ ماجرا بود


برو برادر قبولی!


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۲:۳۹:۲۳


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#36

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
همونموقع دامبل كه يك سيني نوشيدني كره اي در دستانش بود به خاطر جلب شدن نظرش به سمت و سوي آن يكي طرف(!) كريچر رو در زير پاش نميبينه و چند ثانيه بعد دامبل و سيني معلق در هوا و كريچر له شده و بصورت ورق چسبيده به كف زمين

ساحره ها كه از بس عشق دامبل شدن سريع از همون« آن طرف» خودشونو ميرسونن به طرف دامبل و در بين هوا و زمين نجاتش ميدن كه روي زمين نيافته...

ولي سيني پر از نوشيدني كره اي شوت ميشه به طرف هري پاتر رداش رو كره اي ميكنه
هري:دامبل..اوههههه...اوهههه(گريه)...چرا ريختي...من اين حركتت رو نميپذيرم...تاحالا تو از گل نازك تر بهم نگفتي...الان بلاكت ميكنم...اوهههههه
سدريك ديگوري بسيار انتحارانه اون قسمت از منوي مديريت كه شناسه هاي اعضاي حزب بود رو ميدزده و اعضاي حزب پا به فرار ميزارن

هري پا ميشه تا بره دنبالشون كه كرام جلوش سبز ميشه

كرام(در حالي كه جسد يك دختر جيگر رو دوششه:هري ببين...اين دختره رو كشتم...من كه واقعا جي اف كش نيستم نميدونم چرا مرد..
هري با نعره اي كرام رو شوت كرد به طرف كله اسموتي كه صاحب رستوران بود ولي ديگر دير شده بود،اعضاي حزب الان فرسنگ ها دور تر بودند
هري با فريادي با طول موج( ) فرياد سرژ:نههههههههههههه...ميكشمت جي اف كش...
كرام:من چي كاره بيدم؟من پشه كشي بيش نيستم....

____
مكان:در گيم نتي ،شهر مشخص نيست فعلا
زمان:چند ثانيه بعد اون اتفاق

-هه...بزن بكش..(از اين اصطلاحات گيمنتي كه چون من فقط يك بار گيم نت رفتم و همون يك بار فهميدم كه وقت و پول انسان بسيار گرانبها تر از اين حرفاست ديگه هم نرفتم براي همين بلد نيستم(حتي از پست زدن هم وقت تلفكن تره) و كلا اين سوسول بازي هارو بچه بازي و در كل خاله بازي ورژن2.01 ميدونم)

ترق...شترق...شترقترق...بومگاميتشترق(اين آخري سدريك بود)
افراد درون گيم نت سكته قلبي كرده و درجا،جان به عذاب آفرين! تسليم كردند.

ققي:شانس آورديما...حالا با اين چهارتا شناسه چي كار كنيم؟
مودي:حذف كاربر كنيم...موهاهاها
سدريك:احيانا توجه كردي كه اينا شناسه هاي خودمونن
مودي:هووم...نه...ولي خب...اين سه تا مال ما هستن...اون يكي كه مال سرژه...خودمون رو وب مستر كنيم سرژ رو حذف كاربر كنيم

و تصميم به انجام اين عمل شايسته كردند...اول از حذف كردن سرژ شروع كردند كه ناگهان
ققي:هي بچه ها...اين ريش كيه؟
سدريك:چقدر آشناست
5 دقيقه صبر كردند تا ريش كاملا وارد شود و بعد چانه سرژ وارد شد و بعد كل تنش...لباس سياهي پوشيده بود و غم از سرتاپايش سرازير بود
يهو جو گيم نت سياه و تيره شد...افكار پوچي از سقف آويزون بود...افكاري ضد خالق
سرژ افكارش را بلند به هواي اينكه كسي نميشنود: زندگي يك نوع محكوميت به مرگ است و بس...

ققي:هي..سدريك...پيست...سرژ اومد...قايمش كن...هه...سلام سرژ...خوبي؟اينجا كجاست؟ راستي تسليت
سرژ بسيار غمگين:مرسي..اينجا ساريه...شما اومدين ساري
سدريك:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
مودي:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
ققي:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
سدريك:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
مودي:منم تسليت ميگم
سرژ:باشه..مرسي...چند بار؟
ققي:نه اخه جدا ميگم...تسليت
سدريك:باور كن تسليت
مودي:به جون عزيزم تسليت
_____

خيلي وقت بود كه بسيار دپرست مينوشتم...خواستم دوباره شروع كنم به طنز نويسي...اگر بد شد ببخشيد


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۱۹:۰۰:۰۶


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#35

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
طی حملات خبرگذاری ها و روزنامه ها مبنی بر مشکل داشتن با روز جلسه روز جلسه تغییر کرد و هدف آن هم بر همگان از الان معلوم گشت!


توجه توجه

جلسه حذب مورخ سشنبه همین هفته که نمی دونم چندم میشه

هدف:مشورت با اعضای حذب به عنوان ملت جادوگر

موضوع:بحث راجب وزارت خانه و وزیر

زمان:سشنبه ساعت 10 شب

مکان:میخونه مسنجر

در ضمن کسانی که آیدی منو ندارن منو ادد کنن!چهارشنبش هم تعطیله امید وارم مشکلی نداشته باشید با این ساعت
قربان شما ققنوس


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#34

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
ماموريت غير ممكن حذب در جشن تولد!!
-------------------------------------------------
زمان:چند روز به جشن
مكان:مسنجر
موضوع:سري..جزو اطلاعات طبقه بندي شده

سرژ داره با دامبل مي چته:هر سه تا شون هستن؟
دامبل:ميلاد 17 تهران!!!
سرژ:چي گفتي؟
دامبل:هيچي!!اشتب شد!! ...اره هر سه تاشون هستن
سرژ:پس انجامش ميديم
دامبل:اره انجامش ميديم
---------
زمان:جشن تولد
مكان:جهنم!!

كرام هي داره راه ميره..هي حرص ميخوره
كرام:نكنه نيان!!..زاخي!!! مطمئني همه رو دعوت كردي؟به هر نفر سه تا پيام شخصي زدي؟

دامبل:اره به مرگ خودت!!.....جون تو..تورو كفن كردم!!...ميخوام جلوي چشمام نباشي اگه دروغ بگم...همين كارو كردم...مطمئن باش همه ميان...در ضمن براي بار آخر بگم...من دامبلدورم

كرام:آخيش خيالم راحت شد!!بدبخت ميشيما اگه نيان
دامبل:مطمئن باش!!
---------
زمان:يه ساعت بعد
مكان:همون جا

كرام:ديدي بدبخت شديم!!
دامبل: اتفاقه ديگه پيش مياد..ممكنه از اين بدتر هم پيش بياد!
---------
زمان:يه ربع بعد
مكان:يه كمي اونطرف تر!!

مودي:هو كفتر!!!...بيشتر بريز...اين يه ذره كه مگسم نميكشه

ققنوس:بيشتر بريزم،ميفهمن،مزش بد ميشه ها!!؟

مودي:وقتي ميفهمن كه خوردن ديگه كارشون تمومه!...هو دامبل انجامش دادي؟

دامبل:اره به كريچ گفتم عكسه رو ازش بگيره!!چه عكسي شده...بزنيم تو سايت دو ماه خوراك خندس!!....كريچ گفته قراره نظرات گالري باز بشه!1...چه شود

مودي:زورمون به اصل كاري نميرسه ها..فوران كنه كار هممون تمومه

ققنوس: نگران نباش..به سام وايز گفتم ترتيب اونم بده

مودي:چجوري؟چيكار ميخواد كنه؟
----------
زمان:همون موقع
مكان:پشت سر هري!!

سام وايز داره آهسته از پشت با يه چماق نزديك هري ميشه...چماقو ميبره بالا..ميخواد بياره پايين..كه چشمش ميخوره به دستاي هري كه دستش روي منوي مديريته..دقا ميكنه ميبينه شناسش زير دسته اونه...تا مياد چوبدستي رو بياره پاسسن بزنه تو فرق سر هري
هري زودتر دكمه رو ميزنه و سام وايز نا پديد ميشه..جاش سدريك ديگوري ظاهر ميشه

همه اعضاي حذب در جا خشكشون ميزنه
هري با يك اشاره شناسه هاي همگي اونا رو مياره جلوي چشماشون
همشون زانو ميزنن و طلب بخشش ميكنن


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱:۲۰ یکشنبه ۴ دی ۱۳۸۴
#33

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
دکی به همراه هری به سمت مطب براه می افتند...هری کمی مشکوک شده چون دکتر دارد وارد جنگل میشود آنهم جنگلی که پراز گرگینه هست:
-دکی کجا میری؟
-مطب...
-خوب چرا میری تو جنگل؟
-آخه خنگ خدا من پول دارم بردارم تو شهرمطب بخرم؟کلی پول اجاره مطب میشه تو کوچه دیاگون مجبورم اینجا مطب بزنم البته دوستان هم همکاری کردند!
آنها وارد جنگل میشوندوبعدیک صفی میبینند از اینجا تا آتجا-دقیق به فاصله گفته شده دقت کنید-وهمه دارند مینالند یکی سرماخورده یکی ایدز گرفته یکی سرطان گوش دارد یکی غددفوق کلیوی اش را طلسم کرده یکی سرندارد...چیزنه فردی که سرندارد روح است مریض نیست آمده قدم بزند!!!
دکتر همینطور مهربانانه قدم میزند و به همه سرتکان میدهد و همینجور هی لبخند میزند که سرانجام به مطب میرسند یک کلبه سیاه که یکمی زیادی وحشتناک است و خوف در آدم برمی انگیزد
-دکی اینجا مطبته؟
-هوم-یعنی خیلی وارد شده در سایت-آره دکوراسیونش چطوره؟دادم رودولف طراحی کرده!!!
-رودولف؟همان شارزاس سابق؟بابا رودی آدم ناراحتی است اصلا...اینجاهم تاریک است به مطب نمیخورد؟!
-هووو کی آمده در مطب بیا نوبت بدم بهت!
هری وقتی از بالای لوستر پائین میاید-بجهت ابهت صدا پریده بود بالا-میبیند یکنفر پشت میزی نشسته و کلی ورق پوستی جلویش ریخته و دارد تندتند چیزمینویسد...او رودولف است که کت و شلوار قهوه ای پوشیده وبعد 3سال موهایش را شانه کرده:
- رودی،عجب قیافه ای بهم زدی پسر...ایول کتت مارکش چیه؟
-زهرمار بیا نوبت بدم دکتر گفته نباید در مکان به این درخشانی آدم بکشم...هرچنددلم میخواد بابیل خاموشت کنم!!!
هری میاید جلو و کاغذپوستی مچاله شده ای را از رودولف میگیرد و یکدفعه تعجب میکند:
-صدگالیون مگه سرگردنه نشستی؟
-خیلی دلت بخواد دکتر آمده معاینه فنی کند شمارا-ادبی نوشتم نگید رودی بی ادب هست-بعدش برمیگردی میگی زیاده؟من بزار بیام تورو بابیل خاموش کنم...این بیل من کو؟
-گفتم در مطب من دعوا نگیرید
- (در اینجا رودولف نکاتی مهم در مورد مطب و دکتر میگوید که چون اینجا خانواده زندگی میکند ما عنوانش نمیکنیم)
هری شماره اش را میگیرد و پولش را میدهدوبعد دکتر دری را باز میکند که احتمالا مطب است ولی ناگهان هزاران خفاش از اتاق میایند بیرون-بجهت تهیج موضوع وخوفناک جلوه دادن فضا خفاش آوردیم میخواستیم گوزیلا بیاوریم در اتاق جانشد-وهری میرود داخل...رودولف خنده پلید میکند و با صدای بسیار خوفی داد میزند:
-بعدی!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۳۴ یکشنبه ۴ دی ۱۳۸۴
#32

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
دكتر در حالي كه به دامبل نگاه ميكنه:ببينم گرمازده هم كه شدي!واجب شد يه روز بياي مطبم اساسي معاينت كنم.
سدريك در حاليكه به طرف هري طلسم ميفرسته مياد پشت ميز.
هري همچنان در حال فورانه"من عليوس الهه آتشفشانم..."
دامبل در حاليكه ريششو براي پيدا كردن شيپيش جستجو ميكنه:ببينم كجا بودي
سدريك:رفتم زنگ بزنم آتشنشاني بيان اينو خاموش كنه.
دكتر سدريك رو ميبينه:ببينم زير چشات خيلي گود افتاده احتمالا بيخوابي مزمن داري.چشاتم يه ذره چپ ميزنه بايد عينكي شي.
سدريك:ببينم ولدي اينو از كجا آورديد
ولدي با حالت رويا گونه(ترجمه ي ويدا آسلاميه)گفت:از دشتهاي سرسبز بيكران و از بوسه ي بادهاي خزان و گلبرگهاي سرخ رنگه زندگي.
سدريك: اين چشه؟!
دامبل:شاهكاره دكيه.راستي دكي كو؟!

----------------------------------------------------

مكان:دمه در حذب
دكي:مشكل اساسي شما گرمازاييه بيش از حده.يه ذره هم زيادي معروفي البته كمي هم خوددرگيريه مزمن داريد كه با كمي فوران كمتر خوب ميشه اصلا از قديم گفتن فوران كمتر زندگي بهتر.
هري: خب درست ميگيد چند وقت بود احساس ميكردم ترموستاتم خراب شده زيادي گرما ميدم.ببينم حالا شما وقت داريد يه سر بريم مطبتون؟!
دكي با حالتي متفكرانه:نميشه تا سه ماه وقتم پره بعد از سه ماهم بايد وقت بگيري.
هري:باشه پس برو مزاحم نشو.
و دوباره شروع ميكنه"من اندشم من گادفادرم..."
دكي:پس چرا وايسادي بيا بريم ديگه.
هري:كجا بريم؟
دكي:بريم مطب ديگه.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۴ ۱۰:۴۴:۰۵

[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.