هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز: ای بوقی .. اندازه هیپوگریف عقل تو کلت نیست؟ تو شعور نداری؟ فهم نداری؟ درک نداری؟
ریگلوس: ماااا ... بدبخت شدم بیچاره شدم نابود شدم... عررررررررر عرررررر!
بلیز: هوم .. حالا غصه نخور خودم ردیفش میکنم .. به هر حال هر چی باشه من معاون لردم دیگه .. تازه مشاور ایفای نقشم هستم و کمربند سیاه کاراته هم دارم!
ریگلوس: یووووهووووو هووووورررررا ...نجات یافتیم نجات یافیتم ... آه من همچون گنجیشکیم رهایی یافته از قفس ... اوه چه شاعرانه! ماچ ماچ ماچ!
بلیز: اه اه .. ولم کن همه جامو تفی کردی مم مم ممم ...
مااااچ!
بلیز: خخ خخ خخ O2 O2... please give me some O2
صحنه بالای هیجده سال .. بوق سانسور!

چند لحظه بعد. اتاق ملاقات ...

لرد از پشت شیشه به بلیز خیره شده ...
لرد: ای بوقی ... چه بلایی سر من آوردین؟ کودتا راه انداختین؟ من اینجا چی کار میکنم! کروشیو کروشیو ... هن هن هن .. به محض اینکه پامو بذارم بیرون سیاه و کبودت میکنم همتونو میندازم تو کوره آدم سوزی.. همتونو میندازم تو اتاق گاز... آی قلبم! کرم فولبر هاگرید ... ماهی مرکب دریاچه... کله زخمی .. دندون اژدها.. روبالشی کثیف کریچر ... ریش هاگرید! (فحش های بسیار زشت و زننده)

مسئول اتاق:
- اهم ... فقط با تلفن ملاقاتیتون صداتونو میشنوه!

لرد با تعجب نگاهی به تلفن گوشه شیشه و سپس نگاهی به شیشه مابین بلیز و خودش میندازه و همچنین بلیز که داره به ریش لرد میخنده ... البته لازم به ذکره که چهره بلیز عاری از هرگونه ریشخندی هست و اینها تنها استنباط های شخصی لرد بوده که چون لرد اون زمان که دانشگاه بوده چند واحد روان شناسی پاس کرده به خوبی با این قبیل مسائل آشنایی داره ...

لرد: الو ... صدامو میشنوی؟
بلیز: ارباب .... ارباب ... مرگخوارا شورش کردن همه اینا یک توطئه خیلی خیلی کثیفه... ارباب اصلا نگران نباش خودم شنیدم کوییرل جریمه داده ده بار از روی تاریخچه هاگوارتز بنویسی تا بتونی بیای بیرون.. اما غصه نخور خودم میارمت بیرون .. پسر عموی بارتی اینجا زمینا رو میشوره .. همه چیز ردیفه... طاقت داشته باشه ... ارباب اگر بدونی چطور در قله کوههای پشت هاگزمید و در زیر بارش باران و رعد و برق و باد طوفان یک تنه داشتم با تمام مرگخواران یاغی میجنگیدم ... ارباب منم بلیز وفادار! آه ... ارباب اگر بدونی برای رسیدن بهت چه شکنجه هایی رو تحمل کردم ...

لرد: بسه دیگه .. چقدر خالی میبندی .. تو که حتی یه خراشم برنداشتی!
بلافاصله بلیز محکم دماغشو میکوبه تو دیوار و از شش جهت خون میپاشه به در و دیوار ...
بلیز: ارباب .. نمیبینی چه بلایی سر دماغم آوردن؟ من برای دفاع از شرف ارباب محکم با دماغ زدم تو چشم مونتی دماغم الان از هشت ناحیه شکسته...
لرد!!!!!
مامور: وقت ملاقات تمومه .. ببرینش!

خانه ریدل ...

همه مرگخواران دور منوی مدیریت جمع شدن و با بهت بهش خیره شدن.
ریگلوس: اوه ... یافتیم یافتیم یافتیم! به راستی که ما ز گهواره تا گور دانش جستیم!
مونتی : موووووووهاهاها! یعنی واقعیه؟ واااای چه جالبه! باورم نمیشه ... بذار گاز بزنم ... قرچ قرچ ... نه اصل اصله!
نارسیسا: بچه ها بیاین امتحانش کنیم ببینیم چطوری کار میکنه ...

ریگلوس خیلی سریع یک اهرمشو میگیره و سه دور میپیچونه ...
ریگلوس: اوه چه جالبه ... بچه ها شمام بیاین امتحان کنین ...

همون لحظه در چت باکس ...
راجر و آنیتا با تفنگ شکاری وسط چت باکس وایسادن و کاربرانو مورد هدف قرار میدن ...
راجر: رووووهاهاها! از الان هیچکس حق نداره بیاد تو چت باکس!
آنیتا: ایییییی ... راجر، جیمز داره فرار میکنه بدو .. بزن تو پاش .. بزن تو پاش ...
تــــــــــــق!
آنیتا: اه چرا کشتیش! گفتم فقط بزن تو پاش!
راجر: ببخشید عزیزم! دستم عرق کرده بود ... دفعه بعدی درست هدف گیری میکنم ...

ناگهان صدایی بس بی ناموسی از سقف چت باکس شنیده میشه و سقف چت باکس ترک های مشکوکی برمیداره و چند ثانیه بعد آنیتا و راجر زیر آوار مفقود میشن ...
عکس العمل آنیتا و راجر چند لحظه قبل از مفقود شدن!!!!!!!!!!!!

******
نارسیسا: اون دکمه قرمزه رو ... چه خوشگله ... فشارش بده ببینیم چی میشه ...
ریگلوس: نگاه پایینشم زدن هرگز ازش استفاده نشه .. فکر کردن ما مثل این شناگرای آماتوریم که میگن تو پر عمق نپریم...
تِق (صدای دکمه)

همون لحظه ...

درررریــــــــــنگ درررریـــــــــــــنگ!
عله با تعجب منوی مدیریتشو برمیداره و به پیام روی صفحه خیره میشه...
متن پیام: دو دقیقه بعد از خوندن این پیام جادوگران خود به خود منفجر میشه ... با آرزوی موفقیت و اینا ...

عله: ااااااه عژب توهی ژدم بابا! .. شَد بار به این کویییریییل گفتم اژ این مورفین مواد پواد نگیره! هوشو حواش برامون نژاشتن دیگه ... ببین چه پیامایی میفرشتن آدم فکر میکنه راشتی راشتی خبریه!

- سرورم .. سرورم!
ناگهان در باز میشه و کوییرل فریاد زنان میاد تو ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۸ ۱۷:۴۵:۱۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۸ ۱۷:۵۴:۳۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۸ ۱۸:۰۶:۰۵



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
صدای پاقی شنیده شد. ریگولس آهنگ خوانان وارد خوابگاه مدیران شد.صدای خر خر هری از اتاق بقلی شنیده میشد.ریگولس بینی خود را گرفت و به دور وبر خود نگاه کرد.
-خجب بویی..بیف بیف!(بینیشو گرفته تو بینیی صحبت میکنه)
ریگولس دستکش مخصوص ضدبلاک را در دست کرد و منوی مدیریت را به آرامی از روی میز گرفت.
-واوو!عجب نوری.اینو داشته باشی پول برق لازم نیست بدی.

ریگولس منو را گرفت.صدای پاق دیگری شنیده شد و ریگولس از اتاق خارج شد.



سرما وجودش را فرا گرفته بود.لایه نازکی از مه خانه ریدل را احاطه کرده بود.ریگولس به آرامی نزدیک در شد.
- نه. نباید برم تو.اگه برم کویی یکهویی میگیرتش از دستم.باید بدمش به یکی تا بلاک بشه.ریگولس به خانه ریدل نگاه کرد.پنجره اتاق دوم باز بود.ریگولس خود را در طبقه دوم ظاهر نمود.تنها منشاء نور،سوسوی ماه تابان بود که از میان پردهای کثیف وارد اتاق میشد.ریگولس به دور وبر خود نگاه کرد.فردی بر روی تخت خوابیده بود.ریگولس چشمان خود را باریک نمود تا قیافه فرد را ببیند.
- اه.خیلی تاریکه.نمیبینم کیه.آها!!

چشمان ریگولس ناگهان درشت شد.ریگولس منوی میدیریت را گرفت و به فرد خوابیده نزدیک کرد.پس از چند دقیقه،کسی دیگر بر روی تخت خوابیده نبود.ریگولس با خوشحالی به منو خیره شد.نفر بعدی،صاحب منو خواهد بود.


----
خب بدش به من.
- چرا تو باید صاحبش باشی؟
- چون من ایدشو دادم.من نماینده لردم.
-نمیدم.
-میزنم تو سرت.بدش به من.

ریگولس منو را به بلیز داد.بلیز با انگشت کوچکش به یکی از دکمهای منو دست زد.حال،وی صاحب منو بود.
- حالا کی رو بلاک کردی؟
- نیدونم.یکی تو اون اتاق خوابیده بود.همونو بلاک کردم.

بلیز در فکر فرو رفت.
-هووم.تمامی مرگخوارا که پایین بودن.پس فقط یکی میمونه اون بالا لرد


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۸ ۱۶:۲۱:۰۷

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
و کوییرل همچنان به خاراندن چانه اش ادامه می داد !
بعد از مدت کوتاهی تفکر که حدود دو ساعتی طول کشید ، نگاه مشتاق ریگولس کمی در وی اثر کرد :
- باشه ، اجازه میدم بری از اتاقم منوی مدیریتی رو بیاری . ولی باید مستقیم برسونیش دست خودم . وگرنه اگه دست شخص دیگه ای بهش بخوره ، عوارض جبران ناپذیری براش داره !

بارتی با کنجکاوی پرسید :
- عوارض یعنی چی ؟

ریگولس ضربه ای محکم به پس سر بارتی زد :
- آبرومونو بردی ! عوارض همون چیزیه که مشنگا بین کرج و قزوین از ماشین هاشون میگیرن !

نارسیسا اعتراض کرد :
- این همه شهر مشنگی هس ! چرا بین کرج و قزوینو مثال زدی ؟

ریگولس با لحن چاپلوسانه ای اظهار داشت :
- آخه عله جونمون قزوینه دیگه . کویی جون از عوارض می گفتی ! مبلغش چقدره ؟

کوییرل که از چاپلوسی ریگولس نسبت به عله خوش خوشانش شده بود ، کمی عمامه اش را خاراند و تصمیم گرفت کمی راهنمایی کند :
- اگه اونو به دست شخصی غیر من بدی ، اولین نفر که دستش به منو برسه ، بلاک میشه .

رودلف پرسید :
- دومین نفری که دستش بهش برسه چی ؟

- دومین نفر میشه مالک منو ! ولی اینو به هیشکی نگین ها ! ممکنه ازش سوء استفاده کنن .

مرگخواران با دلهره آمیخته با امید به یکدیگر نگریستند . یعنی چه کسی داوطلب بلاک می شد تا منو به دست لرد برسد ؟



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ریگولس که گویا قند در دلش آب شده بود یا چیزی شبیه به این . به سرعت زیپ کوییرل را پایین کشید و البته دکمه ی شلوارش را نیز باز کرد .
نگاهی به سرتاسر شلوارش انداخت و به آرامی ، طوریکه کوییرل نشنود گفت : مثه اینکه باید یه مانع دیگه رو هم از سر راه بردارم .
- ریگولس جان ، چیزی گفتی ؟
- ها ؟ نه ... نه ! چیزی نگفتم . همینجوری یه چیزی پروندم . شما راحت باشین .

و به سرعت به سمت شلوار کوییرل هجوم برد و مانعی دیگر را کنار زد و ناگهان چشمش به چیزی خورد . چیزی که در تمام مدت به دنبالش می گشت . دهانش آب افتاده بود . با خود گفت :
- ایول ... پیداش کردم

چشمانش را کمی بازتر کرد و صورتش را نزدیکتر برد تا بهتر ببیند که متوجه شد آن چیز منوی مدیریت نبوده و کوییرل پس گردنی ای به ریگولس زد و با خشم گفت : تو شلوار من چیکار می کنی بوقی ؟ خجالت نمی کشی ؟ بزنم بلاکت کنم ؟

ریگولس که از افکار خود بیرون آمده بود . نگاهی حاکی (؟!) از ترس به کوییرل انداخت ... کویرل مشغول گشتن لباسهایش بود و گویا دنبال چیزی می گشت () . پس از گذشت چند ثانیه با خود گفت : مثه اینکه جا گذاشتمش ... راستی تو توی شلوار من چیکار می کردی ؟
- ها ؟ من ؟ داشتم نگاه می کردم که آب نفوذ نکرده باشه سرما بخورین .
- آها . خوبه !!!
- راستی ... چیو جا گذاشتین ؟
- منوی مدیریتمو .
- می خواین برم براتون بیارم ؟ سرعتی میارمش .
- هوووم فکر خوبیه !

و به چونه خواراندنش ادامه داد و به ریگولس نگاه کرد . در فکر بود ، آیا به او مجوز ورود به اتاقش را بدهد یا نه ؟


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۷ ۱۸:۴۶:۲۳


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بلا :چی ؟نه امکان نداره منو مدیریت اون همیشه توی جیبش بود .

بلیز با نگرانی قابلمه ی پیاز هارا روی گاز گذاشت و به پذیرایی امد و در حالی که از تعجب به پته پته افتاده بود گفت :
_بارتی یک چیزی میگی ها.مگه ممکنه توی جیبش نباشه؟! منوی مدیریت مدیرا یا همیشه بهشون وصله یا توی جیبشونه

از اتاق بالایی سالن صدای فریادی عصبی توام با اشفتگی به گوش می رسید :همین الان این بوی مسخره رو قطع کنین.ارباب خیلی خستس می خواد بخوابه! تصویر کوچک شده

بارتی که بغض کرده بود دستان نارسیسا را گرفت و در حالی که قطره های اشک از چشمان درشت و مظلومش جاری شده بود گفت :واای! واای خاله اگه بابام بخوابه و دیگه بیدار نشه چی؟میشه مثل اون فیلمه.واای بابام واا

بلا که با شنیدن حرف بارتی نگران شده بود با عصبانیت چشم غره ای به او رفت و بعد به بقیه مرگخواران نگاه کرد و گفت :
_خودم میرم امتحان می کنم شاید بارتی خوب ندیده.شاید توی شلوارش بوده باید همه ی منطقه رو جستجو کرد.

رودولف چشم غره ای به بلا رفت.بلا با عصبانیت نگاهش کرد که همین باعث شد رودولف بشدت از چشم غره ای که رفته است پشیمان شود پس با لحن گرمی گفت
_بلا عزیزم می گم که حیفه تو وقت گرانبهاتو برای این کار بذاری.من خودم..اهم ..نه ریگووولس این کارو انجام می ده

چشمان بلا برق زد و بعد با خونسردی گفت :ریگولس سریعا شلوارشو وارسی می کنی .متوجه شدی؟

ریگولس :بلا..ا..چیزه اخه اگه منوی مدیریتش توی شلوارش باشه و بعد منو بلاکیوس کنه چی؟ تو می تونی بدون من طاقت..
بلا :کروشیو! تصویر کوچک شده

ریگولس با نگرانی کنار کوییرل نشست و در حالی که می لرزید دستش را زیر لیوان کوییرل زد

ویییششش (افکت خالی شدن شربت روی کوییرل)

کوییرل با عصبانیت فریاد کشید :نگاه کن چی کار کردی مرگخوار مزچه.تموم ردای قشنگمو خراب کردی.حالا به لیلی چی بگم؟یا مرلین کبیر چی کار کنم .خودت یاری ام ده! تصویر کوچک شده

ریگولس که از فریاد کوییرل خوف کرده بود با وحشت گفت :بذارین شلوارتون رو واررسی کنم.یک وقت توش نریخته باشه ممکنه سرما بخورین

کوییرل در فــکر فرو رفت :

فلـش بک
کودک شش ساله ای روی پلکان بلند خانه ی کوچک نشسته و ابنباتی را لیس می زد .که ابنبات از دستش افتاد و کثیف شد
کودک خواست ابنبات را بردارد ولی بلد نبود ان را بشورد پس گریه کرد .در همان لحظه مردی با کلاهی زرد رنگ دستش را گرفت و ابنبات را برایش شست
کودک شش ساله انروز برای اخرین بار طعم محبت و توجه را چشید چون بعد از ان منو ی مدیریت را برایش فرستادن و دیگر کسی به او توجه نمی کرد و همه از او می ترسیدن1

پایان فلش بک

کوییرل روی صندلی اش جابه جا شد و در حالی که عصبانیتش فرو کش کرده بود با مهربانی ریگولس را بلند کرد و گفت
_ هرکاری که لازمه انجام بدین.من نباید سرما بخورم!متوجه شدید؟ تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۳ ۱۲:۵۷:۵۱

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ترس تا مغز استخوان همه پیشروی کرده بود و بدن های ملت مرگخوار را به لرزه افکنده بود ... سکوت بر فضای حاکم حکمفرمانی می کرد و دیگر هیچ . بوی گند پیاز فضا را احاطه کرده بود و ملت مرگخوار که هنوز چشمشون به جمال کوییرل روشن نشده بود ، دماغ های خود را به دو دست گرفته بودند و سعی در بو نکردن ، می کردن () . بلیز که بوی کمتری نسبت به بقیه حس می کرد به سمت در رفت و با یک عمل انتحارتیک در را باز کرد و خود را جلوی کوییرل انداخت .
با باز شدن در ، نسیم بهاری ای مملو از بوی پیاز به داخل خانه ی ریدل هجوم آورد و موهای همه را به رقص در آورد و موها شروع کردن به رقصیدن با هم (ته فضا سازی )

بلیز به سرعت خود را به کوییرل نزدیکتر کرد و با صدایی رسا گفت :
- به به ... پروفسور کوییرل ! خوش اومدین ؛ بفرمایین !
- سـ ... سـ ... سـ ... سلام ! بـ ... بـ ... بـ ... با اِ ... اِجازه ...
- بپا لال از دنیا نری
- حالا ما یه تیریپ اومدیم ، بگن این روله هری پاتریه ، شما چرا مسخره می کنین ؟

و همه را کنار زد و به داخل هجوم برد و بلیز در را به سرعت پشت سر او بست ... بلاتریکس جلو آمد و با چرب زبانی کوییرل را برای صرف شام به آشپزخانه ی ریدل دعوت کرد و همه پشت سر کوییرل به سمت آشپزخانه رفتند .


... کویرل مشغول غذا خوردن بود که ییهو یک عدد دست به سمت شلوارش رفت و کوییرل که به شدت از این عمل ییهوییانه ترسیده بود خود را عقب کشید و با صندلی بر روی زمین افتاد .
پس از اینکه از جایش بلند شد و به خود آمد ، بارتی را دید که به این شکل به او نگاه می کرد . نگاهی بس مشکوکانه به او انداخت و گفت : چیه بچه جون ؟ اینجا چیکار می کنی ؟
- خاله / عمو (ما آخر نفهمیدیم کویی مؤنثه یا مذکر) می شه رو پاتون بشینم ؟
- چرا که نه . بیا بشین . من یه قاشق خودم می خورم ، یه قاشقم به تو می دم ...

و بارتی روی پای کوییرل نشست ... پس از چند دقیقه که کوییرل مشغول غذا خوردن بود و حواسش به هیچ چیز نبود ، بارتی دستان کوچکش را به سمت جیب های کوییرل برد و مشغول گشتن آنها شد ...

لحظات به سرعت از پی هم می گذشتند و بارتی هر لحظه قیافه ای بوقی تر از قبل به خود می گرفت ، تا جایی که به سرعت از روی پای کوییرل پایین پرید و به سمت بلاتریکس که آن سوی میز نشسته بود ، هجوم برد و تعجب همه ، مخصوصا کوییرل را بر انگیخت .

بارتی به آرامی در گوش بلاتریکس زمزمه (؟!) کرد : منوی مدیریت تو جیبش نیست
- یعنی چی نیست ؟ باید باشه ... اگه نباشه که ...
- چی می شه مگه ؟ به نظرم عالیه . الان هر کاری کنیم نمی تونه بلاکمون کنه
- بوقی ... ما می خوایم بابای تو رو از افسردگی در بیاریم ، واسه همین منوی مدیریتو می خوایم .


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۱۶:۵۸:۵۱


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
بلا با عصبانيت بارتي را هل داد.
-من حذفش كردم.پس بارون و استر و آنيتا حذف شدن.بقيه رو بررسي ميكنيم.البته،هری رو هم باید از لیست انداخت بیرون.کل وجودش پر عشق و از این جور چیزاست.میمونه دو نفر دیگه!راجر و کوییرل البته لیلی هم هستش.گرچند چندصد سالیه که هیچ خبری ازش نیست.

بیلز دستی به چانه خود کشید و سپس به ارامی گفت:
راجر که خیلی کلاسش بالاست.حتما باید در جاهای کلاس بالا دعوتش کنیم.تازه منوی مدیریتش رو هم بیشتر از همه چیز دوست داره.نمیشه همینجوری از چنگش دراورد.اونم خط بزن.
بلاتریکس مشغول خط زدن اسم راجر از روی لیست شد.نگاهی به لیست انداخت و سپس روبه مرگخواران گفت:
لیلی هم که نیستش.اسم اونم خط میزنیم.

بارتی آب دهانش را از روی لبانش پاک کرد و سپس با خنده گفت:
کل لیست خط خطی شد که باووو.پس کدوم مدیر میاد؟
مرگخوارا نگاهی از روی ترس به یک دیگر انداختند و سپس با وحشت یک صدا اسم مدیر را زمزمه کردند:
پرفسور کوییرل!



- این کتابهارو ببر دیگه نمیخونمشون.این فیلمهای سوپر رو ببر دیگه نمیبینمشون.منوی مدیریت رو هم از روی تختم بیگر.اما عمامه رو با خودت نبر فقط همین.لا لا لای.
کوییرل با خوشحالی عمامه خود را بر سر گذاشت و به تصویر خود در آینه خیره شد:
خیلی هاتی شدی عزیز.حالا که لیلی نیس هری مال خودته.

کوییرل از پشت آینه بکنار آمد و بسوی در خوابگاه مدیران رفت.
- عجب!! این چیه دیگه؟صد بار گفتم که نامه میخواین بدین بلیت باشه!هی میان از گوشه در نامه میفرستن تو خوابگاه.حالا ببینم کی فرستاده.

کوییرل نامه اتو کشیده شده را که بوی ملایم پیاز میداد را از گوشه در خوابگاه گرفت و سپس آن را باز نمود.
- عجب بوی خوبی هم میده.یارو کلی سلیقه به خرج داه! هووم.دعوت نامه از طرف مرگخواران.میگن بهترین خورشت پیازی که میتونن رو میخوان درست کنن.عجب!باید خوردنی باشه.میریم.


-اوه اوه!چه بوی پیازی.فکر کنم دم در باشه.
بلیز نگاهی به بارتی کرد و سپس جوابش را داد:
خیر. من خیلی باهاش کار کردم عزیز.وقتی بوش اینقدر شدیده،تازه سر کوچس.خدارو شکر دیشب کل شب رو تو وان آب سرد خوابیدم که امروز سرما بخورم بوی گند پیازشو حس نکنم.

دینگ دونگ
صدای زنگ در ،در خانه طنین انداخت!مرگخواران با وحشت به یک دیگر خیره شدند!کوییرل رسیده بود.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۱۶:۱۵:۴۴
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۱۶:۲۳:۰۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ريگولس با عجله به خانه ريدل ها برگشت و جريان پيرمرد را براي بلاتريكس و مونتگومري تعريف كرد.

مونتي بعد از شنيدن جمله پيرمرد سه نات از جيبش در آورد.
-بارتي جون بپر از سر خيابون يه منوي مديريت بگير و بيا.بدو پسر خوب.

بارتي دستش را براي گرفتن پول دراز كرد كه بلا با ملاقه روي دستش زد.
-مونتي؟منوي مديريتواز سر خيابون بگيره؟حالا كه داري ميفرستيش بگو ده دوازده تا بگيره ممكنه بعدا لازم داشته باشيم.

مورفين كه با جديت مشغول پيچيدن سيگار برگ عجيبي بود به سختي لبخندي زد.
-ايول مونتي.با اين وضعم منو خندوندي.ايول.بابا منوي مديريت دست مديرا ميشه.اول بايد يه مدير گير بيارين.دو نات ديگه بده بره برات يه مدير بخره.

بلاتريكس زنگ مخصوص جلسات اضطراري مرگخواران را به صدا درآورد.طولي نكشيد كه همه مرگخواران به اضافه آسپ در اتاق حاضر شدند.

بلا با عصبانيت به آسپ اشاره كرد.
-اين اينجا چيكار ميكنه؟

پيتر روي نزديكترين صندلي نشست.
-بليزه بابا.تو حرفتو بزن.ميخواد بعد از جلسه بره وزارتو منهدم كنه.چرا ما رو جمع كردي؟نكنه ارباب مرد؟اوه ميدونستم.ارباب نازنينم.حالا چه بلايي سر ما مياد؟ما دارو ندارمونو از دست ميديم.ما بدبخت ميشيم.هممون مثل مورفين معتاد ميشيم.مجبورميشيم بريم گدايي كنيم.تازه بايد دست بارتي رو هم قطع كنيم كه مردم دلشون بسوزه و پول بدن.اوه ارباب...

بلا با كوبيدن چكش روي ميز جلسه را رسمي كرد.مرگخواران در سكوت چشم به دهان بلاتريكس دوخته بودند.بلا با لحني آرام و جدي شروع به حرف زدن كرد.
-خوب...ما احتياج به يه مدير داريم.همونطور كه ميدونين تعداد مديرا محدوده و بعضياشونم رفتن به محفل پناهنده شدن.ما اول بايد هدفمونو مشخص كنيم.ولي موضوع مهم اينه كه منوي مديريتو نبايد به زور بگيريم.ما بايد يكي از مديرا رو دعوت كنيم اينجا و ازش به خوبي پذيرايي كنيم.ميدونين كه مديرا هرگز منوي مديريتو از خودشون جدا نميكنن.ما بايد در يك فرصت مناسب منو رو براي ارباب كش بريم و به جاش يه منوي تقلبي به مدير بديم.

بليز با ذوق و شوق دستش را بلند كرد.
-من بگم؟من بگم؟آسپو بگيريم.

ريگولس با عصبانيت دست بليز را گرفت و پايين آورد.
-اون مديره آخه؟به نظر من بارون مناسبه.

مرگخواران قديمي باشنيدن نام بارون وحشت ناشناخته و مرموزي را در دلشان حس كردند.وحشتي كه مرگخواران جديد از آن بي خبر بودند.بليز فورا پيشنهاد اول را رد كرد.
-نه...بارونو فراموش كنين.استرجس چطوره؟

بلاتريكس با بي حوصلگي چوب دستيش را تكان داد و تصاوير و توضيحات مربوط به مديران روي ميز ظاهر شد.بلا به آرامي مشغول خواندن شد.
استرجس پادمور مسئول جديد و ناظر محفل.داراي درجه فوق خطرناك.سابقه مديريت هاگوارتز و خالق شعار"لرد رو عشقه"...نه اينم مناسب نيست.فكر نميكنم باهامون كنار بياد.آنيتا هم كه حذف ميشه.

بارتي با لبخندي ابلهانه به چهره آنيتاي روي ميز نگاه كرد.
-آنيتا كي حذف شد؟چرا حذف شد؟كي حذفش كرد؟

بلا با عصبانيت بارتي را هل داد.
-من حذفش كردم.پس بارون و استر و آنيتا حذف شدن.بقيه رو بررسي ميكنيم.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
در اين لحظه فرياد لرد بر اندام عرش، رعشه اي ميندازد چنان كه گويي بندري زنان عرش را صاحب شدند!



فرياد لرد:

_ چرا سوژه رو شهيد ميكنين؟!!! هآآآ ؟؟


ملت مرگخوار دچار گرخيدگي ميشن و تصميم ميگيرن كه برن يه روانشناس ديگه پيدا كنن!


نتيجتا ريگووولوس! رو مي فرستن سر خيابون، براي لرد يك عدد روانشناس پيدا كنه، روح لرد شاد شه!



ريگولوس براي خودش خيابون رو گز ميكنه تا اينكه ميرسه به بن بست و در اونجا به صورتي كاملا آنتحاريك، يه دونه پيرمرد گوگولي مگولي ظاهر ميشه!


ريگووولوس!! به ترس و لرز ميگه:
_ سياهي كيستي؟


شق!!


پيرمرد يه دونه ميزنه پس گردن ريگولوس و ميگه:

_ رو رو برم! تو تماما روح و جسمت سياهه! به من ميگي سياهي؟

_ دروغ نگو! جسمم سياه نيست! پارسال رفتم حموم!


_ خيله خب! من اومدم ارشادت كنم!


_ آقا! آقا به مرلين ما وقتي از جلو دافي شاپ هافل رد شديم، سرمونو انداخيم پايين اقا!!!!


_ اي بوقي! مگه من منكرات قزوينم كه اينجوري خوف كردي؟ اي خدا! لردتون بيخود نيست دپسردست!


_ مآآآآآ !! پيري خيلي شيطونيا! از كوج ميدونستي؟


_ هووو !صميمي نشو! جون به سرم كردي! بلاخره ميخواي بدوني درمون لردتون چيه؟!

ريگولوس با اشتياقي وصف نشدني، به پيرمرد نگاه ميكنه! و پيرمرد ادامه ميده:



_ تنها وسيله براي خوشحال كردن اربابتون، منو مديريته!!!


و با صداي پاق، غيب ميشه!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
لرد اندکی به دکتر نگریست و روی از وی بگرداند .

روانشناس را چنین مسجل آمد که این بیمار ، از طایفه بیماران سخت باشد و به این سادگی ها زبان باز نخواهد نمود . لیکن ، روانشناس جماعت را صبری ست عظیم و فکی ست ثقیل . چارچوبی حاضر نمود ، صندلی نام و بر آن قرار گرفت و عزم ، را جزم نمود تا زبان این زبان بسته را به اعترافی معصومانه از روزگار شیرین کودکی وادارد .

ویرایش لرد : راوی بوقی عین آدم فارسی رو پاس بدار بینیم

راوی : چشم !

روانشناس تصمیم گرفت برای این بیمار صبورتر باشد ، چون بینی شکیل و چشمان قرمز بیمارش چندان دوستانه و نفوذپذیر به نظر نمی رسید . با خود فکر کرد :

واسه یه همچین موجودی فقط هیپنوتیزم کاربرد داره !

ساعت جیبی که مخصوص این زمان های جوگیرانه خریده بود ، از جلیقه خود خارج کرد و زنجیر آن را در برابر چشمان لرد تاب داد :

- تیک ... تاک ... تیک ... تاک ... تو الان خیلی احساس خستگی می کنی تیک ... تاک ... تیک ... تاک ... چشات کم کم رو هم میره ... تیک ... تاک ... تیک ... تاک ... به هیچی فکر نمی کنی ... تیک ... تاک ... تیک ... تاک ... با شماره یک خوابت می بره ... تیک ... تاک ... تیک ... تاک ... سه ... دو ... یک ...

صدای خوابالود لرد به گوش رسید :
- مردک بوقی ، من به هیچی فکر نمی کنم ! ولی تو داری به اون سوراخی که جورابت داره و شست پات ازش زده بیرون و یه هفته س به زنت گفتی بدوزتش و اونم بهت دهن کجی کرده فکر می کنی .

روانشناس که احساس می کرد به قدرت هیپنوتیزم کنندگی اش توهین شده ، با آزردگی گفت :
- تو الان یه پسر سه ساله ای که بغل مامانش نشسته و به پاپاش که داره میره سر کار نگاه می کنه .

***
بیرون از اتاق لرد - جمع مرگخواران

نارسیسا و بلاتریکس با شنیدن صدای شکستن شیشه به هم نگریستند و بارتی در حالیکه بستنی قیفی که هنگام آوردن روانشناس ، از دهکده برای خود خریده بود می لیسید با خونسردی خبر داد :
- بابایی اون آقاهه بی ریختو از پنجره انداخت بیرون !

مورفین در حالی که سعی می کرد موقر به نظر برسد اظهار داشت :
- آخه یکی نیش بهش بگه ژون دایی اول اون پنژره رو وا کون تا هی خرژ اژافی نریژه شرمون ! تو این تحریم اقتشادی اژ کژا بیاریم شیشه بخریم ؟


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۲۳:۰۲:۰۰
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۲۳:۱۱:۰۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.