هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#41

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ناراحتی را میشد از چهره ی اعضای درون محفل فهمید...
از موقعی که آلبوس به طبقه بالارفته بود تا فکرش رو با ریموس در میون بزاره ، زمزمه ی خفیف و ناراحت کننده ای تالار رو در بر گرفته بود.
- چه بلایی سر سارا اومده؟
- آیا گرگینه واقعی شده ؟
- خیلی بد میشه اگه یکی از بهترین عضو هایمان را از دست بدهیم
و...
طبقه بالا / اتاق ریموس
تق تق تق تق تق
صدایی از اتاق شنیده شد که می گفت : بیا تو
آلبوس دامبلدور در حالی که کلاه بزرگش را مرتب می کرد داخل شد و بر روی صندلی نشست و در تمام این مدت سعی می کرد چشمش را از چشم ریموس بدزدد! از حدود سه سال پیش که سارا عضو محفل شده بود ، در اولین ملاقاتش با ریموس ، علایمی از علایق به سارا در چهره ریموس آشکار شد که به مرور زمان آن علائم شدت گرفت و ... حالا سارا در آستانه ی از دست رفتن بود.
دامبلدور در حالی که با انگشتانش بازی میکرد گفت :ببین ریموس ، من متاسفم ، ولی تو تالار که بودم ، یک فکری به سرم زد... اخباری رو که بدست آوردم نشون میده که پادزهر فقط در دژ مرگ وجود داره که هر کسی هم حق وارد شدن به اونجا رو نداره. حتی اگه بخواد که وارد بشه اونقدر نیرو ها و طلسم های اهریمنی دور و بر دژ به کار بردن که تقریباً ورود به اونجا رو برای اعضای غیر مرگ خوار غیرممکن کرده.همچنین شنیدم که اونجا مقرٍ ولدمورتم هست.
ریموس که انگار فکر دامبلدور در ذهن او هم راه پیدا کرده باشه گفت : خوب یعنی...
آلبوس ادامه داد : یعنی اینکه فقط یک راه برای از بین نرفتن سارا و تبدیل نشدنش به گرگینه وجود داره!
تغییر شکل و رفتن به دژ مرگ!
من با الستور در میون گذاشتم و یک خبر خوب رو ازش شنیدم که بلیز زابینی رو که یکی از با نفوذ ترین مرگ خواران بوده رو وزارت دستگیر کرده . الستور همیشه معجون های تغییر شکل داره ، و بقیشو خودت میتونی حدس بزنی دیگه...!
ریموس با خود فکر کرد ؛ تغییر شکل به چهره سیاه بلیز زابینی ، مشاور ارشد لرد ولدمورت ، مقابله با طلسم ها و نفرین های شوم مختلف و مقابله با انواع خطر ها فقط برای نجات دادن سارا.
او را نجات میدهم تا زندگیم بهتر شود
جمله ای که در همان لحظه به فکر ریموس رسید.
از روی تخت بلند شد و گفت : قبوله

- - - - - - - - - -
ریموس با این پست آخریه خیلی حال کردم


پستت ساده بود ! در اول پست باید ذکر می کردی آلبوس و لوپین به اعضا موضوع رو گفتن !
بعد در جمله اول پاراگراف دوم لوپین به دامبلدور می گه " بیا تو! " اگه اینجا می گفتی بفرمائید تو بهتر بود!
جمله " یه فکری به سرم زد " هم اضافی بود! سوژه دژ خوب بود! اونجا باعث می شه که همه بتونن باشن و این پست هایی با تنها دو طرف گوینده و دو نفر حرف زننده فکر می کنم تموم شه!
اول صحبت های دامبلدور تا آخر هم یه مقدار با شخصیت دامبلدور منافات داشت چون دامبلدور همیشه همه چیز رو می دونه و از دژ هم با خبره! اظهار بی اطلاعیش جالب نبود!
پاراگراف های بعدی خوب بود تا آخر پست که نوشته شده " او را نجات می دهم تا زندگیم بهتر شود " خیلی با مفهوم و قشنگ نبود! یه جور دیگه می گفتی بهتر بود!
در کل همه جای پیشرفت دارن!

3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲:۵۵:۴۹


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#40

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
آلبوس دامبلدور با آرامش جلو آمد و مشغول دیدن سارا بود. وقتی لوپین میخواست خارج شود دامبلدور برگشت و زمزمه کرد: تو بمون
سپس به سوی پنجره رفت و پرده را کشید. رو به لوپین کرد و گفت: این گرگینه ی واقعی نشده فقط.... فقط شکل گرگینه ها رو پیدا کرده. طلسم اگریبا گرباگنه به بدنش برخورد کرده... شکل سارا بر نمیگرده و درد هاش تسکین نمیابه مگر اینکه..... مگر اینکه واقعا یه گرگینه بشه
لوپین وحشت زده گفت: چــــــــی؟؟؟
دامبلدور گفت: وحشت نکن لوپین.... راه دیگری هم هست و اون اینه که خنثی کننده این طلسم رو پیدا کنیم ولی ممکنه این کار حتی چند ماه طول بکشه و شاید این درد ها سارا رو بکشه.
لوپین که همچنان وحشت در صدایش موج میزد گفت: آخه... آخه اگه گرگینه بشه امکان نداره دیگه به حالت عادی برگرده
دامبلدور برگشت و با همان صدای تسلی بخش گفت: ولی از مردن که بهتره
لوپین برگشت و به سوی در رفت. به آن تکیه داد و مشغول فکر کردن شد. طلسم اگریبا گرباگینه. طلسمی که حتی اسمش را هم نشنیده بود... چطور میتونست در خنثی کردنش به دامبلدور کمک کند.
آرام زمزمه کرد: مودی میتونه کمکتون کنه
دامبلدور برگشت و غمگین گفت: متأسفانه خیر. از وجود این طلسم هیچ کس جز من و ولدمورت و مرگخوارانش خبر ندارند. متأسفم ولی تنها راه چاره، گرگینه شدن ساراست.
ناگهان صدای فریاد سارا به هوا رفت. موهایش بلند تر شدند و پوزه و پنجه اش شباهت بیشتری به گرگینه ها پیدا کردند.
لوپین وحشت زده به سارا نگاه میکرد. 2 راه داشت: گاز گرفتن سارا و گرگینه کردن او، یا صبر کردن برای ساختن خنثی کننده طلسم که شاید منجر به مرگ سارا میشد.
نفس عمیقی کشید برگشت و به دامبلدور گفت: اگر همین الان گازش بگیرم خوب میشه؟؟ آخه شنیدم وقتی در حالت انسان گرگینه انسان رو گاز بگیره تأثیر چندانی روی بدن نمیزاره
دامبلدور با تأسف سرش را تکان داد و گفت: متأسفانه خیر! در اینصورت فقط شکل درست میشه ولی درد ها بیشتر و بیشتر میشه. تنها در صورتی که واقعا گرگینه بشه این دردها از بین میره چون الان اون حالات نوعی از انسان رو داره که در بدنش پیدا نمیشه. البته خنثی کننده طلسم میتونه کاملا این طلسم رو خنثی کنه ولی ساختن یا پیدا کردنش...
و با تأسف سر تکان داد
لوپین آرام گفت: باید در موردش فکر کنم
دامبلدور آرام گفت: تا 3 روز وقت داری اگر در این سه روز این کارو نکنی دیگه این کار هم مؤثر نخواهد بود
سپس سکوت کرد و شاهد خارج شدن لوپین شد
لوپین اجازه پرسیدن سؤال به اعضا نداد. با حالتی مرموز به اتاقش رفت و اعضا را در همان حال رها کرد.
آرام در اتاقش نشست و مشغول فکر کردن شد. در اعماق افکارش بود. به دو راه پیش رویش فکر میکرد. 2 راهی که یکی از آنها منجر به گرگینه شدن ابدی سارا و راه دیگر منجر به کشته شدن سارا میشد.
چطور میتوانست از میان این 2 راه عبور کند و راه سومی برای خود بسازد؟؟؟
به روی تختش رفت و دراز کشید. به بالای سرش چشم دوخت و آرام آرام پلک هایش را بر هم گذاشت و در اعماق افکارش مشغول جستن شد انگار که میخواهد چیزی را در ذهنش پیدا کند
در پایین اعضا با نگرانی مشغول گفت و گو بودن تنها دامبلدور که اکنون در میان آن ها بود به نقطه ای که چند لحظه قبل لوپین از آن گذشته و از دید رس آنان دور شده بود خیره شده بود. انگار او نیز مانند لوپین به چیزی در اعماق افکارش رجوع میکرد و میخواست چیزی را بیابد
----------------------------------------------------------------------------
سوژه خوب شد؟

پست خوبی بود ! سوژه که خب هی بد نبود!
سعی کن یه ذره هم کوتاه تر بنویسی!
در کل از دیالوگ ها و وصفیاتت زیاد نمی تونم ایراد بگیرم اما در کل اینکه یه انسان کاملا بشه حیوان یه ذره غیر عادیه و برای همین سوژه یه ذره خنک می شه! ( چشمک!)
اگه سوژه ات جالب تر بود باید بگم نوشتنت خوب شده...داری سبک پیدا می کنی ناقلا! ( چکش!)

3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲:۵۲:۳۲

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#39

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
کممممممک
اینبار صدای فریاد سارا که درخواست کمک می کرد فزونی یافت.
پس بنابراین ، اعضا قدم هایشان را تند تر کردند ...
این بار هم استرجس اول وارد اتاق شد و فریادی از سر وحشت کشید...
سارا از درد به خود میپیچید ، صورتش در هم رفته بود و موهایش پریشان بود...
انگار که سوسکی در بدن او راه بیفتد و قصد آزارش را داشته باشد ، تمام بدنش را می خواراند و فریاد های دهشتناکی سر میداد...
از دست هایش خون می آمد و چشم هایش گرد شده بود.
مودی برای دومین بار دست به کار شد ، اعضایی رو که جلوی در ازدیام کرده بودند کنار زد و چوبش رو به طرف سارا گرفت و زیر لب گفت : اٌسمٌس لٌمبٌس...
نوری بنف رنگ از چوب مودی خارج شد و دقیقا به قلب سارا بر خورد کرد .
برای چند دقیقه سارا آرام گرفت ولی ناگهان دوباره فریا های دهشتناکش را شروع کرد.
مودی در حالی که سعی میکرد دوباره ورد را روی سارا انجام بدهد خطاب به بورگین فریاد کشید : بیا جلو پسر ، این معجونی رو که تو جیب جلیقم گذاشتمو وردار و بپاش روی سارا.
بورگین سراسیمه و بدون هیچ حرفی ، اطاعت کرد.
به طرف جلیقه سبز رنگ و کهنه مودی رفت و یک شیشه حاوی ماده ی آبی رنگی را بیرون آورد و نگاهی به آن انداخت.
رویش نوشته بود :
معجونی مقاوم در برابر درد های جن زدگی
چی؟
سارا جن زده شده بود؟
_ ده یالا ! معطل چی هستی؟!
بورگین حول حولکی ، در شیشه رو باز کرد و با فشار آن را روی سارا ریخت.
ناگهان فریاد های سارا فروکش کرد و به خرخری تبدیل شد.
ناگهان صدای آنیتا شنیده شد که می گفت : واای نه!
و به سارا که روی تخت دراز کشیده بود اشاره کرد ...
سارا در حال در آوردن مو ،پنجه و یک پوزه بود.
لوپین جلو اومد و زیر لب گفت : گرگینه!
_ برید بیرون ! همین حالا.
همه توانستند صدای گرم آلبوس دامبلدور رو بشنون که چوب دستی به دست به طرف سارا حرکت میکرد.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


وصفیات اول پستت در مورد سارا اصلا قشنگ و جالب نبود! چیز هایی بود که اصلا با هم تناسب نداشت...اینکه سوسکی در بدن کسی راه بیافتند اصلا تشبیه قشنگی نبود! باید روی اینها بیشتر کار کنی!

چون پستت کوتاه بود چیز دیگه ایی جز توصیفات کلی نمی تونم بگم
و در مورد آخر پستت هم باید بگم که خیلی ممنون که سوژه دادی ولی سوژه گرگینه کردن سارا یه ذره نامعقول و خلاف واقعیت بود ! حداقل اگه می نوشتی که چطوری اینجوری شد بهتر بود!

5/2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲:۴۷:۴۲


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#38

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
لوپین آرام استرجس را از روی زمین بلند کرد و بر روی تخت گذاشت.
سپس خطاب به آلستور گفت: چه طلسمی رو روش اجرا کردی؟؟
آلستور برگشت و گفت: طلسم بازدارنده. کروشیو تا اجرا کننده طلسم نخواد از بین نمیره این طلسم باعث میشه تمام حرکت ها از کار بیفته به همین دلیل اگر اون رو خنثی کنم دوباره درد شروع میشه ولی تا طلسم رو خنثی نکنم استرجس حتی چیزی رو احساس نمیکنه و مثل یک تخته سنگ میمونه
بورگین آهی کشید و گفت: پس یعنی.... یعنی نمیشه کاری کرد؟؟؟
چو آرام گفت: نه
ولی ناگهان با دستش ضربه ای به پیشانی خود زد و زمزمه کرد: چرا زودتر به فکرم نرسید.
سپس صدایش را بلند کرد و گفت: لوپین چوبت کجاست؟؟
لوپین که کمی خشم در صدایش حس میشد گفت: من الان نگران اون نیستم ولی چوبم پیش مرگخواراست
چو که انگار میخواست چیزی رو به اعضا بفهماند گفت: اونها با چه چوبی این طلسم رو اجرا کردن؟؟
بورگین با تمسخر گفت: خب این معلومه که. با چوب لوپین
چو که از خنگی بچه ها عصبانی شده بود داد زد: خب همینه دیگه. صاحب چوب لوپینه پس لوپین میتونه اثر طلسم رو خنثی کنه نه؟؟
آلستور برگشت و گفت: متأسفم نه. چوب متعلق به هر کی باشه طلسم در چوب اثر میزاره یعنی تا چوب رو نداشته باشیم هیچ کاری از دست کسی بر نمیاد
چو آهی از سر نا امیدی کشید و آهسته بر روی صندلی نشست ولی ناگهان طوری که انگار سیخی در بدنش فرو کرده باشند از جا پرید و به صندلی نگاه کرد. چوب جادویی که سر آن کنده شده بود بر روی صندلی جا مانده بود
چو برگشت لبخندی زد و گفت: بورگین طلسم بازدارنده ات به کجای دست مرگخوار خورد؟؟
بورگین برگشت و گفت: دستش
چو چوب جادو را از روی صندلی برداشت و به سوی مودی رفت و در حالی که چوب را به مودی می داد گفت: حالا که میشه طلسم رو خنثی کرد؟ نه؟؟
مودی لبخندی زد و با صدای آرامی گفت: البته
سپس چوبدستی را به لوپین داد و زمزمه کرد: خودت که بلدی چی کار کنی؟؟
لوپین چشمکی زد و چوبدستیش را به صورت موج شکلی تکان داد و به بدن استرجس زد و سپس آن را با یک حرکت دایره شکل برداشت.
مودی چوبدستیش را در آورد و زمزمه کرد: اریگا بنرگو
استرجس آرام به هوش آمد. هیچ اثری از طلسم درونش دیده نمیشد. لبخندی زد و انگار که از کل ماجرا با خبر است رو به اعضا گفت: متشکرم.
ولی در همان زمان فریادی از سوی اتاق سارا بلند شد: کـــمک
لوپین برگشت و دوان دوان به سوی اتاقش رفت و گفت: صدای ساراست


خب باید بگم که دوباره رفتی تو رویا! پست به خوبی اون دو تای قبلی نبود...د
وباره توش اتفاقاتی افتاده بود که خیلی به اصل ماجرا و یا واقعیت دنیای جادوگری نزدیک نبود!
اول در مورد طلسم کریشیو که خب جدید بود و نشنیده بودم که این طوری عمل کنه و تا اجراکننده نخواد متوقف نمی شه! اگه از خودت نساخته باشیش ( چشمک!) نکته جالبی بود!
بعد از اون دیالوگ هایی گفته شد که به نظر من اصلا جالب نبود و هم باعث طولانی شدن پستت و هم یه ذره ارزشی شدن اون شده بود! مثلا اینکه چیزی گفته بشه و مرتبا نقض بشه این زیاد جالب نیست!
اگر از کلمه " خنگ " استفاده نمی کردی و مثلا می گفتی حواس پرتی و یا بی دقتی بهتر بود .
جمله " سیخی در بدنش فرو کرده باشند " هم زیاد جایگاه مناسبی نداشت و معنی قشنگی هم نداره! باید می گفتی " مبل دارای اشیاء نوک تیزی روی خود داشت که باعث شد چو ناگهان از جا بلند شود " و یا یه هم چین چیزی...چون ما هیچ وقت سیخ رو که نمی کنیم تو بدن شخص!
در انتهای پست جمله " لوپین چشمکی زد " متناسب شخصیت لوپین نیست! " لوپین لبخندی و یا سری به نشانه تأیید تکان داد " بهتر بود!
خلاصه اینکه چند تا نکته! یکی اینکه در پستات سعی کن یه موضوع رو خیلی خوب توضیح بدی و از این به اون نپری! ( چشمک!) و دوم هم اینکه تو می تونی خوب بنویسی فقط اگه زیاد نری تو رویا! ( چکش!)

2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲:۴۵:۰۳

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#37

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
صدای جیرجیرک ها از پنجره ی باز اتاقی که از سارا در اونجا مراقبت میکردند شنیده میشد.
مکان مراقبت از سارا رو به اتاق لوپین تغییر داده بودند و هم اکنون دو مرگ خوار آویزون به سقف در اتاق بلی سارا به سر میبردند.
سارا ، خفته در بستر ، نفس های آرامی میکشید و تمامی اعضا با دلهره و نگرانی به صورت زیبایش نگاه میکردند.
لپ های سارا از تبی که داشت گل انداخته بود ، و چشم های کوچکش که از دیروز بسته بود ، دیگر باز نشده بود.
بورگین در حالی که یک دستمال را در سطل آب فرو میکرد خیلی آروم خطاب به دیگر محفلی های حاضر در جمع گفت : ببینم ، با اون دو تا مرگ خواری که تو اتاق سارا معلقن باید چی کار کنیم؟
و دستمال مرطوب را روی پیشانی سارا گذاشت.
آنیتا در حالی که پنجره رو می بست در جواب بورگین گفت : نمیدونم ، باید منتظر بمونیم تا آلبوس بیاد.
- مواظب خطر باشین... دژ ... دژٍ ... دژٍمرگ!
لوپین با سرعت بلند شد و به طرف سارا رفت که اکنون چشم هایش نیمه باز بود
لوپین در حالی که دستی به پیشانی سارا میزد گفت : دژ مرگ چی؟ چه اتفاقی افتاده ؟
- ولدمورت ... حمله ... دژ مرگ!
و دوباره ساکت شد.
لوپین نبض ارا رو گرفت.
تمام اتاق در سکوت محض فرو رفته بود.
- زندس!
آهی از سر آسودگی تمام اتاق رو پر کرد...
لوپین ادامه داد : ولی باید یکمی درستش کنم .
و دستش رو به طرف جیب ردایش برد تا چوبش رو بیرون بیاوره که ناگهان فریادی آرام سر داد و گفت : وقتی که سارا رو بلند کردیم من چوبم رو روی تخت جا گذاشتم ، یعنی دقیقا زیر سر مرگ خوار ها! و اونها میتونن چوب رو جذب کنن...
با گفتن این جمله تمامی اعضا به طرف اتاق سابق سارا دویدن...
استرجس در جلوی اعضا وارد اتاق شد.
کروشیو
صدای فریاد استرجس که از شدت درد ، شیشه های تالار را میلرزاند ، تمام تالار را در بر گرفته بود.
بورگین پشت سر استر وارد اتاق شد و ناگهان برق نسبز رنگ آواداکداوارا به طرفش کمانه گرفت که او بلافاصله طلسم را دفع کرد!
سپس پشت سر بورگین اعضای دیگر محفل وارد شدند.
ابتدا نیم نگاهی به سقف انداخته خالی و عاری از مرگخواران انداخته و بعد به طرف استرجس خم شدند.
الستور به دست ، جمعیتی را که دور و بر استر جمع شده بودند کنار زد و روی او خم شد و وردی را که هیچ کس نمیتوانست بشنود زمزمه میکرد.
حالا محفل دو عضو والا مقام و مهم را از دست داده بود.
دست کم برای مدتی طولانی...
------------------------------------------
معذرت اگه ارزشی شد!

پست ارزشی نبود ولی زیاد هم خوب نبود!
اول در مورد غلط های املایی که توش دیده می شد! در ابتدای پستت هم چند تا کلمه به زبان محاوره ایی داشتی که اگه بقیه متن هم به همین صورت بود اشکال نمی گرفتم اما در پاراگراف دوم یا سوم طرز نوشتن عوض شد!
جمله باید یکمی درستش کنم! زیاد جالب نبود...مگه سارا ماشینه که بخواد درستش کنه! و اینکه قشنگ سوژه فرار مرگ خوارا رو طراحی و توصیف نکرده بودی!
فکر نکنم آواداکدورا هم اینقدر " ا " داشته باشه! ( چکش!)
اون طلسم کریشیو رو هم زیاد توضیح نداده بودی که از طرف کی بود و چطوری شد! باید قشنگ تر وصفش می کردی...صحنه هیجانی و طلسم خوردن به استر باید بیش تر از اینا با ارزش باشه! ( چشمک!)

5/2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱:۴۳:۴۳


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
#36

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
چوچانگ لبخندی زد و گفت: خوبه
سپس خارج شد. استرجس آرام گام برداشت. وقتی به نزدیکی پنجره رسید بار دیگر انعکاس چیزی را دید. به ناگاه ایستاد و به پنجره خیره شد. آوریل پرسید: چیزی شده؟؟؟؟
استرجس تکانی خورد و گفت: نه.... نه چیزی نشده.
و رفت. ذهنش مشغول بود. آن انعکاس. آن دیوانه ساز ها. در افکارش غوطه ور بود که خود را در مقابل اتاق سارا دید. لوپین را صدا زد و گفت: تو برو استراحت کن من هستم
لوپین گفت: نه! من خسته نیستم. میمونم. در ضمن چند لحظه پیش یهو صدای تقی از داخل اتاق اومد درو که باز کردم دیدم پنجره باز شده. نفهمیدم چطور ولی سارا آرام دراز کشیده بود. سریع پنجره رو بستم. هوا تاریکتر از همیشه بود.
-تــــــــــــــــق
این صدا از درون اتاق آمد استرجس بلافاصله دستگیره رو به پایین فشار داد.
- سابسترونکارنیوم
این صدای فریاد لوپین بود. 2 مرگخوار در اتاق قصد بردن سارا داشتند. استر بلافاصله چوبدستیش را به سوی هوا گرفت:
اورگیونو برگینز
در یک لحظه برقی پدیدار شد. در عرض 1 دقیقه تمامی اعضا آنجا بودند.
استرجس خوشبختانه توانسته بود مرگخوار ها را مشغول کند. همه اعضا چوبدستیشان را کشیدند.همه حاضر بودند به خاطر یک نفر بجنگند تا پای مرگ و مطمئنا در روزی نیز آن یک نفر برای آنها میجنگید. دوئل شروع شد.
همه اعضای محفل با اطمینانی خاص طلسم ها را میفرستادند. هوا تاریک بود و سرمای دیوانه ساز به وضوح احساس میشد ولی آتش اتحاد اعضای محفل این سرما را برای آنها بی مفهوم میساخت. استرجس تازه معنای آن انعکاس را میفهمید. آنها انعکاس نوری بودن که بر اثر آپارات کردن مرگخوارها به وجود آمده بودند.
- شترق
در شکسته شد. استرجس برگشت. مرگخوارها را دید. آنها حمله کرده بودند. لوپین به حالت بسیار مشکوک به مرگخوار دوم که در اتاق بود نگاه کرد. آن در حال فشار دادن دست چپش بود. بله اون علامت شوم را فشار داده بود
- ایوان راکسرو
دو تیغ برنده به سوی دو مرگخوار پرواز کردند. اعضا برگشتند. این صدای کسی از میان آنان نبود بلکه صدا از جانب دامبلدور بود. اعضا با دیدن او لبخندی بر لبشان نشست.
- سرکریوس بستینسوم
این صدای یک مرگخوار بود ولی چوچانگ جواب خوبی برای آن داشت:
- اراسموس برکیسوس
دامبلدور مشغول فکر کردن بود. پس از گذشت مدتی سرش را بلند کرد. چوبدستیش را به صورت کاملا ناگهانی به سوی یکی ازمرگخوارها گرفت و گفت:
بله لوسیوس. میبینم که از اون معجون خوردی. بهتره بگم از معجون اسپکدمنت!!
هیچ یک از اعضا نام این معجون را نشنیده بودند. اما دیگر وقتی نمانده بود. لوپین سر در اتاق کرد دو مرگخوار سارا را بلند کرده بودند وحشت زده فریاد زد: اگیزراندرو بناپارد
طلسم به پشت مرگخوار اولی برخورد کرد و او را برزمین انداخت.اما مرگخوار دوم به تنهایی در حال راه رفتن بود.
فضای سرد کم کم در حال گرم شدن بود. اما در همان لحظه دامبلدور کاری را که باید مدت ها پیش میکرد را کرد و فریاد زد: اریسماسوس
نوری نقره ای به وجود آمد. انعکاس آن چشم همه را زد. نور اکنون سارا و مرگخواری را که هنوز ایستاده بود را در برگرفته بود. مرگخواران بهت زده به نور نگاه میکردند. ناگهان در مقابل چشمان همه مرگخوار بر زمین افتاد و سارا به شدت پرتاب شد
دامبلدور با همان لحن خونسرد که برای همه آشنا گفت: خوبه. خیلی خب. دوباره دیدمت بلاتریکس فکر میکنم از پرتاب این طلسم تعجب کرده باشی. بله من هم این طلسم رو میشناسم طلسم تضعیف کننده تنها برای کسانی شناخته شده است و من یکی از آنها هستم.
همه مرگخواران و همچنین اعضای محفل از اینکه دامبلدور با یک مرگخوار مانند یک دوست حرف بزند تعجب کرده بودند.
دامبلدور به صورت کاملا ناگهانی به چوبدستی خود لرزشی داد و همه مرگخواران وارونه به میان اتاق منتقل شدند. دامبلدور برگشت و گفت: من کاری دارم که باید انجام بدم. بعدا میبینمتون
و همراه مرگخواران آپارات کرد.
اعضا هنوز متحیر بودند که اسپراوت گفت: بهتره سارا رو بزاریم روی تخت. فکر میکنم کمی آسیب دیده باشه. شدت پرتاب شدنش زیاد بود. بهتره تا برگشتن دامبلدور همه کنارش بمونیم
اعضا با تکان دادن سر موافقت کردند و وارد اتاق شدند.
------------------------------------------------------------------------------
زیاد روش تمرکز نکردم. نفر قبل چیزخاصی ننوشته بود به همین دلیل نتونستم چیزی از نوشته اش در بیارم. فقط همینا بود. در ضمن من مطمئن نیستم الادورا بلک عضو محفل ققنوس باشند. ناظر رسیدگی کند در ضمن ممکنه توی این پستم کمی پسرفت ببینید ولی انشاا... دفعه بعد جبران میکنم


هی بد نبود!
پستت یه ذره شلوغ بود! یعنی خیلی سری از این ور به اون ور می رفتی...زیاد هم توضیح نمی دادی که چی شد...به علت یه سری از مشکلات خیلی توی پستت دقیق نمی شم...فقط آخر پستت رو هم خیلی گنگ تموم کردی! به نظر می رسید که می خواستی بگی دامبلدور با مرگ خورا بود!
بهر حال هر چی بود خیلی خوب بیان نکرده بودی!

3/5 از 5


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۲۲:۴۵:۵۲
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۱۸:۵۴:۳۷

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
#35

الادورا  بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵
از شجره نامه ی خاندان بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
هیچ کس نمی توانست درک کند چگونه این اتفاق افتاده است. مرگخواران در آن وقت شب در دره ی گودریک چه می کردند؟ اصلا چرا آمده بودند و سارا را به بوسه ی دیوانه ساز دچار کرده بودند. سارا را به اتاق دیگری منتقل کردند و ریموس برای احتیاط در اتاق ماند. آن شب خواب به چشم کسی راه نیافت همه ی اعضا در سالن نشسته بودند و در سکوت بی پایان خود به دنبال راه حلی می گشتند.
دامبلدور احساس بدی داشت از اینکه نگاه های اعضا گهگاهی بر روی او متمرکز می شد ناراحت بود. آن ها انتظار داشتند که حداقل دامبلدور بتواند راهی پیش پایشان بگذارد.اما در حقیقت در آن لحظه دامبلدور نیز آشفته و پریشان به نظر می رسید.
مدتی گذشت و تعدادی از اعضا که طاقت این سکوت آزار دهنده را نداشتند پراکنده شدند. فقط دامبلدور ، استرجس ، اسپراوت و آوریل هنوز آنجا بودند.
استرجس از پنجره به بیرون نگاه می کرد دیگر تقریبا سحر شده بود و هوای بیرون گرگ و میش بود. استرجس در شیشه ی پنچره انعکاس چیزی را دید که توجهش را جلب کرد ، دامبلدور در گوشه ای از سالن به دور از دو نفر دیگر نشسته بود و انگار چیزی مثل نامه می نوشت. سپس آن را لوله کرد با چوبدستی اش ضربه ای به آن زد و نامه در یک چشم به هم زدن ناپدید شد. استرجس رویش را از شیشه برتاباند تا به طور مستقیم به دامبلدور نگاه کند، دامبلدور با آرامی از جایش بلند و شد و در چشمان استرجس که به او زل زده بود خیره شد. سپس به او نزدیک شد و در گوشش گفت: من باید برم .
سپس به طرف در خروجی رفت. در این هنگام چو به سالن وارد شد و گفت: کسی شیفتشو با لوپین عوض می کنه؟
استرجس که مبهوت مانده بود گفت: من!


دوست عزیز

برای پست زدن در انجمن محفل ققنوس ابتدا باید در تاپیک " اعضای محفل از جلو نظام " یه پست نمایشنامه بزنید و پس از تأیید فعالیت خود را در تاپیک ها آغاز کنید!
این پست عملا باید پاک می شد...ولی به دلیل اینکه ادامه داده شده پاک نمی گردد!

با تشکر


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۱۷:۲۷:۲۱

همه ی ما به واقعیت جادو ایمان داریم، اما جادوی ما چوبدستی هایمان نیست، بلکه قلبهامان است.
[img]http://i14.tinypic.com/2u94e


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#34

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
همه اعضا در کنار تختی ایستاده بودند. سارا بر روی تخت بی حرکت دراز کشیده بود. دامبلدور هنوز باز نگشته بود.
همه اعضا نگران و منتظر به چهره ی مهربان سارا نگاه میکردند.
به راستی اگر او را از دست میدادند چه میکردند؟ یکی از اعضای شجاع محفل را از دست میدادند.کسی را که با هوش و ذکاوت خود بیشتر معما ها را حل میکرد
سکوت عمیقی بر فضا حاکم بود و در این سکوت چیزی دیده نمیشد جز غصه و غم. هیچکس نمیخواست این سکوت شکسته شود ولی بلاخره صدای آرام استرجس به این سکوت پایان داد: بهتره تنهاش بزاریم. شاید اونجوری راحت تر بتونه برگرده.
سپس با قدم هایی آرام از آنجا خارج شد. بقیه اعضا نیز یکی یکی خارج شدند وقتی آخرین نفر در را بست، استرجس گفت: کسی میدونه سارا چرا اینطوری شده؟
هیچکس جوابی برای این سؤال نداشت.پس تنها سکوت جایز بود.
استرجس با ناامیدی سری تکان داد و گفت: باید منتظر دامبلدور بشیم.وقتی این اتفاق افتاد اون اینجا بود ولی خیلی سریع رفت. نمیدونم چیکار داشت ولی احتمالا به سارا مربوط میشه سپس با نگرانی به آتش چشم دوخت.
درررینگ دررینگ
صدای زنگ در آمد. استرجس به سرعت برخاست و به سوی در رفت و آن را باز کرد.
دامبلدور وارد شد. لباس هایش خیس بود. آنها را آویزان کرد و سپس به کنار دیگر اعضای محفل رفت
بورگین آرام پرسید: پرفسور دامبلدور! چه اتفاقی افتاده؟؟
دامبلدور ساکت ماند. نمیتوانست چیزی بگوید.
لوپین بار دیگر پرسید: چه شده دامبلدور؟ اتفاق بدی افتاده؟
دامبلدور دیگر سکوت نکرده بلکه با لحنی که قبلا هیچگاه با آن سخن نگفته بود گفت:بچه ها! بچه ها!متأسفم که اینو میگم ولی.... ولی.... باید بگم که.... که کسانی رو که سارا رو به این حالت در آوردن مرگخوار بودن.
بورگین نفس عمیقی کشید و گفت: پس هنوز.....
دامبلدور او را به سکوت دعوت کرد و ادامه داد: اونا مرگخوار بودن ولی متأسفانه با استفاده از یک معجون نیروی دیوانه ساز ها رو گرفته بودند. یعنی....
نتوانست حرفش را کامل کند. مطمئناً اعضا منظور او را فهمیده بودند. سارا گرفتار بوسه دیوانه ساز شده بود
بورگین با من من گفت: دامبلدور. تونستید اونا رو دستگیر کنید؟؟؟؟
دامبلدور گفت: متأسفانه خیر. وقتی داشتم تعقیبشون میکردم وقتی دیدم هوا تاریکه و هیچ نوری وجود نداره متوجه قضیه شدم اما بلافاصله اونها آپارات کردند و من نتونستم دستگیرشون کنم
لوپین با لحنی ناامید گفت: یعنی دیگه هیچ راهی نیست؟؟؟؟
دامبلدور گفت: خوشبختانه چرا.تنها یک راه است که میشود این بوسه رو خنثی کنه. چون بوسه اصلی دیوانه ساز نبوده اگر بتونیم بفهمیم اونها از چه معجونی استفاده کردند میتونیم خنثی کننده اش رو به او بخورانیم ولی حالا......
همه اعضا آهی از سر نا امیدی کشیدند. دامبلدور نیز سر تکان داد و برای اولین بار اشک ریخت......
------------------------------------------------------------------------------
به درخواست سارا سعیمو کردم زیبا بنویسم همه سؤالات رو جواب دادم دیگه؟؟ یه سوژه جدیدم دادم خوبه؟؟؟؟؟؟


پست خوبی بود! باید بگم که خیلی بهتر شدی...
بله همه سوالات رو جواب دادی...اما بعضی جاها زیاد توضیح ندادی و ازش گذشتی و باعث شده یه ذره وقتی اون قسمت ها رو می خونیم از حس خارج بشیم!
یا مثلا در مورد اینکه چرا لباس های دامبلدور خیس بود توضیحات کمی داشت!
اگر یه مقدار هم در مورد مرگ خوارا بیشتر فضا رو توصیف می کردی بهتر بود و اینکه مثلا اونها از این موضوع نگران شدن که مرگ خوارا اینجا بودن!
آخر متنت هم که نوشتی دامبلدور اشک ریخت... اون هم زیاد جالب نبود...اگه می نوشتی اشک حلقه زده بود بهتر بود! بسته شدنش تا اینکه بیاد پایین خیلی فرق داره!
خب فکر نمی کنم مشکل دیگه ایی داشته باشه فقط یه ذره دقت کن! تمرکز هم فکر خوبیه!

4 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۴:۵۵:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#33

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
ساعت ها می گذشت . خانه در سکوت فرو رفته بود اما دامبلدور هم چنان بروی صندلی نشسته بود و در حال فکر کردن بروی تنها یک موضوع بود!

هوراکراکسی که حرف اول یکی از گروه های چهار گانه هاگوارتز را هک شده بروی خود داشت!
اما همه چیز آن مشکوک بود! چرا یک سنگ و چرا یک نشانی که شی را با وضوح بیش تری به چیز خاصی مبدل می کرد باید جان پیچ ولدمورت باشد ؟...نه...باور کردن اینکه این سنگ همان هوراکراکسی بود که سیریوس از آن یاد کرده بود کار دشواری بود!

از جای خود برخواست . پله های تعمیر شده خانه را یکی یکی پشت سر گذرانید و چنان با دقت گام بر می داشت که صدایی ایجاد نگردد! در انتهای راهروی مقابل رویش دری رنگ و رو رفته قرار داشت که با حروف زیبایی بروی آن اسم هری هک شده بود! شاید کمی آن اسم درخشندگی اش را از دست داده بود اما هنوز یاد آور آن روز های خوش گذشته بود!
مقابل در ایستاد . به پشت سر خویش نگاه کرد تا مطمئن شود که آمدنش کسی را از خواب بیدار نکرده است!
اما این تأمل با شنیدن صدایی فریادی از آن سوی در به طول نینجامید و دامبلدور به سرعت چوب دستی اش را بیرون کشید و هم زمان دستگیره در را به پایین هل داد و وارد اتاق شد!
دو سیاه پوش با دیدن دامبلدور به سرعت جسم بی جانی را که قصد بردنش را داشتند رها کردند و به سوی پنجره اتاق دویدند :
_ استیوپی بیفای
اما آن دو دیگر از پنجره بیرون پریده بودند . در همان هنگام ناگهان استرجس در چهار چوب در پدیدار گشت . نفس نفس زنان گفت :
_چی شده ؟
دامبلدور با دیدن او بدون صرف وقت گفت :
_بیا اینجا یکی از اعضا اون پشت افتاده...من باید برم!
و سپس دامبلدور غیب شد . استرجس در حالی که هم چنان قلبش در سینه بر اثر دویدن تند تند می زد به تخت کهنه ی گوشه ی اتاق نزدیک شد...او هم محض شنیدن فریاد خود را به طبقه بالا رسانده بود!
چوب دستی را در دستش فشرد . کم کم آن سوی تخت نمایان می شد و اینکه چه کسی بود که آن جا بیهوش افتاده بود!
اما با دیدن کسی که بروی زمین به چشم می خورد تنها توانست " نه " بلندی را به زبان آورد و سپس به آن سو شتافت .
سارا در حالی که هنوز چوب دستی در دستانش به چشم می خورد بی حرکت در کنار تخت افتاده بود!

لوپین در طبقه پایین صدایی را شنید . پس سایر بچه ها را که خواب و یا نیمه خواب بودند را با عجله بیدار کرد و سپس همه به سرعت خود را به محل حادثه رساندند...
چه اتفاقی برای سارا افتاده بود ؟
آیا دامبلدور می توانست آن سیاه پوشان را دستگیر کند؟
آیا آن سیاه پوشان مرگ خواران بودند؟

***********

کسی که پست بعدی رو می زنه توجه داشته باشه که به این سوالات پاسخ بده و حد الامکان زیبا!



Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
#32

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
اکنون نیروی اهریمنی به وضوح در ذرات نور نمایان بودند. دامبلدور و بقیه سریع بیرون رفتند و در را بستند. باد با تازیانه هایش به درخت ها ضربه میزد و آنها را کج میکرد. اعضای محفل به خانه رفتند و کنار شومینه نشستند.
معنی آن پیام چی بود؟
هه هه گوش كنين! ... صداي طوفان قشنگه نه؟! ... خوش بگذره سيفيداي خوش خيال
بی شک صدای ولدمورت بود
قهقه ی مستانه ی پس از نامه و صدای مارمانندش نشان دهنده همه چیزها بود.آلبوس گفت: بهتره باز هم اتاق هری رو جست جو کنیم. سارا اون سنگو چی کار کردی؟؟؟؟؟
سارا چیزی را از جیبش در آورد و روی میز گذاشت. دامبلدور سنگ را که علامت S مار مانندی میانش بود را در دست گرفت. چوبدستیش را به سویش گرفت و زیر لب وردهایی را زمزمه کرد. مدتی به همین حال گذاشت تا بلاخره گفت: اول باید این علامت رو روشن کنیم تا سنگ باز بشه.
سارا گفت: اما چطور؟؟؟؟ شما میتونین؟
دامبلدور گفت: نمیدونم. باید روش کار کنم. سیریوس چیزی در اینباره به من نگفت. فکر میکنم میترسیده کسی از قضیه مطلع بشه. این باید با یک ورد بخصوص باز بشه. مثل:
مارزبان
یا:
لردولدمورت
یا:
مارگروه سالازار
در هنگام گفتن جمله آخر علامت روی سنگ شروع کرد به رنگ گرفتن و سپس سنگ باز شد و کاغذی از آن بیرون جست. اما عجیب بود. کاغذ سفید بود و هیچ نوشته ای در آن یافت نمیشد. در کنار سنگ که با آتش تابناک شومینه روشن بود کاغذی که بچه ها زحمت زیادی برای یافتن آن کشیده بودن قرار داشت؛ اما سفید.
سارا گفت: چـــی؟؟ این چه معنی ای میده پرفسور دامبلدور؟
دامبلدور سری تکان داد و هیچ نگفت. اما چند لحظه بعد گفت: اوه. فکر میکنم چون سیریوس نمیخواسته این برگه به راحتی باز بشه شاید طلسم دیگه ای بر روی آن گذاشته باشه. اما چه طلسمی نمیدونم
لوپین که تا آن زمان سخنی نگفته بود گفت: ممکنه که ما رمز اشتباه رو گفته باشیم؟ مثلا سیریوس 2 تا رمز روی سنگ گذاشته یکی رمز غلط و یکی رمز درست. ممکنه خواسته باشه با استفاده از مار ولدمورتو گول بزنه
دامبلدور فریاد کشید: آفرین!درسته گریفیندور. گروه هریه. پس 100% رمز ورق مربوط به هری باید مربوط به گروه خودش باشه. پس باید چیز دیگه ای باشه. بهتره یخورده استراحت کنیم
با این حرف دامبلدور همه به سوی رخت خوابهای خود راه افتادند. اما دامبلدور همانجا ماند و مشغول بررسی سنگ شد....



خب پس بدی نبود...اما واضح بود که اصلا روش کار نکرده بودی و هم زمان که به اینترنت وصل بودی این رو هم نوشتی...
بعضی از قسمت ها رو هم باید بیشتر توضیح می دادی مثل مثلا تغییر کردن سنگ و آشکار شدن راز اون!
توصیف کردن رو بلدی ولی ازش خیلی خوب استفاده نمی کنی...مطمئنم اگه روی نوشتهات یه ذره کار کنی نقص هاش برطرف می شه!
در مورد آخر پست هم باید بگم که اصلا قشنگ تمومش نکردی و هم چنین دلیل خوبی هم برای اون سنگ نیاوردی...باید بیشتر روش کار می کردی!
بعدش هم بچه تو چه علاقه ایی داری به استراحت و خواب؟ بسشونه هر چی دیگه خوابیدن!

3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۷ ۱۸:۰۰:۱۴
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۱۶:۴۰:۰۴

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.