هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
كمپاني لوك خوش شانس تقديم ميكند:


فيلمي اجتماعي و اقتصادي و سياسي
برنده ي سي و يك اسكار در هالي ويزارد(يه كف بين پيش بيني كرده)
كارگردان:برادران دالتون
تهيه كننده:مهدي مظلومي
فيلمبردار:شپش(پسر عموي سوسك)
بازيگران:
رون ويزلي در نقش هري پاتر
هري پاتر در نقش رون ويزلي
هرميون گرنجر در نقش مينروا مك گونگال
نويل لانگ باتم در نقش آرتور ويزلي
بروس علي قهرمان در نقش دامبلدور
با درخشش گراوپ در نقش چراغ راهنمايي و رانندگي
ديشب باباتو ديدم ويزلي

دوشنبه بيست و پنجم مارچ 2006
ساعت:2:25 نيمه شب
لوكيشن:خوابگاه پسران
هري در خواب به طرف هرميون ميره تا بغلش كنه و با هم ديگه كيسينگ كنن از اون سمت جيني ويزلي مياد و با ماهيتابه ميزنه تو سرش كه ناگهان هري از خواب ميپره
دامبلدور بالاي سره هري وايستاده و داره اونو از خواب بيدار ميكنه.
دامبلدور:هري پاشو بايد سريع حركت كنيم فكر كنم جاي هوركراكس بعدي رو پيدا كردم.
هري با عجله پا ميشه:جدي؟بريم ما بايد اونو پيدا كنيم تا من از هرميون كيسينگ بگيرم يعني به ولدمورت كيسينگ بدم...يعني ولدمورت رو بكشم
دامبلدور با قيافه اي مضطرب ميگه:ديشب باباتو ديدم ويزلي.
هري:
دامبلدور:ببخشيد اين ديالوگه يه جاي ديگه ي فيلم بود.
هري:آلبوس جان سريع باش كار و زندگي داريم.
دامبلدور:بهتره با يه هوركراكس سريع بريم.
هري جورابشو طرف دامبلدور ميگيره:بيا اينو هوركركس كن.
دامبل از بوي گند جوراب ميافته ميميره
هري:بهتر!!يه ملت از دستش راحت شدن.منم برم تو حياط ببينم كسي هست كيسينگ كنيم

دوشنبه بيست و پنجم مارچ2006
ساعت:2:45 نيمه شب
لوكيشن:حياط هاگوارتز
گراوپ در حاليكه داره از اتاق هاگريد بيرون مياد متوجه ميشه هري داره مياد سريع مثل درخت واي ميسته:من چراغ راهنمايي هستم منچراغ راهنمايي هستم.
هري: چراغ راهنمايي؟شنيده بودم اتوآبان همت غرب قراره از اينجا رد بشه.
و به راهش ادامه ميده.
وسطاي حياط هاگوارتز دو سايرو ميبينه كه به صورت عشقولانه اي كنار هم نشستن.
كمي جلوتر ميره و گوشاشو تيز ميكنه.
صداي آرتور ويزلي رو تشخيص ميده:عزيزم ميني تو تنها عشق من بودي اون زمان من نه سالم بود به زور منو دادن به مالي و من همواره در فكر تو بودم خوشحالم كه امشب اين موقعيت پيش اومد.
هري دقت ميكنه و ميبينه صداي ديگه متعلق به مينروا مك كونگاله.
مينروا يه پلك ميزنه كه دل هري به هم ميپيچه:منم دوستت داشتم عزيزم
مينروا به آرتور نزديك ميشه و آرتور به مينروا
سانسوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووز
(اميدوارم هيشكي نفهميده باشه اين تيكه زا فيلم سانسور شده.)

دو شنبه بيست و پنجم مارچ 2006
ساعت:نه و سي دقيقه صبح
لوكيشن:ميز صبحانه

رون داره نونهاي برشته رو با اشتياق درون دهنش ميزاره كه ناگهان هري به سرعت به طرفش ميره.
هري:رون رون بايد يه خبر مهم بهت بدم.
رون كه غذا ميپره تو گلوش و رو به موته ميگه:بگو .
هري:ديشب باباتو ديدم ويزلي
رون:خب منم ديشب بابامو ديدم پاتر
هري:جدي؟
رون:آره اومده بود ببينه من چيزي احتياج ندارم.
هري ماجرارو تعريف ميكنه.
هري:حالا فهميدي؟
رون كمي فكر ميكنه:خب راستش بابام بهم گفته بود و قرار شد من راپورتشو به مامان ندم در عوض قرار شد اونم به مامان نگه كه من با چوچانگ,هرميون,آليشيا,كتي بل,جسيكا سيمپسون,جسيكا آلبا,نيكول كيدمن,تام كروز,برد پيت.....
ارتباط دارم.
هري:

تيتراژ آخره فيلم.
هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش .
صحنه بابابرقي رو نشون ميده كه داره با مادام ماكسيم كيسينگ ميكنه.


ویرایش شده توسط لوكاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۱۴:۴۹:۳۸
ویرایش شده توسط لوكاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۱۴:۵۲:۵۱

هميشه و همه جا ميگن:
چه خوشگل شدي امشب ...
[size=x-large]خوشگلا بايد برقصن...[/siz


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
معرفي فيلم برتر و نقد فيلم هاي دو هفته اول تير ماه


نقد

دومبول مدير ميشود:
ققنوس اولين فيلم تابستاني هالي ويزارد را ساخت و به نمايش در اورد فيلمي با مضمون اخلاقي-ملي كه در آن به سنت ديرينه ايران اشاره شده است

او در اين فيلم به معضل عمده سايت اشاراتي كرد كه در اينجا ما ديگر به آن اشاره نميكنيم

با توجه به تمام مضامين احتماعي كه ققنوس آن را در فيلم«دمبول مدير ميشود» گنجانده بود ، به عقيده اكثر منتقدان سينما فيلم از فقدان هيجان و نقطه اوج رنج ميبرد ، البته بايد در نظر داشت كه فيلم«دمبول مدير ميشود» فيلمي هنري-اجتماعي بوده و افرادي كه چشم تيز بيني دارند در لابلاي ديالوگ هاي بازيگران اين فيلم ميتوانند به معضل هاي مهم جامعه پي برده كه بسي جاي تشويق و تشكر دارد از نويسنده

حلال زاده:
چهار روز بعد كمپاني برادران حذب فيلمي با نام« حلال زاده» به كارگرداني «كاربر مهمان» و نويسندگي سرژ تانكيان روانه سينماهاي كشور كرد كه با استقبال كمي رو برو شد.منتقدات دليل اين استقبال كم و راي هاي منفي خود را«پرداختن فيلم به مسائل بيناموسي بصورت ضربدري ، بد نام كردن زن ها ، وجود شخصيت هاي غير زز ، ريتم خيلي سريع فيلم كه باعث سردرگمي بيينده ميشود و توهين به بنيانگذاران حذب و ....» دانستند ولي هيچ كدام از اين دليل هاي منطقي نميتواند از بار عميق اجتماعي فيلم كم كند..

فيلم «حلال زاده» سرگذشت يك روزه يكي از بنيانگذاران حذب هست ، اين فيلم بيننده را به فكر وا ميدارد كه حتي بنيانگذاران حذب هم بدور از دشمني و خيانت نيستند و در زير پرچم اتحاد حذب گاهي خيانت ها ديده ميشود ، در فيلم به بيخوابي شخصيت اصلي ، سرژ تانكيان ، تاكيد شده است ولي در اخر هيچ جوابي براي آن نيست و هيچ كس بطور دقيق نميداند چرا شخصيت اصلي ديشب نخوابيده است.

دليل اصلي عدم موفقيت فيلم«حلال زاده» كارگرداني بد «كاربر مهمان» بود كه از داستان عميق و دقيق فيلم فيلمي اينچنين در اورد

يخ در بهشت:
دو روز بعد دوباره كمپاني برادران حذب بعد از شكست در فيلم حلال زاده تصميم به ساخت فيلمي بهتر و با كارگرداني بهتر ميگيرند و نتيجه آن فيلم پر فروش و موفق «يخ در بهشت» بود !!

يخ در بهشت به كارگرداني «فاطي پاتر» و نويسندگي«سرژ تانكيان» فيلمي تماما اجتماعي بود كه به معضل عمده جوانان« بي پولي » و «اسارت براي پول» پرداخت...
فيلم از يك نقطه آرامش كه قدم زدن در پارك را نشان ميدهد شروع ميشود و به ناگاه خواسته هاي ناخوداگاه جوانان كه در نتيجه زدن خوشي به زير دل است اظهار وجود ميكند و شخصيت ققنوس در اين فيلم هوس يخ در بهشت ميكند!!

خلاصه داستان: فيلم «يخ در بهشت» سرگذشت دو جوان ناكام و بد بخت هست براي رسيدن به خواسته خود ، يخ در بهشت!! آنها در اين راه فقيري را به اشتباه گرفته و به بانك برده كه از او پول بگيرند ولي متوجه ميشند كه پول ندارد و به اشتباه رئيس بانك كه همان سازنده يخ در بهشت هست را به قتل ميرسانند و با اين عمل عملا اميد خوردن يخ در بهشت را به گور ميبرند .در طول داستان بيننده متوجه ميشود كه همه شخصيت ها پول هاي خود را براي خريد يخ در بهشت صرف كرده اند و كسي نميتواند كمك كند

بيننده تيز بين با كمي دقت ميتواند متوجه شود كه «يخ در بهشت» سمبل خواسته ها و نياز هاي ناخوداگاه مردم هست و نويسنده در هنگام نوشتن فيلم قصد داشت عدم موفقيت و نا اميدي خود را در رسيدن به اين تمايلات مطرح كند و تاكيد كرد كه خود شخص اين امكان رسدن را ناخواسته از بين ميبرد(كشتن رئيس بانك كه همان سازنده يخ در بهشت هست)

يخ در بهشت فيلمي كامل از همه لحاظ بود ، تركيب صحنه هاي اكشن و مضامين عميق اجتماعي-فلسفي باعث شد كه از هر گروه سني و از هر قشري به ديدن اين فيلم بروند از آن لذت ببرند !!

نقطه ضعف فيلم در شعر تيتراژ آن بود كه كاملا فيلم رو به زير سوال برد و اين نشان دهنده عدم هماهنگي كارگردان هنري و فاطي پاتر است!!
(خود تحويلي 200)

فرشته در جهنم ، شيطان در بهشت:

در روز اكران فيلم يخ در بهشت كمپاني «بيتل فيلمز» فيليم به نام«فرشته در جهنم؛ شيطان در بهشت» به كارگرداني سوسك بي همتا روانه سينماها كرد

نقطه قوت اين فيلم جلوه هاي ويژه قوي براي نشان دادن جهنم و بهشت بود!!
فيلم فرشته در جهنم ، شيطان در بهشت فيلمي پر از كنايه و ايهام بود ، نويسنده قدرتمند اين فيلم توانست در قالب يك فيلم به دو مضمون بطور همزمان بپردازد:1-اجتماعي 2-فلسفي
او در اين فيلم چند بار تاكيد كرد كه افرادي كه نگهبان جامعه جادوگري هستند همه دستشان با تبهكاران در يك پاتيل هست و كسي كه لايق زندگي خوب هست با بد بختي زندگي ميكند و كسي كه بايد با بدبختي زندگي كند زندگي مرفهي دارد...و هيچ كس جاي خود نيست
و اما مضمون فلسفي كه بسياري از منتقدان را به شگفتي واداشت اين بود كه حتي در بهشت و جهنم هم عدالت برقرار نيست و حتي آنجا هم دروغ و نيرنگ ميتواند باعث رفاه شود
خلاصه داستان:فيلم با ديالوگ سوسك(به عنوان جهنمي) و سرژ(به عنوان تبهكار) شروع ميشه و اينجور كه بنظر ميرسه سرژ با گرفتن چمداني از آب معدني بايد سوسك را از جهنم وارد بهشت كند...مشخص ميشود كه سرژ در اين كار تجربه بسياري دارد و قبلا چند نفر ديگر هم وارد بهشت كرده است و فكر همه جارو ميكند ولي نقطه اوج فيلم سقوط سوسك زير لباس سرژ به جاهاي ناجور هست و اين قسمت سمبل سقوط به ظلمت و تباهي با تكيه بر پليدي هست! كه البته نويسنده با زيبايي هرچه تمام تر راه حلي براي مقابله و نابود كردن اين حوادث ارائه داده است كه جاي بسي تامل دارد...وقتي سوسك وارد سوراخ ميشود و با ريزش تونل مواجه ميشود به ناگاه از خواب ميپرد و نويسنده با زبان داستان ميگويد: تنها راه نجات از پليدي بيدار شدن از خواب غفلت و دوري از ناخوداگاه مفرط هست!!

اين فيلم هيچ نقطه ضعفي نداشت و اگر من داور بودم آن را فيلم برتر انتخاب ميكردم

عشق نافرجام:
همونروز كمپاني حذب پيكچرز فيلم «عشق نافرجام» بدون كارگردان اكران شد و فروش نسبتا خوبي داشت
خلاصه داستان:فرزندان حلال زاده سرژ و ققي عاشق هم شده و با هم قرار ميگذارند ولي غافل از اينكه پدر هاي آنها بسيار غيرتي بوده و در پاك تصادفا انها را ميبنند و كتك ميزنند و در اخر با ميانجي گري مسائل بيناموسي ضربدري مسئله حل ميشود ولي....

فيلم عشق نافرجام را ميتوان آينده فيلم «حلال زاده» به كارگرداني كاربر مهمان به حساب اورد ، سازنده فيلم همه عوامل جذب كننده را در فيلم گنجاند و مسائل و مشكلات روز جوانان را بيان كرد ، نويسنده در اين فيلم بر اين نكته تاكيد داشت :«خودتون جوون بودين هزار كار ميكردين حالا نوبت ما شده حرامه؟» كه شرح خوب داستان موجب تاثير گذاري آن شد!!
مشكل فيلم افراط در صحنه هاي تكراري بود ، سه صحنه تكراري اگر با كمي جذابيت بيشتر همراه بود شانس انتخاب اين فيلم براي فيلم برتر را بالا ميبرد .

اين پنج پاي خشن
خلاصه داستان:ماجراي اكران سريع فيلم هاي حذبي و ركورد دار بودن آن
به دليل اينكه در اين فيلم بصورت كنايه اي من ضايع شدم اصلا قهرم و نقدم نميكنم

ميخواهم زنده بمانم:
همان روز يعني 6 تير كمپاني پشم پيكچرز اولين فيلم خود را بروي پرده برد!!
فيلم ميخواهم زنده بمانم دو روز بعد اكران شد ، فيلمي مستند از....

خلاصه داستان:
نقاط قوت و ضعف:

طعم برتي بات:

طعم برتي بات نام فيلمي عشقولانه هست كه اگر بيننده هنوز انسان باشد در اخر فيلم حتما از شدت گريه جان خود را از دست ميدهد!
خلاصه داستان:شيرين و فرهاد با هم عروسي كرده و در راه ماه عسل وسيله نقليه آنها ترمز ميبرد(كار دامبل بود) و به ته دره پرت ميشود و شيرين ميميرد!!

فيلمي با كارگرداني قوي كه با سخت گيري خود باعث جذابيت اين فيلم شد ، ايراد عمده فيلم تدوين ضعيف آن بود!

معصوميت از دست رفته:
و فيلم اخر هفته دوم «معصوميت از دست رفته»
خلاصه داستان: مك گونگال صبح دامبل را از خانه بصورت مشكوكانه بيرون كرده چون كار داشت ، دامبل به دليل جذبه كم خود بسيار دپرس هست ، مك گونگال شوفاژكاري را به خانه مياورد براي درست كردن شوفاژ و براي همين دامبل را از خانه بيرون كرد كه اين پوفاژ يادگار پدر دامبل بوده و اگر دامبل ميفهميده شوفاژ خراب شده ناراحت ميشده ، در خفا بايد شوفاژ درست ميشد ، ناگهان دامبل سر ميرسد و به مك گونگال شك ميكند كه با شوفاژكار رابطه نامشروع داشته باشد ، در آن لحظه ميخواهد جذبه خود را نشان دهد كه....

فيلم اجتماعي بود و....حوصله نقد ندارم!


و اما فيلم هاي برتر:
فيلم برتر هفته اول تير ماه: ققنوس زرين به فيلم «يخ در بهشت» به عنوان فيلم برتر اهدا ميشود(با 4 راي )

هفته دوم تير ماه:فيلم هاي «ميخواهم زنده بمانم» نوشته«اوريل» و «معصيوميت از دست رفته» نوشته سرژ تانكيان مشتركا ققنوس زرين بهترين فيلم هفته را دريافت كردن(هر كدام با دو راي)


منتظر انتخاب بهترين فيلم هفته سوم تير ماه باشيد

حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
کمپانی گیر بکس این بار هم تقدیم می کند!!!!!!!!!!
نام فیلم:دردسر جراحی ها(در وصف زندگانی سارا اوانز)
بازیگران:سارا اوانز در نقش سارا اوانز،لیلی اوانز در نقش لیلی اوانز،جیمز پاتر در نقش جیزم پاتر،چوب در نقش چماق ،اهالی روستای نوری ممد آباد در نقش محفلی ها
با تشکر از:اسپانسر برنامه
اسپانسر:مورگان الکتو
کارگردان:نورممد
تدارکات:بلرویچ(به دلیل گران بودن دامبل و همچنین وجود ریش، در غذاهایی که می پخت،تدارکات تغییر کرد و همچنین کمپانی گیربکس هیچ امیدی به رای مثبت دادن دامبل به این فیلم نداشته و نخواهد داشت)
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

صدای گوینده ی آلن دولن به گوش میرسه:همیشه افراد عملی و عمل کرده به سوی محفل می شتابند و مسلما سارا اوانز هم از این قاعده مستثنا نبود پس او هم عضوی از محفل شد ،محفل ارزشی بود ،ارزشی تر هم شد و ژانگولری بود،ژانگولری تر هم شد

همه جا دودآلوده و هیچ جا دیده نمیشه صدای محفلی ها به گوش میرسه:ما می دونیم که حالا می خوایم بریم مرگخوارها رو بکشیم
مرگخوار ها بوق هم نیستن ما از هیچی نمی ترسیم از هیچی حتی از سیاها وااااای سوسک ،جیــــــــــــغ بکشیدش
دودها خوابید و محفلی ها نمایان شدند که در حال دویدن به این طرف و آن طرف بودندو بعضی هم دمپایشان را در می آوردند و یکیشان هم که ریش بلندی داشت(بازیگر تغییر کرده اما منظور همان دومبل است)مشغول جیغ کشیدن بود تا اینکه صدای تــــق به گوش رسید
- سوسکه رو کشتم
- آخیش من که نترسیده بودم بریم سر شعر
- آره
و محفلی ها دوباره شروع به شعر خواندن کردند:ما از هیچی نمی ترسیم نه از سیاها و نه از ااااه سارا رو
دوربین روی زن نسبتا جوانی که از در وارد میشد زوم میکنه و آهنگ تندی نواخته میشه
سارا: خوب می بینم که مشغول خوندن شعر شاعر قرن یکم هستید
آنیتا:نه بابا محفل که این قدر قدیمی نیست می دونی چه سالی محفل ساخته شد؟؟؟
سارا:امم ام ام امممم اصلا من خفن هستم تو به سال ساختن محفل چی کار داری؟؟؟؟
ملت:اوووووووووه راستی
سارا:بلــــــــه الکی نیست که به من میگن سارا خفنز،من خفنم وخفن هم بودم
ملت:بله بله شکی درش نیست
سارا:خوب پس شروع می کنیم آنیتا تو برو. برای من نوشابه بیار
آنیتا در حالی که لبخندی معصومانه بر لب داره و چشمانش هم درخششی خاص داره میگه:من ناظر محفلم و تو نیستی پس دیگه به من زور نگو
دوربین روی صورت سارا زوم میکنه و آهنگ غمناکی نواخته میشه و سارا در فکر فرو میره
صفحه سیاه میشه و بعد از مدتی روشن میشه و بعد از روشن شدن، روشن می مونه
سارا در حال نوشتن یک پیغام خصوصی به دامبله
پیام خصوصی سارا:
سلام پرفسور دامبلدور خواهشمندم که مرا بهترین عضو محفل کنید من خیلی خفن و همچنین خوب هستم پس می تونم بهترین عضو محفل بشم
دوربین روی ساعت زوم میکنه و ساعت همین جوری میگذره ،تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک
سه روز کذشت و سارا هر دفعه نگاهی به سایت می انداخت اما دریغ از جواب و در روز چهارم سارا متوجه شد که دامبل جواب پیغامش را داده:
صارای عذیذ فکر نکن من مثل کوییریل صخت گیرم ،ممکنه که یه مقدار از قلط املایی های بروبچز محفل ایراد بگیرم اما غصد بدی ندارم پس به این نتیجه می رسیم که من نمیتونم تو رو بهترین عضو محفل کنم چون قراره دخطرم بهترین عضو بشه من تو رو بهترین عضو ارتش الف دال می کنم،مطمئنم که که دلایل من براط قانع کننده هست
سارا متن پیام را 7 یا 8 بار خواند اما هرچه سعی می کرد دلیل بهترین عضو نشدنش را نمی فهمید (آهنگ غمناک نواخته میشد)
سارا:حالا که این طور شد من شناسه ی نمایشیم رو به سارا خفنز تغییر میدم تا چشم حسود ها دریباد
اما در همین لحظه که سارا قصد این عمل شیطانی را داشت صدایی به گوش رسید:سارا تو که نمی خوای حذف شناسه بشی نـــــــــــــــــه؟
سارا:نننننننه نه پرفسور کوییریل عزیز
- خوب دیگه من باید برم خداحافظ
ارا در حالی که مطمئن شده بود کوییریل رفته زیر لب میگه:کوییریل بوقی
- بلــــــــه
-هیچی کوییریل جان حواسم نبود
-شاید منم حواسم نباشه یه دفعه بزنم بلاک بشیا
صفحه سیاه میشه و بعد از روشن شدن ، سارا رو نشون میده مشغول گریه است

ادامه دارد..........


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲:۳۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
سفر به ماه
بازیگران در ماه...
7 نفر نا معلوم

تهیه کننده
شرکت برادران حذب...

فیلم بردار در زمین و در ماه
دایی ماندانگاس

بر اساس نوشته ی
ژول ورن در ماه و جی کی رولینگ در زمین با همکاری مرد شیرازی در ایران
---------------------------------------------------------------------------------
اعلامیه روی در سایت نصب شده بود که نوشته بود...
کاربرانی که در انتخابات جادوگر ماه بتوانند رنکی دریافت کنند علاوه بر رنک سفری 1 ماه به ماه به همراه یکی مدیر خواهند داشت
ققی:ای بابا به ما که رنک نمی دن...چه جوری بریم فضا...
سرژ:اما اگه من بشه مثل همیشه چند تا رنک بگیرم تو رو هم با خودم می برم...
...
***15 روز بعد اعلام نتایج جادوگر ماه***
جادوگر ماه:کریچر
ناظر ماه:کریچر
بهترین نویسنده:سرژ تانکیان
بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری:کریچر
بهترین ایده:کریچر
بهترین عضو تازه وارد:کریچر
-----------------------------------------------------
ققی در حال تماس گرفتنم با کریچر
-سلام کریچ
-سلام شما؟!!
-کریچ منم ققی...
-به جا نمیارم...
-بی وفا دیگه دوستم نداری...منم ققی همونی که دشمنش بودی...دمشن خونیش بودی...
-با این که یادم نمیاد...ولی خوب کاری داشتین...
-چه خوشگل شدی امشب...منو با خوت ببر من به رفتن قانع ام خواستنی هر چی که هست من به رفتن قانع ام...
-متاسفم من خودم یه نفرم 5 نفر دیگه هم کامل شدن...بای وقت زیادی ندارم

ققی در حال که تلفن رو قطع می کنه می شینه پایین تلفن و های های به حال خودش گریه می کنه...
سرژ در حالی که داره پرای ققی رو ناز می کنه...
-غصه نخور...من می رم اونجا واست عکس می گیرم می فرستم ببینی...
ققی:اصلا تو غلط می کنی بدون من بری... ..
سرژ:ققی خودت رو لوس نکن دیگه من برم که تو راحت تری...هم سرژیا هست هم کفیه...دو به یک گل کوچیک بازی می کنین...
ققی مدتی فکر می کنه و می بینه که سرژ راست می گه...
و لحظه ای بعد صدای زنگ تلفن میاد...و سرژ مدتی با تلفن صحبت می کنه...
ققی:کی بود؟!!
سرژ:پاتر بود گفت می تونی خانوادت هم با خودت ببری...آهای کفیه بچه رو بردار بریم...
ققی:هووی کجا کفیه که زن منه...
سرژ:ققی خودت رو لوس نکن دیگه دارم می رم تو ماه خوش بگذره بهم زهر مارمون نکن...
ققیِ:نمیشه تنهایی بری کفیه رو هم ببری عمرا...
سرژ:باشه با سرژیا می رم...و میره که بچه رو بغل کن...
ققی:بچه منو کجا می بری...
سرژ:این ریش داره دیگه مال منه...
ققی:مگه هر بچه ای که ریش داره برای توئه؟!!اگه بچه ی تو پس چرا کفیه نگهش می داره...
سرژ:ققی امروز داری میری رو اعصابا...بابا این همه بچه خوب یکشو می برم دیگه...ببین الان 12 تا بچه اینجاست...6 تاشون پر دارن 6 تاشون ریش...من کدوم بر دارم...
ققی:اه...یکی رو بردار برو...
سرژ از در خونه خارج میشه و برادر حمید میاد تو...
حمید:سلام ققی...شنیدم سرژ داره می ره ماه...عجب بچه ها سیفیدی دارینا...
ققی:آره دیگه شانس و ببینا...چی می خوای حالا...
حمید:ققی ببین تو 200 هزار تومن به من پول بده...می خوام جورش کنم منو تو هم بریم تا ماه...
ققی به سرعت میره پولو بیاره...و وقتی پولو میاره می بینه همه بچه هاش لختن...
ققی:بیا این پول...این بچه ها چرا لخت شدن...
حمید در حالی که لبخندی به لب داره...
-کفیه می خواست عوضشون کنه خودشون رو خراب کرده بودن ...
ققی:آهان...
----------------------------------------------------------------------
دلنگ دلنگ دلنگ دلنگ(موبایل کریچ)
کریچ:سلام مدیریت سایت جادوگران کریچر نامی هستم بفرمایین...
ونوس:سلام کریچر من "ونوسم" میشه منو با خودت ببری تا "ماه"
کریچ:یعنی چی سلام من "اتوبوسم" میشه منو با خودت ببری تا "چاه"
ونوس:شنیدم "قراره" بری "ماه"
کریچ:شنیدی می خوام با "ملاقه" بزنم تو "پات"... ...این همه چیز حالا چرا با ملاقه بزنمت...
ونوس:بابا تو عجب "جن" باحالی هستیا...منم با خودت ببر...
کریچ:پروی بی تربیت...به من می گی"خنگ" باحال...خدانگهدار...
-------------------------------------------------------------------------
ونوس:اه بابا این خله...اصلا من می گم که بگیم باید یه سهمیه زوری واسه ساحره هم بزنم..بعد اینجا قرعه کشی می کنیم یه کی از ساحره ها بره...
-----------------------------------------------------------------------
***بعد از رفتن برو بچ به ماه***
ققی:ای بابا دیدی سرژ سرم کلاه گذاشت سرژیا را با خودش برد...
حمید:تازه 200 هزار تومن ما رو هم کریچ بالا کشید رفت..
ققی:آره ما خیلی بدبختیم...
حمید:تو خیلی بدبخت تری اگه حتی این پستت رو هم واسه اسکار انتخاب نکن...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
کمپانی گیربکس تقدیم می نماید
نام فیلم: دردسر جراحی ها(در وصف زندگانی سارا اوانز)
بازیگران:سارا اوانز در نقش سارا اوانز، هاگرید در نقش پزشک جراح، جیمز پاتر در نقش جیمز پاتر، لیلی اوانز در نقش لیلی اوانز خواهر سارا اوانز.
با تشکر از:اسپانسر برنامه
کارگردان:مورگان الکتو
تهیه کننده و اسپانسر:مورگان الکتو
تدارکات:آلبوس دامبلدور

دوربین شروع به حرکت می کنه همه جا خاک آلود و کثیفه، ساعت های زنگ زده و لوازم آرایشی فاسد به طرز عجیبی در اتاق خودنمایی می کنند (اهنگ غمناکی نواخته میشه )روی صندلی متحرک که حالا مملو از تار عنکبوته توده ای خاک گرفته شروع به حرکت می کنه(آهنگ دلهره آور به گوش میرسه).دوربین روی توده ی متحرک زوم می کنه.بعد از مدتی تمام تارعنکبوت ها ناپدید میشن و مشخص میشه که توده ی متحرگک در واقع پیرزنی از کارافتاده و خسته است.پیرزن انگشت هاش رو تکون میده و صدای تق تق تق چرق چــــــــرق به گوش میرسه.تق تق تق تق تق ( پیرزن برای دست بعدیش هم همین عمل رو انجام میده!!!)
صفحه سیاه میشه و بعد از روشن شدن صفحه بیمارستانی رو نشون میده که بسیار شلوغه و عده ی کثیری از افراد دماغ گنده و پیر که طراوت خوشدون رو از دست دادن به چشم می خوره
دوربین روی تابلویی که توی بیمارستان نصب شده زوم میکنه:بخش عمل جراحی پوست
دو پیرزن روی مبل کوچکی نسته اند.
پیرزن شماره ی 1: وای مهتاب خانم ظاهرا شیطونیتون رو از دست دادید.برای چی اومدید اینجا؟
پیرزن شماره ی 2:والا جسی خانم من برای عمل جوانی اومدم اینجا راستی داداشتون حالشون خوبه شنیدم با اسمشو نبر روبرو شده هههههههههههه آه آه آوخ
پیرزن شماره ی 1:اه اه مهتاب خانم چی شد؟؟کــــــــــــمک کــــــــــــــــــــــمک مهتاب خانم سکته کرد
در همین لحظه چند نفر سفید پوش در حالی که برانکار در دست دارن به طرف پیرزن سکتیده(لغت جدید) میان و بال حرکتی کاملا ارزشی پیرزن رو میبرن.
در بیمارستان با صدای گوشخراشی از جا کنده میشه و پیرزنی که چوبدستی اش را محکم چسپیده وارد بیمارستان جراحی پوست میشه تتتتقو توق تق پق چق چرق چوق(پیرزن در حال راه رفتن میباشد)
- سارا اوانز؟؟
- سارا اوانز؟؟؟
- فکر کردم مرده
- روحشه؟؟؟
پیرزن که سارا اوانز نامیده میشه فریاد میزنه:خــــــــــــــفه.نبینم پشت سر حرف بزنیدا دکتر دکتر بیا ببینم دکی هوی دک....
مرد گنده ی سفید پوشی از آنطرف راهرو به سمت سارا میاد و میگه:کاری با من داشتید؟؟
ساارا در حالی که ظاهرا کمی یا شاید هم کمی بیشتر از کمی ترسیده میگه:نننه نه یعنی یعنی بله من می خواس سستم که شما اگر وقت شریفتون اجازه بده یییییه عمل جراحی پوست روی من انجام بدید
دکتر:خوب پس 6 ماه دیگه بیاید
(آهنگ غمناکی نواخته میشه) سارا :آره باشه.
سارا از در بیمارستان خارج میشه

6 ماه بعد
دکتر رو به سارا:6 ماه دیگه بیا
سارا:چشم آقای دکتر

6 ماه بعد از 6ماه بعد
آهنگ شادی به گوش میرسه و سارا در حالی که داره می خنده به سمت دکتر میره
سارا :ببخشید حالا می تونم عمل بشم؟؟؟
دکتر: بله لطفا پول رو به حسابدار بدید و بعدش رسیدی رو که حسابدار میده رو پیش من بیارید
سارا اخمی میکنه و میگه:ببخشید چه مقدار پول باید واریز کنم؟؟؟
دکتر یه کاغذ از جیبش در میاره و شروع به نوشتن می کنه(دوربین روی نوشته زوم میکنه )
دکتر اول یه دونه یک میذاره و بعدش 5 تا صفر هم اضافه می کنه
سارا: ماآآآآ دکتر جون من این همه پول از کجا بیارم؟؟؟؟
دوربین روی چشم دکتر زوم میکنه که از عصبانیت سرخ شده زوم می کنه و آهنگ گاوچرونی به گوش میرسه
دکتر:بیبین پیری.اگه نمی خوای پول بدی جات رو میدم به یکی دیگه فهمیدی
سارا که از تغییر لحن سریع دکتر جا خورده بود بعد از مدتی که خیلی طولانی به نظر می آمد با التماس و تمنا از دکتر خواست که ک روز به او وقت بدهد تا پول جور کند.و در آخر دکتر هم به او یک روز وقت داد.اما جای سوال دارد که سارا چگونه پول تهیه کرد؟؟

شب همان روز خانه لیلی و جیمز
لیلی در حالی که به همراه شوهرش جیمز سرگرم تماشای فیلم هندی ((مسافری از وزارتخانه ی هند)) هستند غافل از اینکه سارا در اتاق خوابش سرگرم دزدی و سرقت انبوهی از جواهرات است
لیلی: هاااااااااااااااو من دیگه میرم بخوابم
جیمز:بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق(سانسور شد)
و اینچنین شد که لیلی به تنهایی وارد اتاق خوابش شد و جیمز هم مشغول تلویزیون نگاه کردن شد
سارا که متوجه آمدن خواهرش شده بود در کمد لباس مخفی شده و منتظر ماند تا خواهرش بخوابد و سپس با قدم هایی شمرده از خانه ی پاتر ها خارج شد . و در حالی که سنگینی طلا و جواهرات لیلی را حس می کرد از خنده فریادی کشید

صبح روز بعد
سارا روی تخت اتاق عمل دراز کشیده و در حال جراحی شدنه.( به خاطر پرخون بودن این صحنه از نشان دادن آن معذوریم)
حدودا بعد از گذشت یک ساعت سارا در حالی که صورتش با باند سفیدرنگ پوشانده شده بود روی تختش خوابیده بود
خلاصه به این ترتیب بود که سارا اوانز پیر با اندک تلاشی توانست خود را جوان کند و دیگر هنگام راه رفتن تق تق صدا نمیداد.البته بعدها اتفاقاتی افتاد که در سری دوم فیلم متوجه آن خواهید شد.


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
شبح اپرا

سایت جادوگران در نقش خانه اپرا
نیک بی سر در نقش شبح
آلبوس دامبلدور در نقش آنی سورلی
بر و بچ سایت در نقش رقاصها
شاهزاده دورگه در نقش دخترها
کرنلیوس فاج در نقش جوزفه بوکت
هری در نقش آرماند مونچارمین
لوسیوس در نقش ریچارد
رزن در نقش فاست لاکارلوت

حال داستان
سایت جادوگران در پاریس می باشد و خیلی مشهور و ساختمان زیبایست. بزرگترین سایت جادوگران در جهان می باشد. شروع ساخت آن از سال 1861, پابان در سال 1875, و ارزش آن 47 میلیون فرانک است. شامل هفده طبقه, 10 طبقه بالای زمین, و 7 طبقه زیر زمین, نشمینگاه و بخش زیر زمین, پله و راهرو و تعداد زیادی اتاق- اتاق لباس پوشیدن برای برو بچ و خواننده ها, اتاق برای بخش کارگران, لباس و کفش اپرا و ... . بیش از 2500 اتاق در این ساختمان وجود دارد. شما می توانیدساعتها در سایت جادوگرآن پاریس پیاده روی کنید و هرگز روشنایی نبینید.
و در سایت جادوگران یک روح وجود دارد, یک شبح, یک مرد در لباس سیاه. او بدنی دارد بدون سر, یا سری بدون بدن. او صورت زردی دارد بدون دماغ, و دارای سوراخی سیاه برروی چشمها... .
این یک داستان واقعی از نیک بی سر می باشد. که در یک روز از روزهای سال 1880, در اتاق لباس پوشیدن برو بچ شروع شده است.

برو بچ
سریع! سریع!در را ببند! او اینجاست! آلبوس دامبلدور دوید به اتاق لباس پوشیدن, صورتش سفید بود.
یکی از شاهزاده دورگه دوید و در را بست, و همه به سمت آلبوس دامبلدور چرخیدندن.
- کی بود؟ کجا؟ چه چیز بود؟ فریاد زدند.
آلبوس دامبلدور گفت : آن روح بود! در راهرو. من آن را دیدم. از میان دیوار پیش من آمد! و ... و من صورتش را دیدم!
بیشتر شاهزاده دورگه ترسیده بودند, اما یکی از آنها که گیسوی بلند سیاهی داشت, خندان بود.
او گفت: پوف! همه می گویند که شبه اپرا را دیده اند, اما آن یک روح واقعی نیست.تو یک سایه ای روی دیوار دیدی.
اما او در را باز نکرد, یا به میان راهرو نگاه نکرد.
دختر دومی گفت: خیلی از مردم آن را دیده اند. کرنلیوس فاج دو روز پیش آن را دید. فراموش کرده اید؟
سپس همه شاهزاده دورگه در مورد آن شروع به صحبت کردند.
- کرنلیوس فاج می گفت که روح، قدبلند است و کت سیاهی پوشیده است.
- سری مانند مرد مرده داشت, با صورت زرد و بدون دماغ... .
- ... و بدون چشم – فقط سوراخ سیاه!
مرلین کوچک برای اولین بار صحبت کرد: در باره اش صحبت نکنید. او شبیهش نیست. مادرم به من گفته است.
دختری با موی سیاه گفت: مادر تو؟ مادر تو چه چیزی درباره روح می داند؟
او گفت: کرنلیوس فاج احمق است. روح آنطوری نیست که مردم درباره آن صحبت می کنند, و یک روز کرنلیوس فاج متاسف می شود, خیلی متاسف.
اما مادر تو چه چیز می داند؟ به ما بگو, به ما بگو! همه شاهزاده دورگه جیغ کشیدند.
مرلین گفت: اوه عزیزم! اما لطفا یک کلمه به کسی نگویید. شما می دانید که مادر من دربان خیلی از اتاقکهای سایت جادوگران است. خوب, اتاتک 5 اتاقک روح است! او از اتاقک به اپرا نگاه می کند, و گهگاهی گلها را برای مادر من جا می گذارد!
- روح اتاقک دارد! و گل در آن جا می گذارد!
- اوه مرلین, مادر تو داستانش را برای تو گفته است! چطور می شود روح دارای اتاقک باشد؟
مرلین گفت: این درست است, درست است, من به تو گفتم! هیچ کس بلیط اتاقک 5 را نمی خرد, اما روح همیشه شب ها به اپرا می آید.
- پس شخصی آنجا می آید؟
- چرا, نه! ... روح می آید, اما کسی آنجا نیست.
برو بچ به مرلین نگاه می کردند. یکی از آنها پرسید: اما چطور مادر تو می داند؟
- مردی با کت سیاه وجود ندارد, با صورت زرد . همش اشتباه است. مادر من هرگز روحی در اتاقک 5 ندیده است, اما او صدایش را شنیده است! مادرمن با او صحبت می کند, اما کسی آنجا نیست. و او دوست ندارد مردم درباره او صحبت کنند!
اما آن غروب برو بچ نتوانتستند جلوی صحبت کردن در مورد شبه اپرا را بگیرند. آنها تا قبل از اپرا صحبت می کردند , در میان اپرا, و بعد از آن. اما آنها خیلی بی صدا صحبت می کردند, و قیل از صحبت به پشتشان نگاه می کردند.
وقتی اپرا تمام شد, دختری خواست که به اتاق لباس پوشیدن برود. ناگهان, صدای کسی در راهرو شنیده شد, و مادام گری, مادر مرلین, دوید به میان اتاق. او چاق و زنی مادرانه, با چهره ای قرمز و خندان بود اما امشب صورتش سفید بود.
او جیغ زد: اوه شاهزاده دورگه! کرنلیوس فاج مرده! شما می دانید که او در راهروی طولانی پایین, در طبقه چهار زیر زمین کار می کند. در بخش دیگر یک ساعت پیش کارگران جسدش را پیدا کردند. با طنابی دور گردنش.
مرلین جیغ زد و با گریه گفت: این روح است. روح او را کشته است!
مدیرهای سایت جادوگران
سایت جادوگران مشهور است, و مدیر سایت جادوگران مرد خیلی مهمی است. در هفته اول از کار برای دو مدیر جدید, آقای هری و آقای لوسیوس. روز بعد و در اتاق مدیریت، دو مرد درباره کرنلیوس فاج صحبت می کردند.
آقای هری با عصبانیت گفت: آن فقط یک تصادف بود یا فاج خودکشی کرده است.
آقای لوسیوس گفت: تصادف؟ ... خودکشی؟ چه داستانی را برای من تعریف می کنی, دوست من؟ شاید بخواهی داستانی از روح برایت بگویم؟
آقای هری گفت: در مورد روح به من نگو! ما 1500 نفر داریم که برای ما در این سایت جادوگران کار می کنند, و همه در مورد روح صحبت می کند. آنها همه دیوانه اند! من نمی خواهم در مورد روح بشنوم, بسیار خوب.
آقای لوسیوس به نامه ایی در روی میزش نگاه می کرد و در مورد این نامه چه می گویی هری.
آقای هری فریاد زد: مگه می شه؟ چرا نه، البته. چه کاری از ما ساخته است؟
دو مرد نامه را دوباره خواندند زیاد طوانی نبود.

به دو مدیر جدید.
چون شما در سایت جادوگران افراد تازه وارد هستید من به شما چند چیز مهم می گویم. هرگز بلیط برای اتاق پنج نفروشید. آن اتاق من است برای همه شبهای اپرا. مادام گری دربان، همه چیز را درباره آن می داند. بنابراین من نیاز به پول دارم برای کارکردن در سایت جادوگران. من زیاد ولخرج نیستم. من به گرفتن بیست هزار فرانک در ماه راضی هستم.فقط همین. ولی لطفا فراموش نکنید که دوست خوبی هستم، اما دشمن بدی نیز هستم.
سر نیکلاس

- برای اتاق پنج بلیط نفروشیم. بیست هزار فرانک در ماه.
آقای هری دوباره خیلی عصبانی شده بود. آن بهترین اتاق ما در سایت جادوگران است و ما به پول احتیاج داریم، لوسیوس.! و این کیه؟ سرنیکلاس هه! به من بگو؟
آقای لوسیوس گفت: خوب معلومه، نیک بی سر.
- حالت خوبه هری. ما هیچ چیزی درباره این نامه نمی دانیم. این شوخی، شوخی بدی است. بعضی ها فکر می کنند که ما احمق هستیم، آن هم به خاطر اینکه تازه واردیم. هیچ روحی در سایت جادوگران وجود ندارد.
آندو برای شب درباره اپرا صحبت می کردند.
- رزن معمولا آهنگ مارگاریتا را می خوانند.
- رزن اسپانیایی است و بهترین خواننده در پاریس است.
- اما او امروز مریض است.آقای هری گفت: همه امشب در پاریس به اپرا می آیند و بهترین خواننده ما مریض است. ناگهان او صبح نامه ای به ما می نویسد که مریض است و نمی تواند امشب بخواند.
آقای لوسیوس با سرعت گفت: هری، دوباره عصبانی نشو. ما کریستین دای را داریم، خواننده جوان نروژی. او می تواند مارگاریتا را برای ما بخواند. او صدای خوبی دارد.
- اما او خیلی جوان است و کسی او را نمی شناسد. هیچ کس نمی خواهد صدای خواننده جدید را بشنود.
- صبر کن و ببین. شاید دای بهتر از رزن بخواند. چه کسی می داند؟


من برگشتم


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
پشم پيكچرز تقديم مي كند!

پروژه ي صد قسمتي

تاريخ تمدن حذب

( نكته ي مهم كه حتما بايد بدوني : اين فيلم هيچ ربطي به حذب نداره، اين فيلم ديدگاه هاي شخصي كارگردان در رابطه با اين پديده ي شوم اجتماعيه ... پس ببين و بترس !! ) !
كارگردان : مك بون پشمالو !
نويسنده : كريچر و مك بون پشمالو با اقتباس از كتاب " زندگي، حذب و ديگر هيچ نوشته م.مودب پور !
دستيار كارگردان : هوكي !
اسپانسر مالي : بنياد حمايت از جنهاي خونگي ( بهاجخ ) !

بازيگران :

سرژ تانكيان در نقش سرژ تانكيان !
ققنوس در نقش ققنوس !
سدريك ديگوري در نقش سدريك ديگوري !
برادر حميد در نش برادر حميد !
ادي ماكاي در نقش ادي ماكاي !
ونوس در نقش خدا !
هري پاتر در نقش خدا !
كرام در نقش زننده پست توهين آميز !!
مك بون پشمالو در نقش كسي كه سدريك رو از مرگ نجات داد!!!






مكان : آسمون هفتم !
ونوس در حال خوندن روزنامه ي خدايان هستش ... كمي اونطرفتر چهار نفر در " محل نگهداري كسائيكه فكر مي كنن در هر زمينه اي خدا هستن " نگهداري ميشن !
اون چهار نفر كساني نيستند جز
سدريك ديگوري كسي كه فكر مي كرد خداترين داستان جهان ( جايي به نام هيچ جا )‌ رو نوشته !
برادر حميد كسي كه فكر مي كرد خداي بي ناموسيه !
ققنوس كسي كه فكر مي كرد رسما خداس و هميشه مي گفت كه اون و ونوس بايد جاشون عوض شه !
سرژ كسي كه فكر مي كرد خداي رول پلينگه !

حميد كه يه صفحه از روزنامه ي ونوس رو كش رفته با صداي بلند در حال خوندن روزنامه هستش .
" به گزارش خبرگزاري كذب (‌دفت كنيد غلط املايي نيست .. در اين زمان هنوز حذبي تشكيل نشده است ) حذب ليبرات دمكرات در انتخابات رياست جمهوري منگولستان به پيروزي رسيده. رئيس اين حذب ..

دوربين مي چرخه و صداي حميد هم قطع مي شه ... ( چيزي نيست .. صدا بردار و تصوير بردار تازه كارن !! )

دوربين سدريك رو نشون ميده كه پشت يه لپ تاپ رو زمين نشسته و از لبخند شيطاني روي لبش بنظر مي رسه با پروكسي به سايت هاي پي جي 18 نفوذ كرده !
سدريك : پيدا كردم !
حميد : چي پيدا كردي .. عكس بيناموسي از آلبوس و مگي !
سدريك : نه ايده تاپيك جديدمو !! بياين نزديكتر ... هووي حميد نگفتم اينقدر نزديك !!

چهار خدا به هم نزديك ميشن ... به دليل ناشي بودن صدابردار هيچ صدايي به گوش نمي رسه ...

چند دقيقه بعد ...
چهار خدا چسبيده به هم ! جلوي لپ تاپ نشستن ...
سرژ : كي بزنه !
ققنوس : من !
حميد : من !
سدريك : من !
سرژ : انقدر من من نكنيد ... ما چهار تا بدنيم تو يه روح يا يه چيز تو همين مايه ها ... مهم نيست كي ميزنه !
سدريك : شير يا خط ... شير اومد من مي زنم .. خط اومد هم شما سه تا نمي زنين .. اوكي !
سه نفر بقيه : اوكي !



چند دقيقه بعد ... .... .....
دوربين صفحه مانيتور رو نشون ميده ... بدليل تازه كار بودن تصوير بردار هيچ چيز از پست مشخص نيست ... بعد از كلي زحمت كه تصويربردار ميكشه تصوير واضح ميشه ... اما روي تصوير فقط نوشته شده :
" با تشكر از ارسال شما " !!
چهار خدا از خوشحالي در پوست خودشون نمي گنجن و در حال بوسيدن و در آغوش گرفتن همديگه هستن ...

بيست و چهار ساعت بعد ...
سرژ خودش رو بزور از آغوش حميد بيرون مي كشه ...
سرژ : وايستين بينم .. اينجا چرا نوشتي " حذب " مگه درستش " حزب " نيست ... كي اينارو تايپ كرده !
سدريك : مسئله اي نيست الان ويرايش مي كنم !

دوربين دوباره مانيتور رو نشون ميده !
مانيتور : بوق شدين ... زمان ويرايش پست به پايان رسيده ! ( بوق = ضايع !! = فكر بد نكنين ) !
سرژ از عصبانيت سدريك رو از آسمون هفتم پرت مي كنه پايين !!
ققي : حس مي كنم يه تيكه از روحم كنده شده !
حميد : من كه حس نمي كنم .. چون انقدر تو ساهي و پليدي و بيناموسي غرق شدم كه بي حس شدم !! مث ولدمورت !!
ققي : چه قشنگ اسم آلبوم جديدمون رو بذاريم " بي حس شدم " ( اين تيكه رو فقط بروبچ رپر متوجه ميشن !! ) !
صدايي از دوردست : من اومدم جاي سدريك ... وايستين !
حميد :‌ بيا عزيزم ما با آغوش باز منتظرتيم !!
صدا نزديكتر ميشه و بعد يه عضو ارزشي پديدار ...
" من ادي ماكايم .. هشت سالمه .. شمارو هم خيلي دوست دارم !! "


ققي :‌ بچه ها صبر ... مث اينكه يه پست جديد خورد ... مث اينكه كرام زده ...
دوربين ميچرخه رو مانيتور ...

پست كرام
بوقي ها حذب زده ان .. بچه بذار برو غلط املاييتو درس كن ... اين كارا به تو نيومده !

آدرنالين خون اعضاي حذب مي ره بالا !


ققي : نشونت ميدم كرام !



سرژ :‌بچه ها يه فكر توپ دارم ... سو استفاده از اين غلط املايي ...


دوباره اعضا به هم نزديك ميشن ...



شايد خيلي نزديك ... شايد خيلي دور !!!









ادامه دارد ....


ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۶ ۱۴:۴۰:۱۰


تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
نام فیلم : سفید ها برای چه می جنگند؟

بازیگران : بر و بچس محفل ، الف دال
و با پشتیبیانی ارتش قدرتمند وایت تورنادو
و با حضور افتخاری آلبوس دامبلدور در نقش یک سفید!
پشت صحنه : این تصاویر به طور زنده گرفته شده و خودتون حساب کنید نخوای یه فیلم اکشن هم بسازی یه فیلم مستند هم بسازی این سفید ها فقط تیغ می زنن!

مکان: 3 نصف شب
زمان: مقر محفل

مک گونگال با قیافه ایی آشفته ، سراسیمه و مضطرب در اتاق رو باز می کنه . آلبوس روی تخت خوابیده و در حال دیدن رویایی هست که داره در اون به خاستگاری می ره! مک گونگال فریاد زد:
_آلبوس ...پاشو...سیا ه ها حمله کردن!
و پتو رو از روی آلبوس کشید .
آلبوس از خواب پرید و به شدت هراسناک:
_ها...کو...کی ....کجا؟
مک گونگال: با توام ...گفتم سیاه ها حمله کردن!
آلبوس خمیازه ایی کشید و دوباره بالشتشو درست کرد و پتو رو روی صورتش کشید و گفت:
_بابا این که تام خودمونه...یکی از بچه ها رو بفرست آره همون سارا خفنزه . چیزه یه چار تا قول در پیتی و تو خالی مثل اینکه محفل متعلق به توئه و هوا تو داریم و ناظر بعدی تو هستی و.... هم بهش بده. دیگه هم منو این طوری بلند نمی کنی ها. چه خواب نازی بود!
و لحظه ایی بعد صدای خر و پفش طنین انداز شد.
مک گونگال که قادر نبود کاری انجام دهد تنها رو به دوربین نگاه مجهول الحالی کرد و با یک علامت سوال در ذهنش مواجه شد:
" ما واسه چی می جنگیم؟ "


زمان : 4 صبح
مکان : مقر محفل

هدویگ با پر و بال خونی از توی پنجره صاف کف آشپزخونه پهن می شه ! یه چند تا هوهو می کنه اما متاسفانه کسی محل نمی ده ! به یک باره یک نفر که حواسش متوجه حضور هدویگ نبوده از پشت وارد آشپزخونه می شه و همین طور که به بیرون سرک می کشیده شروع می کنه به گشتن کابینت ها و قفسه ها!
یه کیسه سیاه رو پشتش بود والبته زیر لب غرغر هم می کرد!
_آه........اینا هم که هیچی نزاشتن ! فکر کنم همون شمعدونی های نقره و سرویس های غذاخوری طلا کافی باشه!
ناگهان هدویگ داد می زنه :
_استرجس!
اما استرجس بدون توجه به هدویگ لحظه ایی قبل ، آشپزخونه رو ترک کرده بوده بود ! واقعا جای تاسف داره که سفید ها به خودشون هم رحم نمی کنن . من واقعا نمی تونم باور کنم که اونا خودشون رو هم غارت می کنن!!!
من که یک سیاهم از دیدن چنین صحنه هایی بسیار شرمنده می شم و اشک خجلت می ریزم . بینندگان عزیز بیاید با هم دیگه فکر کنیم. بیاید به این فکر کنیم که آخه چرا با این که آلبوس حنجره اش رو این قدر پاره کرد تا آدم های درستی رو بیاره به محفل ...باز هم اونا این چنین کارهای.......انجام می دن!
_آقا کات.....دلم گرفت.....بریم صحنه بعدی!
نه صبر کنید هدویگ دیالوگ آخرت رو بگو :
هدویگ نگاهی به تاریکی اتاق دوخت و در حالی که غم سنگینی را در سینه خود احساس می کرد زمزمه کرد:
" ما واسه چی می جنگیم؟ "

زمان : 5 صبح
مکان : حیاط مقرمحفل

سارا اوانز مدام در حال تقلا بود . نمی دانم شاید سیاه ها ته های دلشان برای او که با دست و پای بسته همچنان در فکر محفل بود در حالی که آلبوس آنها را رها کرده و طبق معمول در موقعیت های حساس غیب شده بود می سوخت. حتی پیتر هم!!!
_من خفنزم ! الان همتون می میرید...این اولین و آخرین اخطارم بود!
اما در همین لحظه برو بچس محفل اعم از :
آنیتا دامبلدور ، چو چانگ ، بلرویچ ، سدریک دیگوری ، آوریل ، سیریوس بلک ، برادر حمید و رومسا و مریدانوس با تریپ اسیری در حالی که دست ها را بالا برده و و رو سرشون گذاشته بودن از یه گوشه حیاط وارد شدن.
مونتاگ رو به پیتر:
_تو زیر زمین پیداشون کردیم . توی شوفاژ خونه قایم شده بودن .
پیتر نگاهی به آنیتا انداخت نیش خندی زد . او امروز بسیار مهربان جلوه می نمود و گفت:
_دامبلدور این قدر دخترم دخترم می کرد ، آخرش همین بود . بابا گفتیم یه کم دست نگه داریم . دامبلدور دلش خوش باشه دختر پیدا کرده ......اگه می دونستیم که آخرش این طوری می شه ..این قدر خودمون رو الاف نمی کردیم دیگه!!!
آنیتا سرش را پایین انداخته بود . بله....در این لحظات تلخ او حرفی برای گفتن نداشت!
دراین میان به ناگاه سارا فریاد برآورد:
_نه........نه......آنیتا جوابش رو بده.آلبوس بر می گرده و هممون رو نجات می ده..من مطمئنا!
اما آنیتا و دیگران با تکان سر به او فهماندند که دیگر به پایان جهان رسیده اند. باز هم همان سوال در ذهن سپیدان نقش بست:
_ " ما واسه چی می جنگیم؟ "


زمان : 8 صبح
مکان : می خونه

آلبوس در حالی که در شرط بندی پیروز شده بود . تلفن همراهش رو در آورد و گفت:
_سلام استرجس.....هم رو جمع کردی؟....برای ساعت 3 با هواپیمای مشنگی پرواز دارم! تمام چک ها رو پاس کردی ...نه ببین فکرنکنم تو صندوق خانوادگیه بلک ها دیگه پولی باقی مونده باشه تو حساب محفل ها چیزی دیگه نیست. داشتم می یومدم خودم خالیش کردم ! ..با بانک سوئیس هم یه تماس بگیر ... همه پول ها رو واریز کنه به بانک هنگ کنگ!
آره ....یه معامله جدید داریم...آره یه گروه جدیدا... نه آسون تره....چینی هستن دیگه ....سر اینا رو هم که زیر آب کردیم و جیباشون رو خالی کردیم ..تا آخر عمر می ریم هاوایی!!

آلبوس تلفن را قطع کرد و خنده ایی موزیانه زد و گفت :
_ " من هیچ وقت نفهمیدم اون سفید ها واسه چی می جنگیدن؟ "


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
قرن سیاه دسته ها و گروه ها
نوشته هایی رو صفحه میاد که شرح حال تاسیس درسته ها و گروه های به وجود آمده در سرزمین های جادوگران توضیح می دهد...
به جز سیاه و سفید و مدیران که از اولین پایه ریزی سرزمین ها جادوگری به وجود آمده اند تاریخ تاسیس به صورت زیر بوده است...
تاسیس آداس:سال 1903 میلادی
تاسیس خاکستری ها: سال 1907 میلادی
تاسیس لوتری ها:سال 1907 میلادی
تاسیس حذب:سال 1915 میلادی تا 1921- بار دوم سال 1934

صدای این گوینده های مستند روی صفحه شنیده میشه...

مدیران در سال 1900 میلادی به عنوان زمانی که تاریخ سرزمین های جادوگران حضور همیشه سبز خود را در صحنه اعلام داشتند و یکی از ابتدایی ترین موجودات جادویی هستند که دوریه زیستی آنها از زمان دایناسور ها آغاز شده و تا کنون ادامه دارد...
***قلعه مدیران سال 1900***
آبرفورث:اهای پاتر کسی جوراب های منو ندیده...
حاجی دارکی:ای بابا...اونا جوراب های تو بود...بوی گاز خردل می داد...ببین دست زدم بهش دستام تاول زده...مگی برده بشورتشون...
اسنیپ(اسنیپ اولی) از در میاد تو و در حالی که رو ویلچر نشته میارنش تو...
الستور مودی(سارا بلا ی آینده):ای...اسی جون چرا اینطوری شدی؟!!...
اسنیپ:دیشب رو تخت خوابیده بودم...از رو تخت با دماغ افتادم رو جوراب های آبرفورث...الان به علت احساس طعم ترش گاز خردل جانباز 65% اعلام شدم...

پاتر:اشکال نداره...مدیرا باید از این درد ها هم بکشند...

تاسیس سپاه سفید سال 1900 میلادی سامان دمبول در حال سخنرانی برای ملت...

دمبول:ما تسمیم(تصمیم) گرفتیم تا برای شما ازیزان(عزیزان) محفلی شرایتی(شرایطی)آلی(عالی)جور کنیم...

تاسیس سپاه سیاه سال 1900 میلادی صحبت های سعید ولدی(valady) با پاتر...
ولدی:پاتر من دارم فامیلمون رو میارم تو سایت...اگه میشه دمبول بنداز سطل آشغال این بدرد بخور تره قول داده همیشه از سیاها شکست بخوره...در ضمن فامیل ماست باید بهش دسترسی مدیرتی بدیم...

پاتر:چاره چیه خوب دسترسی می دیم دیگه

تاسیس آداس در سال 1902 زمانی آغاز شد که ساحره ها در حال درست کردن آش نذری بودن...
ونوس در حالی که چادرش رو می بنده دور کمرش...
-مادر ماذمول جان اون دیگ رو بده من الانه که سالی سگ اخلاق سر برسه...
سالی همون لحظه وارد میشه...
-آهای ونوس پس این آش کو...
ونوس در حالی که دستاش می لرزه...
-نیم ساعت دیگه آماده میشه آقا...
سالی:نیم ساعت دیگه...به چه جرئتی...
و سریع کمر بند خودش رو می کشه بیرون...(حالا مار کمربند از کجا میاره خدا می دونه)
در همون لحظه ما ذمول و مادام ماکسیم و میلسنت باسترود می پرن جلو ونوس...
و همه برای دفاع از ونوس دست به کار می شن...
سالی سریع به طرف در می دوید...
مادام ماکسیم لنگه دمپایی رو در میاره و پرت می کنه طرف سالی
-مار بیشعور...
ماذمول با ملاقه به دنبال سالی می دوید...
-آهای با توام...خزنده ی ارزشی...برو گمشو بیرون...

و زان پس بود که آشپزخانه ی اصلی سرزمین جمع شد و به تاپیک حمایت از ساحره ها تبدیل شد و دیگر آشپرخانه ها هم شعبه آن شدند...

تاسیس خاکستری سال1907
سالازار:اه سعید ولدی من از تو بدم میاد خودم یه گروه می زنم...بیا اینم خاکستری ها...

تاسیس لوتری ها سال 1907
حاجی دارکی:اه سعید ولدی من از تو بدم میاد...اصلا من می زنم تو خط ارباب حلقه ها...

در سال 1908 سعدی ولدی توسط چوبدستی جادویی پاتر مورد هجوم قرار گرفت به طور ناجوانمردانه ناکار گردید...

سال 1912 گیلدی وزیری بی مسئولیت وزیر شد...

سال 1915 حذبی با افرادی روشنگر برای از بین بردن فساد و کوتا بر علیه وزیر به وجو آمد...
این کودتا 6 سال طول کشید زیرا...
سرژ:آهای ققی این یارو گیلدی معلوم نیست از این سوراخ رفت یا از این سوراخ...
ققی:من از این یکی می رم تو از این یکی برو...
بنیان گذاران حذب در جایی که سوراخ تنگی وجود داشت به هم رسیدند...
سدریک:ای نخاله از این سوراخ تنگه رفت ما جا نمی شیم...
سرژ:ای تاپاله دیدی از این سوراخ تنگه رفته...
حمید:ای زباله... شنیدم از این سوراخ تنگه رفت...

گیلدی از فاضلاب وسط خیابون در اومد و در همون حین که ققی از اون بالا پرواز می کرد کلاه وزارت رو تو هوا از سرش برداشت و اشتباهی اونو رو سر چوچانگ انداخت...

سال از این ماجرا ها گذشت و حذب در سال 1921 منحل و در سال 1934 دوباره تاسیس گردید...

سال 1950...
حذب و آداس به شدت با یکدیگر متحد شدن و بر ضد مدیرا به فعالیت آشکار پرداختند...
مدیران با سیاهان دست به یکی کردن بد ضد سفیدا اداسی ها حذبی ها و خاکستری ها قیام کنند...
لوتری ها از مدتی قبل از حقوق خود در مقابل مدیران دفاع می کردند...
سفید ها و خاکستری ها هم با هم متحد شدن تا حال مدیرا و سیاها رو بگیرن...

مدیرا سر شلوغی داشتن پس...

سال 1953 16 آگوست تی وی ها مختلف جادوگری...

جی تی وی
اعضایی عمم از خال خالی گل گلی زرد سبز قرمز اچ سی او، اچ آی وی و غیره حمایت خود را از مدیران اعلام داشتند و گفتند در راه جنگ با دشمنان مدیران را همراهی می کنیم...

حذب تی وی
در این بازی هر که از ماست و با ماست پیروز است...هرکه با ما باشد طعم آزادی را خواهد چشید...به امید آن روز...به امید آزادی ما با همکاری آداسی ها جهان را از صلح و صفا پر خواهیم کرد...

سفید خاکستری تی وی
ما جنگ خود را بر علیه مدیران و سیاهان اعلام داشته...و از ساعاتی دیگر در پل ونیس برگ جلو خواهیم رفت تا سیاهان را شکست داده سپس خدمت مدیران برسیم...

رادیو جاودگری جهانی 24 دسامبر سال 1953 اعلام داشت...
-----------------------------------------------------------------------
ادامه این داستان را در قسمت های بعدی ببینید...
نقشه سرزمین های جادوگران قبل از شروع جنگ جهانی
تصویر کوچک شده


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
اسكار دوم هالي ويزارد با كمي تاخير برگذار ميشود

همه فيلم ها از تاريخ 1 تير تا 1 مهر در اين مسابقه شركت داده ميشوند...

نوع برگذاري اسكار: براي اينكه جذابيت و هيجان بيشتر شود هر هفته فيلم برتر هفته با راي داور هاي انتخاب شده(در همين تاپيك اعلام ميشود) و بعد در تاريخ 1 مهر بين اين 12 فيلم برتر ، بهترين فيلم انتخاب ميشود و به نويسنده فيلم يك عدد كارت اينترنت نيم ساعته خط عادي شبانه داده ميشود ، البته با شماره ساري (به همراه رنك اسكار)

نكته:همان محدوديت هاي كه در رول پليگ هست در هالي ويزارد هم هست مثلا نبايد خيلي بيناموسي باشه !!
نكته2: 5 عدد داور از اعضاي سايت انتخاب ميشود: يك داور از بين سياهان ، يك داور از بين محفل ققنوسي ها ، يك داور از بين حذبي ها ، يك داور از بين اداسي ها و يك داور هم همينجوري عشقي انتخاب ميشود!!
نكته3: براي اجاره سالني كه بتوان مراسم اسكار را برگذار كرد و همچنين خريد نيم ساعت كارت اينترنت شبانه خط عادي ، هم اكنون نياز مند ياري شما هستيم..شماره حساب: 1


البته جوايز ديگري هم در زمينه هاي مختلف مثل بهترين بازيگر ، بهترين گريم ، بهترين تصوير برداري و.... به اشخاص داده ميشود!!


((از ميان فيلم هايي كه از يك تير تا به امروز فرستاده شده است با توجه به تاريخ ارسال ، دو فيلم برتر انتخاب ميشود))

حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي با مجوز رسمي از ارباب لرد ولدمورت برگذاري اسكار هالي ويزارد را بر عهده ميگيرد!!

داور ها انتخاب شدند :
از محفل ققنوس: آلبوس دامبلدور
از ارتش سياه: پرفسور كوييرل
از حذب: ققنوس
از اداس:آوريل
از همينجوري عشقي: هرپوي كثيف


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۵ ۱۷:۴۳:۱۷
ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۵ ۱۹:۳۹:۲۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.