حرف سو خیلی منطقی بود،بنابراین هکتور ظرف معجونش را رها کرد و رو به مرگخواران کرد.
-خب بچه ها،محفلی ها هیچوقت نمیان یه همچین رستوران باکلاسی!
بلاتریکس که درحال مجادله با بانز بود،با سر حرف هکتور را تایید کرد.
-آره...از اولم میدونستم که نباید بیایم اینجا،فقط میخواستم امتحانتون کنم!
لینی بعد از اینکه موفق شد بالهای مگسی را بکند،برای هکتور دست زد.
-آفرین هکتور!تو خیلی باهوشی،رگه هایی از خون ریونکلاوی رو درونت مشاهده کردم!
سو بلند شد و پوکرفیس به مرگخواران خیره شد.
-هی!این من بودم که به هکتور گفتم!
مرگخواران بی توجه درحال بلند شدن از صندلی هایشان بودند.سو شاخک های لینی را گرفت.
-لینی من این رو فهمیدم!
لینی بعد از اینکه دست سو را گاز گرفت و شاخکش را آزاد کرد،به او نگاه ترحم آمیزی کرد.
-ببین سو،میدونم تازه مرگخوار شدی و دنبال راهی میگردی که خودتو بالا ببری،ولی این درست نیست که بخوای هکتورو ضایع کنی و دروغ بگی!
سپس پر زد و رفت و سو را با دهانی باز و صورتی قرمز مانند معجون عشق هکتور تنها گذاشت.
مرگخواران بعد از اینکه قهوه خانه تیغ دار را در نبش خیابان یافتند،تک تک داخل شدند و روی صندلی ها نشستند.
-آخخخ!
صدای مرگخواران به هوا رفت،تازه فهمیده بودند چرا اسم قهوه خانه تیغ دار است،الحق که صندلی های تیزی داشت.
...
مرگخواران حدود یک ساعتی در قهوه خانه تیغ دار سرپا ایستاده بودند و سو اینبار پیش دستی کرد.
-زیرپامون علف سبز شده!
-نمیخواد حرفای هکتورو تکرار کنی سو!
سو که واقعا کلافه شده بود،به بهانه ی اینکه کلاهش بیرون افتاده است،به سمت در خروجی رفت.
-سو من حتی اگه کلاهمم میفتاد بیرون نمیرفتم برش دارم!اینجا محله خطرناکیه!
سو بدون توجه بیرون رفت،به دیواری تکیه داد،آگهی از روی دیوار افتاد.
-رستوران پیازستان،غذاهای خوشمزه با پیاز را تجربه کنید!
دیگر همه میدانستند محفلی ها فقط پیاز میخورند،سو هم با توجه به این نکته آگهی را برداشت و به سمت مرگخواران رفت تا بالاخره هوشش را به آنها اثبات کند!