اتاق کار لوسیوس- شب:مورگان با ناراحتی دست و پایش را جمع کرد و چشمانش را بست. دراکو به نارسیسا نزدیک شد که با چشم غره ی بلاتریکس سر جایش برگشت و بلا در کنار خواهرش دراز کشید. لرد سیاه با اسودگی روی کاناپه ی آبی رنگ که تنها شی غیر سبز داخل اتاق بود نشست. بارتی با شیطنت به کاناپه نگاهی کرد و گفت:
- بابایی دقت کردین که روی کاناپه آبی خوابیدین؟
لرد سیاه با شنیدن کلمه ی "آبی" تکانی خورد و از روی کاناپه پایین پرید. بلاتریکس پوزخندی زد و نارسیسا با عصبانیت به لوسیوس چشم غره رفت. لرد سیاه با عصبانیت غرید:
- نمی دونم که چرا این کاناپه آبیه. فکر میکنم باید یک توضیحی بدی مالفوی.
لوسیوس با نگرانی به لرد نگاهی کرد و بعد درحالی که لب هایش از شدت تلاش برای نیشخند زدن کج و موج شده بود گفت:
- از دراکو بپرسین. دراکو همین الان برای ارباب توضیح بده.
نارسیسا بار دیگر با عصبانیت به لوسیوس نگاهی کرد. دراکو به بارتی چشم غره ای رفت و بعد با نگرانی گفت:
- خب می دونین..املیا از این رنگ خوشش میاومد و همینطور اتاق کار پاپا رو خیلی دوست داشت. برای همین من از پاپا خواستم که این کاناپ...!
- کافیه! ارباب به هیچ عنوان روی این کاناپه نمی خوابه و از اونجایی که جا کم داریم یکی باید داوطلب بشه اینجا بخوابه. کی داوطلبه؟
انگشت های مرگخواران بالا رفت. بارتی با ناراحتی به آنان نگاهی کرد و بعد در حالی که بغض کرده بود به لرد خیره شد.
- بابایی! تو بابای منی. من باید اونجا بخوابم. چون من پسر لردم. مگه نه؟
لرد سیاه بی توجه به چشمان خشمگین مرگخواران سرش را به علامت موافقت پایین اورد. بارتی با عجله به طرف کاناپه دوید و لرد سیاه در کنار مورگان و مورفین جای گرفت.
- مورفین!! انگشت تو، توی دماغ ارباب چی کار میکنه؟ کروشیو!
- اِ دماغ ژو بود تامی؟ فکر کژدم دماغ موژگانه.
مورگان که در خواب به سر می برد خمیازه ای کشید و سرش را برگرداند. مورفین بسته ی سفید رنگی را که لای پتو گذاشته بود زیر بالشتش پنهان کرد و چشمانش را بست.
چند دقیقه ی بعد:- مورفین...ارباب گشنشه. یه کاری بکن.
پاسخی شنیده نمی شود. تسترال در اتاق پر نمی زند.
چند دقیقه ی بعد:- مورفین!!! ارباب گشنشه! یا همین الان یک کاری می کنی یا این که من می دونم با تو.
پاسخی شنیده نمی شود. تسترال در اتاق پر نمی زند.
- کروشیــــــــــــــــو!!
از انجا که اتاق تاریک بود طلسم مستقیما" به پای مورگان خورد. مورگان جیغی کشید و مرگخواران از خواب پریدند. بلاتریکس با عصبانیت موهایش را تکانی داد و غرید:
- چه خبرته؟ مثلا خوابیم!
مورگان با ناراحتی به لرد سیاه نگاهی کرد. مرگخواران پرسشگرانانه به چشمان لرد خیره شدند که مورفین خمیازه ای کشید:
- اونطوژی نگاژ نکنین. گشنژه خب.
لرد سیاه با عصبانیت به مورفین نگاهی کرد و در همین لحظه همه ی چشم ها خیره خیره به لرد دوخته شد. نارسیسا که نگران بدخواب شدن دراکو بود با حرص به بارتی که با خونسردی روی کاناپه دراز کشیده بود نگاهی کرد. لرد سیاه بی توجه به چهره های خواب الود، پرسشگر و نگران مرگخواران گفت:
- من گشنمه! و چون ارباب هیچ وقت نمی خواد که مرگخوارانش تنها باشن همتون باید ارباب رو تا اشپزخونه همراهی کنید.
مورگانا تاجش را بر سر گذاشت و با تعجب فریاد کوتاهی کشید:
- مای لرد یادتون که نرفته؟ اشپزخونه مال محفلی هاست و ما اگه از این اتاق خارج بشیم ازمون شکایت می کنن!!
لرد سیاه با عصبانیت به مورگانا نگاهی کرد و غرید:
- به من ربطی نداره. ارباب گشنشه! بهتره یه راهی پیدا کنید.