هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بليز دو بار در اتاق لرد سياه را زد.اول جوابي نشنيد ولي بعد صداي لرد از آن سوي در به گوش رسيد كه ميگفت:بيا تو بليز.در رو هم پشت سرت ببند.
بليز وارد اتاق شد و بعد از بستن شروع كرد به تعظيم و اداي احترام به ارباب.لرد سياه با عصبانيت گفت:اين اداها رو بذار براي بعد.ببينم تو مگه قرار نبود هرچه زودتر خوابگاه رو اماده كني كه من برگردم توي اتاق خودم؟
بليز با ترس سرش را پايين انداخت و گفت:چرا اربابوديگه چيزي نمونده.به زودي تموم ميشه.

لرد چوب دستي اش را بالا گرفت و گفت:كروشيو بوقي...خوابگاه بايد تا نيم ساعت ديگه آماده بشه.اون طلاها رو هم بكشين بيرون ديگه.چقدر لفتش ميدين.كروشيو!
بليز تعظيم كنان از اتاق خارج شد و با عجله به سمت بقيه مرگخواران رفت.كمي جلوتر آني موني در حال تجديد كردن طلسم يكي از تازه واردان ايفاي نقش بود.
بليز با سرعت به سمت آني موني رفت و بعد از گرفتن يقه ردايش گفت:بوقي پس طلاها چي شد؟ارباب عصبانيه.ميخواد زودتر اين قضيه تموم بشه كه به پولمون برسيم!

آني موني يقه اش را از دست هايش بليز خارج كرد و بعد زدن اردنگي به يكي از كارگران گفت:تقصير من چيه.كارگر كم داريم.راجر يه طلسم شخصي! فرستاد گفت تا چند دقيقه ديگه گارگر هاي كارخونه چكش سازي رو مياره اينجا.
بليز با خيال راحت ردايش را مرتب كرد و گفت:خيلي خب.اگه كارگرها رو بفرسته خوب ميشه.چون آسپ هم قرار بود اون بوقي هاش رو از وزارت بياره.اينجوري نيرو چند برابر ميشه.زودتر به نتيجه ميرسيم.

چند لحظه بعد راجر در حالي كه به شدت سرخ شده بود به طرف بليز و اني موني اومد و گفت:بياين اين آسپ رو جمع كنين وگرنه از آي ئپي بلاكش ميكنم!
بليز:هوم؟براي چي؟
راجر بيل فيل نشانش رو مثل اسلحه گرفت توي دستش و گفت:بوقي رفته براي من كارگر آورده.حتما ميخواد همه طلاها رو به نفع وزارت بكشه بيرون.يه دونه از اون كارگرها پاشون به معدن برسه منو مديريت رو ميكشم بيرون!

آني موني با تعجب گفت:اي بابا راجر كوتاه بيا.خب اينجوري كه بهتره.زودتر كار تموم ميشه همه به سهممون ميرسيم.
راجر سرش را تكان داد و گفت:نه امكان نداره بذارم اونا برن تو معدن.كسي از اونا بياد جلو بوقش ميكنم!
در همين حين كه راجر در حال سخنراني مديريتي بود آسپ با بيل فيل نشان ديگري كه در دست گرفته بود سرخ و بر افروخته به سمت راجر مي امد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بليز با دست به پيشاني اش ميكوبه و ميگه:اي بابا.پس خوابگاه رو چيكار كنيم؟بايد اونجا رو بسازن.راجر تو رو جون منوي مديريتت يه بلايي سر اينا بيار دوباره مثل روز اول بشن!

راجر نگاهي به منوي پيچيده ي در دستش انداخت و گفت:

_هوم! باشه. الان ميرم خوابگاه مديرا ...از يكي ميپرسم.

راجر منو رو داخل شلوارش قرار داد و آپارات كرد و غيب شد.

بليز و ايوان از سر جاشان بلند شدند و خودشون رو تكوندند و كلي خاك و اينا بلند شد. وقتي كه گرد و غبار نشست ، بليز آسپ رو در مقابلش ديد.

_هوم! وايسا بينم. زود ميري از وزارت كارگرهات رو مياري اينجا تا براي ساخت خوابگاه جون بكنن..

آسپ سري تكون داد: نه! نميشه...كارخونه ها ميخوابن ،نرخ رشد اقتصادي منفي ميشه ، برق قطع ميشه...نچ نميشه.

بليز صاف وايساد و با بيخيالي تمام ظاهرا رو به ايوان گفت:

_هوم! داشتم فكر ميكردم شايد تو پيام امروز ِ فردا () بخونم كه رئيس محفل و وزير جادوگري و آسپ _چند نفر شد؟ _ تو معدن طلاي خونه ي ريدل داره حمالي ميكنه...و يه عكس بزرگ . تيتر اول!

آسپ به پاي بليز افتاد:

_اخه چرا با من اين كار رو ميكنين؟ باشه....الان ميرم ، چند تا كارگر ميارم.

بليز:


نيم ساعت بعد؛ چتر باكس

راجر ديويس:به دلیل علاقه‌ی ملت به همر، این شکلک پولی میشه! از این به بعد باید به حساب سایت پول واریز کنین همر بزنین متخلفين بلاك ميشن!


همان لحظه ؛ افكار راجر


_هوم! اينجوري هيشكي چكش نميزنه و كارخونه ي چكش سازي تعطيل ميشه . اونوقت كارگرا رو ميفرستيم خونه ي ريدل! موهاهاها!


يك ساعت بعد


بليز جلوي خونه ي ريدل وايساده و داره مثل كرافما ها فرياد ميزنه:

_هوي تو! بجنب ديگه! نكنه ميخواي بندازيمتمحفل كه هي با دامبل كلاس خصوصي داشته باشي؟ تو! مگه نميخواستي مرگخوار شي؟ يالا جون بكن! ساخت خوابگاه بايد تا نيم ساعت ديگه تموم شه! يالا!

ايوان كه بقل دست بليز وايساده بود دستي به چونه اش كشيد و گفت:
_ايول بليز! حال كردم . ايول جذبه!

در اين لحظه بارتي دوان دوان خودش رو به بايز و ايوان رسوند.

_ هه هه (افكت نفس نفس زدن ديگه) هه هه(ايضا همون افكت)

بليز نگاه نفرت باري به بارتي ميندازه:
_خب جونت درآد ..چته؟

بارتي نفسي گرفت و گفت:

-بدو برو اتاق ارباب! اراب كارت داره ،فكر كنم عصبانيه...بدو!

بليز:


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۵ ۱۴:۱۳:۴۵
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۵ ۱۴:۲۵:۰۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۴۲ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
راجر با عجله به سمت صدا ميره تا ببينه چه خبر شده.راجر دو سه تا از كارگر ها رو كه مشغول تماشا بودن كنار ميزنه و خودشو به صحنه ميرسونه.تعداي از كارگرها به صورت حلقه اي دور هم جمع شدن و در وسط حلقه عده اي ديگه از كارگرها با بيل و كلنگ مشغول كتك زدن دو مرگخوار هستن.
عمله اول:همين دوتا بوقي بودن كه ما رو مجبور كردن اين همه عملگي كنيم.
عمله دوم در حاليكه نوك كفشش توي چشم ايوانه:آره راست ميگه.ما با كلي اميد و آرزرو اومديم عضو جادوگران شديم كه تفريح كنيم.نه اينكه كار كنيم.
عمله nام!:هي بچه ها گوش اون يكي رو بذارين...ميخوام گازش بگيرم!

بليز با آخرين تواني كه داشت يكي از عمله ها رو كنار زد و بعد از چشم در چشم شدن با راج فرياد زد:اينا رو...كنترل كن...ورگنه تمام سكه هات ميپره!
راجر با توجه به اين نكته كه ممكنه تمام آرزوهاش مبني بر ساختن اتاق خوابي دو برابر اتاق هري و تفريحات آخر هفته در جزاير بالاك به خطر بيوفته با حركتي سريع منو مديريت رو در مياره و با صداي بلند به بليز ميگه:نگران نباش.منوي مديريت اينجاست!
بليز با چشم هاي پر اميد به دست هاي راجر نگاه مكنه اما مشتي كه به سمت صورتش فرستاده ميشه اون رو از ادامه اين نگاه پر اميد منصرف ميكنه!

راجر منوي مديريت رو باز ميكنه و وارد بخش كاربران تازه وارد ميشه.اول همه رو انتخاب ميكنه و بعد وارد قسمت آپشن ميشه.در همون لحظه اسپ كه ميخواست از اوضاع با خبر بشه خودشو با راجر ميرسونه ولي در راه پاش به لبه بيلي كه روي زمين بوده گير ميكنه و با شدت به راجر برخورد ميكنه.
راجر ميخواد خودش رو كنترل كنه و دستش به گزينه قرمز رنگ منوي مديريت ميخوره و...

ايوان با ترس سرش رو بلند ميكنه.ديگه از فشار و مشت و لگد خبري نبود.كارگرها هنوز اونجا بودن اما همه به رنگ خاكستري در اومده بودن و يكي پس از ديگري روي زمين ميوفتادن!
بليز خودش رو از روي زمين جمع ميكنه و در حالي كه دست راجر رو گرفته ميگه:حالا من گفتم كمكمون كن ولي ديگه نه اينجوريه.چه بلايي سر اين بوقي ها آوردي؟
راجر با عصبانيت لگدي به سمت صورت آسپ ول ميده و ميگه:همه اش تقصير اين بود.بهم تنه زد.دستم خورد روي گزينه بلاك از آي پي!تك تكشون پر پر شدن!

آسپ كه سعي ميكنه از دسترس راجر دور باشه با صداي زيري ميگه:تقصير من نبود.خودت بيلت رو وسط راه انداخته بودي!
ايوان به يكي از كاربرهاي بلاك شده دست ميزنه.كاربر مثل مجسمه چيني ترك ميخوره و بعد به تپه اي از گرد و خاك تبديل ميشه!
ايوان با چشم هاي چهار تا شده ميپرسه:اين ديگه چه مدل بلاكيه؟
راجر سوت زنان جواب ميده:هوم؟اين راستش جزو امكانات جديده زوپسه.فقط من چون هنوز با اين منو جديد زياد آنها نيستم بلد نيستم به حال اول برشون گردونم!
بليز با دست به پيشاني اش ميكوبه و ميگه:اي بابا.پس خوابگاه رو چيكار كنيم؟بايد اونجا رو بسازن.راجر تو رو جون منوي مديريتت يه بلايي سر اينا بيار دوباره مثل روز اول بشن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
- بلاک ؟ نه ، بلاک نه ... من اعتراف می کنم . من ، من آلبوس سوروس پاتر هستم .
- چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ؟

آنيتا مدير تازه وارد براي آشنايي هرچه بيشتر با ماجراهاي پشت پرده ي اتاق مديران به خصوص راجر گوشش رو هر چه بيشتر به در ميچسبونه.

_آره...به كسي نگو! خواهش ميكنم... به پات ميوفتم... مرلينگاهتو ميشورم...

_هممممممم وزير مردمي تو معدن طلاي خونه ي ريدل؟ عجب تيتر قشنگي ميشه تو پيام امروز

_اوه نه! خواهش ميكنم...اگه به كسي بگي كلاه وزارت رو ازم ميگرن. رنك جادوگر ماه چي؟ اينهمه براش تلاش كردم...نــــــــه!

_هوم! نه اين تيتر بهتره: پسر عله در معدن طلاي خانه ي ريدل! با يك تير دو هدف!

_

انيتا كه به حد كافي شنيده بود، گوشش رو از در كند و با خودش فكر كرد:

_هومممممم! باج گيري از وزير؟! چه جالب! پس چرا من نباشم!

و در را با شدت هرچه تمام تر باز كرد و با حالت گولاخانه اي به راجر اشاره كرد:
_دست تو رو شده برام/ ديگه قصه هاتو بلد شدم!
هرچي گيرت مياد نصف نصف!

راجر: /// آسپ:

خانه ي ريدل


بليز در گوشه اي لم داده بود و به كارگران تحت طلسم فرمان نگاهي بس آستاكبارانه ميكرد. ساخت شكل كلي خوابگاه به اتمام رسيده بود. ايوان به بليز نزديك شد و پرسيد:

_خب به نظرت اين ريزه كاري هاي داخلي رو اين بدبختا تازه واردا ميتونن انجام بدن؟

بليز به طرز كاملا مرگخوارانه اي() خنديد و گفت:
-اهه! به توانايي اينا بستگي نداره كه! به مهارت اجراكننده ي طلسم فرمان بستگي داره...وايسا نگاه كن.

بليز چوبدستش رو بالا آورد و به سمت جماعت عمله گرفت و زير لب زمزمه كرد:
_كامپليكيتد ايمپريو ! (complicated imprio)

كارگران لحظه اي ايستادند. چوبدست بليز تكان سختي خورد. و طي حركت بسيار ژانگولري به دونيم تبديل شد!

-هممم ...چيزه ...چيزه....چيزه ديگه!


خانه ي ريدل ؛ اتاق بليز

لرد با كمال خونسردي نشسته بود و مشغول حساب كتاب كردن براي طلاهاي بدست امده ميكرد:
-هوم! يك مقدار براي ساخت يه زندان اختصاصي خودم ؛ مگه از اون گريندل والد با اون نورمنگارد بوقي اش چي كم دارم؟
يك مقدار زياد براي خريد جزيره ي اختصاصي تو خليج گينه.
يك مقدار هم براي تامين پاداش پايان خدمت مرگخوارهاي بلاك شده ام .....
تق تق تق!

لرد:هوم! سياهي كيستي؟

در باز شد و آرشام وارد اتاق شد. تعظيم مختصري كرد و به فرايند پيچيده ي پاچه ي لرد خاري پرداخت:
_لرد سياه به سلامت باشند! كله ي كچل شان به درخشندگي مهتاب باشد. ريش دشمنانش كنده بادا...اي لرد ! اي هلو! من گراوپ و ماندانگاس رو هم اوردم... تا چند مين ديگه اين غوله كي بود...گلگومات هم مياد.

_اوه اوه! اون گلگو رو كجا جا بديم؟ خب.باشه. ببين اين مديرا شك نكنن كه شما رو پناه داديم! ميزنن بلاكيوس جريوس ميكنن ما رو !

آرشام : ميدونم چه جوري حالشونو بگيرم...عمرا بذارم بو ببرن!

خانه ي ريدل؛ معدن طلا

راجر در حالي كه يقه ي آسپ رو گرفته بود ، وسط گودال معدن آپارت ميكنه و با نفرت آسپ رو به گوشه اي پرت ميكنه.

_بوق به تو با اين قيافه ي دافي ات!

صدايي از بيرون توجه اش رو جلب ميكنه:

_بزنينش...بكشينش...اون هم بود.

در آن ميان صداي فرياد بليز به وضوح شنيده ميشد.

_راجـــــــــــــر به دادم برس! جلوي اين كابرا رو بگير...كمـــــــك!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۲۳:۳۹:۵۴
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۲۳:۴۹:۰۶

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
راجر نگاهی سراسر تعجب به آسپ انداخت و در حالیکه چیزی را در ذهنش سبک و سنگین می کرد رو به کارگری که جلوی آسپ ایستاده بود ، گفت :
- عجب سر کارگر توپی دارینا . یه زمانی داف من بود

کارگر که به شدت به میزان عقل راجر شک کرده ، دیوونه می شه و از اونجا می کنه می ره . راجر هم که با آسپ تنها شده رو به اون می گه : سلام داف من . منو یادت نیست ؟ بابا اونهمه تلفنی با هم حرف زدیم ییهو گم شدی کجا رفتی شیطون ؟

اسپ نیز به شدت تو کف مونده بود . اما از کف خارج شد و گفت : بابا جون . من پسرم .
- چرا جک می گی ؟ بیا بریم اتاق من تو انجمن مدیران .
- چی ؟ اتاق تو ؟ بابا من تازه از دست آلبوس دامبلدور در رفتم
- آلبوس از کی تا حالا داف باز شده ؟ قدیما که دنبال پسرا بود . به حق چیزای ندیده و نشنیده ...

و دست آسپ رو گرفت و به سمت خروجی حفاری حرکت کرد و از آنجا به سمت خروجی خـــــانــــه ریـــــــدل حرکت کرد و از آنجا به سمت خروجی خانه ریدل ها حرکت کرد و از آنجا به سمت ورودی انجمن خصوصی مدیران حرکت کرد و از آنجا به سمت ورودی اتاق خودش حرکت کرد و بالاخره به همراه آسپ به اتاقش رسید .


در این مابین آنیتا دامبلدور که کل انجمن خصوصی رو به دلیل آشنایی می گشت . صدای راجر رو شنید . گوشش رو به در چسبوند و مشغول شنیدن شد .

- مردیکه بوقی . تو که داف من نیستی . تو که مردی
- خب من که گفتم بابا جون .
- خب کی هستی ؟ بزنم بلاکت کنم ؟
- بلاک ؟ نه ، بلاک نه ... من اعتراف می کنم . من ، من آلبوس سوروس پاتر هستم .
- چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ؟


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۱۷:۵۱:۱۹


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
اعضاي تازه وارد تحت تاثير طلسم فرمان همانند برده مصري كه اهرام را ساخته بودند ذكر گويان سنگ هاي چند تني خوابگاه را روي شانه هايشان حمل ميكردند و به بالاي ساختمان نيمه كاره ميبردند!
آني موني با دهني كف كرده از بليز پرسيد:مگه طلسم فرمان ميتونه همچيم تاثيري داشته باشه؟اين سنگ ها هر كدوم كلي وزنشه.اگه تاثير طلسم از بين بره چي ميشه؟

بليز پوزخندي زد و گفت:تاثير طلسم خيلي بيشتر از ايناست.اونقدر قويه كه اگه بگيم ميرن منو مديريت رو از خوابگاه مديرها ميكنن ميارن اينجا!اگه تاثيرش از بين بره چيزي نميشه.فقط طرف زير اون سنگه تبديل به رب گوجه فرنگي ميشه!
اني موني با خوشحالي دست هايش را بهم ماليد و گفت:عاليه.پس بهشون فرمان بديم كار ساختن خوابگاه رو زودتر تموم كنن.من ميخوام سريع تر اتاقم رو پس بگيرم!

درست در زير پاي بليز و آني موني در حفره اي كه چندين متر در زير زمين حفر شده بود اسپ به شدت مشغول پنهان كردن خودش از چشم راجر بود.
اسپ به يكي از كارگر ها تنه ميزنه و بعد خودش رو دو دستي ميچسبونه بهش تا از ديد راجر مخفي بمونه.راجر كمي اون طرف تر با بيل كج و كوله فيل نشان اصل ژاپن در حال كندن زمين و درو كردن طلاها بود!
راجر با اشتياق دستش را ميان طلاها فرو ميكرد و ميگفت:فكرشو بكن پسر.با اين طلاها چيكارا ميتونم بكنم.يه اتاق ميسازم از اتاق هري قشنگ تر.اوووهوووو(افكت جو زدگي)تازه ميتونم بدم منو مديريتم رو طلا كوب كنن!

راجر با فكر كردن به اين موضوعات با قدرت بيشتري مشغول بيل زدن شد و همين امر باعث شد بيل فيل نشانش از وسط به دو نيم تقسيم شود!
راجر بات عصبانيت بلند ميشه و به اولين كارگري كه ميبينه ميگه:هوووو...بدو يه بيل بده من.
كارگر شانه هايش را بالا انداخت و گفت:به ما مربوط نيست.برو با سركارگرمون صحبت كن!

راجر:هوم؟سركارگرتون ديگه كيه؟
كارگر به سمت آسپ اشاره كرد و گفت:اونا سركارگر همون ياروئه كه پپشت رفيق من مخفي شده.همه اش ميگه من رئيس شمام.پس بايد به وظيفه اش هم عمل كنه!
راجر دسته بيل شكسته را در دست گرفت و به سمت آسپ رفت كه هنوز پشت كارگر در حال بيل زدن مخفي شده بود.
راجر:هوي آقا.شما سر كارگر اينجايي؟يه بيل نو ميخوام.اين قبلي بدرد نميخورد.
اسپ با ترس لرز خودش را عقب كشيد و در حالي كه سعي ميكرد صدايش را عوض كند گفت:بيل؟چشم همين الان براتون كلي بيل و كلنگ آماده ميكنم.شما بفرماييد سر جاتون!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۲۹ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ارشام در حالیکه کلی از خودش خوشحالی در می کونه ، از اتاق لرد خارج می شه و می ره . لرد رو به بلیز می گه :
- عجب بدبختی شدیما . از یه طرف به مدیرا زنگ زدیم بیان . از یه طرف این بوقی اومده واسه ضد مدیریت از ما پول می گیره .
- یا لرد ! شما خودشو ناراحت نکن . صداش در نمیاد ... تازه مهم اینه که یه چیزی هم این وسط به ما می ماسه
- هوووم خوبه . زودتر برین خوابگاهو بسازین .

بلیز تعظیمی بلند بالا می کنه که نوک دماغش به بند کفشش می خوره و به سرعت از اتاق خارج می شه و به سمت اجتماع مرگخوارا می ره که همینجوری نشستن دارن سبزی خورد می کنن و غیبت می کنن ...

- آره بابا . راستی می دونستی آسپ دو تا زن داره ؟
- جدی می گی ؟ تازه من شنیدم رشتیه
- نه بابا . من شنیده بودم که قزوینیه و همش داره پیش آلبوس تعلیم می بینه .

... بلیز می پره وسط و در ادامه ی صحبت های ملت می گه : من که شنیدم داره طلاهای زیر خونه ی ریدل رو بالا می کشه .
- چی می گی ؟ جدی می گی ؟
- جمع کنین بساطو ... بدویین بریم که باید با این اعضای تازه وارد خوابگاه بسازیم براشون که از اینجا بکنن برن واسه ما هم جا باشه . راستی یه 10 تا سوئیت اختصاصی هم واسه مدیران و 10 تا هم تو زیر زمین واسه ضد مدیران باید بزنیم .

...



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
آسپ مشغول کند و کاو زمینه و شدیدا عرق می ریزه . در همین بین چند کاربر تازه وارد و تحت تاثیر طلسم فرمان در حال بحث و گفتگو در رابطه با محل فعلیشون هستند.

کاربر شماره ی 1: عجب جای مخوفیه! خیلی باحاله.

کاربر شماره ی 2: آره . تازه خیلی هری پاتری هم هست . من واقعا حس می کنم دارم ایفای نقش می کنم هههههه...( خنده ی لذت!)

کاربر شماره 3: آره باو ... مخصوصا اون یارو سیاهپوشه خیلی قشنگ ایفای نقش می کنه ، من راستی راستی حس کردم با دسته ی بیل زد توی سرم!! راستی کاربر شماره ی 4 کجاست؟

کاربر شماره ی 2: بردنش برای راز و نیاز، راستی این راز و نیاز که میگن چیه؟! حتما چیز خوبیه!

آسپ:!!!!!

آسپ تا به خودش میاد و سعی می کنه کاربران رو کمی با محیط آشنا کنه از دور متوجه بلیز میشه که همراه با راجر مشغول قدم زدن در معدن هستند.

آسپ در ذهنش: جیـــــــــــــغ... راجر ! راجر نباید من رو اینجا ببینه. من کلی آبرو پیش راجر دارم ، من از بچگی با راجر لوگو بازی می کردم.

ناگهان یه صدای آسمانی و مرلینایی در ذهن آسپ اکو پیدا می کنه.

صدای آسمانی: برای چه خالی می بندی ای آسپ؟ تو خود عضو تازه وارد هستی، چگونه از بچگی با راجر بوده ای؟ در ضمن منظورت لگوئه دیگه!؟هاهاهاهاها.... هوووم یادم رفت بگم: باشد که رستگار شوی!

- نه اتفاقا درستش لوگوئه. گیزر نده!

اتاق لرد....

تق تق تق... تق تق( دیگه تابلوست افکت در زدنه!)

- بیا تو!

بلیز با متانت وارد میشه و پس تعظیم و انواع حرکات احترام آمیز ، شروع به صحبت می کنه، لازم به ذکره که لرد در این مدت به این صورت و این صورت پیشرفت بلیز در آداب معاشرت رو نظاره گر میشه.

- ارباب ... راجر رو یه جایی توی معدن ول کردم. از این به بعد برای ما کار می کنه. تازه به خاطر غذاهای مقوی که تو خوابگاه مدیران خورده ، قوی و سرحال هم هست! در واقع معادل چهار تا عضو تازه وارد و هشت تا کارمند وزارت کار می کنه!

لرد:خوبه!

- ارباب یه مورد، آرشام اجازه ورود می خواد.

لرد پس از کمی تامل به آرشام اجازه ورود میده و آرشام هم به صورت مخوفی با شنل و کلاه و چیزهای مخوف دیگه و کاملا مبدل وارد میشه.

- من آرشامیوس آرتیکوس ملقب به آرشام هستم. شنیدم یه معدن طلا دارید و مطمئنا می خواید یه مقدار از پولی که دارید رو وقف مبارزه با مدیران کنید مگه نه؟ دی:

لرد: هووووم... نه.... نه!

- نه؟... خوب ما هم در کارتون اختلال ایجاد می کنیم!

لرد یه کم با خشانت به آرشام نگاه می کنه و بعد میگه: خوب باشه ولی اگه مدیران بویی ببرند ما خیلی به مشکل بر می خوریم. قول میدی صداش را جایی در نیاری؟ در ضمن چند وقت پیش یه فیلم دیدم، یه سری آدم معدن داشتن بعد یه نفر اومد ازشون پول خواست ... بگذریم خیلی موقعیتشون شبیه به ما بود!

- ایول!


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۰۶:۴۸
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۳۵:۳۲
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۴۴:۵۸
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۴۶:۴۹

تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
زوهاهاهاهاها...روهاهاهاهاها ...صدای رعد و برق....(افکت زنگ در)

لرد در حالیکه چار زانو رو تخت بلیز نشسته بود و جادوگر تیوی نگاه میکنه داد میزنه: یکی اون در صاب مرده رو باز کنه .

بارتی در حالیکه شلوارش هنوز پایینه و شرت گلداری پاشه از توی مرلینگاه بیرون میپره و پس از چن بار خوردن زمین و پاشدن خودشو به سرعت به در میرسونه و شلوارشو میکشه بالاو از تو ی چشمی در نگاه میکنه.

-راجر بوقیه.

لرد با شاستی های تلویزیون ور میره و سعی میکنه تلویزیونو خاموش کنه...

اینبود؟

-نه

-اینبود؟

-نه اینم که نیس.

ریداکتو...

بنگ....جلیز...جلیز...

سپس از تخت بلیز میاد پایینو و میره جلوی آینه دستی به کله ی کچلش میکشه ، بیجامشو راستو ریس میکنه و دمپپایی های پارشو پاش میکنه و میاد بیرون.

دم در بلیزو راجر دارن با هم صحبت میکنن.

بلیز در حالیکه هر لحظه به راجر نزدیکتر میشه میگه: راجر بابا چرا انقدر تند میری؟ ما با هم بده بستون داریم . درس نیس ما رو بوق کنی تو چتر باکس که...تو بیا به خودم بگو... بذا ماچت کنم
(ماچ...ماچ...).

راجر پس از کلی خیس شدن و اینا یکم آتیشش خاموش میشه و میگه: خوب پس سهم منو بدین میخوام برم کلی بلاک دارم که هنوز نکردم.

لرد: چشم غره ای به راجر و بلیز میره و به سمت کارگری میره که یکم کات بیرون پا تمرن کنه.

بلیز در حالیکه بایه دست پشت راجرو گرفته اونو به سمت محل حفاری هدایت میکنه میگه : نوکرتم هستم شما بفرما اینجا فعلا ...


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۳:۱۲:۲۹

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۳۱ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بليز كه يادش رفته بود الان اتاق خودش ديگه اتاق خودش نيست و لرد توي اون سكونت داره بدون در زدن در رو باز كرد و وارد اتاق شد.
...كروشيو به توي بوقي.حالا در نزده مياي تو؟
بليز با ترس گفت:ببخشيد ارباب اصلا حواسم نبود الان اينجا حكم اتاق شما رو داره.منو عفو كنيد.
لرد چوب دستيش رو گذاشت روي ميز و گفت:خيلي خب.حالا بگو ببينم چيكار داشتي كه اينقدر با عجله اومدي اينجا؟

بليزبار ديگر لبخند زد و گفت:مشكل راجر رو حل كردم ارباب.پيام چترباكس هم حل شد.فقط راجر هم داره مياد اينجا كه براي خودش يه كم طلا پيدا كنه!
لرد دوباره چوب دستيش رو برداشت و گفت:گروشيو.مگه اين گنج مال خاندان زابينيه كه داري حراجش ميكني؟من يه دونه از اون سكه ها رو هم به كسي نميدم!
بليز ب تعجب گفت:پس اين همه كارگر كه دارن كار ميكنن چي؟
لرد در جواب گفت:به تو مربوط نيست.فقط بدون كه هيچ كس با سكه و طلا از اين خونه خارج نميشه.حالا برو يه سر به كارگرها بزن ببين چه غلطي كردن.مثل اينكه كف زمين ريزش كرده بود.

بليزبا عجله اتاق را ترك كرد و به محل حفاري رفت تا از اوضاع خبري بدست بياره كه براي لرد ببره.در محل حفاري تعداد زيادي كارگر له و لورده شده ديده ميشد كه در زير مادير زيادي خاك و طلا مدفون شده بودن!
اني موني هم با سر و صورت خاكي كنار گودال ايستاده بود و مدام با صورت يكي از كارگرها تمرين كات بيرون پا ميكرد!
بليز:اينجا چه خبر شده؟
آني موني شوت محكمي به سر كارگر زد و بعد گفت:هيچي.يكي از اون بوقي ها ميخواست زودتر به گنج برسه.زد وسط گودال رو منفجر كرد.

بليز با عصبانيت گفت:حالا خودش كدوم گوريه؟
آني موني خنده اي كرد و گفت:خودش اولين كسي بود كه رفت زير آوار.آخه مرتيكه خل و چل درست وسط گودال وايساده بود!
بليزبا ديدن هوش سرشار كارگران وزارت خانه به نيروي كار كاربران تحت طلسم فرمان ايمان اورد و به آني موني گفت:زودتر اين وضع رو جمع و جور كن.تا چند دقيقه ديگه راجر مياد كه به جمع كارگرها بپيونده.براش بيل و كلنگ ماده كن!

آني موني كه از شنيدن خبر كارگر شدن راجر مشعوف شده بود بيل كج و كوله اي را براي وي كنار گذاشت و. بعد به سمت كارگران رفت تا آنها را از وسط گودال حفاري در بياورد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.