هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۳۰ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#31

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست دوم



و در همین حینی که دامبل و هیولای عزیز در حال درد و دل و کمی هم کشمکش هستن، هجوم تعداد زیادی از مرگخوارا (همون 5 نفر اعضای تیم ) به درون "گوشه" شوکه شدن اونا هیولا رو موجب میشه.

هیولا که از ورود ناگهانی این همه مرگخوار، به دنبال نشونه ای از علامت شوم در بالای "گوشه" میگرده، قبل از اینکه به خیال خودش مورد حمله ی مرگخوارا قرار بگیره و جان به جان آفرین تسلیم نمایه، دمشو میذاره رو کولش و میگرخه.

بعد از بلند شدن مقادیر اندکی صدای قام قام از جانب بولدوزر، لودرـه سوار بر بولدوزر با غرور میگه:

- داشتین ابهتو!

وزیر دیگر با پس گردنی محکمی که نثار لودر میکنه، باعث میشه لودر از آغوش بولدوزر کنده بشه و با صدای بومبی پخش زمین و جلوی دامبل رها بشه.

در کمال تعجب و حیرت همگان، دامبلدور در مقابل هیچ کدوم از این اعمال انجام شده واکنشی نشون نمیده و فقط با چهره ای آکنده از غم، به آسمون خیره شده.

لودر به زحمت از رو زمین بلند میشه و شروع به ماساژ دادن دستش که زیر هیکلش له شده میکنه و در همین حین میگه:

- هی بروبچز. این چشه؟

دافنه موشکافانه قدمی به جلو برمیداره و دستشو جلوی صورت دامبلدور تکون میده. عکس العمل دامبل هم چیزی نیست جز بی توجهی و خیره شدن به سمت دیگه ای از آسمون.

دافنه رو به بقیه میگه: فک کنم حالش خوش نیس!

لینی دست به سینه وایمیسه و درحالیکه پشتشو به اونا کرده میگه: کی اهمیت میده؟

تری هوشمندانه جواب میده: خیر سرمون کاپیتانمونه ... باخت به فانوسو به یاد بیارین!

و حبابی از تفکرات بالای سر تک تکشون نقش میبنده و خاطره ی باخت مفتضحانه شون به تیم فانوس، به وضوح داخل حباب ها ظاهر میشه و هرکدوم صحنه ی وحشتناکی از باخت رو درون خودشون به تصویر میکشن.

تری با خوش حالی بشکنی میزنه و با این حرکت حبابا به همون ترتیبی که تشکیل شده بودن میترکن و نگاه صاحباشونو به تری جلب میکنن.

- یکم آروم باش دختر! ندیدی غرق تفکریم؟

تری با ذوق و شوق شروع به توضیح دادن میکنه و میگه: دقت کردین دقیقا از بعد از همون باخته که دامبلدور کم پیدا شده و حالا تو این وضعیت پیداش کردیم؟ فک نمیکنین دلیلش همون تمرین نکردنامون و در نتیجه باخته؟

- آفرین تری! خوب فکرمو خوندی، منم داشتم به همین فکر میکردم.

همون موقع چکشی از ناکجاآباد تو دستای تری ظاهر میشه و ثانیه ای بعد یکراست رو سر لودر که این جمله رو گفته بود فرود میاد. لودر هم به همین مناسبت دوباره در آغوش بولدوزر میفته و جماعت مرگخوار برای شادمان کردن دامبل، رهسپار دیار تمرین میشن و بولدوزر هم غرش کنان لودرو با خودش حمل میکنه ...

زمین تمرین - صبح روز بعد:

خورشید با بی رحمی تمام در وسط آسمون خودنمایی میکرد و هیچ کس رو از اشعه ی سوزانش در امون نمیذاشت. بدون شک هر رهگذری، با وجود این آفتاب، خیس عرق میشد و موندن تو خونه رو به بیرون اومدن ترجیح میداد.

از طرفی باد نسبتا شدیدی در جریان بود و هر وسیله ی سبکی مثل برگ درختا و انواع و اقسام پلاستیک و امثالهم رو که تو راهش میدید، با خودش حمل میکرد و در پهنه ی آسمون رهاش میکرد.

این بدترین شرایط برای تمرین واسه مسابقه کوییدیچ بود. اما هیچ کدوم از اینا مانع تمرین تیم ترنسیلوانیا نمیشد، چون اونا از شکست قبلی درس گرفته بودن و از طرفی خوب شدن کاپیتانشون، در گرو همین تمرینات و قوی جلوه دادن تیم بود.

- پاس بده اینور!

صدای تری به زحمت به گوش دافنه میرسه و دافنه با حرکتی تماشایی از بلاجری جاخالی میده و کوافلو یکراست وسط دستای تری میفرسته. تری کوافلو میگیره و با سرعت جلو میره و آماده برای پرتاب کردنش به درون حلقه ها میشه.

وزیر دیگر دستاشو جلوی صورتش میگیره تا خورشید مانع دیدش نشه و با پوزخندی منتظر کوافلیه که قراره به سمتش بیاد. تری دستشو به نشونه ی پرتاب کوافل تکون میده و وزیر میاد جهت بگیره که در آخرین لحظه کوافل به جای اینکه درون حلقه ها بره، به لینی پاس داده میشه و ... گل!

وزیر که گول خورده بود با بدخلقی چشماشو تیز میکنه و آماده ی حمله ی بعدی مهاجمای تیم میشه که شیء طلایی رنگی توجه اونو به خودش جلب میکنه.

-ای بابا! حالا هیچ وقت این اسنیچ نیستا، یه امروز که نمیخوایمش شونصد بار از جلوی چشمای من رد شد. من واقعا نمیدونم وقتی جستجوگرمون یعنی دامبلدور نیست، با چه هدفی این اسنیچو تو زمین به امون مرلین ولش کردیم؟

لودر اشاره ای به صندلی ای که در وسط خط کشی های کناره ی زمین قرار داشت و دامبلدور همچون مجسمه ای بی جان و با علائم حاد افسردگی بر روی آن جلوس فرموده بود، میکنه و میگه:

- اینو گذاشتیم بلکه دامبلدور با دیدنش به وجد بیاد! ایده خودم بود!

- آره با این وضعیت نه یک بار، بلکه صد بار دامبلدور به وجد میاد.

و گفتگو همینجا به پایان میرسه و تمرینات بدون دامبلدور ادامه پیدا میکنه. بالاخره بعد از ساعت ها تمرین سخت، لینی دستی به پیشونیش میکشه و عرق که چه عرض کنم، مشتی آب رو به کنار میزنه و ناله کنان میگه:

- خیلی هوا گرمه ... خیلی اوضاع خیطه ... خیلی باد شدیده ... خیلی تمرین سخته ... باو پاشین بریم استراحت!

دافنه که به دلیل وزش باد و وزن اندکی که داشت، مدام در دست باد رها میشد و همراه اون چپ و راست و بالا و پایین میرفت، در یک لحظه که باد اونو جلوی لینی میندازه سریع میگه:

- فقط یکم دیگه ... الانه که دامبل به وجد بیاااااا...

بقیه ی حرفای دافنه و صد البته خود دافنه همراه باد اوج میگیرن و سمت دیگه ای میرن و انتهای حرفش به گوش کسی نمیرسه.

تری که درست موازی با لینی پرواز میکرد، نگاهی به پایین میندازه و میگه: این دامبل که من میبینم، اصلا به وجد بیا نیست!

حق با تری بود. دامبلدور همچنان بر روی همان صندلی مذکور نشسته بود و هیچ گونه علائم حیاتی جز آه و فغان و ناله از خودش نشون نمیداد. از طرفی وزش باد، باعث شده بود که کلهم ریش و سیبیل و موی دامبلدور همانند پرچمی کنار صورتش به اهتزاز در بیاد و صحنه ی خنده داری رو بوجود بیاره.

- چیلیک چیلیک!

تری با شنیدن صدای دوربین عکاسی، به سرعت به دنبال منبع صدا میگرده و با دیدن لودر که زیرلب چیزایی رو با بولدوزر میگفت و بعدش با صدای بلندی زیر خنده میزد، به سمتش حرکت میکنه.

- تو داری چه غلطی میکنی لودر؟

لودر سر تری رو میگیره و یکراست به سمت دامبلدور میچرخونه و میگه: آخه تو خودت نگاش کن، خداییش خنده دار نیست؟

تری به زحمت کله شو از میون دستای لودر بیرون میکشه و میگه: این به جای تمرین کردنته؟

لودر دست از خندیدن برمیداره و با چشمش اشاره ای به خورشید سوزان و با دستش اشاره ای به باد میکنه. همون موقع زمین و زمان دست به دست هم میدن و به شدت تغییر جبهه میدن تا لودر رو ضایع نموده و اونو وادار به تمرین کردن بکنن.

ابر بزرگی که البته با هدف خاص نویسنده باران زا هم نیست، جلوی خورشیدو میگیره و نسیم ملایم و لذتبخشی جای خودشو به باد شدید قبلی میده.

آسمون رو به لودر:

تری به سمت لودر برمیگرده و نیشخند شیطانی ای تحویلش میده و همین باعث میشه که همه با جدیت تمام دوباره سر تمریناتشون برگردن.

در اولین حرکت، لودر بلاجریو که به سمتشون میاد با حرکت فوق گولاخانه ای از یک متری تری دور میکنه و به اوج آسمونا میفرسته. تری چشمکی به لودر میزنه و کوافلیو که لینی به سمتش پرتاب کرده میگیره و بلافاصله به دافنه که برای اولین بار از شروع تمرین تا اون موقع، تونسته بود راحت جاروشو کنترل کنه میفرسته و ... به همین ترتیب تمرینات پیگیری میشه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱:۲۱:۱۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱۰:۴۳:۵۸



پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#32

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست سوم- آخر


حالا به همین ترتیب تمرینات پیگیری بشو و کی نشو. اینقَدَر پیگیریش کردن که به پایان رسید! حد ِ وسط قائل نمی شن؛ همینه دیگه. بی جنبه ها اِنقَدَر خوب پیگیری کردن؛ تموم شد.

بعد، از این که تمرین تموم شد؛ لینی بدو و کی ندو؛ خوار خوار بازیکن ِ ژولیده ِ در حال ِ جنگ برای نوبت حموم هم به دنبالش!

دامبلدور باز هم به وجد نیومده و با چشم های پر نفوذ، پر انژی و بدون هیچ قصد ِ بدی (!) به بازیکن های در حال ِ دور شدن، نگاه می کنه.

خلاصه، جونم برات بگه؛ همین جوری دور میشن و دور تر و دور تر... تا این که در افق ِ دور، زیر طلوع ِ آفتاب و مهتاب، در نور ِ کمسوی توآیلایت (از نوع وسط روز و شبی؛ نه فیلمش! ) و خورشید راه میرن.

یک دفعه، یادشون میاد که دامبلدوری و آلبوسی و پرسیوالی از نوع ِ والفریک براین هم وجود داره. همه با گام های مساوی با نیش ِ باز تا بناگوش و حالت "ما دامبل رو فراموش کردیم؟ نــــع! " بر می گردن.

فَرسیدن (پس رسیدن) به دامبلدور و او را بلند کردن و در حالی که ریش ِ نازنین او به زمین کشیده می شد؛ همراه خودشون بردن.

لینی که قسمت دست دامبلدور رو گرفته؛ سرش رو می خارونه و میگه:
- شپش از راه انتشار منتقل میشه؟ آخه، بر طبق این پدیده، شپش ها، از جایی که شپش بیشتر وجود داره؛ به جایی می رن که شپش کم تری وجود داره و...
- باشه... باشه...

لینی وارنر به تری خیره می شه و می گه:
- تو مگه تو رول دامبل محل رو ترک نکرده بودی؟
- واقعا؟ من نمی دونستم. شاید دوباره برگشتم!
- شاید!

تری از ملهکه دور میشه و دنبال مادر حقیقیش می گرده تا بالاخره جنسیتش رو بفهمه. بعد، مادرش رو پیدا می کنه و می فهمه که اونا بچه نداشتن. بعد گفتن حتی اگه ندونیم بچه مون پسره یا دختر؛ باز هم می خوایمش و بعدف خدا بهشون همین بچه رو داد و اونا تا آخر عمر ... بهرحال!

هیمن موقع، بالاخره پیاده روی طولانی ِ بازیکنان تموم میشه و به قلعه می رسن و یخورده عرقشون رو خشک می کنن و حموم.. خب، حموم که نمیرن.

دامبلدور رو دم پله پیاده کرده بودن و هنوز هم بچه بیچاره همون جا مونده بود. حتی براش رفتن سیب خریدن. یکی رو دم در، یکی رو توی خونه و یکی رو روی تختش گذاشتن. اما، دامبل توجهی نکرد.

الان باید چی می شد؟ لیــــــــــــــــــنی؟ یادم رفت سوژه رو. چی؟ ده دقیقه بیشتر وقت نداریم؟ آها! چی؟ رفتن گلرت و مینروا رو آوردن؟

شنیدین چی شد دیگه؟ همه بهار، دسته جمعی، رفتن دنبال گلرت و مینروا. گلرت که نمی اومد و لوس می کرد و می گفت من علامت یادگاران مرگ می خوام و مینروا هم که... خو، سلستینا شده بود.

هر جوری شد آوردنشون. یعنی امکان داشت دوست جون جونی ِ پیرمرد روزگار، خوش حالش کنه؟

مینروا، خیلی از سوژه ها به ماجرای عشق این دو پرداخته بودن؛ اما چون متاسفانه لرد ولدمورت از ماجرای خواستگاری خوشش نمی اومد؛ دیگه همین جوری مخفی موند!

هم انتظار داشتن دامبلدور از خوشحالی پشتک ِ واروو بزنه. تری گفت:
- پیرمرد ِ تنهای ما! فکر کنم الان وقتشه که اون انگشتر خواستگاری مینروا رو که داده بودی به بز ابرفورث، رو کنی!

اما دامبلدور چیزی نگفت. لن هم که تقریبا حوصله ـش سر رفته بود؛ در گوشی [که توی جمع کار ِ بسیار زشتی هست] به لودو گفت:
- بابا، بیخیال! آلبوس ِ سوژه ـت خیلی سمجه. خودتم که کنکور داشتی نیومدی؛ اینم سمج کردی رفت؟

لودو با دهن باز به لینی خیره شد. به خودش اشاره کرد.
- الان این کیه این جا وایستاده؟
- ریحانای جادویی؟!

وقتی گلرت و مینروا رو آوردن و آلبوس بدون هیچ ذوق و شوقی سرش رو اونور کرد؛ دیگه تری فهمید که مشکل، خیلی مهم تر از این چیزاست. مینروا و گلرت رو فرستاد پی کارشون و رفت و با کاپیتان، رابطه eye to eye و face to face برقرار کرد و با لحن دختر/ پسر ونه ـش پرسید:
- چته تو؟

آلبوس چیزی نگفت...

یک ساعت به شروع مسابقه:

هیچ اثری از تیم اتحاد ارغوانی دیده نمی شه. خبر نداشتن بازیکن ِ این تیم رو همه شنیده بودن. اما راست بودنش رو، کسی نمی دونست.

ترنسلیون توی زمین پرسه می زدن و استیکر هایی که روی آن نوشته بود "من خر جادویی هستم!" رو به پشت لودر می چسبوندن. اما اون بیچاره، اونقدر درس داشت که حتی حس نمی کرد چسبش رو.

عقربه های روی ساعت جادویی، به سرعت حرکت می کردن و حرکت و حرکت. 15 دقیقه گذشته بود. کمی بیشتر تا مسابقه نمونده بود و هنوز، هیچ اتحادی دیده نمی شد. نه ارغوانی و نه بنفش...

ترنسلیون، این بار، کمتر در حال وول خوردن دیده میشدن و بیشتر نشسته بودن. چسب ِ استیکر پشت لودو خاصیت چسبناکیش رو از دست داده بود و افتاده بود.

کلا همه علاف بودن واسه خودشون! ثانیه ها گذشتن و تا این که همه، به فتوای کاپیتان، شروع به لباس پوشیدن کردن (لباس کوییدیچ؛ منحرف! ). کاپیتان و سایر اعضا به دور و بر نگاه کردن.. هیچ اثری نبود ز ِ تیم حریف. مسابقه در حال شروع بود...

بالاخره مسابقه شروع شد و اتحاد ارغوانی نیومد. برف و بارون هم کاملا به صورت اتفاقی به محض شروع مسابقه شروع شد و گزارشگر ها و عوامل اجرا هم یخ زدن؛ مردن.

تنها ترنسلیون موندند با یک دستگاه اتوماتیک جادویی که تعداد گل ها رو میشمرد و امتیاز ها رو ثبت می کرد.
دافنه که همون اول کاری، با باد به اعماق آسمان ِ بیکران رفت و گم شد.

تری و لودو هم که وقت نداشتن و روشون حساب باز نمی کردن که بیان بازی کنن. داشتن درس می خوندن. انتظار نداشتی که بشینن بازی کنن و مسابقه بدن وقتی کنکور دارن؟ مثلا الگوی جامعه هستن.

خلاصه، موند یه عدد پیری ریشو یک لن و عوامل خارجی با بولدوزر.

دامبلدور که ناراحت و اخمو و گریان بود و قدر دنیا رو نمی دونست. اخم می کرد اون؛ گریه می کرد اون؛ ناله می کرد اون؛ قدر دنیا رو نمی دونست اون...

هی آه می کشید و ناله می کرد. یک دفعه، منفجر شد! نــــع! ریشش نــــه؛ خودش. همه عوامل دهنشون باز موند. کسی هم نرفت ببینه این دامبلدور که منفجر شد؛ چه بلایی سرش اومد.

- چی شد؟
- چه خفنز بود!

سومین فرد هم این جا ترجیح داد که سکوت رو برگزینه! یک دفعه، لینی گفت:
- دیدین داشت به چی نیگا می کرد؟
- چــــــــــــــــــی؟
- نمی دونم!

حرف لن تموم نشده بود که بولدوزر، سوار بر جاروی پرنده، با یک عالمه توانایی های منحصر بفرد، به مدل رباتی گفت:
- دامبلدور! جوزَ رازَ بزَ پزَ شزَ میزَ! اون... جوراب پشمی!
-

لودو اولین کسی بود که فهمید. دامبلدور همه ی این مدت جوراب پشمی می خواست و برای همین ناراحت بود؟ الان دیدتدتش (اون دید اون چیز رو) و از ذوق ترکید؟

همون موقع، چشم هایش سیاه می شه. سرش رو رو به بالا می گیره و میگه:
- انفجار ِ ما، انقلاب ِ نور بود... !

دامبلدور ِ ترکیده، نگاهی عاقلانه که تا به حال به لودو نیانداخته؛ بهش می ندازه و میگه:
- ترکیدن و این جمله تو، همانا و آخر و پایان مسابقه همانا!

همه مات و مبهوت به هم خیره می شن و کسی چیزی نمی گه.

وقتی همه به خودشون اومدن؛ نصف وقت بازی رفته بود و امتیاز ها مساوی بود. لودو داد زد:
- عجله کنید! هجوم القریبٌ! وای... :no:

همه دوباره به سمت پست های خودشون می رن و حتی تکه های دامبلدور هم هب صوت معلق پشت جارو می مونن. حالا این که نمی تونست اسنیچ رو بگیره؛ مهم نبود.

باد شدید می وزه. تیکه های زیادی از دامبلدور گم شده. دافنه رو باد برده و حتی 20 صفحه درس تری و لودو گم شده و اونا عصبانی ان. جاروی لینی کثیف شده و بولدوزر از بس بازی کرده لاغر شده. چه رقیب ِ سختی هست این باد...

تکه های دامبلدور همین جوری دنبال همون جوراب پشمی ای هستن که اون دیده بودتدش و می خواستدتش و نتونست بگیردتش و ناراحت کردتدش!

خیلی گل زدن سخت بود. هرچقدر سعی می کردی تا گل بزنی؛ باد گلت رو می برد.

همه نا امید شده بودن. چجوری می شد چنین مسابقه ی نا عادلانه ای رو برد؟ بالاخره هر جوری که شده بود؛ همه رفتن جلوی باد و بالاخره یک گل رو زدن و همین طور گل های بعدی و بعدی و بعدی...

قبل از این که 16 مین گل به ثمر برسه؛ تیکه های گم نشده اش، اسنیچ رو دیدن و به طرز عجیبی اون رو بدون این که بهش دست بزنن؛ گرفتن. بازی تموم شد و رسما، اون ها برنده اعلام شدن!

همون موقع بود که همه در مورد جمله "انفجار ما، انقلاب نور بود؛ تفکر کردند!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲
#33

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
داوری دیدار ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی در چارچوب رقابت های هفته ی دوم لیگ جزیره

بررسی پست های تیم مهمان ، اتحاد ارغوانی :

ویلبرت عزیز ، واقعا ازت ممنونم و بهت خسته نباشید میگم که تونستی تیمت رو حالا بعضا نصف و نیمه جمع کنی . نگران اون بازی قبلی هم نباشید ، دیگه گذشته ، به بازی های آیندتون فکر کنید.

ویلبرت اسلینکرد :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 14
سوژه و ایده: 14
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

ویلبرت اول پستت رو خیلی خوب شروع کردی ، فضا سازی و بیان حالات شخصیت هات هم خوب بود . اما از وسط پست به بعد کمتر دیده شد . نمیگم خیلی فضا سازی داشته باشید تو پست ها، اصلا به نظر خودم دیالوگ ها همیشه مهمترن ، اما اینجا مسابقه است به هر حال . این چیزا مهمه .


سلسیتا واربک :

زیبایی نمایشنامه : 27
فضا سازی : 12
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 25

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 61


پستت برای یک مسابقه کوتاه بود ، فضا سازی هات کم بود ، هیچ سوژه و ایده ی خاصی نداشتی که به داستان ترزیق کنی . از همه مهم تر اینکه پستت با ویلبرت هماهنگ نبود . تو پست قبلی ویلبرت داشت فکر میکرد . بنابراین ما انتظار داریم بفهمیم که ویلبرت چه فکری کرد اما بدون هیچ توضیحی تو پست تو یهو میپریم توی گوچه دیاگون ، بدون هیچ مقدمه ای . اینا میرن ، خیلی شیک و مجلسی جارو میخرن و بر میگردن ، هیچ اتفاق خاصی نمیافته ، معلوم نمیشه اون پول از کجا اومد و . . .

ویلبرت اسلینکرد، اگِین :

زیبایی نمایشنامه : 31
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 86
اصلا نفهمیدم که اون چک ها رو دامبلدور برای چی باید تو زمین به لودو میداد ، چرا چک ها وسط زمین و هوا نیم سوخته بودن؟
ولی باز به نظرم پست خوبی بود .



اتحاد ارغوانی : 79




بررسی پست های تیم میزبان ، ترنسیلوانیا :


آلبوس دامبلدور :

زیبایی نمایشنامه : 35
فضا سازی : 15
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 90

خوب شد؟ نه، خــوب شد؟ نـــه ، خـــــــــوب شد که امتیاز کامل رو گرفتی؟ دلت خنک شد؟ الان دیگه صدبار اسمم رو وسط رول نمیاری دیگه به حق پیژامه ی مرلین ؟ در ضمن دیمن کیم دی؟


لینی وارنر:

زیبایی نمایشنامه : 32
فضا سازی : 14
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 43

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع :85

پستتون پست خوبی بود ، فقط تا اونجایی که من یادمه بازی قبلی رو شما برده بودید نه فانوس . . .


دافنه گرینگراس :

زیبایی نمایشنامه :29
فضا سازی : 12
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 4

هماهنگی نمایشنامه : 40

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع :78

سبک خاص خودتون رو دارید و داشتن سبک مخصوص عموما چیزه خوبیه ولی این سبک شما یه خورده باعث گیجیه خواننده میشه. از طرفی وارد کردن سوژه های فرعی به داستان واقعا خوب و مفیده ولی باید به جا و به موقع وارد بشه ، پست شما منو یاد آشپزخونه ی فیلم گذشته میندازه ، شلوغ پلوغ . البته پست پایانی نوشتن هم واقعا کاره سختیه .



ترنسیلوانیا : 85



تیم ترنسیلوانیا توانست در یک بازی خانگی تیم اتحاد ارغوانی را با نتیجه ی 85 بر 79 شکست دهد و دومین برد پیاپی در زمین خود را به دست آورد .
به بازیکنان هر دو تیم خسته نباشید میگویم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۲
#34

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs کیو.سی .ارزشی

شروع مسابقه : سه شنبه 20 بهمن

پایان مسابقه : سه شنبه 27 بهمن

داور : هلگا هافلپاف


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۴۶ شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴
#35

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۷:۲۰
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 736
آفلاین
درود

این ورزشگاه به تیم ترنسیلوانیا تعلق میگیرد. این تیم بازی های خانگی خود را در این مکان برگزار خواهد کرد. همچنین تیم مورد نظر می تواند با خرید قابلیت های اضافی، بر میزان امتیازات خود اضافه کند.




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ جمعه ۱۰ مهر ۱۳۹۴
#36

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۷:۲۰
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 736
آفلاین
هفته اول جام جهانی کوییدیچ


ترنسیلوانیا - تراختور زرد

زمان: از ساعت 00:01 روز شنبه، 1394/07/11 تا ساعت 23:59 روز جمعه 1394/07/17

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴
#37

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
تراختور زرد- ترنسيلوانيا
پست اول

- گگگگگل.. گل به نفع ترنسيلوانيا. و حالا صد به صفر جلو مى افتن از تراختور زرد. بازيکناى تيم تراختور زرد ديگه داره اشکشون درمياد. آريانا دامبلدور رو مى بينيم که داره با ماهيتابه ش اطراف زمين جولان ميده. سبيل هاش هم از عصبانيت سيخ وايساده. واقعا چى کار مى خوان بکنن با اين اوضاع؟!

آريانا از گوش دادن به حرف هاى گزارشگر دست كشيد. ماهيتابه اش را بالا برد تا توپى را که وندلين برايش فرستاده بود شوت کند.

- بله! آريانا تخم مرغ آب پز رو شوت مى کنه. تخم مرغ ميره که بيافته توى ظرف غذا ولى.. نگاه کنيد! در اون سمت زمين بازيکن ترنسيلوانيا،  فلور دلاکور دهانش رو باز مى کنه و تخم مرغ رو درسته قورت ميده. بيست امتياز براى ترن.
آريانا:

و بعد صداى گيبن در گوشش پيچيد.
- آريانا، چند تا تخم مرغ آب پز شوت کنم؟ چندتا تخم مرغ بايد بخوريم که به حريف برسيم؟

آريانا مات و مبهوت جوابى نداد و در عوض به حرف هاى گزارشگر گوش کرد.
- بله مى بينيم که جستجوگرها هم به دنبال تخم مرغ هاى زرين هستند. بايد ببينيم کى بالاخره مى بره و تخم مرغ ها رو مى زنه به رگ. به نظر من نون بربرى تازه هم که باشه..

آريانا با تعجب چشمانش را باز و بسته کرد. اطراف زمين مسابقه پر بود از تخم مرغ هاى معلق. ناگهان هوا ابرى و تاريک شد و از آسمان تخم مرغ باريد. بازيکنان سرشان را به سمت آسمان گرفتند و  با اصوات" هاااام"، " هووووم"، " اووووم" تخم مرغ ها را درسته قورت دادند.

- گيبن اينجا چه خبره؟
- وقت سوال نيست آريانا. پاشو اين تخم مرغ ها رو شوت کن تو شکم ترنسيلوانيايى ها. چندتا تخم مرغ شوت مى کنى؟
- اين چه جور مسابقه ايه؟
- مسابقه کدومه؟ مى گم پاشو!
- آ.. آخ.

با نيشگون گيبن، آريانا از خواب پريد. سرش را از روى بالش بلند کرد. گيبن کنار اجاق گاز ايستاده بود و تخم مرغ ها را آب پز مى کرد. آريانا صورتش را داخل بالش فرو كرد و درحالي كه با زحمت صدايش به گيبن مى رسيد گفت:
- بازم تخم مرغ؟
- پولشو بده واست مرغ کباب کنم. چندتا تخم مرغ بپزم؟
- يکى!

تا گيبن تخم مرغش را آماده مى کرد آريانا  با نگاهى معصوم، شبيه گوسفندى که فکر مى کرد قرار است ذبح شود اما خبر رسيده بود که هنوز وقتش نيست، به اطراف نگاهى انداخت. خوشحال بود که خبرى از باران تخم مرغ نبود و به جاى آن فقط بايد يک تخم مرغ آب پز گيبن را مى خورد. لاكرتيا كنار پنجره با گربه اش مشغول بازى بود. نور خورشيد تازه طلوع کرده که روي لاکرتيا مى تابيد او را شبيه فرشته ها کرده بود. يا حداقل آريانا که تحت تأثير کابوسش بود همه چيز را خوب مى ديد. رز آرام و باوقار مشغول خوردن تخم مرغ بود. طورى لقمه ها را مى جويد که انگار کباب بره مى خورد و بعد کمى از چايش را هورت مى کشيد تا کباب راحت پايين برود. پيوز و عليرضا، گورکن هافلپاف، در سمتى ديگر نون بيار، کباب ببر بازى مى کردند. و در آخر، جستجوگر تيم، ننه هلگا چادر به کمر بسته بود و حياط را جارو مى کرد. هر چند دقيقه يک بار صداى غرغر نامفهومش که به علت نگذاشتن دندان هاى مصنوعى اش بود به گوش مى رسيد.
- پيل شديم لفت ننه!

نبود وندلين مخصوصا با غرغرهاى مداوم گيبن به شدت احساس مى شد. روز قبل تيم به علت نبود کاپيتان اصلى يعنى وندلين تمرين نکرده بود و هيچ آمادگى اى براى بازى نداشت. عليرضا که گورکن هافلپاف بود و هيچ پيش زمينه اى از کوييديچ نداشت جايگزين پست وندلين شده بود. آريانا در اين افکار بود که گيبن تخم مرغ داغ را از ظرف بيرون آورد و توى دستش گذاشت. آريانا وقت نکرد اعتراض کند. تخم مرغ داغ دستش را مى سوزاند به همين علت مدام آن را از اين دست به آن دست مى داد و فوت مى کرد. از جايش بلند شد تا به سمت ظرف شويى برود. گيبن شروع به غرغر کرد.
- من نمى دونم چرا بايد نقش له له رو واس شما بازى کنم..

آريانا حالا در نيمه راه بود. داشت سعى مى کرد ضمن نگه داشتن تخم مرغ در دست راست و فوت کردن در آن، ردايش را بالا بياورد و تخم مرغ را با آن بگيرد و همه ي اين كار ها را طوري انجام دهد كه گيبن نبيند و عصبانى نشود.

- آريانا که همش خوابه و من بايد کاراشو انجام بدم. لاکرتيا رو شبا بايد واسش لالايى بگم. رز از تاريکى مى ترسه..
- پوووووووف!

گيبن با عصبانيت به سمت آريانا بازگشت. آريانا ابتدا لبخندى به اين شکل :ball: زد و بعد با انگشتش تخم مرغى را نشان داد که در دستش بود.
- داغه!
- بيا اينم صبحونه که بايد با ناز به خوردتون بدم. اين چه وضعشه؟
- هوووووف پوووووف!
- آريانا!
- خب تخم مرغه خيلي داغه.

نيم ساعت بعد

- هي بايد بهتون تذکر بدم. به اين بگم اين کارو بکن به اون يکى بگم اون کارو نکن. چه غلطى کردم که من کاپيتان دوم شدم و جاى وندلين رو گرفتم؟!
اعضا:

اعضاى تيم لباس پوشيده و درحالى که روى نيمکت نشسته بودند به حرف هاى گيبن گوش مى کردند. البته خيلى هم گوش نمى کردند. رز با چشمان باز به خواب رفته بود. لاکرتيا با گربه اش مشغول بود. آريانا هم حين جويدن تخم مرغش به اين فکر مى کرد که بهتر است کمى تخم مرغ در سبيلش ذخيره کند يا نه! و اگر ذخيره کند از نمک آشپزخانه استفاده کند يا از نمک موجود در لابه لاى سبيل هايش؟
لااقل وقتى وندلين کاپيتان بود کمتر صحبت مى کرد و قطعا براى اعضاى تراختور زرد که مى خواستند از دست گيبن و سخنرانى هايش خلاص شوند، هيچ صدايى شيرين تر از صداى گزارشگر که آن ها را به زمين فرامى خواند نبود. گيبن يکى از چشم هايش که از شدت استرس درآمده بوده را سر جايش گذاشت و دماغش را که در شرف افتادن بود با دست گرفت. بعد با صداى تو دماغى اى گفت:
- پاشيد! بايد ببريم وگرنه من نه ديگه اسپانسر مى شم.. نه کاپيتان جايگزينتون!

زمين مسابقه

خورشيد ديگر کاملا در وسط آسمان بود. ورزشگاه تيم ترنسيلوانيا با وجود ناقص بودن، تماشاگران زيادى را در خود جاى داده بود. زمين چمن سبز و خوبى داشت و ابهت و غرورى که ترنسيلوانيايى ها از خود نشان مى دادند را حفظ کرده بود. صداى گزارشگر مسابقه، يوآن آبركومبي در زمين پيچيد.
- و بعد از تيم قدرتمند ترنسيلوانيا، معرفى مى کنم تراختورهاى زرد و طلايى رو. چيزى که بايد بهش اشاره بشه، نبود کاپيتان اصلى، وندلين شگفت انگيز، در اين بازيه که هنوز دليلش نامشخصه. بايد ديد تراختور در نبود کاپيتانش چه کار مى کنه. درسته آلبرت؟

آلبرت، همکار گزارشگر سرش را به سمت ميکروفن خم کرد.
- بايد بگم..
- بله بايد بگى.. خب بريم سراغ معرفى: اول از همه، کاپيتان دوم تيم، ماسک دار زمين و اسپانسر تيم.. گييييي..ببببن!
-

گيبن با شنيدن نامش، دماغ معلقش را رها کرد و سوار بر جارو به زمين رفت. دور زمين چرخى زد. يکى از چشمانش را درآورد و کف دستش گذاشت. انگشت اشاره اش را به سمت جمعيت گرفت: شما!
و بعد چشمش را در کف دستش نشان داد: چش مايى!

- عجب بازيکن بزرگى. خب نفر بعدى، جستجوگر و بزرگ تيم.. ننههههه..هلگاااا.

ننه هلگا دندان مصنوعى اش را در دهان گذاشت، چارقدش را محکم کرد، چادرش را دور کمرش بست و به زمين رفت. احترامى به تماشاگران گذاشت و بعد در مقابل دوربين دندان هايش را نمايش داد.
- (دندان هاي سفيد ننه هلگا)

- مهاجمين، گل زننده هاى بزرگ.. لاکرتيا بلک، رز زلر و.. پيييييوز!

هر سه بازيکن مانند شليک شدن گلوله، همزمان به آسمان پرواز کردند.

- و در آخر، افراد خشن تيم، مدافعان مقتدر.. آريانا دامبلدور و.. عليىىىى رضاااااا.

آريانا نصف تخم مرغ را لاى سبيل هايش ريخت و همراه عليرضا به زمين رفت.

- چه بازى اى بشه اين بازى. دو تيم قوى با بازيکناى خوب. درسته آلبرت؟
- بله به نظر من..
- بله آلبرت نظر من هم همينه. خوب بريم سراغ گزارش بازى.
-
- با سوت داور بازي آغاز مي شه. بازيكن ها سر پست هاشون قرار مى گيرن. گيبن رو مى بينيم که بازوبند کاپيتانى رو به همراه داره. همين اول کار لاکرتيا بلک هستش که داره با سرخگون به سمت دروازه ى حريف ميره اما اون سمت رو نگاه کن آلبرت! مدافعان ترن بى کار نموندن انگار.
- بله منم..
- درسته تو هم. خب بايد ببينيم عکس العمل تراختورى ها چيه.
-

آريانا که حرف هاى گزارشگر را شنيد انگشتانش را محکم تر دور دسته ى ماهيتابه اش گره کرد.لونا لاوگود را ديد که مى خواست لاکرتيا را با بلاجر بزند. کمى از تخم مرغ درون سبيل هايش را ليس زد و به عليرضا علامت داد. در سمت ديگر عليرضا با علامت آريانا خودش را آماده کرد، درست مثل كرمي كه زير ذربين بخواهد تماما مفيد باشد. آريانا چشم به دوست عزيزش لاکرتيا دوخت كه از همه جا بي خبر با سرخگون جلو مى رفت. ماهيابه اش را محکم بالا برد و بلاجر را به عليرضا پاس داد تا حواس حريف پرت شود.
- بگير که اووووممممد!

وقتى آريانا توپ را شوت کرد، عليرضا چماق را بالا برد و محکم پايين آورد اما نقشه خراب شد. سيب رسيده ى بالاى درخت کرم خورده از آب درآمد. عليرضا موقعيت توپ را درست تشخيص نداد، توپ از کنار او گذشت و به رز برخورد کرد. در آن سو هم لاکرتيا هدف توپ لونا لاوگود قرار گرفت و توپ را از دست داد.

- هنوز نمى تونى جاى توپ رو درست ببينى؟

آريانا با عصبانيت اين جمله را رو به عليرضا که هنوز گنگ بود گفت و به سمت لاکرتيا و رز رفت.

- خب با جا موندن لاکرتيا تيم ترن گل اول رو مى زنه. گويا تراختورى ها دچار مشکل شدن. دوتا از بازيکن هاشون هم زمان آسيب ديدن و يه گل هم عقبن. اوضاعشون خرابه. مگه نه آلبرت؟
- آآآ..
- بله منم همينطور فکر مى کردم. خب بريم سراغ بازى.
- :vay:

رز و لاکرتيا در حالى که يکى شانه و يکى شکمش را از درد فشار مى داد به بازى بازگشتند. آريانا نقشه اى را در گوش عليرضا زمزمه کرد و بعد دور شد.

- خب توپ رو پيوز داره جلو مي بره. در مقابلش جاودان قرار داره که پيوز رو مجبور مى کنه پاس بده به رز. بلافاصله جاودان جلوى رز مى پيچه اما اوه ببينيد داره چى کار مى کنه.. خيلى جالبه!

رز با حرف هاى گزارشگر مثل بچه ها ذوق کرد و با حالت كه گزارشگر از آن تعريف کرده بود، جاودان را دور زد. ناگهان بلاجرى با سرعت بالا از کنار گوش رز رد شد. نگاه ها به سمت منبع شوت بازگشت. عليرضا با حالت ايستاده بود. رز اما بي توجه به عقب، گل اول تراختور زرد را به ثمر رساند و فرياد هاي خشمگين گيبن بر سر عليرضا در صداى شادى اعضا گم شد.

- گگگگگل.. رز زلر گل اول رو براى تراختور مى زنه درسته عليرضا نتونسته تا به حال مثل وندلين مدافع خوبى باشه ولى  شايد اين شروع خوش شانسى هاى اين تيم باشه. خوشحالى اين تيم رو شاهد هستيم. اعضا که همديگه رو بغل کردن و خب.. دليل دورى کردن گيبن به عنوان کپيتان، از اين خوشحالى معلوم نيست! مگه نه آلبرت؟
- سايلنسيو!
-
- آلبرت هستم و ادامه ي بازي رو خدمت شما عزيزان گزارش مى کنم. بله با سوت داور بازى از سر گرفته مى شه. توپ دست بازيکنان ترنسيلوانياس. روونا راونکلاو رو مى بينيد که با جديت داره پيش ميره و تراختورى ها بايد يه کارى بکنن.

آريانا نگاهى به عليرضا انداخت که دور زمين مى چرخيد. بايد بدون او کار خودش را مى کرد. بلاجر را آماده کرد. تا سه در دلش شمرد و بعد با تمام قدرت آن را پرتاب کرد. با تحسين و افتخار زل زد به بلاجرش که به سمت روونا مى رفت اما ناگهان صداى گزارش گر را شنيد.
- عليرضا از گوشه ى زمين بلاجر خودش رو پرتاب مى کنه و چيزى نمونده بخوره به روونا..

آريانا با نگرانى به سمتى که گزارشگر گفت بازگشت. بلاجرهاى دو مدافع به هم برخورد کرد. روونا که از چنگ بلاجر فرار کرده بود گل زد و ترنسيلوانيايى ها به گل دوم رسيدند. آريانا با عصبانيت صورتش را از عليرضا برگرداند.

- گل.. اينم از گل دوم ترنى ها. تيم تراختور واقعا نامنظم بازى رو پيش ميبره و خب شايد دليل همه ى اين ها نبود کاپيتان مقتدر تيم و همچنين دارنده ى جايگاه مدافعى، وندلين باشه. سوالى که شايد براى شما هم پيش اومده باشه اينه که.. وندلين کجاست؟

فلاش بك

اعضاي تيم تراختور زرد در زمين بازي ايستاده و به اطراف نگاه مى کردند. ورزشگاه توپچى هاى هلگا درواقع فقط نام ورزشگاه را يدک مى کشيد و هيچ امکاناتى نداشت. جايگاه تماشاگران صندلى اى براى نشستن نداشت. زمين مسابقه چمنى براى بازى نداشت و پر بود از چاله هاى کوچک و بزرگ. گيبن با عصبانيت فرياد زد.
- واس چى با همه ى پول بازيکن خريديد بدون اجازه ى من؟ الان اين چه وضع ورزشگاهه؟ اين چاله ها چيه؟  پر آب هم شدن به خاطر بارون.

وندلين درحالى که سعى مى کرد گيبن را آرام کند گفت.
- خب مى تونيم از اين چاله ها وسط بازى واسه سيراب شدن استفاده کنيم.
- جايگاه تماشاگرا خاليه چون صندلى نداريم!
- هر چى سکوت بيشتر باشه خب.. اصلا بهتر بازى مى کنيم.:worry:
- جايگاه مربى نداريم!
- يه نيمکت مى ذارن دور هم دوستانه مى شينن خب.

تق

لب پايينى گيبن از عصبانيت کنده شد. اعضا از ترس يک قدم عقب رفتند. کسى نمى توانست به گيبن که خودش را رئيس و همه کاره ى تيم مى دانست چيزى بگويد. گيبن بى توجه به ترس بقيه و لب نداشته اش ادامه داد:
- نمى دونم از کجا.. ولى پول جور کنيد وگرنه من ميرم و اسپانسر بى اسپانسر!

اعضاى تراختور ناخودآگاه به سمت وندلين بازگشتند. سيب آدم وندلين بالا و پايين رفت و لبخندي به اين شکل :ball: تحويل اعضا داد. حاضر بود از لذت آتش گرفتن توسط مشنگ ها بيخيال شود ولى اعضا ديگر آن طور نگاهش نکنند. اما گويا اعضا فکر ديگرى داشتند: اگر کاپيتان تيم بود بايد فکرى به حال بى پولى تيم هم مى کرد.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۱۶ ۲۳:۲۶:۱۴

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
#38

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
تاراختور

پست دومندش



ماندانگاس فلچر روی صندلی درب و داغانی لم داد و درحالی که خودش را تکان تکان میداد، با شک پرسید:
-جنس دزدی که نیست؟هان؟

پیوز تف غلیطی را درون لیوان آغشه به جوهر انداخت و سپس همانطور که معجون نفرت انگیزش را هم میزد، جواب داد:
-اونطوری که تو با بستن شناست دچار تحول شدی، مورفینم نمی تونست با بستن خودش به تخت، چیژ رو ترک کنه!
-اوه...ما اینیم دیگه!
-من که تعریف نکردم فقط خواستم بگم خیلی سست عنصری!
دانگ:

آریانا درحالی که مشغول چپاندن قاشق "سوپ مریضی" در حلق عزیز دردانه هلگا، علیرضا بود، دور از چشم ننجون گورکن را نیشگون گرفت و گفت:
-جنس دزدی که نیست...یه چیزی تو مایه های...
-وندلینه!

نخیر...ماندانگاس هیچوقت نمیتوانست از زیر پرچم دزد بودن در برود.دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما وقتی پنج چوبدستی و لیوان معجون نفرت انگیز را در اطرافش دید، ترجیح داد که لال شود.

چند لحظه بعد!


سکوت آرامش را به اتاق کوئیدیچ هدیه میداد و بوی گل رز فضا را عطرآگین کرده بود.هافلپافی های تراختور سوار مانند فرشته ها به آرامی روی صندلی هایشان نشسته و به در خیره بودند!
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!

در با صدای "جـیـــــــــــــــــــــر" معروفش که آدم را یاد در تسترال دانی می انداخت باز شد و وندلین خفن، ارشد هافلپاف خفن طورانه وارد اتاقک شد و عطر خوش رز و سکوت دلچسب تا اعماق وجودش فرو رفته و داشت اورا محسور میکرد که...نه!او گول نمیخورد. هروقت هافلپافی ها اینقدر ساکت بودند، معنیش این بود که قبلش گندی بالا آورده اند و هروقت چنین بوی خوبی در تالار می پیچید، نشان دهنده این بود که بوی جوراب ها نشسته پیوز، چهار کشته برجای گذاشته و ملت ناچارانه دست به دامن پیف پاف گل رز شده اند.سومین چیز عجیب نگاه های ملت بود..نگاه های معصومانه شان حاکی از نقشه ای شرورانه بود.وندلین دست به سینه به سمت کنج اتاقک رفت و بی اعتنا روی زمین ولو شد.نگاه ها هم همراه وندلین روی زمین ولو شدند.ننجون هلگا درحالی که مشغول بازسازی فنجان هزارتکه اش که دیگر کاربرد پازل هزارتکه را داشت، بود، گفت:
-خلاصه بود، داشت یا گفت؟

نه.این را نویسنده به خودش گفت.ننجون این را گفت:
-دختر گلم؟وندلین نازنیم؟:zogh:

وندلین حس آشنایی را داشت...آخر چرا هروقت از جانش چیزی میخواستند "گلم" میشد؟!نازنین هم که فرزند جدید ویزلی ها بود و به دلیل تمام شدن اسم های انگلیسی، متوسل اسم های فارسی شده بودند.در نتیجه وندلین فقط یک موجود بدبخت بود.
-وندلینکم؟چایی میخوری؟
-نه!
-قهوه؟
-نه!
-نسکافه؟
-نه!
-مرض نه! خوبی هم بهش نیومده!

ننجون هلگا، پشتش را به وندلین کرد و به کارش ادامه داد.وندلین زیر لب زمزمه کرد:
-آخه من نخوام بهم خوبی کنید باید کیو ببینم؟
-منو نیگا!

بله، باید لاکرتیا را میدید. دخترک گربه نما درحالی که گربه اش را در آغوشش میچلاند، با لبخندی حجیم گفت:
-میخواستم ازت یچیزی بخوام... :-"

ناگهان وندلین را برق گرفت وسعی کرد خودش را به کوچه ممد راست بزند...نه...کوچه ی...کوچه ی...همان کوچه ای که بالاخانه لاکی همیشه در آن پرسه میزد..کوچه علی چپ!
-میدونی وندلین...

حرفش نیمه کاره ماند. پیوز از ابتدای اتاق، به صورتی افقی از وسط ملت، یکی یکی رد شد و فریاد زد:
-چرا مقدمه چینی می کنید؟ما دنبال یه آدم خفن میگردیم!
-یکی که موهاش مشکی باشه!
-یکی که شنل زورو بپوشه!
-یکی که آتیش بازی بلد باشه!
-یکی مثه تو!
-و شایدم خود تو!

وندلین با جمله آخر دچار حمله قلبی شد و به دیدار حق شتافت...اما نه...بدشانس تر از این بود که بمیرد، پس دوباره زنده شد تا رول را به پایان برساند.
-میخوایم که یه سمندر آتشین بشی!
-همین؟!

وندلین "همین" را به گونه ای بیان کرد که انگار سمندرهای آتشین را خودش آتشین کرده.حتی رز به شک افتاد که نکند وندلین برای سمندر ها کلاس میگذاشته و به آن ها خودسوزی یاد میداده است.
لاکرتیا با فرمت"" به وندلین نگاهی انداخت و جواب داد:
-یکم بیشتر از همین!

این بار وندلین در میان مدار الکتریکی قرار گرفت و شوک هفتصد وولتی به او وارد شد و از جا پرید:
-یعنی چی؟
-راستش...ما میخوایم بفروشیمت!

گیبن آنقدر عادی و بی خیال حقیقت را بیان کرد که انگار دارد درباره فروش یک عدد گوجه صحبت می کند.بالاخره کابوس های کاپیتان به حقیقت پیوسته بود..وندلین به یاد شعر بچگی هایش افتاد"میبرمت به بازار، میفروشمت چار هزار!"
-نمیتونید منو بفروشید!
-میتونیم!
-نه!
-آره!
-نه!
-آره!

.
.
.
.آره!

چندساعت بعد!

وندلین بدبخت بود.او خیلی بدبخت بود.مقاومت اهُم وارش نتیجه ای نداد و در اریب محو شد.البته چاره ای جز این نداشت، پیوز همیشه در افق به سر میبرد و بقیه قسمت های تالار هم یا مختلط بودند، یا عمومی و یا مجازی...وندلین هم نمی خواست دیگران اورا درحالی که سعی میکند سمندر شود ببینند.
-اون چیه دستته؟

آریانا از اریب بیرون آمد و درحالی که چماغی را در دست تکان میداد، جواب داد:
-وندلینه!
ملت:

ماندانگاس، سرش را خاراند و معترضانه گفت:
-گفته بودین سمندر آتشین نه چماغ!
-چماغ نه!مشعل!

تراختوری ها با فرمت"" به مشعل خیره شدند...انصافا بیشتر شبیه یک چماغ سر گرد بود تا یک مشعل.ننجون هلگا در جواب به نگاه های مبهوت هم تیمی هایش گفت:
-خیلی هم خوب شده...از وندلین با اون قیافش انتظار چیز زیباتری نمیشد داشت!

ماندانگاس کله نورانی اش را چپ و راست کرد و قهرگونه گفت:
-من اینو نمی خرم!
-خواهش...!
-ده درصد تخفیف میدیم!

دانگ اخم کرد و در فکر فرو رفت.این روزها کاسبی کساد بود و خوب کاچی بهتر از هیچی بود.هرچند که دلش نمی خواست اما دسته ای گالیون روی میز گذاشت و...و وندلین مشعلی را همراه خود برد.


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۰ ۱۳:۲۴:۳۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
#39

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
تراختورزرد


پست سوم و آخرین.


دت ایز حال!

اعضاى خفنِ ولی خیس آب تراختور به علت وقت استراحت در رختکن جمع شده اند. سوالی که پیش می آید این است که:
"چرا خیس آب هستند؟"
خفن های تارختور خیس هستند چون؛ رختکن عبارت است از دو تکه چوب شکسته که به صورت کج و معوج توی چاله های آب گل فرو رفته اند و قسمت های شکسته شده بهم وصل شده اند؛ ( اگر نفهمیدیند چی شد اشکالی ندارد به خواندن ادامه بدهید! با توفیق مورا در قسمت های بعد متوجه خواهید شد! ) و در واقع با دو تکه چوب یک مثلث مختلف الاضلاع ساخته اند و با مقداری کاه خشک شده ( که احتمالا از گاو داری قرض گرفته شده است. ) روی آن را پوشانده اند تا مثلا از خیس شدن بازیکنان جلو گیری کنند ولی حتی ننگ روونا هم می داند که یک مشت کاه نمی تواند از ریزش باران جلوگیری کند.

رز که دل و دماغ ویبره رفتن را ندارد در گوشه ای نشسته و پاهایش را بغل کرده و با چشمان اشکی از ننه هلگا می پرسد:
- ننه! آخه چه طور دلت اومد بذاری وندل بره؟ مگه نمی گفتی این دختره فخر منه؟ افتخارمه؟ مگه اینا حرف های تو نبود؟

ننه که یک دستش به چارقدش است و دست دیگرش به ریختن چایی مشغول است، با حواس پرتی جواب می دهد:
- پاشو دختر! این کارا از تو بعیده! از این...اسمش چی بود؟...دورا؟...الادورا؟...دورا الا...همین گربه هه یاد بگیر!

چشمان اشکی رز به سمتی می رود که لاکرتیا و آریانا آهنگ بندری گذاشته اند و با تکه پارچه هایی که از لباس های کوییدیچ شان کنده اند، می رقصند. با دیدن رقص لاکرتیا و آریانا، حال و هوای رز هم تغییر می کند. چشمانش برق می زند و بیخیال وندلین می شود و با ویبره های هفت ریشتری به جمع آنها می پیوندد.

ننه یکی از سی صد چایی ای را که ریخته را برمی دارد و به سمت علیرضا می رود تا چایی را به خوردش دهد.
علیرضا که مسلما هوش ریونکلاوی را ندارد به جای اینکه فرار کند، منتظر می ماند تا ببیند چه به سرش می آید و به همین خاطر است که ننه بیشتر چایی هایش را در حلق این موجود بخت برگشته می ریزد.

با صدای سوت داور خبر از پایان وقت استراحت می دهد، دختر ها دستان همدیگر را می گیرند و مثل هافلپافی های خوب، به درگاه موسس گروهشان دعا می کنند. البته دختر ها به این نکته توجه نمی کنند که ننه مثل همیشه در بارگاه غرب نیست و اگر هیجان زده شود،( که حتما می شود) باران رحمتش به صورت چایی در حلق شان می بارد.

ده دقیقه بعد از ده دقیقه وقت استراحت!

روبهک گزارشش را قطع می کند تا نفس تازه کند ولی تا قبل از اینکه آلبرت بتواند چیزی بگوید، دوباره شروع می کند:
- روونا جلو تر می رود و آریانا، مدافع قدرتمند تراختور، بازدارنده ای را به سمتش پرت می کند که باعث می شود سرخون از دست روونا در بیاید. حالا سرخون دست لاکریتا بلک دومین مهاجم تراختور است. لاکرتیا جلو می رود ولی زنوفیلیوس راهش را سد می کند، لاکرتیا توپ را به مهاجم سوم، یعنی پیوز می دهد. ببینیم که آیا یک شبح می تواند توپ را بگیرد؟...نخیر! پیوز توپ را از دست می دهد و توپ از بدنش عبور می کند تا به دست کلاوس برسد.

آریانا بازدارنده ای را به سمت کلاوس پرتاب کرد. با اینکه کلاوس توانست از جلوی بازدارنده کنار رود، ولی تمرکز را روی توپ از دست می دهد و رز صاحب سرخون می شود. رز با خوشحالی ویبره ای می رود و توپ را به سمت لاکرتیا پرتاب می کند ولی در آخرین دقیقه پیوز روی توپ می پرد و جیغ می کشد:
- مال منه!

رز ویبره ای می رود که احتمالا تعبیرش " " است. پیوز، بر خلاف تصور اعضای دو تیم، روبهک و بقیه ی دست اندر کاران کوییدیچ ، توانست با نوک انگشتانش توپ را بگیرد و با حرکتی تماشایی به درون حلقه بیاندازد.

- 70-60 به نفع تراختور! روونا پاس می دهد به زنوفیلیوس ولی کلاوس زودتر موفق می شود توپ را بگیرد و با یک پاس بلند توپ را به حلقه می اندازد...70-70 برابر! بازی تنگاتنگ است چون هر دو تیم بازیکنان قوی ای دارند و هلگا و روونا رو به روی هم قرار دارند. در پایان این بازی خواهیم فهمید که علم بهتر است یا سختکوشی!

آلبرت سعی می کند حرفی بزند ولی یوآن وسط حرف نزده اش می پرد و گزارش می دهد:
- پیوز جلو می رود، از جلوی روونا می گذرد و یک پرتاب بلند می کند که نافرجام است. حالا کلاوس سعی می کند و با پشتیبانی لونا جلو می رود. لونا بازدارنده را پرتاب می کند ولی نشانه گیری اش اشتباه است و بازدارنده ی به جای آریانا به جادوان می خورد.

بازی برای چند دقیقه استاپ می شود و تا از سلامتی جادوان مطمئن می شوند بازی دوباره با روبهک شروع می شود:
- حالا سری بزنیم به جستجو گر ها! فلور دلاکور پریزاد جستجو گر ترانسیلوانیا است که بسیار فعالانه عمل می کند و کل زمین را به دنبال گوی زیرین می گردد واقعا باید به پشتکارش تحسین بگوییم! در مقابلش هلگا هافلپاف جستجوگر تراختور است که بر خلاف فلور خیلی آرام روی جارو نشسته...آیا این یکی از حقه های تراختور است؟

همه ی تراختوری ها می دانستند که بیکاری ننه به خاطر حقه نیست چون تیمی که کاپیتانش را می فروشد و کاپیتان به صورت مشعل و تنها روشنایی ورزشگاه در می آید، حقه ای برای زدن ندارد. در واقع ننه به خاطر کمر دردش و ارتروز زانویش نمی توند دنبال گوی بگردد و منتظر گوی است تا بیاید. از قدیم گفتند که ننه نمی رود به سایه، سایه خودش میایه!

- مهاجمین تراختور در یک حرکت هماهنگ با یکدیگر جلو می روند و آریانا به تنهایی آن ها را پوشش می دهد پس دومین مدافع کجاست؟...علیرضا که مربی بوده و در آخرین لحظات به جای وندلین مدافع شده، در حال حاضر سرگرم تمیز کردن دندان هایش است و از اول بازی تا حالا هیچ فعالیتی نداشته است. رز توپ را به لاکرتیا می دهد. لاکرتیا جلو می رود توپ را برای پیوز در جلوی دروازه ی ترانسیلوانیا می اندازد و پیوز هم کار را یک سره می کند. 30-10! به نفع تراختور!

تراختوری ها دست هایشان را بهم می کوبند، همه از کار خود راضی اند و اطمینان دارند که بازی را برده اند.

- دوستان عزیز یک مشکلی پیش آمده و مجبوریم برای چند دقیقه ای بازی را متوقف کنیم.

صدای پچ پچ از هر طرف ورزشگاه می آید و دو تیم با سرعت و در حالی که دارند از کنجکاوی می میرند، به زمین می آیند.
چند دقیقه ی بعد مرلین با قیافه ی درهم با چند مرد برگشت. گیبن با افکت کاپیتان تیم جلو می رود و زود تر از همه می پرسد:
- چی شده؟

مرلین در حالی که چشم هایش نزدیک است از حدقه در بیاید، با تعجب می پرسد:
- شما قاچاق انسان کردید؟
با شنیدن این جمله رنگ از روی تراختوری ها می پرد. مرلین منتظر جواب است ولی گیبن نمی داند چه بگوید.

یکی از مرد ها یک کاغذ دست نویس را جلوی مرلین می گیرد. تراختوری ها بلافاصله بعد از دیدن برگه، آن را می شناسند. مگر می شود برگه ی معامله ی وندلین که با خط آریانا نوشته شده را نشناسند؟ آریانا تا جایی که می تواند عقب می رود و پشت سر ننه قایم می شود. مرلین با ناباوری به برگه خیره شده و باورش نمی شود که وندلین را فروخته باشند ولی چه باورش شود و چه نشود، کاری است که شده.

یکی دیگر از مرد ها جلو می آید و دستان آریانا را می بندد.اعضای تراختور با شرمندگی به آریانا نگاه می کنند و او هم به آن ها چشم غره می رود.

چند ساعت بعد

پس از رفتن آریانا به زندان، تراختور بازی را باخت چون بازیکن ذخیره ای نداشت تا به جای ریانا بازی کند و مربی تیم هم که جای وندلین را پر کرده بود. حالا پس از چند ساعت، هنوز هم مشعلی که روزی وندلین بود و در چند ساعت گذشته تنها روشنایی ورزشگاه بود، روشن مانده بود.

باران به شدت می بارید و وندلین تمام سختکوشی هافلپافی اش را به کار بسته بود تا خاموش نشود ولی شدت و زمان بارندگی زیاد بود و کم کم مقاومت وندلین در هم شکست و سرانجام در ساعت دوازده نیمه شب؛ جان به جان آفرین تسلیم شد.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۰ ۱۸:۴۰:۲۱



پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
#40

کلاوس بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰
از دست ویولت و رکسان هر دو فریاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 247
آفلاین
پست اول؛
ترنسیلوانیا در مقابلِ تراختور زرد


نمی‌دانم تا به حال به آسمان‌های ابری دقت کرده ‌اید یا نه؛ نه آن آسمان‌های شادِ یک روزِ نسبتاً خوب که انگار پر است از گلوله‌های برفی به شکل‌هایی که یا خرگوش‌اند یا یک موجودِ دوست داشتنی دیگر.. بالعکس؛ آن آسمان‌های ابریِ با دسته‌های درهم و برهم از ابرهای خاکستری رنگ، کمی حسِ ترس دارد، کمی رمز. و بعد آن چیزِ گردِ بزرگ که گویی زیرِ حمایتِ ابرهاست، انگار نمی‌خواهند خیلی نشان‌مان بدهند. انگار، چیزی آن زیر است که باید همان زیر بماند. ولی ابرها گاهی هم می‌ترسند، با تمامِ ابهت و رازآلودگی‌شان، تمامِ آسمان را به یکباره ترک می‌کنند، چون فرار میلیون‌ها زنبور؛ لحظه‌ی هستند و لحظه‌ای بعد، فقط نوای کرکننده‌ی سکوتِ نبودنشان هست.

آسمانِ آن بعد از ظهر اما، چهره‌ای ظاهراً شبیه به یکی از همان آسمان‌های دوست داشتنی داشت، خورشید انگار مردد بود اما تشتشعاتش داشتند کم‌کم از حال می‌رفتند. شب، در هاگوارتز خیلی نزدیک بود.
- قیافه‌ها همه حسابی نگرانن؛ می‌ترسم نگرانی کار دست‌مون بده توی بازی فردا.

کلاوس پس از اینکه خیلی آرام، مبادا کسِ دیگری بشنود، جمله‌اش را تمام کرد، به دختری که روبرویش نشسته بود نگاه کرد. تیمِ ترنسیلوانیا و چند نفر دیگر از اعضای ریونکلا در اتاق بودند. هر کسی تقریبا مشغول حرف زدن با دیگری بود و در سمتِ خلوت‌ترِ اتاق، پچ‌پچِ کلاوس بودلر و فلور دلاکور در جریان بود.
چهره‌ی فلور در هم بود؛ چیزی بین نگرانی و ترس.

- اون‌ها فقط راجع به بازی نگرانن، که بعد از بازی اول، بخش بزرگیش از بین می‌ره.
- مگه باید راجع چیز دیگه‌ای هم نگران باشن؟
یکی دو ثانیه بعد، انگار که کلاوس ناگهان چیزی را به یاد آورده گفت:
- لطفا نگو که فکر می‌کنی که ماه گرفتگی فردا قراره مشکل بزرگی باشه. این فقط یه ماه گرفتگیه سادست و..
- با یک تاریخچه‌ی پیچیده. بیا فعلاً راجع بهش صحبت نکنیم.. فقط باعث می‌شیم بقیه فکر کنن واقعاً مشکلی وجود داره.

فلور که جمله‌ی کلاوس را قطع و خودش کامل کرده بود، بعد از آن صدایش را بالا برد و با دست‌هایی که باز شده بودند، «روونا» را صدا زد و به باقیِ تیم در کنار شومینه پیوست. کلاوس اما ماند. دقایقی دیگر هم ماند و تنها به آن دسته‌ی چهار پنج نفره از دوستانش خیره شد. چهره‌ای در این میان گم بود؛ لونا.

***


- و این هفتمین گل برای تراختور زرد!
صدای تشویقِ جمعیت از یک سوی ورزشگاه بلند شد. تراختور زرد، هفت و ترنسیلوانیا، چهار گل زده بود. بازی از هر نظر به نفعِ تراختور زرد پیش می‌رفت.

- توپ دوباره به دستِ تیم تراختور زرد رسیده، رز زلر داره اون رو با سرعتِ باورنکردنی به سمت دروازده‌ی ترنسیلوانیا می‌بره. اون بلوجری که از سمتِ جادوان می‌آد رو پشت سر می‌ذاره ولی تعادلش رو از دست می‌ده و توپ از دستش می‌افته.

نگاهِ کلاوس سریعاً به کوافل افتاد. برایش شیرجه زد و قبل از رز زلر آن را در هوا گرفت. ریتم مسابقه حالا بیشتر از هر لحظه‌ی دیگری بود. کلاوس کوافل را به سمت روونا پرتاب کرد، و روونا هم در حرکتی بی‌نقص آن را دریافت کرد و به سمت دروازه حمله برد. تلاش‌ها اما نتیجه نداشت و با ضربه‌ی سختِ بلوجر به دستِ روونا، کوافل دوباره به دستِ تراختور زرد رسید.

از دست دادنِ دوباره توپ برای تیمِ ترنسیلوانیا یک ناامیدی بزرگ بود. هیچ کس دیگر نای هیچ‌ حرکتِ دیگری را نداشت. لحظه‌ای بعد که گزارشگر با صدای هیجان‌زده فریاد زد: «ده امتیاز دیگر برای تراختور زرد»، همه تقریباً مطمئن بودند بردِ تراختور حتمی است. حقیقت اما خیلی سریع تغییر کرد. توپ که باری دیگر به دستِ ترنسیلوانیا افتاده بود، این‌بار در دستانِ بازیکنی بود که در تمامِ طولِ بازی، او را ندیده بودیم؛ لونا.

بلوجر را با چرخشی ماهرانه پشت سر گذاشت و از لاکریتا بلک رد شد. بلوجری دیگر به سمتش پرتاب شد ولی پدرش آن را منحرف کرد. چند ثانیه‌ای لازم بود و بعد، در تعجب و شگفتی تمامِ تیم، ترنسیلوانیا گل زده بود. دقایق بعد هم تقریبا همینگونه سپری شد، چندین امتیاز دیگر، پشت سر هم، برای ترنس کسب شد. حتی شانس آن‌قدر روی خوش نشان داد که فلور، برای لحظه‌ای حرکتِ اسنیچ را در گوشه‌ی چشمش حس کرد و برای آن شیرجه زد. اسنیچ ولی در ثانیه‌ای دوباره ناپدید شده بود. با این حال برای اولین‌بار در تمامِ طولِ بازی، حسِ امید در ترنسیلوانیا جان گرفته بود.

همزمان با سرعت گرفتنِ بازی، و امتیازهایی که حالا بعضی نصیبِ تراختور و بعضی نصیب ترنس می‌شد، نگاه‌های همه به سوی جستجوگران بود. فلور و هلگا هافلپاف هر دو آسمان را برای اسنیچ می‌کاویدند؛ همه چیز به آن‌ها بستگی داشت. در همین میان بود که توجهِ فلور به ابرها جلب شد؛ از زمانِ شروعِ بازی خاکستری شده بودند، تیره شده بودند. و پشتِ آن تیرگی، یک قرص نارنجی که ذره ذره رنگِ سرخ‌تری به خود می‌گرفت. خیلی طول نکشید که توجهِ تمام ورزشگاه به ابرها و رازِ پشتشان جلب شد. ماه اکنون سرخ بود و ابرها در چند ثانیه، از صحنه‎‌ی آسمان محو شده بودند.

سرخی ماه، سکوتی در سراسرِ ورزشگاه را طنین‌انداز کرد. بازیکن‌ها، تماشاچیان و حتی گزارشگرِ پرحرف هم، در سکوت به بالا خیره شده بودند؛ قرصِ سرخِ ماه، گرفته بود!


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.