دامبلدور که تازه از مرلین گاه دژ همراه پرسی بیرون آمده بود در راهرو ها صدای بازجویی شنیده بود خود را به سرعت به محل رسانده بود و سارا را دیده بود و چون قولی به او داده بود خاص تا عملی اش کند .
بالای دژ (محل بازجویی لردوادرکچل از پرسی )لرد ولدرموت که بر روی صندلی که دسته هایش را جمجه تشکیل می داد نشسته بود و داشت با آیینه سر کچلش را بازرسی می کرد.
-:ایگور یه سوال بپرسم جواب منو می دی؟
-: بفرمایید ارباب این جانب حقیر در خدمتم .
-: به نظر تو من خیلی کچلم یا بهتر بگم کچلی بهم نمی یاد؟
-:قربان کچلیت شما با کچلت دیگران فرق فوکوله. اون پاچه رو بدید بالا من بخوارونم . ببینید ارباب شما همین کچلیتتون باعث شده که پر ابوهت بشید. من که شخصاً...
-:بوقی نمی خواد این قدر پاچه رو بخوارونی. برو ببین این پرسی وازلین کجا رفته . بر دار بیارش
ایگور داشت از اتاق می رفت بیرون که خود پرسی وارد زندان شد و رو به روی اربابش ایستاد گفت.
-:ای کچل ،ای لباس سامورایی پوش ،ای کارخانه دار شامپو کچلی ولدی ،ای باقلوا ،...
-:بسه بسه نمی خواد تو یکی نقش جان نثار رو برای ما بازی کنی.
راستی چی شد می خواستی برای ما دی وی دی محفل ققنوس رو بیاری. چی شد؟
-: ارباب شرمنده ،امروز که بچه ها اومدن من رو بیارن پیش شما دستم بود . منتها وقتی با دامبل رفتیم مرلینگاه دژ افتاد تو مرلین گاه.
-:خاک بر سرت با این عرضه ات. راستی گفتم بیای اینجا تا بهت بگم که دست از سر این بی ناموسیت بردار . یا حداقل توی هاگوارتز دست بردار. دهن این دامبلدور هم این قدر سرویس نکن . بدبخت . راستی گفتم دامبلدور . دامبلدور رو با خودت آوردی اینجا؟
-: بله.با من بود یهو صدای یه خانه خراب رو شنید رفت .
ایگور کمی به مخش فشار آورد و فهمید که آن خانه خراب چه شخصی است .
-:
آها ارباب سارا بود سارا اوانز
-:پرسی بگم خدا چکارت کنه با این بی ناموسیت . بیچاره ام کردید. یکی از دلایلی که من مو در نم یارم شماهایید.
--------------------
بوقی ها چرا آدم یه سوژه جدید می ده درست ادامه اش نمی دید.؟؟