- بلاک ؟ نه ، بلاک نه ... من اعتراف می کنم . من ، من آلبوس سوروس پاتر هستم .
- چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ؟
آنيتا مدير تازه وارد براي آشنايي هرچه بيشتر با ماجراهاي پشت پرده ي اتاق مديران به خصوص راجر گوشش رو هر چه بيشتر به در ميچسبونه.
_آره...به كسي نگو! خواهش ميكنم... به پات ميوفتم... مرلينگاهتو ميشورم...
_هممممممم وزير مردمي تو معدن طلاي خونه ي ريدل؟ عجب تيتر قشنگي ميشه تو پيام امروز
_اوه نه! خواهش ميكنم...اگه به كسي بگي كلاه وزارت رو ازم ميگرن. رنك جادوگر ماه چي؟ اينهمه براش تلاش كردم...نــــــــه!
_هوم! نه اين تيتر بهتره: پسر عله در معدن طلاي خانه ي ريدل! با يك تير دو هدف!
_
انيتا كه به حد كافي شنيده بود، گوشش رو از در كند و با خودش فكر كرد:
_هومممممم! باج گيري از وزير؟! چه جالب! پس چرا من نباشم! و در را با شدت هرچه تمام تر باز كرد و با حالت گولاخانه اي به راجر اشاره كرد:
_دست تو رو شده برام/ ديگه قصه هاتو بلد شدم!
هرچي گيرت مياد نصف نصف!
راجر:
/// آسپ:
خانه ي ريدلبليز در گوشه اي لم داده بود و به كارگران تحت طلسم فرمان نگاهي بس آستاكبارانه ميكرد. ساخت شكل كلي خوابگاه به اتمام رسيده بود. ايوان به بليز نزديك شد و پرسيد:
_خب به نظرت اين ريزه كاري هاي داخلي رو اين بدبختا تازه واردا ميتونن انجام بدن؟
بليز به طرز كاملا مرگخوارانه اي(
) خنديد و گفت:
-اهه! به توانايي اينا بستگي نداره كه! به مهارت اجراكننده ي طلسم فرمان بستگي داره...وايسا نگاه كن.
بليز چوبدستش رو بالا آورد و به سمت جماعت عمله گرفت و زير لب زمزمه كرد:
_كامپليكيتد ايمپريو !
(complicated imprio)
كارگران لحظه اي ايستادند. چوبدست بليز تكان سختي خورد. و طي حركت بسيار ژانگولري به دونيم تبديل شد!
-هممم ...چيزه ...چيزه....چيزه ديگه!
خانه ي ريدل ؛ اتاق بليز لرد با كمال خونسردي نشسته بود و مشغول حساب كتاب كردن براي طلاهاي بدست امده ميكرد:
-هوم! يك مقدار براي ساخت يه زندان اختصاصي خودم ؛ مگه از اون گريندل والد با اون نورمنگارد بوقي اش چي كم دارم؟
يك مقدار زياد براي خريد جزيره ي اختصاصي تو خليج گينه.
يك مقدار هم براي تامين پاداش پايان خدمت مرگخوارهاي بلاك شده ام .....
تق تق تق! لرد:هوم! سياهي كيستي؟
در باز شد و آرشام وارد اتاق شد. تعظيم مختصري كرد و به فرايند پيچيده ي
پاچه ي لرد خاري پرداخت:
_لرد سياه به سلامت باشند! كله ي كچل شان به درخشندگي مهتاب باشد. ريش دشمنانش كنده بادا...اي لرد ! اي هلو! من گراوپ و ماندانگاس رو هم اوردم... تا چند مين ديگه اين غوله كي بود...گلگومات هم مياد.
_اوه اوه! اون گلگو رو كجا جا بديم؟ خب.باشه. ببين اين مديرا شك نكنن كه شما رو پناه داديم! ميزنن بلاكيوس جريوس ميكنن ما رو !
آرشام : ميدونم چه جوري حالشونو بگيرم...عمرا بذارم بو ببرن!
خانه ي ريدل؛ معدن طلاراجر در حالي كه يقه ي آسپ رو گرفته بود ، وسط گودال معدن آپارت ميكنه و با نفرت آسپ رو به گوشه اي پرت ميكنه.
_بوق به تو با اين قيافه ي دافي ات!
صدايي از بيرون توجه اش رو جلب ميكنه:
_بزنينش...بكشينش...اون هم بود. در آن ميان صداي فرياد بليز به وضوح شنيده ميشد.
_راجـــــــــــــر به دادم برس! جلوي اين كابرا رو بگير...كمـــــــك!