هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۲۴ یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
-... كه عصر يكشنبه طی يك عمليات مخفيانه ميان به سنت ماگو تا شما رو دستگير كنن، بعدش يه حمله به پايگاه محفل ميكنن و نسل محفليا رو منقرض ميكنن...

آسپ كه در دلش شجاعت پسرش را تحسين می كرد گفت:
-گفتی عصر يكشنبه؟

و مودی بدون آنكه منتظر پاسخ ريموس بماند گفت:
-يعنی عصر فردا.

يك ساعت بعد:

-بله پروفسور.

دامبلدور دستی بر ريش بلندش كشيد و گفت:
-هاهاها... مدتی بود به اين تام رودست نزده بودم... موهاهاها

آسپ گفت:
-پروفسور نقشتون چيه؟

-هاهاهاهاهاهاهاها...

-پروفسور؟

-مدتی بود رودست نزده بودم به اين... تام هاها

-پروفسور؟

:lol2:

نيم ساعت بعد، اتاق تصميم گيری محفل:

دامبلدرور محكم بر ميز كوبيد به طوری كه آب درون ليوان بر صورت ريموس پريد و ريموس با يك سيلی بر گوش كينگزلی عقده اش را خالی كرد و كينگزلی نيز محكم بر پشت ريموس كوبيد كه باعث شد دو متر به هوا بپرد و ريموس وقتی هيكل كينگزلی را ديد تصميم گرفت پس گردنی اش را نثار مك گونكال كند. مك گونكال نيز در كمال جديت ليوان پر از ليمونادش را بر صورت ريموس ريخت و او با پايش محكم به پای اسنيپ كوبيد كه با سكتوم سمپرای او صورت ليمونادی اش با خون نيز آراسته شد. ريموس كه ديگر نمی دانست چه كار كند تصميم گرفت كفشش را به طرف آرتور پرت كند كه نتيجه اين كار چيزی جز نگاه خشمگين دامبلدور و كفگيری كه توسط مالی به چشمش خورد در بر نداشت.

بعد از آنكه نقشه غافلگيریشان را كشيدند دامبلدور با چكش به اين صورت بر ميز كوبيد كه موجب شد تمامی ليمونادها و آب پرتغالها از ليوانها بر صورت ريموس بريزند و گفت:
-اتمام جلسه، برين بخوابين و خودتون رو واسه فردا عصر آماده كنين.

وقتی همه پاشدند لوپين محكم به زمين خورد و صدای شكستن اجزای صورتش به گوش رسيد. دامبلدور با تعجب پرسيد:
-چرا اين اينطوری شد؟

اسنيپ گفت:
-فكر كنم سكتوم سمپرام عمل كرد!



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۰۵ یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸

دابیold7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۶:۱۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
از تو چه پنهون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
خارج از رول: حالا چون یه مدت آسپ از سایت رفاه بچشو کردین مرگخوار و بی تربیت و شر و بی مغز و بی ادب؟ وقتی خودش بود این قدر جرئت نداشتید!



- این بچه رو تربیت نکردین چرا؟ از وقتی بردمش رو سر من طبل میزنه میگه چون توش چیزی نیست خوشصداست!
همه:
ولدمورت : بله دیگه از هری پاتر همچین نوه ای هم بر میاد! همین جوری بهش خندیدی که این قدر پر رو شده! اگر من همچین بچه ای داشتم همچین با کروشیو تربیتش میکردم که بیا و ببین!
- چه قدر حرف میزنی تام کچله! سرم رفت. تو اگه اهل بچه تربیت کردن بودی بارتی و تربیت میکردی.
- در هر صورت من بچه رو نمیخوام.
- خوب نخوا! الانم ازاین جا برو بیرون.

مودی این را گفت و با قیافه ای جدی به ولدمورت خیره شد.
ولدمورت در حالی که زیر لب چیزی زمزمه میکرد از اتاق خارج شد و پاتر ها را با مودی تنها گذاشت. پشت در آهسته به مرگخوار ها گفت: بیاین بریم، این جا چیزی گیرمون نمیاد. چون پای علّه وسطه تا حمله کنیم همه بلاک میشیم. باید بریم خونه ی ریدل و یه نقشه درست و حسابی بریزیم.
ولدمورت و مرگخوار ها به خانه ی ریدل آپارات کردند که نقشه بکشند.

داخل اتاق ریموس

- بابایی تو خجالت نمیکشی میخواستی مرگخوار بشی؟ آبروی پاتر ها رو بردی
- کی حواست مرگخوار بشه؟
- تو دیگه ریموس.
- نه بابا من میخواست جاسوسی کنم
- حالا چیزیم به دست آوردی؟

مودی که تا آن لحظه دور اتاق قدم میزد و با خود چیزی میگفت، حواسش جمع شد و این س.ال را پرسید.
- اگر اون تق تق پای چوبی قطع بشه من میگم
مودی ایستاد و به ریموس خیره شد.

- خوب بگو دیگه قند عسل بابابزرگ.
- راستش من بیرون بودم لردکچل به مرگخواراش گفت ...


امضاء: دابی ، جن


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
رز : آســــــــــــــــــــــــپ،میری همین الان بپمو میاری.من گفته بودم بزار خونه بستریش کنیم هی گفتی با این وضع مملکت و پول و اینا
هری : بله بله؟تو گفتی؟ای ای ای
آسپ : چی؟من؟امممم،خوب...

رز با حالتی قلدر مابانه گفت : بیبین شوهر جون،یا میری بچمو میاری،یا اینکه...
هنوز حرف رز تموم نشده بود که در باز شد و مودی اومد تو.
هری : بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
مودی : زهر وار!

رز : البته خاطر مشان کنم که اون زهر مار هست!
مودی : بله،همون.
هری: خوب اینطرفا؟
- راجع به پسر این پسره میحرفیدین نه؟

رز غیرتی شد و گفت : آقای محترم،اون پسره پسر منه،اون یکی پسره هم شوهرمه.
مودی : بله ساحره عزیز،اطلاع داشتم از این موضوع!
رز که به شدت از ناحیه فک احساس خورد شدگی میکرد عقب رفت.
- من نظرم اینه،این پسره،عقل درست حسابی نداره،بزاریم بمونه،دم و دستگاه لرد و میریزه بهم

رز ییهو دیگه اختیار از کف میده و میزنه زیر گریه.
- آســـــپی،تو باید اون بچه رو نجات بدی،نمیفهمی؟اون خیلی کوچوله هنوز
آسپ :
- جلف بازی در نیار بچه!برو...

درست همین لحظه بود که صدای پاقی به گوش رسید.

لرد ولدمورت در حالی که به شدت خشمگین بود،ریموس پاتر رو روی زمین انداخت و گفت : ...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
-بله بابا جون؟

-تو خجالت نمی كشی می ذاری اين كچل به آبنبات توت فرنگی من نزديك بشه؟

ريموس در حال كه متفكرانه دستش را در گوشش كرده بود و آنرا تميز می كرد گفت:
-پاپا بزرگ، اين آقا كچله خيلی‌ آدم خوبيه...

ولدمورت چوبدستيش را بيرون كشيد و به طرف مغزش گرفت و گفت:
-اگه يه بار ديگه به من بگين كچل خودكشی می كنم...

-كچل!

عله با صدای بلندی اين را فرياد زده بود. ولدمورت در حالی كه از رنگ آبی به بنفش و بعد به قرمز و بعد به سياه و بعد به قهوه ای تغيير رنگ می داد با عصبانيت گفت:
-الان می كشمت عله ی نفهم!

-تو كه قرار بود خودت رو بكشی... يادت نيس تو هاگوارتز چه بلايی سرت آوردم؟ حالا اگه جرعتش رو داری بيا!

ريموس كه گشت و گذار در دماغش را به گشت و گذار در گوشش ترجيح داده بود پرسيد:
-پاپا بزرگ، شما چه بلايی سر اين كچل آوردی؟

ولدمورت:

عله:
-آسپ، اين هنوز نمی دونه من چه كارها كه نكردم؟! اين چه طرز تربيت كردن بچه است... آب نبات ليمويی ام بيا بشين خاطراتم رو برات تعريف كنم...

يك ساعت بعد:

آسپ:

رز:

ولدی:

عله:

ريموس با عصبانيت بلند شد و گفت:
-يعنی شما اين همه ستم به اين كچل كرديد...

عله با افتخار گفت:
-يعنی حالشو گرفتم...

ريموس:
-ديگه قهرم باهات پاپا بزرگ، كچل بيا بريم.

بعد ولدمورت كه به رنگ خاكستری درآمده بود دست ريموس را كشيد و با صدای پاقی غيب شد.



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۴۷ یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
-خوب چیه خنگول بابا؟!

ریموس دستی به سرش میکشه و چشمش رو به حالت مظلوم نمایی در میاره!

-بابا جون!من می خوام مرگخوار بشم!

و در این لحظه آسپ از شدت تعجب دهنش کف کرده بود و داشت عینهو جن زده ها به قیافه ی ریموس نگاه میکرد!ریموس هم به حالت دی توی چشم های باباش زل زده بود!

-چشمم روشن!رزی بیا ببین چه بچه ای تربیت کردیم!

ولدمورت ناگهان حرف آسپ رو قطع میکنه و عینهو نخود میپره وسط و ریموس رو میگیره تو بغلش بعد لپ های ریموس رو با تمام قدرت میکشه و جیغ بنفش ریموس تمام ملت رو به سمت خودش میکشونه!

-ریمی!پسرم!تو هنوز جوونی!اگه عله بفهمه منو زنده به گور میکنه ها!حالا همین جوری که از ارث محرومم تو دیگه شیپیش نشو !

-اصلا!حرفش رو هم نزن!من و این آقا کچله دوستای خوبی میشیم!

ولدی از شدت عصبانیت خونش به جوش اومده بود و اگه مو داشت،تمام مو هاش رو دونه دونه می کند

رز هم که تا حالا داشت گوش میکرد وارد معرکه میشه و دو سه بار سعی میکنه تا گریه کنه ولی هر چه قدر زور زد اشکش در نمی اومد!( :دی)

در همین حال سر و کله ی یه نفر از پشت در های بیمارستان به چشم می خورد!آسپ با دیدن اون به وحشت افتاده بود و داشت ناخن هاش رو تا ته می جوید!

-یکی منو قایم کنه...............!

رز بلافاصله غش میکنه و میفته بغل آسپ!ولدی هم سعی میکنه که بتونه مرگخوارا رو تو یه اتاق 3*4 قایم کنه!

شخص مورد نظر آروم آروم از پله ها میاد بالا و چشمش به آسپ و رزی میفته و با تعجب میاد بالا...

-ا.....رم....بابایی....چرا اومدی آخه؟

-اومدم نوه ی گلم رو ببینم دیگه بابا جون!حالا بگو این آبنبات مربایی بابا بزرگ کجاست؟چرا نمیاد بغل بابایی؟

در همین حال ریموس از پشت شنل ولدی بیرون میاد و عله چماغ به دست به ولدی و آسپ نگاه میکنه!

-با نوه ی من چی کار داری خیکی؟!

-از باباش بپرس!!اصلا به من چه؟

-آســــــــــــــــــــپ!

...


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳ ۱۰:۱۵:۵۱
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳ ۱۰:۲۶:۲۵
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳ ۱۹:۱۱:۳۰

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه سوژه:

رز ویزلی، همسر آلبوس سوروس پاتر، یک بچه به دنیا میره. بعد از آسیبی که به مغز ریموس (نام نوزاد!) وارد میشه پزشکان سنت مانگو معتقدن که اون بچه در آینده رفتارهای نا به هنجاری از خودش نشون میده ولی با تعویض مغزی که انجام میشه و گذاشتن مغز آلبرت انیشتین به جای مغز آسیب دیده ی ریموس، مشکل رفع میشه و ریموس تبدیل به یک نابغه میشه. یازده سال بعد به هاگوارتز میره و در اونجا در حال بازی هست که میفته زمین و دوباره مغزش آسیب می بینه. اونو به سنت مانگو منتقل می کنن و تحت درمان قرار میگیره. در این بین،مودی که زنده شده،میاد به بیمارستان،بعد از ماجراهای بسیار،لرد با خبر میشه که مودی زندست.پس با لشکری از مرچخوارا برای دستگیری اون میاد به سنت مانگو.
در این بین،ریموس پاتر نابغه،با طرحی،به دست هر نفر،یه آینه میده تا با انعکاس نور مرگخوارارو بسوزونن.


- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی!
- اووووووووووووووووووخ!
- اوووووووووووی،خدا نگذره ازت!

ملت مرگخوار در حالی که هرکدوم یه جاییشونو گرفته بودن،فریاد زنان به سمت طبقه اول فرار کردند.

10 مین بعد

بلاتریکس در حالی که داشت پماد سوختگی روی سر لرد میمالید گفت : مای لرد،پوست سرتون داغونه داغونه،فکر کنم باید عمل کنید.

مورفین در حالی که سیگاری رو به دستش میچسبوند تا روشن بشه گفت : به دایی ژون،میخوای عمل کنی؟میبینم که قراره بیای جژ دار و دشته ملکوتیا،حلال ژاده ای دیگه،به داییت رفتی.

لرد خونش به جوش اومد و گفت : ساکت شین همتون،ساکــــــــــــــت!باید حمله کنیم.

بعد از اتمام این جمله،ظرف کرم رو از بلا گرفت و همشو خالی کرد رو سر کچلش و به سمت پله ها به راه افتاد...
مرگخوارا هم با اکراه بسیار پشت سر اون به راه افتادن.



همون لحظه،اتاق ریموس پاتر


مودی : الهی مامانت قربونت بره که انقدر تیز هوشی.
رز : لازم نکرده،خودم بلدم بگم قربونش میرم
آسپ که لوله ای به کالیبر 6میلی متر در ناحیه گردنش دیده میشد گفت : هووووووی،تو با زن من چی کار داری باباقوری؟
ملت : رگشووووووووووو!
یه دسته دیگه از ملت : اووووووووووو!
ملت : رگشوووووووووووووووو!
یه دسته دیگه دیگه از ملت : ایــــــــــــول!

در همین اوضاع و احوال،یه دفعه صدای لرد پخش میشه : ما حاضریم به اون بچه،امکانات بدیم تا پیشرفت کنه،ما به هوش اون نیاز داریم،همه شما میتونین جز ارتش سیاه باشین.

ریموس که گویی برای پیوستن به لرد،اشتیاق داشت نگاهی ملتمسانه به آسپ کرد...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
آسپ در حالی كه از نا اميدی سرش را می خاراند به پرستارانی نگاه می كرد كه آينه در دست خود گرفته بودند. ناگهان رز گفت:
- آسمونو...آسمونو نيگا كن ريموس!
آسپ گفت:
- آفتااااب.
ريموس با شادی گفت انگار صدای مرگخوارا مياد. مثل اينكه از سد مودی گذشتند. حالا پرستارا آينه ها رو آماده نگاه دارند.
ريموس در حالی كه به دقت وضعيت پرستارها را بررسی می كرد گفت:
- حالا يكی باهاس در رو باز كنه.
آسپ گفت:
- اوكی
و بعد با عجله در را باز كرد. مرگخوارها كه در نزديكی در بودند همگی آماده شدند كه پرستاران آينه به دست را طلسم كنند. اما قبل از آن پرستاران با دستورات ريموس پاتر به خوبی وفق شده بودند نور را بر روی مرگخواران متمركز كنند...



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
ریموس:
-آخه توی این بیمارستان خراب شده یه دونه آینه هم پیدا نمی شه؟!!!
رئیس بیمارستان که از این حرف به شدت بدش اومده بود،سعی کرد جلوی دهنش رو بگیره و چیزی نگه!!
-ریموس!نمی شه به اینا بگی سریع تر کار کنن؟!آخه من که تا ابد نمی تونم از سپر مدافعم استفاده کنم!!
-باشه!ولی می دونم که اینا این قدر شل و ولن که اگه حتی بهشون بگی کند تر کار می کنن!
یک دقیقه بعد:
-اصلا انگار نه انگار ها!!!عین خیالشون هم نیس که مرگخوار ها اون پایینن!!
10 دقیقه بعد:
-بیا پسرم!اینم آینه!!
ریموس:
-بابا جان!این که از یه نخود هم کوچیک تره!!!
ملت:
-اصلا خودم میارم!!همتون اینجا بشینید!!
یه ربع بعد:
-هورا!!پیدا شد!!!
-خوب...نقشه مون رو شروع می کنیم!!
از شانس خیلی خیلی زیاد اونا،باید خدمتتون عرض کنم که همون موقع هوا ابری شد!!!
-تف به این شانس!!
مرگخوار ها تونستن از سد مودی بگذرن و بیان بالا!
-فهمیدم!!!!!!!!!!
-برو بابا!فکرت به درد خودت می خوره!!!
-هر جور شما فکر کنید!!!اصلا من رو بگو چرا به شما گفتم!!
بعدشم آروم نقشه ش رئ در گوش آسپ گفت...
-خوب بابا جون!!ما اول یه ناودون درست می کنیم.بعدش این ناودون رو می گیریم سمت مرگخوار ها!اونا هم پرت می شن پایین!
-ولی ما که اینجا ناودونی نداریم!
.......


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۱۸:۳۷:۲۲

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
ریموس یه وری رو تخت خوابیده بود که یهو صدای کشداری از پشت در اتاقش اومد...
همه توی همون طبقه ای که اتاق 666 توش بود جمع شده بودند و داشتند فکر میکردند که چی کار کنن...
ملت با صدای کش دار!: موددددییییی رووووو تحووووویل بدیییییم! اینطوریییی بهترهههههه..
مودی:
ادامه ی ملت بدون کشدار: خوب بالاخره یه بار مرده بود دیگه...چیزی نمیشه که
مودی:ای نامردا! جرات دارید بیاید جلو!
در همون زمان در طبقه ی دیگه ای صدای کش دار دیگه ای داشت حرف میزد: بلاتريكس، تو اون اتاق ها رو بگرد. من فعلا میرم تو اين اتاق. شايد مودی اينجا باشه. اتاق چنده؟ آها 666...
ولدمورت در اتاق رو باز می کنه...
ریموس جیغ میکشه:
ملت همه به طرف اتاق میدون...و شروع می کنن به جیغ کشیدن:
تو این گیرو ودار که همه دارن جیغ میکشن و اسانسور خراب بود ، بلاتریکس داشت هن و هن از پله ها میومد بالا(بالاخره پیره دیگه!!موهاهاههاهاها)
ریموس: من یه فکری دارم!
ملت که از الکی جیغ کشیدن خودشون شرمنده شده بودن به پدر مادر ریموس هشدار دادن که بهتره به بجه اشون به جای جیغ کشیدن صحبت کردن یاد بدن!

ولدمورت توی طبقه پایین با تعجب به اتاقی که 6 7 تا پیرزن توش نشستن و دارن بافتنی میکنن نیگا میکنه و در میکوبه میاد بیرون...ولدمورت پیش خودش: پس این اتاق 999 بوده! و با سرعت از پله ها شروع میکنه بالا اومدن!( واسه فلسفی شدن قضیه اتاق های شماره بالا تر، پایین تر بودن!)

ملت دور تخت ریموس جمع میشن...
مودی: خوب فکرت چیه؟
ریموس: یادتون باشه که من یه دانشمندم...حالا از یه روش علمی که ارشمیدس توی جنگ با رومی ها فکر کنم!! استفاده کرده بود استفاده می کنم..

ملت ذوق زده:خوب خوب!
ریموس:خوب من احتیاج به اینه دارم..هی چی تعداد اینه ها بیشتر باشه بهتره! و تا موقعی که اینه ها رو پیدا نکردید...سعی کنید سرعت مرگ خوارا رو توی پله ها کم کنید!
مودی:خوب بعدش تو با اینه ها چی کار میکنی؟؟
ریموس:خیلی ساده اس..با اینه ها مثه ارشیمدس...نور خورشید رو منعکس می کنم روی مرگ خوارا..اونا هم از شدت اشعه متمرکز شده اتیش میگیرن و میمیرن!!!!
مودی با تعجب: خوب نمی شد حالا به جای روح ارشمیدس..روح یکی دیگه توت حلول میکرد!
ریموس جیغ می زنه و میگه که باید همین کارو بکنن...یه سری میرن دنبال اینه های تو بیمارستان..یه سری به رهبری مودی..دم پله ها وایمیستن که جلوی مرگ خوارا رو بگیرن!


می دونید با چه کسی طرف هستید؟!
اپتیموس پرایم!
مودی-تریلی!
Leader Prime!


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
آسپ با تعجب رز را نگاه كردو گفت:
- جونم؟
رز در حالی كه ترسيده بود رفت و ريموس را در آغوش كشيد. ريموس را غرق در بوسه كرد:
- عزيزم، ريموس! تو همين اتاق می مونی و ازجات تكون نمی خوری!
ريموس با حالتی پرشگرانه گفت:
- كيا اومدن؟ كسی می خواد منو بكشه؟
آسپ در حالی كه سرش را می خواراند گفت:
- قرار نيس كسی تو رو بكشه ولی تو باهاس مواظب خودت باشی. به من قول بده كه مواظب خودت می مونی.
ريموس با بی قراری گفت:
- باشه قول می دم. فقط بگين مرگخوارها اومدن؟
آسپ در حالی كه پسرش را نوازش می كرد گفت:
- آره مرگخوارها اومدن.
ريموس:
آسپ رو به ريموس گفت:
- ما داريم می ريم. پس مواظب خود..
ريموس در حالی كه می خواست مشكلی را حل كند تند و تند پرسيد:
- مگه مرگ خوارها نابود نشدند؟ مگه ولدمورت نمرده؟ مگه بابا بزرگ ولدمورت رو نكشت؟
آسپ:
رز:

طبقه ی پايين:

مرگخوارها سنت ماگو را بهم می ريختند. صندلی ها را به اين طرف و آن طرف پرت می كردند. و دنبال مودی می گشتند. پس از مدتی صدای ولدمورت در سراسر بيمارستان طنين افكند:
- من می دونم الستور مودی زنده است. من اونو می خواهم. تنها كاری كه شما بايد بكنين اينه كه الستور مودی رو به من يعنی لرد ولدمورت تحويل بدين. اگه می خواين آمار جنازه هاتون بالا نره مودی رو به من بدين. اگه می خواين اين همه افراد بی گناه كه واسه ديدن مودی اومدن نميرن، مودی رو به من تحويل بدين.

در اتاق 666:

ريموس در حالی كه سر و صدای درگيری را به خوبی از طبقه ی پايين می شنيد يكوری روی تخت افتاده بود. بعد از گذشت مدتی صدای كشداری را از پشت در شنيد:
- بلاتريكس، تو اون اتاق ها رو بگرد. من فعلا میرم تو اين اتاق. شايد مودی اينجا باشه. اتاق چنده؟ آها 666...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.