هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكچرز پرزنتز تقديم مي كند:

«انگار گفته بودي سدريك...»


بازيگران: سدريك ديگوري، برادر حميد، ققنوس، گيلدوري لاكهارت، هدويگ، سرژ تانكيان، ادي ماكاي، داور، ديمنترها، كرام، مرگخواران، آقا غضنفر، اون پسره، چو چانگ، آنيتا دامبلدور، سوروس اسنيپ، هوكي، و با هنرمندي بي نظير كريچر...


سكانس اوّل- مكاني خوفناك: كريچر روي يك صخره‌ي بزرگ در نقطه‌اي مرتفع مشرف به يك درّه‌ي بسيار عميق ايستاده است و شالي به كمر بسته كه با روبالشي كه پوشيده است، هماهنگي عجيبي دارد. شال در هوا به آرامي تكان مي خورد و كريچر با نگاهي كه تا دوردست ها پرواز مي كند، همچنان ايستاده است.

سكانس دوّم- ستاد مركزي حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي: سرژ و ققنوس و ادي (جانشين برادر حميد) و سدريك نشسته‌ن و دارن تلويزيون تماشا مي كنن! بقيه اعضاي حذب هم توي اتاقا هستن.
ققي: بچه ها بياين الان حذم تار كبود با آزكابان بازي داره...
و همه اعضاي حذب ميان روي مبل سه نفره جلوي تلويزيون جلوس مي كنن.
هوكي: اه، ققي اين پراتو جمع كن من جا شم...
ققي: باشه...
سدريك: بچه ها مثل اين كه من كاپيتان حذمم نه؟
سرژ: آره مثه اين كه...
سدريك: خب پس من برم! ادي سوئيچ ماشينت رو بده.
ادي سوئيچ رو مياره و مي ده به سدريك.
ققي: مي گم سنگ كاغذ قيچي بندازيم يكي بره چن تا چيپس بگيره بخوريم.
بچه ها: آره... خوبه.
-:سنگ، كاغذ، قيچي...
سرژ: خب.. پنج نفر قيچي، سه نفر سنگ، چهار نفر كاغد... هوووم، خب هدويگ مي ره ديگه...
هدي: نه، نمي خوام... گريه
چو: بايد بري، آستاكبار بهت اجازه نمي ده نري...
و پس از كلي گريه و خنده و دعوا و آشتي، هدويگ قبول مي كنه كه بره، ولي پول رو بقيه بچه ها بدن...

سكانس سوم-كوچه: هدويگ داره پرواز مي كنه و ميره سمت بقالي سر كوچه...

سكانس چهارم- بقالي: هدويگ: سلام آقا غضنفر... من چهار تا چيپس مي خواستم.
آقا غضنفر: برو با بزرگترت بيا، به بچه جغدا چيپس نمي ديم... نوكشون تحليل مي ره اگه هله هوله زياد بخورن.
هدي: نه آقا، حالا اين دفعه رو بيخيال شو، كلي راه اومدم ها، بچه ها تو جذب منتظرن...
غضنفر: نمي شه ديگه، اصرار نكن...
خشانت خون هدويگ ميره بالا، و با يك جهش ماتريكسي نوكش رو وا مي كنه و سه تا چيپس رو مي گيره و د برو...
غضنفر: آهاي جغد، كجا مي بريش... برگرد ببينم... بگيرمت پوستتو مي كنم..
و مي افته دنبال هدويگ... ولي ميگن پرنده‌ها سريعتر از آدما هستن.

سكانس پنجم- ستاد مركزي حذب: هدويگ با يه نوك زدن شيشه ور مياره پايين و پرت مي شه تو...
همه با دهن هايي به اندازه هلو نيگاش مي كنن..
هدويگ: چيه؟ اه... بابا فهميديم دندوناتون رو مسواك نمي زنين... اه اه ، حالا به من ميگه هله هوله كم بخور. مي بيني؟
و همين طور كه داشت حرف مي زد، مياد مي شينه رو كله‌ي ادي و چيپسا رو مي ندازه رو ميز...

سكانس ششم- زمين كوئيديچ: سدريك و دوستان جاروهاشون رو گرفته ن دستشون و مي خوان بيان تو زمين. سدريك: پس گيلدي كو؟
صداي خفه‌ي گيلدي: سدي به اين پسره بگو انگوشتشون از اين سوراخه در بياره...
سدريك به اون پسره نگاه خشانت باري مي ندازه و اون آروم انگشتشو در مياره...
گيلدي مياد بيرون: آخيش... نزديك بود بازيكن كليديتون جا بمونه ها...
سدريك: همه هستن حالا؟ حميد، گيلدي، دوستان... آره ديگه. تكميل... بريم
و همه با افتخار ميان بيرون و سيل ويرانگر تشويقات طرفداران، ديواراي زمين رو مياره پايننف و خوشبختانه بازيكنان دو تيم سريعتر از ديوار پريدن رو زمين...
وقتي آزكابانيا ميان بيرون، زوزه‌ي تشويقات ديمنتر ها بلند مي شه كه يه تيكه از جايگاه تماشاچيان رو گرفته‌ن... باد سردي مي وزه و آزكاباني ها لبخندي شرارت بار مي زنن...همه دارن با حيرت به ديمنتر ها نگاه مي كنن. واقها چطوري اونا رو راه داده بودن اين تو؟ در ميان سااهپوشان ديمنترف سياه پوشان مرگخوار هم به خوبي قايم شده بودن و نمي شد تشخيصشون داد. در ميان مرگخواران هم لردشون كرام آروم نشسته بود و چهره ش رو با كلاه سياه شنلش پوشونده بود..

سكانس هفتم- مكاني مخوف: كريچر ايستاده است و به دوردست خيره شده. شال رو در ميان باد به اهتزاز در آمده است و او دستان مشت كرده‌ي خود رو در نزديكي شال نگه داشته است...

سكانس هشتم- زمين كوئيديچ: سدريك نعره مي كشه: اين ديوونه هاي ديوونه ساز رو چرا راه دادين اين تو؟ هان؟ هوا رو سرد مي كنن، منم آستين كوتاه پوشيده م... نمي تونم خوب بازي كنم...
داور كه آماده مي شد تا بازي رو شروع كنه: پسر داد نزن. اين جا بيمارستانه ها
سدريك حمله مي كنه رو داور و تا مي خوره مي زندش... داور: بابا اين وحشيه... ببرينش. بياين بندازينش دخمه‌ي ورزشگاه بعد بازي بازداشتـ... پاق.. پوق، دومب، گامپ..

سكانس نهم- ستاد مركزي حذب:
آنيتا: ا... سدريك چرا اون جوري ميكنه؟ بابا الان مي گيرن مي برنش آب خنك بخوره ها...
سرژ: بزن سدريك... عاليه.. ايول بزن.
{ققي: سوروس تو هم يه چيزي بگو ديگه...
سورورس: نه... من از نظارت استعفا دادم، خودشم گفتم شخصيتم رو بدن به يكي كه لايقش باشه
ققي:آهان... باشه}

سكانس دهم- مكاني مخوف: كريچر استاده ست و اكنون به ته دره نگاه مي كند...

سكانس يازدم- زمين كوئيديچ: لشكر ديمنتور ها به همراه مرگخواراني كه قاطيشون شده بودن از بالاي نيمكت ها آروم آروم پايين ميان و مي ريزن تو زمين... از هر طرف به سمت سدريك حمله مي كنن داره هنوز داور رو لت پار مي كنه... متوجه مي شه و صحنه ماتريكس 2 ئي مي شه... سياهپوشا مثل ااسميت ها از هر طرف حمله مي كنن و سدريك مثل نئو چوبش رو مي ذاره رو زمين و تو هوا مي چرخه و دونه دونه ديمنتور ها رو نقش زمين مي كنه... يه لگد تو صورت كرام( كرام نمي تونست همون جا تو جايگاه تك و تنها بشينه و تابلو شه، راه افتاده بود پايين) و يه لگد تو شيكم يه ديمنتر...
بعد مي پره رو زمين، جارو رو بر مي داره و با حركات تكنيكي، دونه دونه ديمنتر ها رو نقش زمين مي كنه، ولي هيهات... يه لشكر از اونا با سرعت جلو ميان و از جلو و عقب مي پرن رو سدريك. يقه‌ش رو مي گيرن و مي اندازنش رو زمين و سيل كتك ها سدريك رو در بر ميگيره... بقيه اعضاي تيم هم ريختن رو ديمنتر ها و از عقب كتكشون مي زنن...
برادرحميد وسطاي زمين ايستاده: برادران ديوانه ساز من، بدانيد كه خداوند متعال اين وحشيگري شما را نخواهد بخشيد. برادر، آرامش خودت را حفظ كن، باشد كه رستگار شوي...

سكانس دوازدهم- بقالي: آقا غضنفر داره با شور و شوق تو تلويزيون پلاسما بازي رو مي بينه: به حق چيزهاي نديده و نشنيده... ديوونه ساز ها هم كتك مي زنن؟ يه زموني روح رو مي مكيدنا...

سكانس سيزدهم- زمين كوئيديچ: سدريك زير دست و پاي ديمنتر ها له مي شه... قيافه‌ش سرد و بيروحه، پاي يه مرگخوار ميره رو صورتش و يكي ديگه مي افته رو قفسه‌ي سينه‌ش...سدريك كم كم سفيد مي شه... ديگه نفس نمي كشه...(دوربين الان داره چشماي ناباور سدريك رو نشون ميده)

سكانس چهاردهم- ستاد مركزي حذب: همه دارن گريه مي كنن و مي زنن تو سر و صورتشون...
ققي: سدريــــك... اوهو اوهو اوهو... سدريك كجايي؟ منو با خودت ببر..
سرژ: نــه.. . سدريك نرو، نه سدريك... همه به تو احتياج دارن، سدريك نرو... حذب به تو نياز داره...
آنيتا: سدريك نمير، همسرت رو تنها نذار سدريك... شب كي خريد خونه رو بكنه؟ كي پول زندگي رو در بياره؟
هدويگ: سدريك ما رو تنها نذار... نــه... اوهو اوهو اوهو..
بقيه هم به همين روال... ( دقت كنين همه ديالوگ هاي اين سكانس به همراه گريه و زاري بود)

سكانس پانزدهم- مكاني مخوف: كريچر ايستاده و به ته دره، به جايي كه چند درخت ديده مي شوند خيره شده است. شنل او در هوا موج مي زند...

داااارااام، دارا رااام رارا، دااارا رااارااا ، راراااااام...(غمگين و آرام بخونيد)

با تشكر از:
شهرداري منطقه 8، حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي، بقالي غضنفر، زندان آزكابان، زمين ورزشي انقلاب، ستاد حفاظت از محيط زيست، گروه مرگخواران، و ساير كساني كه ما را در ساخت اين فيلم تراژديك ياري كردند...


ویرایش شده توسط هوكي در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۱ ۱۴:۴۳:۱۰

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲:۲۴ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
جشنواره داغ سریال های ماجرهای ققی و دشمنان...قسمت اول(دمبول مدیر می شود)

صدای پای پنجه های عصبانی پرنده ای سنگ فرش ساختمان مدیران را به لزره در می اورد...
شخصی از پشت دیوار ساختمان پرواز می کند و رو به دوربین وارد صحنه می شود...
اخم ها در هم...قدم ها محکم...سینه کفتری...پا پرانتز...و لونگی قرمز در دست به سمت منشی دفتر دمبول می رود...
...
ققی:چـــــــــی...ایول جمال هرچی ناظر ریقو بزن زنگو...دنگ

ققی:آبجی...پاشو برو پیش دمبول بگو کفی پا کوتاه اومده...

منشی:آقای دامبلدور الان تو جلسه هستن...
ققی: این سال به سال آنلاین نمی شد حالا واسه من جلسه میذاره... ...خوش ندارم یه حرفی رو چند بار تکرار کنم برو بگو ققی اومده...

منشی:اما الان...آخه نمیشه...

ققی میز رو چپه میکنه و در دفتر دمبول رو باز می می کنه...
ققی: اهم...ببخشید مزاحم شدم...من بعدا مزاحم می شم...با اجازه...و عرق شرم روی صورتش نشست...
منشی:خوب من وقتی می گم نرو نرو دیگه...چــــــــــیش
ققی:بابا چی میگی تو...اون موقع که این مدیر نبود 1 ساحره از زیر دست این در نرفته بود وای به حال که مدیر شده...باید بگم عله حواسش جمع باشه.... ...
دختری از دفتر دمبول خارج شد و خیلی با عشوه به ققی سلام کرد...
ققی:سلام خواهر...
و دختر دستش رو به طرف ققی دراز کرد...
ققی در حال سرفه کردن
-اوهواهو...کو..اوهو...ییرل...اوهوههو...
کوییرل:سلام آقای ققنوس...بی ناموسی در جلوی چشم مدیران..
ققی:کوییرل گیر نده دیگه...این دستش رو دراز کرده بود کلید می خواست...
کوییرل:خانوم شما بفرمایید...لطفا لباستون هم بکنید تو شلوارشون
دختره:با اجازه...
کوییرل:...لباسش از شلوارش بیرون زده بود...و از تو هم کلید می خواست...ببخشید کلید کجا رو می خواست؟!!
ققی:ام...کلید...کلید خونه منو می خواست...
کوییرل:آهان کلید خونه شما رو می خواست... من یه صحبت باید با پاتر داشته باشم...
ققی:اه چقدر حرف می زنی...در ضمن از دفتر دمبول بیرون اومده بود...
کوییرل نگاهی عاقل اندر سفیح به ققی انداخت و از اونجا به سرعت دور شد...
ققی:بگو ققی اومده منشی...من می خوام از این تیمارستان برم بیرون...
منشی:آقای دامبلدور...جناب ققنوس اومدن...
صدای دمبول از تو دفتر...
-...ققی...ققی کیه...بگو 5 مهر بیاد الان وقت ندارم...
منشی:5 مهر تشریف بیارید آقای ققی...
ققی: آخه اون تا 5 مهر مدیر می مونه مگه...من فعلا ترجیح می دم برم اون خواهر ارزشی که الان رفت رو ببرم پیش برادر حمید ارشاد کنم...وگرنه شما رو مورد عنایت به حق قرار می دادم فعلا...
.....


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
حلال زاده

كارگردان:عضو مهمان
دستيار كارگردان:پرفسور كوييرل
بازيگران:
سرژ در نقش سرژ
ققي در نقش ققي
كفي در نقش كفي
سرژيا در نقش سرژيا
دامبل در نقش دكتر اون مادربزرگه كه تصادف كرده
گراپي در نقش دكتر زايمان
فلور دلاكور در نقش پرستار
چو چانگ در نقش مادر سرژيا
سياهي لشكر عبارتند از: هري پاتر ،ارباب لرد ولدمورت!رون ويزلي ، سدريك ديگوري ، مرلين كبير ،آنيتا دامبلدور ، كورممد ،اسدالله تانكيان

الهام گرفته از شعر«زن تو زن منه ، شب شب عاشق شدنه»

تقديم به كوييرل
__________

ساعت 10:26 دقيقه صبح ! دوربين از در ساحتمان حذب وارد ميشه و وارد اسانسور ميشه ، در آسانسور دو انسان در حال صميمي شدن هستند
زاخي:آقا فيلم نگير...فيلم نگير
فاطي پاتر: اي واي زاخي آبروم رفت . بابام اگر بفهمه...
آسانسور ميايسته و دوربين از آسانسور خارج ميشه و به سمت در روبروي ميره و وارد اتاق ميشه..سرژ تانكيان پشت ميز نشسته و داره چند برگه رو بررسي ميكنه
سرژ: يك ورق! دو ورق ! سه ورق اههه ده بيست ورقي هست..مگه حذب چي كار كرده اين همه ورق شكايت نامه بايد داشته باشه...منم ديشب خوابم نبرده امروز خستم اصلا نميتونم فكر كنم(اينارو اصولا بايد تو فكرش بگه ولي خب بلند ميگه ديگه...به اين ميگن كارگردان مردمي)
حذب پيروز است...حذب پيروز است(زنگ موبايل)
سرژ:الو الو ؟دستا بالا؟ بله؟ ...چي؟ بيام بيمارستان؟ زنم تصادف كرده مرده؟ آخ جون..نه؟ پس چي؟ بچه زائييده؟ كدوم بيمارستان؟ببخشيد ميدونم فقط يك سنت مانگو بيشتر نداريم..من ديشب خوابم نبرده مخم قاطي كرده!! نه خانوم ، فاطي چيه؟ قاطي كرده...الان اومدم.باي..نه الو..الو؟ احيانا زنم موقع زايمان نمرده؟ اه..تو كما هم نرفته؟...بيهوش هم نشده؟ از دماغشم خون نيومده؟ اي بابا....باي

پاركينگ حذب ، سرژ در كنار جاروي پرندش
سرژ:اه...اين سوييچ رو يادم رفت...ديشب خوابم نبرد قاطي كردم

ساعت 11:15 بيمارستان سنت مانگو ، بيرون بخش زايمان زايمان
خوانواده هاي سرژ و سرژيا و ققي و كفيه بيرون قسمت زايمان دارن گريه زاري ميكنن
مادر سرژيا: اهو اهو.ديدي چي شد؟ دخترم بچه زائييده..من ميدونم چشمش زدن...اهو اهو

سرژ:سلام ققي تو اينجا چي كار ميكني؟
ققي: كفيه بچه زائييده...شنيدم سرژيا هم بچه زائييده...
در بخش زايمان باز ميشه و دكتر قدم زنان با دستهاي خونين مياد بيرون
ققي:سلام آقاي دكتر دامبلدور چه خبر؟
دكتر: خطر رفع شد...
سرژ:اه چرا خطر رو رفع كردي؟
ققي:كدوم خطر؟
دكتر: مگه مادر بزرگتون تصادف نكرده بود و چوب جارو تو مغزش فرو نرفته بود؟
ققي:نه اقا..زنمون زائييد..
دكتر:اها ...برين از دكترش بپرسين...مزاحم من نشيد...فقط كار مهم!
و دكتره ميره
ققي:سرژ اين دكتره چرا تو قسمت زايمان بود؟ مگه دكتر تصادف نبود؟
سرژ:نميدونم من ديشب خوابم نبرد قاطي كردم
يه پرستار مياد بيرون: بالاخزه كار ما با زنهاتون تموم شده..ميتونيد بياييد بچتنونو ببينيد
جميعيت ده ميليوني همه با هم حمله ور شدند به درون بخش

در اتاقي كه سرژيا و كفي درحال استراحتن
پرستار بچه سرژ و ققي رو به دستشون ميده
سرژ:الهي..الهي قربون بچم برم...ولي چرا بچه من نوزاد ققنوسه؟
ققنوس:ببين بچم چه ناز ميخنده...چه ريش قشنگي... بچه من چرا ريش داره؟

سرژيا و كفيه با هم: گذشته ها گذشته...بايد به فكر آينده بود
بچه ققي و سرژ:اهوووووو..اهوو..اوهههههه(گريه)
دكتر :الحق كه حلال زادن..

تيتراژ:
زن تو زن منه ، شب شب عاشق شدنه
آخ شكمم درد ميكنه ، اينقدر نخور هله هوله
دامبل بايد بندري بزنه ، خاله بازي چقدر كمه
يكي ميخواد رول بزنه ، هر قدر بخنديم بازم كمه
به اين چرا نگاه ميكنه؟بابا اين ديگه زن منه
به اون چرا نگاه ميكنه؟ اون هم صيغه منه
ولدي ميخواد بلاك كنه ، سرژي ميگه نميتونه
عله ميخواد رول بزنه ، كوييرل تخمه ميشكونه
سرژ و ققي گاوشون زائيده ، اما كسي نميدونه


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۴:۴۸:۰۲


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۳۲ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
يخ در بهشت
نويسنده و كارگردان: فاطي پاتر
صدابردار: كرممد
فيلمبردار:كورممد
آشپز:كوييرل

بازيگران:
سرژ در نقش سرژ
ققي در نقش ققي
دامبل در نقش رئيس بانك
هري در نقش يخ در بهشت فروش
گيلدي در نقش گيلدي
سوسك در نقش اون صدا
السامور در نقش گاز اشك اور

_____

ققي و سرژ در يك صبح بهاري در حال قدم زدن در پارك هستند
ققي:اين بوي چيه؟
سرژ:فكر كنم يخ در بهشته
ققي:من گرسنمه..من يخ در بهش ميخوام
سرژ:پول نداريم..هرچي داشتيم خرج حذب كرديم
ققي:به من ربطي نداره...من يخ در بهشت ميخوام.اگر برام نخري ديگه نميزارم با كفيه دست بدي!!
سرژ:پول ندارم چي كار كنم؟
ققي:يكي رو بدزديم پولش رو بگيريم

ساعت11:30 دقيقه_ ققي و سرژ در بين جمعيت ايستادن و دارن به ملت خيلي مشكوكانه نگاه ميكنند
سرژ:باشه
ققي:چي باشه؟
سرژ:همون جمله اخري كه گفتي«يكي رو بدزديم پولش رو بگيريم»
ققي:اينكه مال نيم ساعت پيشه گفتم
سرژ:ولي قبل از اينكه من جوابش رو بدم قطع شد فيلم
ققي: اوني كه داره مياد رو ميبيني؟
سرژ:كدوم؟
ققي:اون ديگه..اون كه داره مياد...
سرژ:نه من چيزي نمبينم...كي رو ميگي؟
ققي:اوه هيچي اشتباه كردم بيخيال
سرژ:اها اونو ميگي..اره ديدمش
ققي:كي رو؟
سرژ:هموني كه داره مياد
ققي: هركي هست بگيرش

يه فقير بد بخت بيچاره از كنارشون رد شد و سرژ شيرجه زد و گرفتش و كشون كشون از بين جميعت بردش توي بانك
سرژ:اينجا كجاست؟
ققي:چرا رفتي تو بانك؟
سرژ چوبدستش رو در مياره:هيش كي از جاش تكون نخوره

ملت خاله باز ارزشي جيغ ميزنن و ميخوابن رو زمين
سرژ:ققي دست كن تو جيب اين ياور كه گرفتيمش ببين پول داره

رئيس بانك مياد جلو: فرزندان من..من موقعيت شمارو درك ميكنم...عزيزان من..ميدانم شما هم احتياجاتي داريد
سرژ:اوداكداورا!!
ققي: كشتيش
سرژ:تو دست كن تو جيب اين ياور ببين پول داره
ققي:احمق !! اومدي تو بانك...اهاي ياور..گاوصندوق رو باز كن
سرژ:يموقع گاو تو صندوق رم نكنه؟
كارمند:راست ميگه ها...گاوه اهلي نيست
ققي:اي بابا...اهاي خودت چقدر پول داري؟
كارمند بانك:هيچي بخدا...هرچي پول داشتم يخ در بهشت خريدم
سرژ و ققي:
سرژ به يك كارمند ديگه بانك: اهاي تو...هر چقدر پول داري بده بياد اينجا...
كارمند:منم هرچي پول داشتم يخ در بهش خريدم

سرژ: بين اين همه ملت كسي هست كه پول داشته باشه؟
ملت:نه...هرچي پول داشتيم يخ در بهش خريديم!!

شترق
شيشه ميشكنه ، السامور ميپره تو بانك و گاز اشك اور توليد ميكنه و ميره بيرون.
صداي از بيرون:شما در محاصره كارگاهان هستيد...خودتون رو تسليم كنيد!!
گيلدي كه در بين جميعت تو بانك بود:قبلش خودتون رو به من تسليم كنيد! :bigkiss:
سرژ فرياد ميزنه: اهاي اوني كه بيروني...ما نه خودمون رو به تو تسليم ميكينم نه به هيچ كسي كه اينجا هست...اگر مردي تو خودتو تسليم كن
ققي:چرا چرت پرت ميگي؟ اهاي كاراگاه...ما اينجا حدود 70 مليون نفر گروگان داريم...براي اينكه اينارو آزاد كنيم بايد خواسته هاي مارو براورده كنيد
صدا:خواسته هاتون چيه؟
سرژ:200 تومن پول بدين ما يخ در بهشت بخريم..حله
صدا:صبر كنيد ببينم كسي پول داره

ساعت 12:30
صدا:اهاي گروگان گير ها..كسي اينجا پول نداره...همه هرچي پول داشتن دادن يخ در بهشت خريدن...
ققي: اگر همه پول دادن به فروشنده يخ در بهشت..پس فروشندش پول داره..از اون بگيرين
صدا: فروشندش ميگه هرچي پول در اورده گذاشته تو بانك..بايد برين از گاوصندوق بگيرين
سرژ:نميشه...تو صندوقش يه گاو وحشيه...

آروم آروم از مقدار گاز درون بانك كم شد
السامور سريع وارد شد يه مقدار ديگه گاز توليد كرد و خارج شد

ققي:پس حد اقل يك هليكوپتر بدين به ما...
صدا:هليكوپتر رو فروختيم رفتيم يخ در بهشت خريديم
سرژ:همين الان به فروشندش بگين دوتا تيكه يخ در بهشت بفرسته تو...وگرنه ميزنم يكي رو اينجا ميكشم
صدا:فروشندش ميگه يخ در بهش تموم كرده
سرژ:اي خدا..خب برين به سازندش بگين يخ در بهش درست كنه...
صدا:سازنده يخ در بهشت رئيس همين بانكه..بهش بگين براتون درست كنه

سرژ و ققنوس به جسد بيجان رئيس بانك زل ميزنن

سرژ و ققنوس:


تيتراژ:
اون قد بالارو ببين چه كرده
چشماي سياهرو ببين چه كرده
ناز اداهارو ببين چه كرده
غنچه لبهارو ببين چه كرده
(20 بار تكرار)



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
استديو بيتل فيلمز تقديم مي كند:
فرشته در جهنم؛ شيطان در بهشت؛ قسمت اول؛
با شركت گيلدوري لاكهارت در نقش فرشته
سوسك بي همتا در نقش شيطان
چوچانگ در نقش فرشته ي بدكاره!
و سرژ تانكيان در نقش تبهكار!

به كارگرداني: سوسك بي همتا
----
طبقه ي فوق سوزنده ي جهندم!
- سرژ؛ تو مطمئني كه مي توني قاچاقي منو از اينجا ببري؟
- معلومه سوسكي! فكر مي كني گيلدوري چه طوري رفت بهشت؟
- چي؟ من فكر مي كردم اون يك فرشته...
- معلومه كه فرشته نيست! يك بار با يك فرشته ي بدكاره ميرن توالت!
- دو نفري مي رن توي يك توالت؟
- خب آره ديگه!
- اما اين زشت نيست كه خانومه اومده بخش مردانه؟
- تو هم چقدر خنگي! حالا ولش! آره! اما مي دوني چي شده!؟ فرشته ها توي يك عمليات ضربتي ريختن توي توالت...
- واااي! بعد؟
- و اون دو تا رو گرفتن و براي اينكه صداش در نياد گيلدوري رو بردن به بهشت! هنوز! ميگن اون فرشته بدكارهه چوچانگ بوده كه قاچاقي تونسته لباس يكي از فرشته ها رو بگيره و خودشو جا بزنه! البته قيافه اش تابلو تر از اين حرف هاست! من ديگه بيشتر از اين اطلاعاتي ندارم سوسكي! اگه مي خواي ببرمت بيرون؛ بايد يك چمدون پر از آب معدني از اون طرف برام بياري!
- باشه! باشه! اما... اگه موقع سرشماري متوجه غيبت من شدن...
- فكر اون رو هم كردم! گيلدوري رو ميذاريم جاي تو!
- جان؟ گيلد.. دوري؟ نعععع!

دوربين سرژ رو نشون ميده كه آتيش دور و برش رو گرفته و يك قابلمه رو گذاشته روي كله اش و داره با شور و شوق مي خونه:
بچه ها همه تون رو دوست دارم / شما ها رو من به خدا مي سپارم؛
اميدوارم همه تون از يك كنار / برين بچسبين به يك دونه... چنار!
مي دونم شما هم منو دوست دارين / اما بدونين كه من هم شما رو دوست دارم!
دوست دارم، دوست دارم؛ نگو كه من ندارم / اگه كه من نداشتم الان با تو نمي گشتم!
بيا بيا اين پشت! بيا اين پشت! اونجا نعععع! / بيا بيا اين پشت! بيا اين پشت! اونجا نعععععع!
«پايان قسمت اول؛»



استديو بيتل فيلمز تقديم مي كند:
فرشته در جهنم؛ شيطان در بهشت؛ قسمت دوم؛
با شركت
گيلدوري لاكهارت در نقش فرشته ي تقلبي
سوسك بي همتا در نقش شيطان
فلور دلاكوره در نقش فرشته ي قاتل
و سرژ تانكيان در نقش تبهكار

به كارگرداني: سوسك بي همتا
---
سرژ در حالي كه سوسك رو جلوي شيكمش جاسازي كرده...
نگهبان در جهندم: سرژ! به كجاي مي روي اين چنين شتابان!
- ميروم به W.C. !
- خوشا به سعادتت! راستي چقدر قلمبه و گمبه و دمبه شده اي سرژ! ديروز ديدمت اندازه ي ني قليان بودندي!
- مشكل همين است! مي خوام بروم W.C. ببينم اين چيست كه در شكمبه ام جاي خوش كرده است! آخر در برابر ديدگان ديگران چنين كاري ميسر نبوده است!
- برو! برو سرژ! خدانگهدارت باد!
و دروازه رو باز مي كنه! بيرون دروازه...
سوسك: سرژ لعنتي! منو بگير! دارم ميرم پايين! الان مي رسم جاهاي ناجور... ده لامصب ميگم بگيرم!
سرژ در آخرين لحظات در تلاشي جانگذار سوسك رو مي گيره و از زير لباس اش ميارش بيرون!
- خب سوسك! حالا تو مي دوني بري به بهشت!
- ببينم چه طوري از دست اين نگهبانه...
- اين كه واقعا فرشته نبود! فلور دلاكور بود! با هم قرار داد بستيم!
- ايول كمالله! خوبه! خب حالا من از در بهشت چه طوري رد بشم؟
- اين ديگه كار خودته! ببين! بايد از توي سوراخ مخفي ها بري به بهشت! بعد سوراخ مخفي گيلدوري رو پيدا كني! مسير سوراخش رو تغير بدي تا از جهنم سر در بياره! ما اونجا ترتيب جايگزيني تو و گيلدوري رو ميديم!
- اون چمدون آب معدني رو چه طوري بدم بهت؟
- خودمون به موقعش ميايم ازت مي گيرم! برو! برو ديگه تا پيدامون نكردن!
سوسك دوان دوان دور ميشه و خودش رو ميندازه ي توي اولين سوراخي كه پيدا مي كنه...
نه اين سوراخ چقدر تنگه! چرا داره تنگ تر ميشه! انگار داره ريزش مي كنه... نعع... نعععع. نعععععع!
سوسك در دفتر منكرات نشسته و از خواب مي پره! نفس راحتي مي كشه و از اين كابوس تلخ بيرون مياد... ميره و تلويزيون رو روشن مي كنه...

سرژ با يك كلاه بوقي داره مي خونه:
جون مني؛ قنبري؛ / عشق مني؛ قنبري
غم بري و غم بري و غم بري
سرورمي، سرورمي قنبري؛ / روح مني، روح مني، قنبري؛
آتيش به تنبون مني؛ قنبري / جون مني، جون مني، قنبري؛
قنبركم بيا بيا يك بوس بده! / يك بوس كمه! دو بوس بده!
سوسك به سرعت تلويزيون رو خاموش مي كنه و به سمت جالباسي حركت مي كنه...

تيتراژ پاياني:
سوسك بي همتا در نقش شيطان / رئيس منكرات
سرژ تانكيان در نقش تبهكار / خواننده
ققنوس در نقش جالباسي
گيلدوري لاكهارت در نقش فرشته قلابي
چو چانگ در نقش فرشته بدكاره
فلور دلاكور در نقش نگهبان قلابي دروازه ي جهندم
تيرماه 1385

پست شما نقد شد امتياز :‌87


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۹ ۰:۴۱:۴۴

پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
این فیلم مال زمان آینده است، یعنی 18 سال دیگر!!


حذب پیکچرز( ) تقدیم میکند:

*عشق نا فرجام!*

با حضور استادان:
سرژ تانکیان – کارگاه ققنوس – سرژیا – کفیه
با معرفی:
سرژورا (دختر سرژ) – کفگرگی ( پسر ققنوس)
با میانجیگری بزرگان خاندان:
ادی و سدی!
با سیاهی لشکری:
عله و کوییریل، آلبی دومبل و ایوی! ، آنیت دومبل و درک!، ادی و سدی!
--------------------
_ می یای پارک حذب عزیزم؟!
_ آره جیگر! امروز ساعت 7 که بابام خونست، می یام!
_ الهی قربونت برم! کاری نداری قشنگم؟!
_ نه گلم!... بای!
_ بای بوس بغل لاو! ( کپی رایت بای آوریل!)
*دید!( صدای قطع کردن فیلیفون!)
---
_ الو؟!... ققی تویی؟!... چوجوری؟!...خوبی؟!.. هین؟!...بیام حذب؟!... باب مگه بیکارم؟! ... چی؟!... مربوط به سدی و ادیه؟!..چیه می خوان نانای نانای کنن؟!.. خیله خب، ساعت 7 اونجام!... باشه باشه... پارک حذب..اوکی! به کفیه سلام برسون!... چی ؟! باشه به سرژیا سلام می رسونم!..کاری باری؟!... نه قربونت بای!
---
*پارک حذب*
یه ققنوس ناناز، با پرای خوشرنگ و شرابی که مثل یه آبشار روی شونه هاش ریخته، داره از دور می یاد...
از اون طرف یه پسر ریشو، که با دقت خاصی ریشوانش رو بافته و زلفاش رو اصلاح کرده، روی نیمکت نشسته و با اضطراب به اطراف نگاه میکنه...
چند لحظه بعد...
_ سرژوراااااااااااااااااا !
_ کفگرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!
:bigkiss:..... سانســـــــــــــــــــــــــــــــور!
لحظاتی بعد...
کفگرگی پرای سرژورا رو ناز میکنه و میره فضا و میگه:
_ سرژورا!... من بدون تو چی کار کنم؟!
سرژورا سرخ و سفید میشه و با خجالت میگه:
_ نمیدونم! میتونی بری وردست بابام کار کنی!
کفگرگی دیگه خیلی رفته فضا و میگه:
_ می یای با هم صمیمی بشیم؟!
سرژورا میزنه پشت دست خودش و میگه:
_ نـــــــــــــــه!... زشته! بابام اگه بفهمه، تیکه پارم میکنه!
یهو حاجیه ادی و حاج سدی، دست در دست هم، جلو روی آن دو کفتر(!) عاشق ظاهر میشن! اون دوتا هم شروع به سوت زدن میکنن!
سدی با خوشرویی میگه:
_ فرزندان من... بنده شما را راهنمایی خواهم کرد، تا راحت باشید!
اون دو تا با اشتیاق شروع به گوش دادن میکنن! ادی دنبال حرف سدی رو میگیره و میگه:
_ آره، سدی جیگر شیطون بلا عسل نانازم راست میگه!... می خواین؟!
کفگرگی یه نگاه به سرژورا می ندازه و بعد میبینه اونم بی میل نیست و سریعا میگه:
_ آهین... آهین!
سدی سرش رو تکون میده و میگه:
_ خیله خب... ما شما رو به هم محرم می کنیم تا مشکلی پیش نیاد!

* اون طرف پارک...
_ آره... داشتم میگفتم... سدی و ادی می خوان براشون یه جشن مفصل بگیریم!...
_ خب بگیریم!... چرا از من نظر می خوای؟!
ققی و سرژ، از دور دارن می یان و خیلی صمیمی به نظر می رسند، گویا روحی در دو بدن هستند...
_ آخه خنگه!... من پول ندارم!... حساب حذب هم خالیه!
سرژ متفکر میشه و به دور دستها نگاه میکنه و میگه:
_ خب... اشکال نداره! شوهر آنیت وزیره، تهدید میکنیم اگه پول نده، میگیم شب بپره اسموتش کنه!...
ققی در حالی که به سرژ افتخار میکنه، میگه:
_ واقعا آفرین! اگه تو نبودی، ما می خواستیم... سرژ؟!... کجا رو داری دید میزنی کلک؟! بگو منم نیگا کنم! تنها تنها؟!...
سرژ روی یه جایی زوم کرده، با انگشتش به اونجا اشاره میکنه و ققی هم خیره میشه...
چند ثانیه ی بعد، وقتی مطمئن شدند اونچه که دیدند خواب نیست...!
_ میکشمت سرژورا!... بیچارت میکونم!
_ مبکشمت کفگرگی!.. بیچارت می کونم!

* شترق دوف دیش دنگ!

"در خانه ی سرژ":
_ نزن بابا... نزن.. آخ!... غلط کردم...آخ!.. مامان.. اوهو..آخ!... مگه عاشقی جرمه؟!...آی!
سرژورا و سرژ کمربند به دست، توی اتاق سرژورا هستند و در رو قفل کردند تا سرژیا وارد نشه! صدای فریادهای جان خراش و عاشقانه ی (!) سرژورا و نعره ی های غیرتمندانه ی سرژ، تن سرژیا را به لرزه می انداخت!
_ غلط کردی!.. حالا برای من صمیمی میشی؟!... بیگیر.... شکر خوردی!... سانسور...سانسور...بگیر تا دیگه هوس همچین غلطای اضافی ای نکنی!...
شپلس!
سرژیا میبینه دخترش داره تلف میشه، زنگ میزنه ققی شاید موضوع درست بشه:
_ الو؟!... کفیه؟!... سلام... میشه گوشی رو بدی کفی!؟... آره مسئله حیاطیه!... یعنی همون حیاتیه!... چی؟! بگم سرژ بیاد پای فیلیفون؟!...اوکی... من اون گوشی رو بر میدارم و با کفی حرف میزنم، تو هم با سرژ!...اوکی..
ســــــــــــــــــــــــــرژ؟!... بیا کفیه کارت داره!
"در خانه ی ققنوس" :
_ نزن بابا... نزن.. آخ!... غلط کردم...آخ!.. مامان.. اوهو..آخ!... مگه عاشقی جرمه؟!...آی!
کفگرگی و کفی کمربند به دست، توی اتاق کفگرگی هستند و در رو قفل کردند تا کفیه وارد نشه! صدای فریادهای
جان خراش و عاشقانه ی(!) کفگرگی و نعره های غیتمندانه ی کفی، تن کفیه را به لرزه می انداخت!
_ غلط کردی!.. حالا برای من صمیمی میشی؟!... بیگیر.... شکر خوردی!... سانسور...سانسور...بگیر تا دیگه هوس همچین غلطای اضافی ای نکنی!
شپلس!
یهو زنگ فیلیفون کفی اینا در میاد و کفیه میپره رو گوشی!:
_ الو؟!... خودمم....سلام سرژیا...به کفی؟!.. چرا؟!... موزاییکای حیاطتون باد کرده؟!...اهان...باشه، فقط بگو سرژ بیاد پای فیلیفون.. اوکی؟!...باشه باشه...اوکی... کفـــــــــــــــــــــــی؟!.... سرژیا پشت خطه!
" خانه ی سرژ"
سرژ با کله میپره پای فیلیفون و گوشی رو بر می داره:
_ الو کفیه جون؟!... سلام جیگر! خوبی؟!... دیشب خیلی باحال بود، نه؟!... جانم؟!... چی؟! داره کفگرگی رو میزنه؟!... چی؟! عاشق شده؟!...اوکی الان می یام باهاش حرف بزنم... اوکی! بای !
بعد در حالی که داره از خونه میزنه بیرون داد میزنه:
_ سرژیا؟!... دارم میرم خونه کفی... مسئله حیاتیه!

خانه ی کفی"
کفی با نوک میپره پای فیلیفون و گوشی رو بر میداره:
_ الو سرژیا جون؟!...سلام جیگر، خوبی؟!... دیشب خیلی باحال بود، نه؟!.. جانم؟! چی؟...داره سرژورا رو میزنه؟!...چی؟! عاشق شده؟!..اوکی..الان می یام باهاش حرف بزنم..اوکی! بای!
بعد در حالی که داره از خونه پر میکشه، داد میزنه:
_ کفیه؟!... دارم میرم خونه سرژ...مسئله حیاتیه!

مدتی بعد...
اتاق سرژورا...
سرژورا داره گریه میکنه و تو بغل کفی پلاسه و میگه:
_ خب چی کار کنم؟!... کفگرگی خیلی خوبه!... ماخیلی صفات مشترک داریم... اما بابا مخالفه!... میشه شما با بابام صحبت کنید؟!... ها؟!.. جون مامی سرژیا!
ققی با پرش، نوکش رو می خارونه و میگه:
_ خیله خب!... حالا که میگی جون سرژیا، اوکی!...بینم چه میکنم!
:bigkiss:

اتاق کفگرگی..
کفگرگی داره با حالتی سوزناک گریه میکنه و تو بغل سرژ پلاسه و میگه:
_ خب چی کار کنم؟!... سرژورا خیلی دختر ماهیه!... ما خیلی صفات مشترک داریم... اما بابا مخالفه!... میشه شما با بابام صحبت کنی؟!.. ها؟!... جون مامی کفیه!
سرژ ریشش رو می خارونه و میگه:
_ خیله خب... حالا که میگی جون کفیه، اوکی!...ببینم چه میکنم!

*چند روز بعد، دفتر ازدواج ادی و سدی!*
پای چشم ادی و سدی هنوز از چند روز پیش کبوده! سرژورا و کفگرگی کنار هم نشستن، سرژ و کفیه با هم، کفی و سرژیا با هم، اون ور هم عله و کوییریل به عنوان شاهد، بر مبنای" گفتن کو شاهدت، گفت دمم!!" !!
چند دقیقه بعد، همانجا...

ادی و سدی: :bigkiss:
سرژ و کفیه: :bigkiss:
کفی و سرژیا: :bigkiss:

به علت بد آموزی بسیار، منکرات توی دفتر ازدواج خراب میشه و همه رو دستگیر میکنه! این وسط، همه خوشحال بودند که به مراد دلشون رسیدن، اما سرژورا و کفگرگی گریه میکردند، چون خوندن خطبه به اونا نرسیده بود!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
پشم پيكچرز تقديم مي كند !


اين پنج پاي خشن ..







جلوي سينما پر از آدم بود ... چيزي به اكران جديد ترين فيلم حذب نمونده بود .. از اكران آخرين فيلم اون ها دو دقيقه و بيست و سه ثانيه گذشته بود و اين براي طرفداران حذب زمان زيادي بود ... كارشناسان اشتباه مي كردند .... حذبيوود بر باليوود پيروز گشته بود !!!
همه مي دونستن كه باليوود هر پنج دقيقه يك فيلم اكران مي كرد !

- من مي ترسم ... اين دو دقيقه و بيت و سه ثانيه مثل يه قرن برام گذشته !!
- نترس فاطي جون ... اميد داشته باش ايشاله اكران ميشه !


-- سلام خانم محترم نظرتون راجع به اين فيلم چيه ؟! ... فكر نمي كنين اكران هاي پي در پي از كيفيت فيلم ها مي كاهه !
فاطي پاتر : اوا شما كي اومدين اينجا ... مائده جون دارن ازمون فيلم مي گيرن روسريتو درس كن !

مائده واتسون : نه !

فاطي پاتر : چي روسريتو درس نمي كني ! زنگ بزنم داداشت بياد اينجا !!

آقاي گزارشگر : خانم فاطي خودتونو كنترل كنين ... ايشون جواب منو دادن !

مائده واتسون : نه !

آقاي گزارشگر : چي ؟!

مائده واتسون : نه مايش فيلمها مهمه ... كيفيت به مديرا ربط داره ! ... ما فقط فيلم مي سازيم ... رو به گزارشگر : من از بچگي لكنت داشتم ... رو به هوا : خوب بود سرژ !

يه صدا : عالي بود دمت گرم مائده !

آقاي گزارشگر : كيفيت !!! مي تونم بپرسم چه ربطي به مديرا داره !!

قبل از اينكه مائده بتونه جوابي به اين سوال آقاي گزارشگر بده درب سينما باز ميشه و يه آقاهه مياد بيرون !

آقاهه : سلام ... يه خبر بد براتون دارم ... اكران فيلم 33.7 ثانيه ديگه به تاخير افتاده !!
ملت به سمت در هجوم ميارن !!
آقاهه : خودتون رو كنترل كنين .. براي شما برنامه ي ويژه اي داريم !!!!!
اين شما و اين هم .....




اين پنج پاي خشن !!




ملت ميرن تو سينما !

تيتراژ ...
پشم پيكچرز تقديم مي كند ..
كارگردان : مك بون پشمالو معروف به مكي اسكورسيزي !
بازيگران :
مك بون پشمالو در نقش مك بون پشمالو !
هدويگ در نقش جغد پشمالو !
كفيه در نقش كسي كه قرار است خورده شود !
ققي در نقش فرشته ي نجات !


صداي وحشتناكي درون سينما مي پيچه !
مي خورمت ....

ملت جيغ مي كشن !

مي خورمت .. اگه يه روز با غريبه ببينمت !!!

سرژ از گوشه ي تصوير وارد ميشه !!
قانون تو تو عاشقي هوسه ....
مي خورمت ... دستم بهت برسه !!

از پشت سرژ يه پنج پا وارد صحنه ميشه ... پنج پا در حال خوردن كفيه هستش !

صدايي سرژ عوض ميشه ...
- كسي كه عشق رو هوس بدونه سزاش مرگه ... سرژ دوباره شروع به خوندن مي كنه !!


قانون تو تو عاشقي هوسه ...
مي خورتت ... دستش بهت برسه !!

صداي پنج پا : آره مي خورمش ... اگه دستم بهش برسه !!






تصوير سياه ميشه ... صدايي داخل سينما مي پيچه !!
فيلم جديد حذب آماده ي پخشه ... از دوستان محترم كه صبر كردن كمال تشكر رو دارم .. از فيلم جديد حذب لذت ببريد !!




عنوان فيلم : من و آنيتا .... تنهاي تنها !!!



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
بازسازی فیلم میخواهم زنده بمانم

فیلمی بر اساس واقعیتی که امروز رخ داد و تنها سکانس پایانی آن دستکاری شده است!

بازیگران : همه در نقش خودشون
هدویگ در نقش جغد نامه بر
با حضور افتخاری ویلیام ادوارد
و هری پاتر در نقش کسی که میخواست زنده بماند!
نویسنده : آوریل حذف کاربر شده
فیلمبردار : کورممد
صدابردار : بوق ممد
کارگردان : گیج ممد

***ساعتی نامعلوم بعد از 12:10 دقیقه ظهر پنجشنبه، مدرسه هاگوارتز***
کوییرل جلوی در مدرسه واستاده و داره بیشترین تلاشش رو میکنه تا در مدرسه باز بشه و بره داخلش ولی نمیشه. چوبش رو در میاره و مثه بختک میفته روی در، ولی هرکاری میکنه در باز نمیشه. در اخر که کوییرل خسته و مونده کنار در رو زمین میفته، جغدی براش میاد که توش نوشته بود :

شما اجازه ورود به این انجمن رو ندارید.

کوییرل به سرعت از روی جغد حدود 20000 کپی تهیه میکنه و نامه ای با این مضمون میفرسته :

من نمیتونم وارد هاگوارتز بشم، کسی هست که بتونه؟

و بعد از مدتی تعدادی جواب (به اندازه کاربران آنلاین) براش میرسه : نه پروفسور، منم نمیتونم!

***یک ساعت بعد، جلوی در مدرسه***
تعداد زیادی از دانش آموزان و اساتید مدرسه جلوی در مدرسه جمع شدن و گروههای چهار پنج نفری تشکیل دادن و به صورت محترمانه دارن به وبمسترا فحش میدن! در گوشه دیگه کوییرل که پشت یه درخت خودشو قایم کرده، تیکت بارون شده و داره تند و تند جوابا رو میده.
چارلی ویزلی : من میخوام تکالیف درس تاریخ جادو رو بفرستم، یعنی چی؟!
اصغر : خب منم میخوام این کارو بکنم!
ماروولو : دوستان شلوغ نکنین، هری پاتر آنلاین بشه، همه مشکلات حله!
یهو صدای توماس از اونور میاد : بچه ها بچه ها، یه نامه از دامبی همین الان رسید، گفته خودتونو ناراحت نکنین، اشکال از سرور سایته!
ملت :
هانا : خودش کدوم گوریه! بابا من کار دارم، اه!
مارولو : خب ما هم کار داریم!

و سر و صدا بالا میگیره، ناگهان چشم هانا در پشت درختا به کوییرل میفته و داد میزنه :
اوناهاش، یکی از وبمسترا، کوییرل آنلاینه، بگیرینش!!
و کوییرل از ترس جونش به سمت خوابگاه مدیرا فرار میکنه، جمعیت چند هزار نفری هم به دنبالش حرکت میکنن.

***در وسط راه***
آنیتا موبایلش رو در میاره و شماره جایی به نام هیچ....نه ببخشید، چشم تبلیغ نمیکنم، شماره حذب رو میگیره.
- : بله بفرمایین، دفتر حذب، ققی هستم!
آنی : الو ققی سلام.
ققی : به به آنیتا جان، خوبی؟ درک خوبه؟
آنی : قربونت، ببین، یه فرصت طلایی واسه حذب پیش اومده!
ققی : جوون من؟ کجا؟ کو؟ کی؟
آنی : سایت قاتی کرده، الان همه کاربرا بر ضد وبمستران، دنبال کوییرل کردیم و داریم میرسیم به خوابگاه مدیرا، یه تظاهرات چند هزار نفریه، بدو با بچه ها بیا!
ققی : جووووون، اومدم، قربونت، بای بوس بغل لاو!

***10 دقیقه بعد، خوابگاه مدیران***
کوییرل با عجله از پله ها بالا میره و با کله میره تو در خوابگاه که در همون لحظه باز میشه. در نتیجه برخورد فیزیکی شدیدی بین کوییرل و هری که درو باز کرده بوجود میاد و کوییرل پرت میشه رو هری!
ملت : ویییییخ! (*)
کوییرل سریع از جاش بلند میشه : هری، هری، کاربرا تظاهرات کردن، پدرمون در اومده اس!
هری : هان؟ چی؟ کی؟ چرا؟
کوییرل : مگه از ظهر نیومدی سایت؟
هری : ها؟ نه باب، کار داشتم اینور!
کوییرل : خب واسه همینه خبر نداری، یا نمیشه بری توی یه انجمن، یا اگه میری نمیتونی پستاش رو ببینی، همه شاکین!
هری میاد حرف بزنه که صداش توی فریاد مردم گم و گور میشه!

ملت : عله سایتو درست کن، یالا!
در گوشه دیگه ققی داره واسه جمعی از مردم سنخرانی میکنه : بله، بیخود نبود ما این حذب رو تشکیل دادیم، مدیریت باید صلاحیت داشته باشه، وبمسترا باید صلاحیت داشته باشه، چه معنی میده که فقط وبمستر اعظم بتونه سایت رو از همچین مشکلی نجات بده؟ اونم این مشکل ساده!
آنتونین : بله خیلی ساده اس، از سی پنل اصلی سایت این مشکل قابل حله!
دادلی : مگه سی پنل فرعی هم داریم؟
آنتونین : بله، سی پنل اصلی که داریم، سی پنل فرعی هم داریم که برای ....
صدای آنتونین بین صدای توماس محو میشه : یه کنترل پنل که همون منوی مدیریته و یک سی پنل دیگه هم هست که ماله هاسته و اسمشم سی پنله...سایت از طریق اون کنترل میشه...یعنی فایلهای لازم برای سایت از طریق یه اف تی پی منیجر میره روی اون!! مشکل هم هر وقت که ارتباط با دیتا بیس برقرار بشه!!البته حالا که همه نظر میدن منم نظرمو بگم.فکر کنم مشکل در تشکیل جداول زوپسه...اون اسمها هم متغییر های جدولاس... البته این ارور بعضی وقتها که تو یوزر و پس دیتا بیس رو اشتباه زده باشی ظاهر میشه...یا وقتی که اسم جدول ها رو در نصب حقیقی چیزی غیر از xoops گذاشته باشی .

رنگ از روی هری میپره و با احتیاط میره جلوی پنجره تا نگاهی به خیابون بندازه که میبینه ملت مثه مور و ملخ جمع شدن جلوی خوابگاه و تا شعاع 5 کیلومتری همینجوری کاربر واستاده!
هری : وووووف، چه غلطی کردم گذاشتم این همه آدم عضو شنا....خدایا خودمو به تو میسپرم. مدیران عزیز، همه چند دو جین منوی مدیریت بگیرین و دستتو روی دکمه حذف کاربر باشه. اگه دیدین دارن شورش میکنن یا برای جون من نقشه کشیدن، سریع حذف میکنین، اوکی؟
مدیرا :
هری میره پایین و با احتیاط لای درو باز میکنه و میره بیرون، بقیه مدیرا از پنجره بالای ساختمون نظاره گر صحنه ان که یهو :
ققی : عله اومد، بگیرینش!
هری : نه، صبر کنین، بذارین من توضیح بدم، شما نمیتونین، شما....
فشار جمعیت زیاد میشه و هری رو از حرف زدن باز میداره، مدیرا با دیدن این صحنه با کمک انگشتان دست و پا، تمام دکمه های حذب کاربر رو فشار میدن و ناگهان همه جا خالی از کاربر میشه، تنها کاربر باقی مونده هری پاتره.
هری : ووووف، همه حذف شدن؟
صدایی از دور دست میاد : نه، من هنوز هستم!
هری نگاهی میکنه و صاحب صدا رو میبینه که کسی نیس جز ویلیام ادوارد!
هری : ویلی؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
ویلی : شنیدم شلوغ بازی شده، اومدم ببینم توی این قاتوق بازار میشه من وبمستر شم یا نه!
هری خودش ویلی رو حذف میکنه!
هری : هییوم، عیبی نداره، کاربرای خوبی بودن، دوباره سایتو میسازم، با کاربرای بهتر.....

و نگاه ناامیدش رو میندازه تو دوربین!

*وییییخ =


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
طعم برتی بات

بازیگران:
هری پاتر در نقش فرهاد
نمید در نقش شیرین
کوییرل در نقش فرزانه ، خواهر فرهاد
ولدی در نقش شاهین ، برادر شیرین
کریچر در نقش ماشین فرهاد!
ریموس لوپین در نقش پدر شیرین
مونالیزا در نقش مادر فرهاد
آلبوس دامبلدور در نقش پسر عموی شیرین
با تشکر از شناسه های 14000 الی 19000 که در نقش سیاهی لشکر ما را همراهی کردند!
-----------------
سکانس اول ، برداشت اول

فرهاد سوار ماشینشه و داره با سرعت توی خیابون گاز می ده.

کارگردان:کات!شروع خوبی نبود!از اول می گیریم.
----------------
سکانس اول ، برداشت دوم

فرهاد داره توی خیابون به سرعت به سمت محل کارش می ره.یهو یه جن خونگی بی ریخت می پره جلو دوربین.

کارگردان:کات!کریچر چرا پریدی جلوی دوربین؟
کریچر:آخه تو فیلمنامه نوشته هری سوار من میشه!ولی الان داشت پیاده می رفت!
کارگردان:درسته!از اول می گیریم.
---------------
سکانس اول ، برداشت سوم

فرهاد در حالی که سوار ماشینشه داره به سمت محل کار می ره.فرهاد دستشو روی دنده ماشین می زاره تا دنده رو عوض کنه.
کریچر:آخ دماغم!
کارگردان:کات!کریچر اگه می خوای نقشتو ازت نگیرم تحمل کن.
کریچر:باشه!
کارگردان:دوباره می گیریم.
---------------
سکانس اول ، برداشت چهارم

فرهاد در حالی که سوار ماشینشه داره به سمت محل کار می ره.فرهاد دستشو روی دنده ماشین می زاره تا دنده رو عوض کنه.دنده با صدای عجیب "قرچ"عوض می شه و سرعت ماشین زیادتر می شه.
"آهای بی وفا!دیگه دوثتم نداری؟"
این صدای زنگ موبایل فرهاده که زنگ می زنه. فرهاد دستشو توی جیبش می کنه و گوشیشو در میاره و یه دکمه رو می زنه."دینگ"
فرهاد:جانم؟بفرمایید.
شیرین:الو.فرهاد؟تویی؟
فرهاد:سلام شیرین!خوبی عزیزم؟
شیرین:فرهاد!اوهو اوهو!چرا نمیای خواستگاری؟بابام می خواد منو بده به پسر عموم!
فرهاد:آه!شیرینم!عزیزم!از عشق تو من مرغم.........باور نداری قد قد!
شیرین:فرهاد منتظرتم!تا ابد منتظرتم!
بیب(صدای قطع شدن مکالمه)
فرهاد دوباره دستشو روی دنده می زاره و دنده رو عوض می کنه."قرچ".سرعت ماشین کم می شه و فرهاد جلوی محل کارش ترمز می کنه.از ماشین پیاده می شه و به سمت ساختمون بزرگی می ره که تابلوی بزرگی بالای درش به چشم می خوره که روش نوشته: "شرکت پرورش استعداد جگر"(جگر:مخفف جادوگران!)
----------------
سکانس دوم ، برداشت اول

فرهاد در دفتر محل کارشو باز می کنه و داخل می شه.همه به احترامش بلند می شن.
منشی فرهاد به با یه سری کاغد که تو دستشه جلو میاد و می گه:
_سلام.یه سری افراد تازه توی شرکت ثبت نام کردن.ولی توشون یه مورد ناجور به چشم می خوره.
فرهاد:چه موردی؟
منشی:طرف شئونات...
فرهاد حرفشو قطع می کنه و می گه:
_قبولش نکنین!حذف شناسه!
در دفتر باز می شه و فرهاد وارد اتاقش می شه.اما قبل از اون شخصی وارد اونجا شده و الان روی مبل نشسته.
شخص مورد نظر لباس سر تا پا سیاه پوشیده.صورتی بیروح داره و خیلی خشک حرف می زنه.
شخص مورد نظر:برای بار آخر بهت می گم.دنبال خواهر من نباش.
فرهاد:آقا شاهین برای هزارمین بار می گم که من دوسش دارم.خیلی هم دوسش دارم!
شاهین:آواداکداورا!
کارگردان:کات!ولدی جان این فیلم یه فیلم مشنگیه!غلاف کن عزیز من!
ولدی:ها...چشم
کارگردان:یکی بیاد این هری رو جمعش کنه!
هری:ها من حالم خوبه!فقط پیشونیم زخم شد!
کارگردان:خوبه.از دیالوگ فرهاد دوباره می گیریم.
----------------
سکانس دوم ، برداشت دوم

فرهاد:آقا شاهین برای هزارمین بار می گم که من دوسش دارم.خیلی هم دوسش دارم!
شاهین:اگه یه بار دیگه دنبالش بیفتی دیگه برای سایت برنامه نمی نویسم!
کارگردان:کات!باب ولدی جان اینجا انجمن ایفای نقشه!شما هم ولدمورتی نه پویان!
ولدی:ها...بازم چشم!
کارگردان:از دیالوگ فرهاد دوباره می گیریم.
---------------
سکانس دوم ، برداشت سوم

فرهاد:آقا شاهین برای هزارمین بار می گم که من دوسش دارم.خیلی هم دوسش دارم!
شاهین:مثل اینکه تو حرف حساب حالیت نمی شه!باید یه جور دیگه حالیت کنم.
شاهین بلند می شه و یقه فرهادو می گیره.
--------------
سکانس سوم ، برداشت اول

شیرین داره به دانشگاه میره.تو یه دستش کیفشه و توی دست دیگش لوازم درسیش.ناگهان دختری سر راهشو می گیره و شروع می کنه به صحبت کردن.
دختر:سلام شیرین چون!
شیرین:سلام فرزانه.خوبی؟
فرزانه:مرسی عزیزم!فرهاد بهم گفت اینو بدم به تو.شیرینی قبولیت تو دانشگاهه.
شیرین:وای!!!!این برا منه؟آخی!فرهاد خریده؟دستش درد نکنه!
فرزانه:خوب عزیزم اگه کاری نداری من برم.کار دارم.باید یه سری شکلک جدید برای یه سایتی طراحی کنم!
شیرین:نه فرزانه جون!قربونت برم.به فرهاد هم سلام برسون.
فرزانه:باشه.بای عزیزم!
شیرین:بای بای!
---------------
سکانس چهارم ، برداشت اول

نوشته زیر روی صفحه نقش می بنده:

ماهها بعد...مراسم خواستگاری

تصویر یه خونه رو نشون می ده.فرهاد و مادرش روی یه مبل نشستن و شیرین و پدرش هم روی یه مبل دیگه.مادر فرهاد و پدر شیرین دارن با هم صحبت می کنن.شیرین و فرهاد هم دارن با ایما و اشاره با همدیگه میگن و می خندن!
مادر فرهاد:آره.یکی از یه دوست قدیمی دارم به اسم لئوناردو.خیلی هنرمند خوبی بود.اون خیلی چیزا به من یاد داد.
پدر شیرین:شما درست می فرمایید.بنده هم خودم به هنر علاقه دارم.هر ماه یک بار برای خودم ماسک می سازم و با یه چهره جدید به میون مردم میرم.واکنشها واقعا جالبن.
مادر فرهاد:بریم سر اصل مطلب.شما با ازدواج این دو جوون موافقید یا مخالف؟
پدر شیرین:والا تا حالا مخالف بودم.ولی با دیدن خانومی به کمالات شما و پسری با این کمالات نظرم عوض شد!

---------------
سکانس پنجم ، برداشت اول

فرهاد و شیرین پشت فرمون نشستن و دارن به ماه عسل می رن.فرهاد سرعت ماشین رو زیاد می کنه و رو به شیرین می کنه و میگه:
_یه کم هیجان خوبه!نه؟
شیرین:اه فرهاد لوس نشو!خطرناکه!فرهاد اگه مردیم قبر من بالای اون کوه باشه!قبوله؟
شیرین اشاره به کوهی می کنه که در سمت چپ اونا قرار داره.
فرهاد:این حرفا رو نزن.بزار یه نوار بزارم آروم شی.
فرهاد در داشبورد رو باز می کنه و جلوتر از همه چیز با یه تیکه کاغد مواجه می شه.
فرهاد کاغذ رو برمیداره و شروع به خوندنش می کنه.
"سلام.من پسر عموی شیرینم.من بهترین لایی خور قرنم!من ساحره کشم!من ریش درازم!"
کارگردان:کات!دامبل جان قرار نبود از این سوتی ها بدیا!دوباره می گیریم.از تیکه ای که فرهاد نامه رو می خونه
--------------
سکانس پنجم ، برداشت دوم

"سلام.من پسر عموی شیرینم.من ترمز ماشین شما رو بریدم.تا چند ثانیه دیگه تو دره ای که جلوتونه سقوط می کنید.اون دنیا زندگی خوشی داشته باشید!"
فرهاد پاشو رو ترمز می زاره ولی کار نمی کنه.لحظه به لحظه به دره نزدیک می شن.فرهاد فریاد می زنه: "نـــــــــــــــــــــــــــه"
چشماشو می بنده و خودشو به سرنوشت می سپره.
صدای جیغ شیرین شنیده می شه.

---------------
سکانس ششم ، برداشت اول

فرهاد کنار بقایای ماشینشون نشسته.در حالی که سرفه می کنه به جسم بی جون شیرین نگاه می کنه و وقتی می بینه که مرده شروع به گریه می کنه.دوربین دقایقی فرهاد رو در حال گریه کردن نشون می ده.

---------------
سکانس آخر ، برداشت اول

دوربین از دور یه کوه رو نشون می ده.موقع غروب آفتابه.یه نفر روی کوه ایستاده و داره زمین رو کلنگ می زنه.بدون وقفه...بدون وقفه...بدون وقفه...

شعر زیر روی صفحه نقش می بنده:

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد........شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

صفحه فید تو بلک می شه و تیتراژ پایانی برنامه نمایش داده می شه...




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
صداي بعد برق...و بعد صداي كلفت شيطاني

برادران حذب تقديم ميكند: معصويمت از دست رفته....

تتريشششش...فيليم زز پسند

دامبلدور:ايييش..بدتركيب پير خرفت...ريش منو چرا تفي كردي ؟
و ميخواد بره لباس بپوشه
_چيزي گفتي آلبوس؟


زني مشكوك:
مگي:ميگم زودتر برو از خونه كار دارم!!چرا داري منو نگاه ميكني؟ بيرووون

زخم هاي عقده هاي پير مردي سر باز ميكند:
دامبلدور با چوبدستيش به يكي از كمد هاي اتاقش اشاره ميكنه و كمد باز ميشه ، توي كمد جيني به صليب كشيده شده!! و يه چاقو در هوا دور گردنش پرواز ميكنه و هر لحظه امكان داره گردنش رو ببره

شوفاژكار سالم:
مگي:ببين اينجاش آب ميده..
سرژ: كو كجاست؟
مگي:مگه كوري؟ اينجا ديگه
سرژ:جديدا بيناي چشم كم شده..دكتر ققنوس گفته تا دو روز ديگه صددر صد كور ميشم...

و

مگي:برو تو كمد...قايم شو...
سژ:نميشنوم...راستي من گاهي اوقات هم كر ميشم..آلزايمر هم دارم

و در اخر...شاهكار قرن...جذاب ترين و پرهيجان ترين قسمت فيلم در تاريخ بشر

دامبل رو به سرژ(سرژ داره پايي كه زير بدن دامبلدور له شده بود رو ميمكه): تو شوفاژكاري؟
سرژ:نه نه اصلا...
مگي:

با هنرنمايي سوسك ، برنده بهترين بازيگر جانور سال بخاطر ارائه بازي باور نكردي در فيلم معصوميت از دست رفته


كارگردان:كاربر بلاك شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.