همونموقع دامبل كه يك سيني نوشيدني كره اي در دستانش بود به خاطر جلب شدن نظرش به سمت و سوي آن يكي طرف(!) كريچر رو در زير پاش نميبينه و چند ثانيه بعد دامبل و سيني معلق در هوا و كريچر له شده و بصورت ورق چسبيده به كف زمين
ساحره ها كه از بس عشق دامبل شدن سريع از همون« آن طرف» خودشونو ميرسونن به طرف دامبل و در بين هوا و زمين نجاتش ميدن كه روي زمين نيافته...
ولي سيني پر از نوشيدني كره اي شوت ميشه به طرف هري پاتر رداش رو كره اي ميكنه
هري:دامبل..اوههههه...اوهههه(گريه)...چرا ريختي...من اين حركتت رو نميپذيرم...تاحالا تو از گل نازك تر بهم نگفتي...الان بلاكت ميكنم...اوهههههه
سدريك ديگوري بسيار انتحارانه اون قسمت از منوي مديريت كه شناسه هاي اعضاي حزب بود رو ميدزده و اعضاي حزب پا به فرار ميزارن
هري پا ميشه تا بره دنبالشون كه كرام جلوش سبز ميشه
كرام(در حالي كه جسد يك دختر جيگر رو دوششه:هري ببين...اين دختره رو كشتم...من كه واقعا جي اف كش نيستم نميدونم چرا مرد..
هري با نعره اي كرام رو شوت كرد به طرف كله اسموتي كه صاحب رستوران بود ولي ديگر دير شده بود،اعضاي حزب الان فرسنگ ها دور تر بودند
هري با فريادي با طول موج(
) فرياد سرژ:نههههههههههههه...ميكشمت جي اف كش...
كرام:من چي كاره بيدم؟من پشه كشي بيش نيستم....
____
مكان:در گيم نتي ،شهر مشخص نيست فعلا
زمان:چند ثانيه بعد اون اتفاق
-هه...بزن بكش..(از اين اصطلاحات گيمنتي كه چون من فقط يك بار گيم نت رفتم و همون يك بار فهميدم كه وقت و پول انسان بسيار گرانبها تر از اين حرفاست ديگه هم نرفتم براي همين بلد نيستم(حتي از پست زدن هم وقت
تلفكن تره) و كلا اين سوسول بازي هارو بچه بازي و در كل خاله بازي ورژن2.01 ميدونم)
ترق...شترق...شترقترق...بومگاميتشترق(اين آخري سدريك بود)
افراد درون گيم نت سكته قلبي كرده و درجا،جان به عذاب آفرين! تسليم كردند.
ققي:شانس آورديما...حالا با اين چهارتا شناسه چي كار كنيم؟
مودي:حذف كاربر كنيم...موهاهاها
سدريك:احيانا توجه كردي كه اينا شناسه هاي خودمونن
مودي:هووم...نه...ولي خب...اين سه تا مال ما هستن...اون يكي كه مال سرژه...خودمون رو وب مستر كنيم سرژ رو حذف كاربر كنيم
و تصميم به انجام اين عمل شايسته كردند...اول از حذف كردن سرژ شروع كردند كه ناگهان
ققي:هي بچه ها...اين ريش كيه؟
سدريك:چقدر آشناست
5 دقيقه صبر كردند تا ريش كاملا وارد شود و بعد چانه سرژ وارد شد و بعد كل تنش...لباس سياهي پوشيده بود و غم از سرتاپايش سرازير بود
يهو جو گيم نت سياه و تيره شد...افكار پوچي از سقف آويزون بود...افكاري ضد خالق
سرژ افكارش را بلند به هواي اينكه كسي نميشنود: زندگي يك نوع محكوميت به مرگ است و بس...
ققي:هي..سدريك...پيست...سرژ اومد...قايمش كن...هه...سلام سرژ...خوبي؟اينجا كجاست؟ راستي تسليت
سرژ بسيار غمگين:مرسي..اينجا ساريه...شما اومدين ساري
سدريك:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
مودي:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
ققي:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
سدريك:منم تسليت ميگم
سرژ:مرسي
مودي:منم تسليت ميگم
سرژ:باشه..مرسي...چند بار؟
ققي:نه اخه جدا ميگم...تسليت
سدريك:باور كن تسليت
مودي:به جون عزيزم تسليت
_____
خيلي وقت بود كه بسيار دپرست مينوشتم...خواستم دوباره شروع كنم به طنز نويسي...اگر بد شد ببخشيد