هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ولدمورت نعره زد : یعنی چی که اسم من توی این لیست نیست ؟
سرژ مداخله کرد : قربان آخه میدونید چیه ! چون که شما خیلی قوی هستین ما باید مراحل این بازی رو تموم کنیم اون وقت شخصیت شما آزاد میشه !
کرام هم سریع سرش رو شروع به تکون دادن کرد . ولدمورت که دوباره آسوده شده بود گفت : خب حالا من باید کی رو انتخاب کنم ؟
کرام بی هوا گفت : قربان آلبوس دامبلدور از همه قویتره ........
_ کروشیو !
کرام بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ زدن کرد ولدمورت با خشم چوبدستیش رو بالا آورد و گفت : دیگه نبینم جلوی من راجع به اون پیرمرد جلف حرف بزنی ها
سرژ گفت : قربان من رمز این بازی رو بلدما
ولدمورت گفت : منظورت چیه ؟
سرژ : میخواین یک کاری کنم که ولدمورت بشین ؟
ولدمورت هیجان زده گفت : آره میخوام
سرژ دسته را از ولدمورت گرفت و چندتا رمز زد بلاافصله اسم ولدمورت در بین اسم سالاز اسلایترین و ویلیام ادوارد ظاهر شد . ولدمورت با شور و هیجان ولدمورت رو انتخاب کرد و گفت : خب حالا بزن بریم تو بازی

صفحه تلویزیون

کرام با سرعت به سمت ولدمورت دوید و چوبدستیش رو کرد تو چشم ولدمورت . ولدمورت تلو تلو خورد و رفت عقب . کرام طلسمی رو به سمت ولدمورت فرستاد و ولدمورت ده متر به عقب پرتاب شد و نصف جون ولدمورت رفت

کرام واقعی : واه حال کردی ؟
سرژ : ایول دمت گرم خوب حالش رو گرفتی
هر دو زدند زیر خنده اما با دیدن چهره خشمگین ولدمورت بلافاصله خندشون قطع شد .

در تلویزیون

ولدمورت طلسمی رو به سمت کرام فرستاد اما کرام طلسم ولدمورت رو منحرف کرد و طلسم دوباره به ولدورت خورد . کرام خودش رو به ولدمورت رساند و یکی محکم زد تو سر ولدمورت

با این حرکت سرژ و کرام از فرط خنده رفتند هوا اما با مشاهده کردن چهره مرگبار ولدمورت دوباره ساکت شدند

در تلویزیون

کرام طلسمی رو به سمت ولدمورت فرستاد جون ولدمورت تموم شد و ولدمورت شروع کرد به گیلی ویلی رفتن

بلافاصله سرژ دسته را از کرام گرفت و در مقابل چشمان حیرت زده ولدمورت رمزی را زد
ناگهان روی صفحه تلویزیون نوشت : fnishing

اتاق با نور سبزی روشن شد همه با حیرت به ولدمورت توی تلویزیون نگاه کردند که با بدن بی جانش روی زمین افتاد سپس نوشت : game over
سرژ و کرام پریدن و همدیگر را بغل کردند . کرام فریاد زد : دیدی چطور زدم تو کله کچلش ؟
سرژ فریاد زد : چه با حال کشتیش حال کردم
ولدمورت که از فرط خشم و خجالت دائم رنگ عوض میکرد نعره زد : خفه شید !
بلافاصله سرژ و کرام ساکت شدند . ولدمورت با عصبانیت از سرجاش بلند شد و فریاد زد : وسایل شکنجه رو بیارید باید این میخوام این دوتا رو ادب کنم
سرژ و کرام .......




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
سالازار بعد از كروشيو، فرياد زد: زنجيريوس پاره‌ايوس... بعدشم پرتابيوس!
كرام به سمت ديوار پرت شد و خورد به ديوار و به زمين افتاد.... لرد گفت: آكسيو شلّاق...
يه شلّاق كه روش تيغ هاي ريزي ديده مي شد به سمت لرد به پرواز در اومد و لرد از دسته‌ي چرمي اون گرفت...

اون رو بالا برد و با تمام قدرتش كوبيد توصورت كرام... كرام نعره اي از درد كشيد و صورتش رو با دستانش پوشاند... او حالا روي زمين دراز كشيده بود...
لرد لبخندي زد... شلّاق رو دوباره بالا برد و اونو كوبيد به شونه‌ي كرام... حالا از صورت و شونه‌ي كرام، سيلي از خون جاري شده بود... لرد خنده اي وحشيانه كرد... سالازار نيز لذّت مي برد...
سپس سالازار رفت كه غذا بخوره!!!
لرد شلّاق رو برد بالا كه تو اين لحظه در باز شد و يه مرگخوار اومد تو و بلافاصله من و من كنان گفت: ارباب... سرژ توپيان رو...ا... چي؟ نه... سرژ تانكيان رو آورديم!!
لرد با چشمان سرخش به اون نگاه كرد و نعره زد: كي گفت بيارينش؟! اه... ديگه حسّ شكنجه كرام هم رفت... آواداكداورا...
مرگخوار به پشت روي زمين افتاد و حركتي نكرد...

لرد گفت: سرژ رو هم بيارين... كرام و سرژ لحظات آخر عمرشون يه ذره بهشون خوش بگذره...
وقتي سرژ رو آوردن، لرد به اتاقي اشاره كرد و گفت: ببرينشون اون تو... يكي از سفارشاتشون رو فراهم كنين... دو ساعت از زندگي لذّت ببرن، بعد وقتي لوسيوس ژيلت جديدم رو آورد، كار هر دو رو تموم مي كنم...

و خودش مشغول شد به غذا خوردن... مرگخوران رفتن و سفارش اون دو نفر رو آوردن و رفتن تو اتاق و برگشتن...

»»» چند دقيقه بعد «««
از اتاق صداهايي شنيده مي شد... لرد با تعجب به در نگاه كرد... اون دو اون تو چي كار مي كردن؟
رفت و در رو آروم باز كرد و ديد اون دو رو زمين نشسته‌ن، و دارن پلي استيشن بازي مي كنن!!!! لرد به صفحه نگاه كرد...

سرژ داشت در نقش خودش بازي مي كرد، و كرام در نقش خودش... اون دو دوئل مي كردن و از جون هم كم مي كردن...

لرد كه خوشش اومده بود در حالي كه سعي مي كرد لحنش خشن باشه گفت: بازيش چيجوريه؟!!!!
كرام و سرژ جا خوردند، بلافاصله بازي رو تو Pause گذاشتن و بلند شدن...

كرام: ارباب... اين، اين جوريه كه شخصيت هاي معروف رو انتخاب مي كنيم، بعد اون دو نفر با هم دوئل مي كنن.... اين سرژ، به عنوان يه خواننده‌ي معروف، منم به عنوان بازيكن معروف... مرگخواراي معروف هم هستن.... بايد بكشن هم ديگه رو، طلسم ها رو با اين كيبورد تايپ مي كنيم!!! استفاده از آواداكداورا ممنوعه... مي تونين با اين دكمه ها اين ور اون ور بپرين و پشت جعبه ها قايم شين... اگه چوبدستيتون رو گرفتن، با اين مي تونين مشت و لگد بزنين...
لرد با شوق و ذوق گفت: منم بازي!!!!!

و به جاي سرژ نشست... كرام باز خودش رو به عنوان بازيكن خودش انتخاب كرد و گفت: يكي از اين ليست شخصيت ها انتخاب كنين...

لرد ليست رو نگاه كرد: هري پاتر... آلبوس دامبلدور.... لوسيوس مالفوي.... سرژ تانكيان... آوريل... بلاتريكس لسترنج.... ويكتور كرام.... ويليام ادوارد... سالازار اسليترين.... هلگا هافلپاف... گودريك گريفيندور... ريونا راون كلاو... ققنوس... گيلدروي لاكهارت....
و وقتي لرد به آخر ليست رسيد گفت: ا... مثل اين كه اسم خودم رو رد كردم... شماره‌ش چنده؟
كرام با ترس و لرز گفت: ارب...ارباب... اسم شما... تو ليست...تو... تو ليست...ن... نيس..نيست!
__________________________________________


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
لوسيوس، با سرعت هرچه تمام‌تر، در حالي كه اصلا دلش نمي‌خواست شكنجه بشه، ژيلت قديمي رو گرفت و دويد بيرون...لرد هم كمي ايستاد و با لبخندي كه به لب داشت، به اين فكر كرد كه چه‌جوري مي‌تونه سرژ و كرام رو از زندگي سير كنه...!
بعدش، در حالي كه داشت آواز مي‌خوند و صورتش از شادي برق مي‌زد، رفت و روي يه مبل خوشگل نشت...! بعدش، با صداي بلند به يكي از نگهبونا گفت: نگهبون...! اون كرام رو ببر اتاق شكنجه من حسابش رو برسم...
نگهبان:چشم ارباب...!
**ده دقيقه بعد**
لرد، در حالي كه داشت يه همبرگر رو با آب و تاب مي‌خورد،با قدم‌هاي بلند به طرف اتاق شكنجه‌ي مخصوص خودش مي‌رفت...وقتي رسيد، با آرامش در رو باز كرد، و با ديدن كرام، كه با لب‌هاي خونين، محكم به زنجير كشيده شده بود، انرژي گرفت...همبرگر نيمه تموم رو انداخت توي سطل آشغال، و با صداي بلند گفت:اه...حيف شد...كاش بيشتر گرسنگي‌م رو مي‌ذاشتم واسه اين موقع...شكنجه‌ي تو لذت‌بخش‌تره...!
و چو‌ب‌دستي كنده‌كاري خوشگلش رو از تو جيبش درآورد...بعد،در حاليكه پوزخندي شيطاني برلب داشت و به چشماي وحشتزد‌ه‌ي كرام خيره شده بود، چوب‌دستيش رو به سمت اون گرفت...
كرام فرياد زد:نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...!!!
اما لرد، ورد رو بر زبون آورد:كرو_
ترق...!
يه لنگه كفش محكم مي‌خوره به كله‌ي لرد...! لرد،‌تعادلش رو از دست مي‌ده، و در برابر قهقهه‌هاي كرام، ميفته زمين...!لرد، در حالي كه داشت پشت سرش رو مي‌ماليد، با سرعت به پشت سرش نيگا مي‌كنه كه ببينه كي اين كار رو كرد...و با سالازار مكبير مواجه مي‌شه، كه در حاليكه داشت از خشم و عصبانيت منفجر مي‌شد،بهش خيره شده...!!!
بعد، قبل از اينكه لرد بتونه چيزي بگه، سالازار با تمام توان خودش فرياد زد:اي نامرد...داري بدون من شكنجه مي‌كني...؟!!!
لرد هم اخمي مي‌كنه و مي‌گه:به من چه خب...! چه‌طور وقتي اون سرژ مردم‌آزار باعث شد ريشم رو از دست بدم، نيومدي دلداريم بدي؟؟؟حالا كه داستان رسيده با جاهاي جذابش، اومدي مي‌گي چرا من رو صدا نكردي؟؟!!!
سالازار چشم غره‌اي به لرد رفت، بعد هم چوب‌دستيش رو به طرف كرام كه هنوز داشت رفته‌رفته از خنده‌ي اون صحنه‌اي كه ديده بود، رفته‌رفته سرخ‌تر مي‌شد، گرفت...
كرام فوري خنده‌ش قطع شد، و حالت مظلومانه‌اي به خودش گرفت...
اما ديگه دير شده بود...سالازار با خوشحالي فرياد زد:كروشيو....
و فرياد كرام بود كه ديوارهاي برج رو لرزوند...............................................................!


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
از دوستاي قديمي معذرت مي خوام كه از سوژه هاي اونا استفاده مي كنم...
---------------------------
لرد نعره‌ي بسيار بلند تر از فرياد سرژ كشيد و وقتي صداهاي دويدني از بيرون شنيد، هول شد... گفت: نه... حالا مرگخوارام منو تو اين وضع ببينن خيلي ضايع مي شم...
و تيغ رو كلا روي ريشش كشيد و كلّ ريشش رو زد.. و گفت: خوبه...
و تازه ياد سرژ افتاد از خنده نمي تونست خودشو نگه داره و رو زميي افتاده بود... در باز مي شه و مرگخوارا وارد مي شن...
لوسيوس با ترس گفت: چيزي شده ارباب...
لرد گفت: نه... چيزي نشده... مي خوام اين سرژ رو واسم محكم نگه دارين من انتقام بگيرم...
سرژ با شنيدن اين جمله، خنده‌اش قطع شد... و با نگراني به مرگخواراني خيره شد كه به سمتش مي رفتن...
وقتي براي فكر كردن نبود، با يه جهش سريع، روي لرد پريد و ژيلت رو ازش گرفت، و با پشت دست يه دونه خوابوند تو دهن لرد كه باعث شد از دهنش خون بياد و بعد خودش پشت لرد رو زمين افتاد...
برگشت و وقتي ديد مرگخوارا چوبدستي هاشون رو به طرف اون نشونه گرفته‌ان، با سرعت زياد، تيغ رو به سمت لر دپرتاب كرد...
لرد فرصتي واسه عكس العمل حساب شده نداشت، پس به سرعت دستش رو مي گيره جلوي صورتش ولي تيغ از لاي اون رد مي شه و به دماغش مي خوره و يه تيكه از اون رو مي كنه...
لرد بي حركت مي مونه... همه منتظر بودند تا صداي نعره‌ي رعد آساي اون رو بشنون... و انتظار به پايان مي رسه... نعره‌ي لرد چنان بلند بود كه ديوارهاي دژ به طرز ترسناكي لرزيدند...
لرد بعد از اين كه خشمش رو خالي كرد، با نفرت به مرگخوارا گفت: ببرين اين ديوونه رو... ببرين، برم يه ذره تلوزيون نگاه كنم! بعدش مي آم حق اين و كرام رو مي ذارم كف دستشون...
و به سمت اتاق تلويزيون مي ره...

»» در اتاق ««
تلويزيون داره يه كارتون در مورد هري پاتر پخش مي كنه و لرد با علاقه‌ي تمام نشسته كه خودش رو اوّل كارتون ببينه! ناگهان:

===== دينگ ديـــنگ در ديـــنگ دينگ دينگ درورونـــــگ====
صدا: آيا مي خواهيد ريشتان، به اندازه‌ي بلندي ريش مرلين، كوتاه شود؟ آيا مي خواهيد وسيله اي داشته باشيد تا ريشتان را به مدل دلخواه، مثل مدل سرژ تانكيان، خواننده‌ي معروف(در اين جا صداي غرش خشم لرد شنيده مي شه) در بياوريد؟ پس تيغ *ژيلت مرلين نشان* مخصوص شماست... ژيلـــت مرلين نشان!!!!
===== دينگ ديـــنگ در ديـــنگ دينگ دينگ درورونـــــگ====
چشماي لرد برق مي زنه... با خوشحالي داد مي زنه: لوسيوس... بدو بيا اين جا ببينم برادر!
لوسيوس با ترس و لرز وارد مي شه و مي گه: ب...ب...بله ارباب...
لرد ژيلت قبلي خودش رو در مي آره...
لوسيوس: مــــــــــــا!!! من كه ريش ندارم ارباب... در ضمن... من چه گ-
لرد مي گه: ساكت... ازت مي خوام اين رو بندازي دور، و برام از اين آدرس كه يادداشت كردم، يه " ژيلت مرلين نشان " بگيري!!! فكر كنم كنسرتاي سيستم آو ا داون زياد فروش داره... يه كم از سرژ پول قرض بگير!!!
و بعد با صداي بلند و به طرز خشكي مي خنده...
..................................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کرام با دیدن خشانت بیش از اندازه ولدمورت سریع روی زمین زانو زد
کرام در حالی که اشکاش با شدت بیرون میرخت گفت : ببخشید ارباب من خشانت شما رو دست کم گرفته بودم ببخشید !
ولدمورت ژیلتش را با حالت تهدید آمیزی تکون داد و گفت : ببینم حالا مرگخوارای منو میکشی هان ؟
کرام : نه ارباب من غلط بکنم اینا همش شایعست .....
ولدمورت نعره زد : اینو از جلوی من دور کنید خودم بعدا وقت صرف ناهار خدمتش میرسم .
دو مرگخوار وارد اتاق شدند و کرام رو بردند بیرون ولدمورت ژیلتش رو بالا گرفت و روبه سرژ ایستاد
سرژ که هنوز سعی میکرد قسمتهای کنده شده ریشش رو بچسبوند با قیافه مظلومانه ای به ولدمورت نگاه کرد سرژ با صدای لرزانی گفت ؟ چیه ؟ چرا به من اینجوری نگاه میکنی آدم ندیدی ؟
ولدمورت : الان با من بودی ؟
سرژ : نخیر ارباب من غلط بکنم آخ......
ولدمورت با یک حرکت سریع ریش سرژ رو کشید سرژ برای جلو گیری از کنده شدن ریشش سریع از روی زمین بلند شد. ولدمورت در حالی که خنده موزیانه ای روی صورتش نمایان شده بود تیغ رو آروم به سمت ریشای سرژ برد
سرژ با صدای بلندی که در همه دژ پیچید نعره زد : نه!!!
ولدمورت : موهاهاهاها حالا دیگه ادای منو در میاری هان ؟ ...د.....این چرا اینجوری شد این چقدر تیغش کند ......
ولدمورت چند بار تیغه ژیلت را به ریشای سرژ کشید ولی اتفاقی نیفتاد ولدمورت که از فرط خجالت زدگی سرخ شده بود . او تیغه ژیلت رو دوباره روی ریشای سرژ کشید و فریاد زد : پس چرا جواب نمیده خودم قبلا امتحانش کرده بودم .
سرژ با لحن کنایه آمیزی گفت : خاک تو سرت کنم به تو هم میگن لرد ؟
ولدمورت پس از شنیدن این حرف چوبدستیش رو دراورد و یک کروشیو نصیب سرژ کرد که باعث شد سرژ روی زمین بی افته و از درد به خودش بپیچه !
ولدمورت فریاد زد : دفعه آخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی با اون ریش خزت
ولدمورت با جهشی روی سرژ پرید و ایندفعه تیغه ژیلت رو با آخرین توانش روی صورت و ریشای سرژ کشید اما باز هم اتفاقی نیفتاد . ولدمورت که کلافه شده بود از جاش بلند شد و فریاد زد : بابا این چرا اینطوری میکنه
ولدمورت با عصبانیت ژیلت رو روی ریشای خودش کشید سپس ناگهان در همون حال ثابت ماند . ولدمورت آروم به زمین پایین خودش نگاه کرد و چشمش به ریشای خودش افتاد که روی زمین ریخته . سپس وحشت زده دستش رو روی صورتش گذاشت .
صدای شلیک خنده سرژ و بلند تر از او صدای نعره هولناک ولدمورت در دژ مرگ پیچید.......




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
صداي فريادي سرژ آمد:من نميخوام بيا توووو
و بعد صداي بومبي و سرژ پرتاب شد تو و پرواز كنان به طرف ولدمورت ميره.چون هنوز ژيلت در دست ولدمورت بود صورت سرژ با ژيلت تيز تماس پيدا ميكنه و نصف سيبيلش ميره و بعد ميافته زمين و فريادي از اعماق تهش ميكشه

صداي فرياد ديگري آمد و يك جادوگر بلغاري وارد شد
ولدمورت:اين ديگه كيه؟
چنان نعره اي كشيده بود كه سوراخ بينيش به دو حفره مخوف تبديل شده بود

جادوگر بلند شد و گفت: ملغور من پلغور غرام غغتم

ولدمورت:اين كيه؟
لوسيوس دوان دوان وارد شد:ارباب.براي اينكه بياد تو زد نصف مرگخوار هارو كشت...ارباب تعدادمون به نصف رسيد

جادوگر بلغاري سرژ رو (كه روي زمين خودشو جمع كرده و نصف سيبيلش رو با آب دهن داره به زور به پشت لبش وصل ميكنه) ميبينه و رو ميكنه به ولدمورت و با حالت عصب ميگه:تو خيال كردي كي هستي؟ اگر تو اسمشو نبري،منم جي اف كشم

ولدمورت : احيانا تو قبلا مرگخوار من نبودي؟
كرام:نه...من مرگخوار سرژ بودم و هميشه هم بهش وفادارم

ولدمورت نعره زنان:اوداكداورا



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
ببخشید که موضوع رو عوض می کنم... باید یه تاپیک قدیمی فعال شه به نظرم... من این تاپیک رو خیلی دوست دارم...چون اولین پستم رو این جا زدم... از سوژه های قدیمی هم استفاده می کنم... پستم چرته ولی می خوام تاپیک رو زنده کنم
__________________________
لرد در اتاق تاریکی نشسته بود و منتظر بود کسی رو که سفارش داده بود، براش بیارن تا مجازات کنه...
چند دقیقه به همین ترتیب سپری شد و لرد در میان شعله های سبز رنگ آتشی که در برابرش می سوخت، تکانی نمی خورد... ناگهان صدای ضربات آرامی از سمت در به گوش رسید...
لرد به آرامی گفت: بیا تو..

در باز می شه و یکی می آد تو و می گه: ارباب... چند نفر رو فرستادیم دنبال سرژ تانکیان... احتمالا زود از راه می رسن...
لرد: خوبه... می خوام از این استفاده کنم...
و به آرامی تیغ ژیلتی را از جیب رداش در آورد!!!

مرد گفت: ار...ارباب... برای این کار... دامبلدور بهتر نیست؟
لرد: چرا... خیلی بهتره... ولی اول باید اینو امتحان کنم تا پیش اون ضایع نشم!!!
مرگخوار من و من کنان گفت: بله... ارباب... به زودی می رسن...
لرد: اصلا چه طوره ریش تو رو بزنم..
.
و بعد گفت: نه.. خوب نیست... من باید از اون سرژ زیبا ریش انتقام بگیرم... اون با اون ریشش، نذاشت ریشی که قبلا گذاشته بودم خوشگل جلوه کنه... نامرد یه مدت هم خودشو به شکل من در آورد،
ولی بازم ریش گذاشت و سرژ شد...
می خوام ببینم بدون ریش چقدر طرفدار داره!!!

و با صدایی مرگ آسا خندید...
مرگخوار در حالی که مو بر تنش سیخ شده بود گفت: ب...بله ارباب.. چشم...
و از آن جا خارج شد...
لرد همان طور آرام و پشت به در ایستاده بود...
ناگهان صدای داد و فریاد و کلنجار رفتن فردی که صدایش برای لرد آشنا بود، از بیرون به گوش رسید...
لرد به آرامی گفت: خوبه... خوبه... امروز، دیگه محبوبیتت از دستت رفته، جناب سرپ تانکیان... فکر کردی می تونی جای منو. بگیری؟
و رویش را به سمت در برگرداند و منتظر ورود او ماند....
____________________
از چرت ترین پستام بود... ولی خواهشا درست و حسابی ادامه بدین و بذارین فعال بمونه... تو این تاپیک خیلی خاطره ها هست....


-----------------------------------------------------------
ويرايش شد! پست پشت سرهم ممنوع!!


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۷:۱۸:۰۷

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
(دوربین درون شکنجه گاه رو داره نشون میده)
آنجا اتاق بزرگی بود که در اطرافش یک عالمه وسایل شکنجه قرار داشت اما از ظاهر اتاق معلوم بود که مدتها کسی به اونجا نیومده هوای اتاق دم کرده بود همه وسایل خاک گرفته بودند زنجیرها زنگ زده بودند همه ابزار های شکنجه روی زمین پخش بودند ناگهان صداهایی از پشت در شنیده شد گامهایی که بعد از مدتها داشت به سمت اتاق شکنجه حرکت میکرد گامها نزدیک و نزدیک تر شدند . سرانجام گامها به پشت در رسیدند در اتاق شکنجه با صدای قیژ قیزی آروم باز شد و در چهارچوب در بلیز و ولدمورت و سالاز ظاهر شدند . هر سه وارد اتاق شدند ولدمورت که از هیجان صداش میلرزید گفت : سالی باورت میشه بعد مدتها میخوایم یک نفر نه چند نفر رو با هم شکنجه کنیم
سالاز آروم به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد تا هوای دم کرده از آن خارج بشود و سپس گفت : بلیز ما واقعا بخاطر گروگانهایی که برامون آوردیم ازت متشکریم
بلیز در حالی که نیشش باز بود گفت : خواهش میکنم این کمترین خدمت من به لرد
ولدمورت : در حالی که داشت دستاش رو به هم میمالید گفت : اه بلیز پس این این گروگانها کجان ؟
بلیز صبر کنید الان هوکی میاردشون
سالاز : بهتره تا اونا میان ما اینجا رو برای شکنجه آماده کنیم
مدتی گذشت اتاق شکنجه از نوع تر و تمیز آماده پذیرایی شده بود ولدمورت در حالی که داشت با خودش فکر میکرد که چطوری گروگانهارو شکنجه کند زیر لب با خودش حرف میزد و عرض اتاق رو بالا و پایین میرفت سالاز برای خودش روی یکی از تختهای شکنجه گاه نشسته بود و داشت یکی از اره برقیها رو امتحان میکرد و بلیز هم از پنجره به بیرون نگاه میکرد و داشت به پاداشی که قرار بود لرد بهش بده فکر میکرد
صدایی از راهرو شنیده شد همه برگشتند و به در نگاه کردند . از دور صدای جیغ و خنده شنیده میشد سالاز با تعجب نگاهی به ولدمورت کرد و ولدمورت هم نگاهی به بلیز کرد
بلیز
در باز شد و دراکو و در حالی که دوتا بچه پنج شش ساله رو کولش کرده بود و هوکی هم که دست دوتا بچه رو گرفته بود وارد شد
دراکو عرقش رو از روی صورتش پاک کرد و گفت : قربان گروگان هارو آوردیم
یکی از بچه ها پرید بغل سالاز و گفت : عمو من میخوام برم دست به آب
دیگری : ااا بچه ها چه جای باحالیه سپس به ولدمورت اشاره کرد و گفت : اه اینو چرا این شکلیه مثل اینکه جذام گرفته
ولدمورت : هوکی تو اینا رو آوردی اینجا ؟الان نشونت میدم کروش....
همه بچه ها مثل یک سپر انسانی پریدند جلوی هوکی یکی از بچه ها با گریه گفت : به این آقا گوش درازه کاری نداشته باش بدترکیب زشت
ولدمورت با عصبانیت نگاهی به بلیز کرد و گفت : اینا گروگانایی هستن که ازشون حرف میزدی ؟
بلیز : خب قربان چه فرقی میکنه
ولدمورت : من هیچ وقت بچه هارو شکنجه نمیکنم
بلیز : قربان برای همینه که دیگه کسی از شما حساب نمیبره دیگه شما باید بچه ها رو از الان شکنجه کنید تا بزرگ میشن بی تربیتی نکنند
ولدمورت : حالا اینا رو از کجا آوردی ؟
بلیز : قربان بچه های کودکستان هاگوارتز یک اردوی هاگزمید داشتند من به دامبلدور گفتم که اینا رو بده به من تا من ببرمشون هاگزمید اونم قبول کرد منم یکراست اینا رو آوردم اینجا
ولدمورت : خب من چون که خیلی وقته کسی رو شکنجه نکردم همینا خوبه اینا رو شکنجه میکنم یکم دستم گرم شه
سالاز : fgdc بیا تو دفتر من پاداشت رو بگیر بعد هم بزن به چاک ؟؟ولدی جون تو هم یکم اینا رو شکنجه کن بقیش رو بزار برای من نامردی نکنی همه رو خودت شکنجه کنی بعد آزادشون کنی برن!!!!
ولدمورت : اوکی
سالاز به دراکو وهوکی هم اشاره کرد که همراهش بیایند و سپس هر سه از اتاق خارج شدند ولدمورت برگشت و نگاه شیطانی به بچه ها کرد سپس رو به یکی از آنها کرد و گفت : خب عزیزم تو بیا روی این صندلی بشین
پسر بچه از صندلی بالا رفت و روی آن نشست ولدمورت خواست زنجیر ها رو ببنده ولی متوجه شد که زنجیرها برای دست بچه هه خیلی بزرگه در همون لحظه
_ بچه ها آمپول رو ببینین مایه توش رو ببینین اه چقدر لزجه
ولدمورت برگشت و چشمش به بچه ها افتاد که یکی از آمپولها رو در دستشون گرفته بودند
_ بدینش به من
نمیدم اگر تونستی منو بگیر بدترکیب زشت!!!
پسر بچه خواست که فرار کنه که محکم به زمین خورد آمپول از دستش رها شد و یکراست تو پای ولدمورت فرو رفت ولدمورت از درد نعره ای زد و تعادلش به هم خورد و زمین خورد
یکی از بچه ها : ااا نگاه کنین آقا بدترکیبرو هاهاها
ولدمورت : انگشتای همتون رو میکنم بچه های پررو انقدر شکنجتون میکنم که....
_ بچه ها این اره برقی رو وایسین روشنش کنم آها اااا بچه نمیتونم کنترلش کنم
ولدمورت لنگ لنگان بلند شد تا اره رو از اون دختر بچه بگیر که یهو اره از دست بچه ول شد و نصف ردای ولدمورت رو به اضافه یک قسمت از پوست بدن ولدمورت رو پاره کرد ولدمورت از درد روی زمین افتاد
_ آی ننه بلیز خدا لعنتت کنه اینا کین برام آوردی دست همه محفلی هارو از پشت بستن
ولدمورت غلتی روی زمین زد و چشمش به سقف افتاد دوتا از بچه ها رفته بودند بالای یکی از قفسهایی که به سقف آویزون بود و داشتند تاب میخوردند ولدمورت هراسان از سر جاش بلند شد
_اون شله بیاین پایین
_ییوهو چه کیفی داره
ناگهان قفس از سقف ول شد و یک راست روی سر ولدمورت فرود اومد ولدمورت پخش زمین شد همه بچه ها دور ولدمورت جمع شدند یکی از بچه ها : مثل اینکه این آقا بدترکیبه حالش زیاد خوب نیستا
ولدمورت فریاد زد : برید گم شید ؟؟برید !!من نمیخوام کسی رو شکنجه کنم غلط کردم برید تو رو جون هر کی دوست دارید برید
ناگهان صدای آژیر خطر بلند شد
_ توجه توجه والدین بچه هایی که گروگان گرفته شده اند به دژ حمله کردند خطر خطر
ولدمورت
ادامه دارد.......




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
" دو ساعت و نيم بعد خررج از دژ "

مرد خميده اي در حالي كه شنل سفري قهوه اي رنگي رو بر دوشش انداخته بود به سوي خانه ي ريدل مي رفت.
نگران و مضطرب به نظر مي رسيد.نمي دانست اربابش براي چه او را فرا خوانده.
به مقابل درب ساختمان رسيد.خانه ي بزرگي بود با ديوار هاي مشكي و خوفناك.اما زمان اثرش را بر اين بنا نيز گذاشته بود.ديوار هايش در چند قسمت داراي ترك هاي بزرگي بودند.
آهسته درب خانه را زد.پس از مدتي جن خانگي كوچكي در را با صداي غيژ غيژي باز كرد.
صداي جير جير مانند قريبه گفت:
- سلام هوكي!
- خب...دير كردي!لرد سياه عصباني شده.
و با دسيت به پيتر اشاره كرد تا وارد شود.كسي چيزي نمي گفت تا اينكه از ورودي گذشتند و وارد اتاقي شدند كه به زير زمين خانه راه داشت.
زير زمين بزرگ و نموري بود و به زندان هاي قرون وسطي شباهت داشت.
جن همراهش را نزذيك يكي از در ها برد و گفت:
- لرد اين توئه.منتظرته!!
مرد در زد و به آرامي وارد شد.لرد سياه بر روي صندلي نشسته بود و گويي به چيزي فكر مي كرد.
وقتي شروع به صحبت كرد صدايش بي احساس اما اندكي آميخته به خشم بود.
- خب دم باريك.....
دم باريك خودش رو در مقابل اربابش به زمين انداخت.
- ارباب من متاسفم....قصد تاخير نداشتم خواهش مي كنم من رو ببخشيد.....من...
- ساكت شو!من به تو گفتم به اينجا بيايي تا كاري را در دژ به تو محول كنم ولي تو دير آمدي دم باريك...خيلي دير..لرد اين چيز ها رو نمي بخشه...
- ارباب من....
صداي لرد ولدمورت شنيده شد:
- اين مجازات توست....كروشيو..


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لارا چند لحظه صبر کرد و سپس روش رو به هوکی کرد و گفت : برو هرمیون و بیار اونم باید ببینه که چطوری حال هلگارو میگیرم
هوکی رفت و چند دقیقه بعد با هرمیون برگشت
هرمیون در حالی که لبخند دلنشینی بر روی صورتش دیده میشد گفت : ایول خیلی خوبی لارا جون امیدوارم بعد از این شکنجه دیگه من بتونم مثل همیشه شاگرد اول کلاس باشم
لارا در حالی که چوبدستیش رو دراورده بود گفت خواهش میکنم هرمیون اگر بازم بدخواه مد خواه داشتی بیا پیش خودم
هلگا شروع به جیغ و داد کرد : پست فطرتا خجالت نمیکشید بخاطر کوری چشم شما دوتا هم که شده فعالیتامو توی کلاسا دوبرابر میکنم ببینم میخوای چی کار کنی دختره مو وزوزی دندون گنده
هرمیون و لارا
بلافاصله لارا یکی محکم زد توی گوش هلگا و سپس فریاد زد : حالا نشونت میدم دختره ابله
هوکی با آرنجش یک ضربه به دراکو زد بلافاصله دراکو صداش رو صاف کرد و گفت : خب مثل اینکه دیگه با ما کاری ندارین
بلافاصله هوکی گفت : مثل اینکه مجلس دخترونست با اجازتون ما دیگه از حضورتون مرخص بشیم
لارا : اوه شما رو فراموش کرده بودم باشه برین متشکرم که هلگا رو اینجا آوردین راستش خیلی وقته که کسی رو شکنجه نکردم
هوکی و دراکو از در خارج شدند .لارا به هرمیون نگاهی کرد و چشمکی زد و هرمیون هم آروم شروع به خندیدن کرد
لارا : خب هلگا همون طوری هم که خودت میدونی میخوایم تو رو شکنجه کنیم برای چی ؟
هلگا : اگر راست میگید منو باز کنید تا نشونتون بدم
هرمیون حرف لارا رو تکمیل کرد : تا دیگه نمراتت از من بهتر نشه
لارا آستیناش رو بالا زد و به هرمیون رو کرد و گفت : هرمیون آماده ای ؟
هرمیون : آره شروع کنیم
هر دو با هم چوبدستیهایشان را به سمت هلگا گرفتند و فریاد زدند : کروشیو
سه ساعت از زمان شروع شکنجه گذشته بود اما هنوز شکنجه ادامه داشت هوکی و دراکو آمده بودند پشت در شکنجه گاه ایستاده بودند و داشتند استراق سمع میکردند
دراکو : اوه اوه ..اوه اینا به ریش مرلین الان دخل این هلگا رو میارن
هوکی : خب چی کار کنم میخوای برم نذارم شکنجش کنم؟
دراکو : احمق اونوقت میفهمه این پشت فال گوش وایسادیم تو چه قدر خنگی
هوکی از درون سوراخ کلید در یک نگاهی به داخل انداخت و گفت : اهان بالاخره کارشون تموم شد
دراکو سریع هوکی رو زد کنار تا خودش نگاه کند و گفت : آره مثل اینکه تموم شده این چیه دیگه چرا صفحه داره سیاه میشه اوه لارا داره میاد سمت در
بلافاصله هر دو شون راست وایستادند لارا در و باز کرد با عصبانیت و خشانت گفت : شما خجالت نمیکشین؟
دراکو : از چی ؟
هوکی : ما داشتیم از اینجا رد میشدیم که.....
لارا ادامه داد : که اینجا فال گوش وایسین نه؟؟؟؟
هوکی و دراکو
لارا : بیاین این هلگا رو وردارین از دژ بندازینش بیرون برای امروز دیگه بسشش امیدوارم ادب شده باشه
دراکو و هوکی رفتن و آروم زنجیرهای هلگا رو باز کردن دراکو هلگا رو دوشش انداخت و گفت : لارا سلول خالی داریما میخوای توی یک سلول زندانیش کنیم فردا بازم شکنجش بدی ؟
لارا : نه برین بندازینش بیرون دژ
هوکی و دراکو هلگا رو از شکنجه گاه بردن بیرون بلافاصله هرمیون به لارا گفت : لارا من واقعا ازت متشکرم خیلی زحمت کشیدی
لارا : خواهش میکنم
هرمیون با اجازه من دیگه برم
لارا خواست جواب هرمیون رو بدهد که ناگهان صدای پاهایی شنیده شد که داشت از پله ها پایین میومد لارا و هرمیون به در چشم دوخته بودند لارا خدا خدا میکرد که اون نباشه ولی ناگهان اون یعنی ولدمورت در چهاچوب در ظاهر شد ( جون من جمله رو ببین )
ولدمورت : به به سلام لارا میبینم که گروگان جدید داری چرا به من نگفتی؟
لارا این گروگان نیست هرمیون دوست منه
ولدمورت : ااا یعنی میخوای طعمه ای رو که با پای خودش اومده رو بزاری بره ؟؟؟
لارا : نه ارباب من.....
ولدمورت فریاد زد : بگیج!!
بلافاصله هرمیون در کنار لارا محکم خورد زمین
لارا فریاد زد : چرا این کار رو کردی مگه...........
ولدمورت : بله؟ ادامه بده
لارا در حالی که سعی میکرد خشم خودش رو بروز ندهد گفت : ارباب اون دوست من بود اون برای من گروگان آورده بود
ولدمورت : من این حرفا حالیم نیست چند وقته کسی رو شکنجه نکردم اعصاب معصاب ندارم انقدر چرت و پرت نگو من توی شکنجه گاهم مننتظرم تا این دختر خانم رو به اتاق من بیاری وگرنه خودت رو جاش شکنجه میکنم دیگم نبینم رو حرفم حرف بزنی ها مفهومه؟
لارا: بله جناب لرد
.................









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.