نکته: گابریل رو مو مشکی تصور کنید! کنارشومینه، شب کریسمس! - هی چو، به نظرت میتونم با معجون عشق توجهش رو به خودم جلب کنم؟
- نه بوقی این کارها دیگه خز شده! الان طلسم تو بورسه! ایمپریو!
- فکر کردی من خرم؟ اونا که نابخشودی.. ناخشنودی.. خشنودی، خشخشی..یه چیزیه!
تره ور که روی زمین دراز کشیده بود و مقاله ای توماری برای لوپین مینوشت اعتراض کرد:
- گفتی خشخشی دلم نون سنگک خاشخاشی خواست! آلفرد پاشو دستت رو میبوسه.
تره ور به اطرافش نگاهی انداخت. کنار شومینه، تنها چهار دختر بودند! چو، مری، فلور و گابر. تره ور آب دهانش را قورت داد و بدون جمع کردن کاغذ پوستی مقاله اش ناپدید شد! احتمالا مقصد مرلینگاه خوابگاه پسران را پیش گرفته بود.
گابر: هی مری! نیم تاج ریون رو ندیدی؟
مری:
نه به من چه؟ چرا هر چیزی ات گم میشه از من میپرسی؟ خب بگرد پیداش کن، اه!گابر: خیله خب..! جوش میاری..
! چو تو نیم تاج ریون رو ندیدی؟
چو:
نه به من چه؟ چرا هر چیزی ات گم میشه از من میپرسی؟ خب بگرد پیداش کن، اه! انگار همه چیش دسته منه!گابر :
... اصلا الان میرم خودم رو میکشم! فلور.. تو تاج ریون رو..
فلور:
نه به من چه؟ چرا هر چیزی ات گم میشه از من میپرسی؟ خب بگرد پیداش کن، اه! انگار همه چیش دسته منه! خب من از کجا بدونم چرا یکم مراقب چیزات نیستی؟ همه اش یه چیزی گم میکنی! گابریل دچار مشکلات روحی و روانی میشه و با ناراحتی میشینه روی زمین. در همین لحظه آینه ی جادویی راون* برقی میزنه و تاج راونا راونکلاو رو نشون میده که در راهروی پشتی ِ شومینه است!
گابر: جیـــــــغ! اوناهاش.. توی شومینه اس!:shut:
مری جلوی گابریل را گرفت و در حالی که با دستش به حالت تهدید آمیزی به او اشاره میکرد، گفت:
- چی فکر کردی؟ میدونی چقدر پشت اون راهرو خطرناکه! تو بچه ای اصلا درست نیست که این کار رو بکنی.
- ولی خب شما ها که نیم تاج رو ندیدید! من دیدمش، فقط من میتونم برم! تازه هیچ کسی هم نمیتونه با من بیاد راهرو برای یک نفر جا داره!
مری مخالفت کرد.
- نمیذارم تو بری اون تو! ققی بارها هشدار داده بود که این چیزارو از جلو دست بچه ها بردارید! همینه دیگه، هی الکی گاز مصرف میکنید اینم میشه نتیجه اش! (
)
گابر:
فلور از روی زمین بلند شد و گابریل را به سوی خوابگاه دختران کشاند.
- ولش کن خودم فردا برات یکی اشو میخرم! تو برو بخواب.
- یدونه نیم تاج میگیری؟ میدونی این تاج چه طلسم هایی توشه بوقی!
- اه! گابر حرف نزن، گفتم واست میخرم دیه.
گابریل خودش را از دست او آزاد کرد و به سوی شومینه پرید. دکمه ی بالای شومینه را زد، قبل از اینکه مری یا چو مانعش شوند.. آتش شومینه به صورت ناگهانی از وسط باز شد و به دو طرف دیگر شومینه رفت و دیوار پشتش شروع به کنار رفتن کرد. صدای کشیدن شدن سنگش روی زمین، مثل کشیده شدن ناخن روی دیوار بود.
سپس، راهرویی بزرگ و تاریک در مقابل دیدگانشان سبز شد.
- اوه خدای من!
- اوه، خدا من هم!
- اوه، خدای من هم هم!
- اوه، خاک تو سرتون! گذاشتید بازش کنه؟
فلور به سوی گابریل دوید و روبروی او ایستاد.
- پاتو بذار اون تو!
- برو کنار میذارم!
- جرئت نداری..!
مری فریادی کشید و آن دو را ساکت کرد. سپس در حالی که به سوی چو میرفت، کاغذ پوستی تره ور را خواند:
نقل قول:
اجرای این طلسم شرایط بسیار خاصی داره! نکات مهمی که باید بدونید اینه که این طلسم تنها در مورد افرادی که روحیه و اخلاقی شبیه به همدیگه دارن، کارسازه و اثر زمانیش هم بسته به قدرت اجرا کننده ی طلسم از یک تا بیست و چهار ساعت متغیره. اثرات جانبی خاصی هم نداره اما اگه به اشتباه بین دو شخص متفاوت اجرا بشه، نتیجه اش یه چیزی توی مایه های فاجعه است. طلسمی هم که به کار میره، همیشه ثابت نیست، طلسم به این ترتیب ساخته میشه: اسم موجود حاصل از نوترکیبی+ایوس+ خلقیوس! هر وقت هم اول اسم کسی رو به کار ببرید، بیشتر شبیه اون میشه.
سپس به سوی فلور و گابریل نگاه کرد.
- اگه میخواید که یک نفر بره اون تو اون نمیتونه گابریل باشه چون قدرت جادویی زیادی نداره بنابراین یکی از ما سه تا باید بریم باهاش که ما نمیتونیم. اما میتونیم کاری کنیم که دو نفر؛ به صورت یک نفر بریم اون تو!
- یعنی میخوای از طلسم نوترکیبی استفاده کنی؟
- دقیقا! همه امون میدونیم که تاج چیز مهمی واسه راون هست.. پس بهتره بریم بیاریمش! این طلسم باید روی دو نفر با علایق و این طور چیزا انتخاب بشه.. خب شما کاملا شبیه هم هستید! از نظر قیافه، از نظر اخلاق، از نظر حرف زدن و همه چیز! کی از دو تا خواهر بهتر؟
گابریل با وحشت قدمی عقب گذاشت و روی مبل نشست.
- میدونید چیه، شاید کار خیلی احمقانه ای باشه. جای نیم تاج اونجا خوبه. من میرم بخوابم!
- واستا بینم!
- برید باو! من نمیخوام بایکی دیگه قاطی شم.. اونم فلور! اگه تا ابد اون ریختی بمونیم چی؟ وووییی!
مری اعتراض کرد:
- بوقی من سال هفتمی ام! میدونم دارم چی کار میکنم.
- منم کمکش میکنم!
چو و مری بانگاه هایی مرموز به گابر خیره شدند و لحظه ای بعد؛ گابریل و فلور طبق گفته های مری روبروی هم نشستند و دست راست یکدیگر را گرفتند.
- فلور نمیترسی؟
- درد نداره..
فکر نمیکنم بترسم!
- آره معلومه! فقط کم مونده غش کنی.
- خب خفه شید که الان وردش رو میخونم. نمیشد اسماتون یه چیز آسون تر بود؟
فلور و گابریل میشه.. فلوبریل.. پس میشه، فلوبریلیوس خلقیوس!
ورد را تکرار کرد و چوبدستی اش را با قاطعیت به سوی گابریل و فلور گرفت. هیچ اتفاق نیفتاد..
چو: مری فکر میکنم ضرب..
پاق!وردی زرد رنگ از نوک چوبدستی مری با صدای بلند خارج شد و به سوی آن دو رفت.گابریل چشمانش را بست و سعی کرد مغزش را نیز ببندد. لحظه ای بعد ، نور خیره کننده دور آندورا فرا گرفت و مری و چو غرق در تماشای آن شدند..
و بعد، لحظه ای بعد فلور با دماغی کوچک تر و موهای مشکی روی زمین نشسته بود.
-
وای!
با گفتن این کلمه چشمانش درشت شد و گفت:
- اه! اینکه صدای گابریله! نمیخوام..
نمیخوام! - فلور، موی مشکی.. خیلی بهت میاد! به قول خودت جیکی شدی!(!) **
فلور و گابریل (!) بلند شد و به سوی شومینه رفت. سپس چوبدستی اش را از جیبش در آورد.
- این چوبدستی خیلی خوبه! ماله گابره.. هاها!
و در تاریکی گم شد..
- اووف!
*: آینه ی ریونکلاو در تالار ریون هستش که همه ی اشیای گم شده رو نشون میده . دقیقا محلش رو نشون میده! بقیه اشم که توی رولم بود.
**: این گ=ک!! برمیگرده به او زمان که فلوری تایپ فارسی نداشت! فقط بهش نگین من گفتما!