هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۷
#41

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
علیک !!!...

ممنون از پیشنهادت ! باشه عکس ها رو از این به بعد کوچیکتر می کنیم ! من می دونستم به زودی این بمون می گن اما فکر می کردم به عنوان تذکر .

حالا بد نیست یک نگاه به امضای خودت بندازی که بزرگترین امضایی که من دیدم . البته بعد از ماله ققی . بهتره چیز هایی که توی امضاته کنار هم بگذاری تا زیر هم .



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۷
#40

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام !


یه پیشنهادی داشتم !


یه مقدار این تصاویره خز این فروشگاهتونو کوچیک تر کنید ، که اولا چشمه ملت در نیاد ! سرعت باز شدن تاپیکا بالا بره ! و اینکه کلا انقدر خز نباشه !

تاپیکا رو گرفته ، اعضای تازه وارده خزم که هر چی عکس گیرشون میاد پر میکنن تو امضاشون !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#39

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
ساعت 9 شب...بيمارستان سنت مانگو
صداي آمبولانس داره از آسمون به گوش مي رسه.كم كم نور قرمز آمبولانس هم ديده مي شه و هر لحظه نور نزديك تر مي شه.آمبولانس پرنده با صداي بامب به زمين مي خوره.قبلا از اين كه پيتر بفهمه چي شده خيلي سريع دو تا پرستار ميان و در آمبولانس رو باز مي كنن و يه تخت رو كه يه نفر روش خوابيده رو در ميارن.پيتر مات و مبهوت اون جا ايستاده.4 شبه كه تو بيمارستانه.چون مامانش بستري بخش قلب هست.
تخت خيلي سريع از كنار پيتر رد مي شه. يه نگاه گذرا به فرد بستري ميندازه و فقط سرجاي خودش خشكش مي زنه.چيزي كه اونجا مي بينه با يه پاكت زباله فرقي نداره.صورت فرد به شدت سياه شده و در روي گردنش يه خراش بسيار بزرگ ديده مي شه.پاش به حالت غير عادي روي تخت هست.
پيتر چيزي رو كه مي ديد باور نمي كرد.از لباس يونيفرم آبي رنگ فرد فهميد كه كارمند وزارتخونه هست.حس كنجكاويش گل مي كنه و به دنبال پرستارا حركت مي كنه.حال روز پرستارا از چهرشون معلومه كه خوب نيست.خودشو بهشون نزديك مي كنه و مي گه:
چي به سرش اومده؟
پرستار كه تازه متوجه پيتر مي شه خيلي سريع مي گه: مي بيني كه.صورتش سوخته.اين امريك كار احمقانه اي كرده. جلسه دادرسي اژدهاي سبز ولزي بوده.
پيتر كه هنوز خيلي چيزا رو نمي فهميد گفت: خوب،دقيق بگو.
پرستار كه كم ك مداره از كوره در مي ره با عصبانيت مي گه: امريك حواسش نبوده.سر جلسه دادرسي قلاده اژدها رو باز كرده. تا همين الان 13 نفر رو اوردن اين جا.
پرستار كه به انتهاي راهرو رسيده در رو باز مي كنه.صحنه روبروي چشمان پيتر باور نكردنيه.همه صورت ها سياه هست.يكي از انتهاي اتاق داره جيغ هاي بلندي مي زنه و چند نفر از پرستار ها سعي مي كنن با پماد دردشو آروم كنن.
پيتر ديگه تحمل اين چيز ها رو نداره.تصميم خودشو گرفته.سريع بر مي گرده طرف اتاق مامانش.اون با آرامش خوابيده.يه نامه براش مي نويسه و مي گه كه مي خواد الان بره به وزارتخونه.مامانشو بوس مي كنه و مي ره تو حياط بيمارستان.ولي در همون موقع يه سوال بزرگ باعث توقفش مي شه
با چي بايد بره به وزارتخونه؟
خوشبختانه جواب سوالش در روبروشه
آمبولانس پروازكننده
خيلي سريع سوارش مي شه و به هوا پرواز مي كنه.
==================
چند ساعت بعد در داخل وزارتخونه
جمعيت باورنكردني و وحشت زده اي در روبروي پيتر قرار دارند.پيتر به سختي از بين آن ها عبور مي كند تا به آسانسور مي رسد.قبل از اين كه وارد آسانسور بشه از فرد كناريش كه يه پيرمرد كچله كه رنگ صورتش به طرز باورنكردني زرد شده مي پرسه:
اداره دادرسي موجودات جادويي طبقه چنده؟
پيرمرد با اين حرف فقط مي تونه با انگشتاش عدد 3 رو نشون بده.
پيتر وارد آسانسور مي شه و دكمه طبقه 3 رو مي زنه.هر لحظه كه آسانسور به طبقه 3 نزديك تر مي شه صداي غرش هاي رعد آسا نزديك تر مي شه.تا در اسانسور باز مي شه يك فرد با شدت به داخل آسانسور پرت مي شه و باعث برخوردش با پيتر مي شه.پيتر تا به خودش مياد مي بينه كه يه اژدهاي سبز رنگ زمخت جلوش واساده.خوشبختانه قبل از اين كه به طرفش آتيش بفرسته مي تونه از آسانسور بپره بيرون و جا خالي بده.بال هاي اژدها خارهاي وحشتناكي داره.
حالا بايد پيتر چيكار مي كرد؟
كار احمقانه اي كرده بود كه بدون فكر آمده بود.در كنارش يك جسد كه معلوم نبود مرده است يا زنده قرار داشت.او هم اكنون چه چيزي داشت.مطمئنا چوب دستيش براي مقابله باآن اژدها حكم اسباب بازي را داشت.دست در جيبش كرد و يك بطري سرد را لمس كرد.آن را بيرون آورد.آن بطري داروي مادر پيتر بود.يك فكر ناگهاني در ذهن پيتر به وجود آمد.خيلي سريع در بطري را باز كرد و آن را در فاصله نزديكي از اژدها گذاشت و خود به پشت كلاه خودي فرار كرد. از آن جا تمام صحنه را مي ديد.اژدها كه توجهش به دارو جلب شده بود سر خود را به آن نزديك كرد.پيتر خدا خدا ميكرد كه آن دارو اثر بخش باشه.
اژدها دهانش را به طرف دارو برد و آن را به طور كامل نوشيد.
ظاهرا زمان نيز ايستاده بود تا شاهد ماجرا باشد و سرانجام...
-بومـــــــب!
اژدها بيهوش شده بود.همه چيز تمام شده بود.بعد از 5 دقيقه مامورين وزارتخانه رسيدند و همه چيز را فهميدند.
====================
تيتر روزنامه هاي فردا:
پيتر شايسته دريافت مدال مرلين ممتاز شد
====================
ببخشيد كه تو اين پست از شكلك استفاده نكردم.گفتم چون جديه بهتره استفاده نكنم.
نام:peter pettigrew
نوع حيوان:يتي
نام حيوان: هيدن (hidden)


[b]تن�


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#38

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
سلام

هدويگ:
اووم. ايندفعه بهتر شده بودي. بازم تكرار فعل داشتي. سعي كن سوژه هات جذاب تر باشه. به خاطر سختكوشيت بهت ميدم ايندفعه!
امتياز: 5
اينم از ققنوس تو!


پيتر پتي گرو:
اين هم حيوون شما!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#37

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
به درخواست نوربرتا اسم جونورش عوض شد:
تحويل بگير!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#36

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
دنيس. من اين بار هم سعي خودمو مي كنم. اميدوارم اين بار منو تاييد كني. وگرنه من با همون امتياز 4 يه حيوون ديگه بر ميدارم. اميدوارم ققنوس رو بهم بدي.

بعد از ظهر خوبي بود. هدويگ در خانه ي بزرگ و مرتب خود روي يك صندلي چوبي مقابل پنجره نشسته بود و از پنجره به بيرون نگاه مي كرد.
امروز روز هالووين بود. بله. يك روز فوق العاده براي همه. كوچه ساكت بود و هدويگ كه غرق در روياهاي خود بود متوجه صداي زنگ تلفن نشد.
هدويگ از روي صندلي پايين آمد و با بي حالي روي مبل جلوي تلويزيون ولو شد و تلويزيون را روشن كرد:

بله. امروز روز هالووين است. يك روز بانشاط. چه روز خوبي! امروز ساعت 7 شب در كوچه ي دياگون منتظرتون هستيم. براتون برنامه هاي جالبي داريم. مثل سرود دسته جمعي....

هدويگ تلويزيون را خاموش كرد و به طرف اتاقش رفت. هدويگ در را باز كرد و با لباسش روي تخت خوابش مواجه شد. چه لباس قشنگي بود. ماسكش به شكل يك ققنوس زيبا بود و لباسش هم داراي پرهاي قرمز مخصوص ققنوس بود. هدويگ عاشق اين لباس بود.

زيــــــــــنگ! زيــــــــــــــنگ!

اين صداي زنگ در خانه ي هدويگ بود. هدويگ با عجله لباس را پوشيد و در را باز كرد.
_سلام!
در همين هنگام هدويگ جيغي بلند كشيد.هيولايي عظيم الجثه وارد خانه اش شده بود. با صورتي وحشتناك.
هدويگ عقب عقب رفت. در همين هنگام هيولا گفت: نترس! منم نوربرتا!
هدويگ:
نوربرتا گفت: لباس هالووينم قشنگه؟ مال تو كه عاليه.
هدويگ با ناراحتي گفت: آره. ترسناكه. راستي اين چيه تو بغلت؟
نوربرتا گفت: اين دوست منه. تازه خريدمش. از مغازه ي دنيس اينها. مي بيني چه قدر كوچولو و بامزه است؟ اسمش نيكاست.
هدويگ با خوش حالي گفت: چه خوشگله. مبارك باشه!
نوربرتا سري تكان داد.
هدويگ گفت: راستي. بيا امروز بريم كوچه ي دياگون. تو تلويزيون اعلام كرده كه تو اين كوچه برنامه هست. بيا امسال بريم اينجا.
نوربرتا موافقت كرد.

هدويگ و نوربرتا داشتند در كوچه ي دياگون قدم مي زدند. خيلي شلوغ بود. مغازه ها با وسايل تزئني تزئين شده بودند. همه مي خنديدند و حرف مي زدند. بچه هاي كوچك هم در حالي كه پز لباس هاي هالووينشان را مي دادند از اين طرف به آن طرف مي رفتند.
هدويگ با خود فكر كرد: حالا كه تا اين جا اومدم بهتره يه سري به مغازه ي دنيس بزنم. شايد باز باشه.
هدويگ از نوربرتا جدا شد و به طرف مغازه ي دنيس رفت. در را با شدت باز كرد و با شخصي كه ماسك گربه اي به صورت داشت مواجه شد.
هدويگ پرسيد: تو دنيسي؟
_ آره. تو كي هستي؟
هدويگ خنديد و گفت: هدويگ.
دنيس گفت: مي بيني چه قدر خوشگل شدم؟
هدويگ:
دنيس كه سعي مي كرد از سوراخ بسيار كوچك ماسكش هدويگ را ببيند گفت: چي مي خواستي؟
هدويگ با عجله گفت: ققنوس. با پرهاي سرخ.
دنيس : هوووم... بذار ببينم... اين خوبه؟
هدويگ به ققنوس زيبايي نگاه كرد كه در دستان دنيس وول مي خورد.
_بله. خوبه.
هدويگ 5 گاليون را به دنيس داد و ققنوس را گرفت و با خوش حالي از مغازه بيرون آمد. امروز روز خوبي بود.

نام خريدار: هدويگ hedwayg
جنس حيوان: مونث
نوع حيوان: ققنوس
نام حيوان: هاني hanee

اميدوارم 5 رو بهم بديد.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#35

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
تصویر کوچک شده

سلام

هدويگ:
نسبت به پست قبليت بهتر شده بود. سعي كن شكلك ها رو بهتر به كار ببري. يعني توصيفت رو بكني و در كنارش شكلكي بياري كه بيشتر جنبه طنز داشته باشه تا اينكه نشان دهنده حالت باشه!
سعي كن جمله هات رو بهتر كني. حتما بعد از اينكه پستت رو نوشتي چند بار از روش بخون تا مشكلاتش رفع بشه و بهترش كني.
همچنين سعي كن سوژه هاي جالبتري انتخاب كني!
امتياز:4
با اين امتياز ميتوني حيوان هاي خوبي بخري! اگه خواستي يه حيوون بگو وگرنه دوباره تلاش كن!


پيتر پتيگرو:
پست بدي نبود. مشكلاتي داشت:
اول پستت نوشتي "صحنه:" كه زياد جالب نيس. بهتره همينطور ناگهاني شروع كني. استفاده از علائم نگارشيت خيلي كمه. از كاما بيشتر استفاده كن و به جاي نقطه شكلك نزار!
در انتخاب شكلك هات دقت كن!سعي كن شكلك ها رو بهتر به كار ببري. يعني توصيفت رو بكني و در كنارش شكلكي بياري كه بيشتر جنبه طنز داشته باشه تا اينكه نشان دهنده حالت باشه!
سعي كن جمله هات رو بهتر كني. حتما بعد از اينكه پستت رو نوشتي چند بار از روش بخون تا مشكلاتش رفع بشه و بهترش كني.
شب مي رسه و صاحب فروشگاه كه خيلي آدم دقيقي بوده صداي جغد نازنينشو نمي شنوه.
خيلي ناگهاني نوشته شده!
بالاخره شب ميشه و صاحب فروشگاه كه آدم خيلي دقيقي بود، صداي جغدشو نميشنوه.
سوژه ات خوب بود. ميتونستي بهتر پرورشش بدي!
امتياز: 2
ميتوني حيوون رو برداري. ولي اسم حيوون رو نگفتي! اسمش چي باشه؟ بهم پيام شخصي بزن!


نوربرنا:
هووم... پست خوبي بود. از علائم نگارشي مخصوصا كاما بيشتر استفاده كن:
هنوز اجازه ی گرفتن نیکی آژدهای کوچولویی رو که از فروشگاه موجودات جادویی سفارش داده بود رو نداده بودند.
هنوز اجازه گرفتن نيكي، اژدهاي كوچولويي رو كه در فروشگاه موجودات جادويي سفارش داده بود بهش نداده بودن.
پاراگراف بنديت فشرده اس. آدم خسته ميشه ميخونه! سعي كن همونطور كه با حوصله شروع كردي، با حوصله هم تمومش كني.
سوژه بدي نبود!
امتياز: 5
ميتوني حيوونتو بخري!
كليك كن تا حيوونو ببيني!

ج.ه.پاتر:
سوژت خوب بود. آفرين!
اما مشكل پستت ظاهر بدش بود. شكلك ها فوق العاده زياد بود و بعضي جاها دو تا پشت سر هم آورده بودي. علامت تعجب هات زياد از حد بود و به جاي خيلي هاش بايد نقطه ميزاشتي. از كاما استفاده كن.
ظاهر پست خيلي مهمه!
امتياز: 3
ميتوني حيونو بخري!
اين هم حيوون!


------------------------------------------------------------
سوژه همچنان ازاد است!
لطفآ انگليسي اسم خود و حيوانتان را در انتهاي پستتان بنويسيد!
براي پست زدن در اين اينجا پست اول اين تاپيك رو مطالعه فرماييد!

------------------------------------------------------------


ليست موجودات جادويي:

ابوالهل.........قيمت:5
اژدها چشم عقيقي استراليا و زلاندنو (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها گوي آتشين چيني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها سبز چمني ولزي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها شاخدم مجارستاني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها دندانه دار نروژي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها بلند شاخ رومانيايي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها پوزه پهن سوئدي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اسب بالدار نقره اي.....قيمت:4
اسب بالدار طلايي......قيمت:4
پري (جانور زينتي و بسيار زيبا).....قيمت:5
پنج پا (معروف به مك بون پشمالو)....قيمت:4
با سيليسك ( درازا: ده سانتي متر، با چشم بند براي جلوگيري از نفله شدن).....قيمت:5
جن خاكي......قيمت:3
جن كوتوله.....قيمت:3
تك شاخ نقره اي......قيمت:5
تك شاخ طلايي....قيمت:5
توپك (در اندازه ها و رنگ هاي متفاوت).....قيمت:2.5
داكسي.....قيمت:2
سانتور (زير پنج سال، اهلي، حرف گوش كن)....قيمت:5
غول غارنشين (زير دو سال، قد: يك متر و پنجاه. تربيت شده زير نظر گراپ).....قيمت:4
ققنوس.....قيمت:5
كرم فلوبر(غذا: سبزيجات)....قيمت:1
مار سه سر....قيمت:5
هيپوگريف.....قيمت:5
يتي (معروف به پا گنده، غول برفي، يك ساله، قد: يك وپنجاه).....قيمت:4

موجودات غير جادويي:

خرگوش (در اندازه و رنگهاي مختلف).....قيمت:3
گربه (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
سگ (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
موش (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
وزغ (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
جغد (در انواع رنگ ها و اندازه ها)....قيمت:3

موجودات مخصوص گروههاي هاگوارتز:
شيردال (مخصوص گريفيندوري ها، به بقيه اعضا فروخته نمي شود. غدا: گوشت خام).....قيمت:5
گوركن (مخصوص هافلپافي ها، به بقيه اعضا فروخته نمي شود.).....قيمت:5
عقاب (مخصوص روان كلاوي ها، به ساير اعضا فروخته نمي شود.)....قيمت:5
مار (مخصوص اسليتريني ها، به ساير گروهها فروخته نمي شود.).....قيمت:5


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ۱۷:۳۷:۳۰
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ۱۷:۴۰:۲۵

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#34

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- بابا ! بابا ! بابا راس میگفتی آقای دامبلدور یه ققنوس داشت؟
- آره پسرم ، یه ققنوس طلایی و خوشرنگ و قوی و خوش آواز و ناز بود !
- بابا... بابا برا منم ققنوس میخری؟ منم هم نام آقای دامبلدورم ها !
- باشه پسرم ، یه قق برات میخرم.

هری قلم پر جیبی اش را از روی میز برداشت و نام « ققنوس» را به لیستش اضافه کرد ، در همین لحظه صدای جینی از آشپز خانه او را به خود آورد.

- سر راه ماست هم بگیر !
هری با خونسردی کلمه ی « ماست » را بعد از ققنوس نوشت.
سپس رو به دخترش کرد :
- تو چی می خوای بابایی؟
- من... نوموخام !
- چی بخرم برات بابایی؟
- گفتم که نوموخام !
- باشه...باشه.. گریه نکن ... باشه !

هری با بی حوصلگی چشمش را از لیلی به جیمز انداخت :
- تو چی می خوای پسره ی تخس بی ادب !
-
- چی می خوای !؟
- من... من..من قق می خوام !

آلبوس : جیمز قق منو برد ! قق من !
هری یه پس گردنی کوبوند تو گوش جیمز .
بعد رفت و شروع به ناز کردن آلبوس کرد.
آلبوس :
لیلی : منم موخام !
جیمز :

دقایقی بعد ، هری پاتر ، لیست به جیب و زنبیل بدست از خونه بیرون زد.
این خیابون رو صاف گرفت و رفت.
بعد یه جارو کرایه کرد تا دیاگون 12 گالیون داد به جارو ، بعدش هم در حالیکه یه چشمش به لیست و یه چشمش به مغازه ی موجودات جادویی و یه چشمش هم به دو طرف خیابون بود ( ) به سمت اونور خیابون حرکت کرد.

دنیس و آلفرد ، به محض دیدن هری و لیست بلند بالاش همه ی مشتری هارو انداختن بیرون و به هری خیره شدند:
دنیس و آلفرد :
هری :
هری به سرعت شروع به صحبت کرد :
- اممم.. یکی از اینا بده ، دو تا هم از اون بذار ، اون رنگی نه ! اون خوبه ، آره مشکی رنگ عشقه ! حالا... اومممم... از اینا هم دوتا بذار ..چند تا دندون داره؟.. خطرناک نباشه؟.. خوبه.. چند شد؟
دنیس که با عجله قیمت جانورانی را که هری به آنها اشاره می کرد و آلفرد دوان دوان آنها را از قفس هایشان بیرون می آورد را با ماشین حساب جادویی محاسبه میکرد گفت :
- اممم... اون ققنوس سیاه و اون اژدهای سبز ، با فک و فامیل هاشون و ... روی هم رفته شونصد گالیون !
هری با خونسردی دستش را در جیبش فرو کرد و شونصد گالیون جلوی دنیس گذاشت ، آنگاه دوباره به لیستش نگاه کرد.
آهی کشید...
چرا اینقدر بین فرزندانش تبعیض قائل می شد؟
تا کی پسر بزرگش باید زجر میکشید؟
لحظه ای متاثر شد ...
آنگاه در حالی که از کرده ی خود پشیمان بود ، سری تکان داد و نات هایی را که باقیمانده ی پولش بودند دوباره جلوی دنیس گذاشت و گفت :
- یه توپک سیاه کوچوله هم بده !
دنیس با بی میلی نات ها را برداشت ، اشاره ای به آلفرد کرد و گفت :
- هی آلفرد ! اون بوقی رو بیار !
آلفرد به آرامی توپک کوچک سیاه رنگی را بدست هری داد.
سپس هری ، با زنبیلی که از آن سر و دم و کول جانوران مختلف بیرون زده بود از مغازه ی موجودات جادویی به سمت لبنیات فروشی محله حرکت کرد.

نام حیوان : هیتلر
نوع حیوان : توپک کوچول سیاه رنگ
نام خریدار : James Harry Potter



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#33

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
باز هم می نویسم به امید نمره ی 5 گرفتن.

**************************************************
چارلی در حال دادن غذا به نوربرتا بود. نوربرتا روز های زوج به دیدن تنها دوستی که در رومانی داشت می رفت. هنوز اجازه ی گرفتن نیکی آژدهای کوچولویی رو که از فروشگاه موجودات جادویی سفارش داده بود رو نداده بودند.
چارلی: من خونه ی تو رو ندیدما. نمی خوای خونتو بهم نشون بدی؟
نوربرتا: به وقتش نشونت می دم. یه هفته دیگه تولدمه بهت خبر می دم تا بیای خونم. می خوام یه چشن بگیرم.
چارلی: چی کسایی رو دعوت می کنی؟
نوربرتا یکم فکر کرد و در حالی که با گفتن هرکس یه انگشتشو بالا می برد گفت: خودم ، تو ، هدویگ ، جیمی و یه چند تا دیگه از دوستام که رو هم می شیم ... 7 تا.
چارلی: تو چی دوست داری تا برات بخرم.
نوربرتا: من برای شاد بودن این تولدو می گیرم نه برای کادو گرفتن.
سپس غذاشو خورد و از چارلی خداحافظی کرد. به سمت خونش رفت. از لا به لای خونه ها گذشت تا این که از شهر خارج شد. از یه جنگل نسبتا بزرگ گذشت و روی کوهی فرود اومد. کوه عجیب غریب بود. در پشت آن یک سوراخ خیلی خیلی بزرگ قرار داشت. دور تا دور سوراخ بنفش رنگ بود. داخل آن شد ، داخل خانه ی خودش. خونش بزرگ بود. گرم و نرم بود و چوبی ، و همه جای آن پر بود از کاغذ های رنگی. نوربرتا به طرف کاغذ های رنگی رفت و مشغول تزیین خانه شد.

کیلومتر ها آن طرف تر ، کوچه ی دیاگون:

هدویگ پرواز کنان به سمت فروشگاهی می رفت. وارد فروشگاه شد.
دنیس: سلام هدویگ. بازم اومدی یه حیوون دیگه بخری؟ از دوستت نوربرتا چه خبر.
هدویگ اخمی کرد و گفت: شنیدم که اژدهاشو بهش ندادین. چرا؟ اون روز که خیلی امیدوارش کردین. اون فکر می کرد به احتمال یک درصد بهش اژدها رو نمی دین اما حالا ...
دنیس: هدویگ ول کن دیگه. حالا بگو واسه چی اومدی؟
هدویگ: اومدم تا همون اژدها رو برای نوربرتا بخرم. همونو می فهمی؟
دنیس: متاسفم کس دیگه ای اونو سفارش داده.
هدویگ: کی؟
همون موقع جیمی وارد فروشگاه شد.
دنیس: همون دختره که داره میاد.
هدویگ برگشت و نگاهش به جیمی افتاد. سریع پیش جیمی رفت و شروع کرد به نوک زدنش. دنیس وارد دعوا شد و هدویگو گرفت.
جیمی: چیه هدویگ؟ دنیس این چشه؟
دنیس در حالی که هنوز هدویگو تو دستاش گرفته بود گفت: هیچی گفت می خواد اون اژدها هه رو که تو می خواستی بخری برای نوربرتا بخره. وقتی گفتم تو اونو می خوای دیگه خودت دیدی چی شد.
جیمی: هدویگ کنترل خودتو حفظ کن من اون اژدها رو برای نوربرتا سفارش داده بودم. می خواستم واسه تولدش بخرم.
هدویگ از دست دنیس خارج شد و گفت: راست می گی؟ منم می خواستم همونو بگیرم.
جیمی: خب پس اونو هردومون واسش می خریم. خوبه؟
هدویگ با حرکت سرش موافقتشو اعلام کرد. آلفرد از گوشه ای بیرون اومد و گفت: چه خبره؟
دنیس: آلفرد برو یه بار دیگه اون اژدها رو به اونا نشون بده.
جیمی و هدویگ به دنبال آلفرد از راهرویی گذشتند و وارد فضایی سبز رنگ شدن. بر خلاف انتظار جیمی و هدویگ آلفرد اونجا نایستاد و وارد در دیگه ای شد. در رو باز کرد ، هدویگ و جیمی با دیدن این صحنه دهنشون باز موند. هزاران هزار اژدها اون جا بود. بیشتر قفس ها زنگ زده بود. آلفرد اونا رو جلو برد و پیش قفسی وایسوند.
آلفرد: بیاین این همون اژدها یی هستش که نوربرتا می خواست. می خرینش؟
جیمی: آره واقعا هم خوشگله. عجب سلیقه ای.
اژدهای کوچولوی نازی بود که هر چند وقت یک بار از دهنش آتیش بیرون می داد. واقعا خیلی کوچولو بود.
آلفرد جلو رفت و روی قفسه رو با پارچه ای پوشاند.
هدویگ: چرا این کار رو می کنی؟
آلفرد: چون اگه روش پارچه باشه دیگه آتیش بیرون نمی ده تا جزقالتون کنه.
جیمی و هدویگ و آلفرد بعد از گذشتن از چندین پیچ دوباره وارد فروشگاه شدن. این دفعه در سمت چپ فروشگاه ظاهر شده بودن. آلفرد اژدها رو جلوی پیشخان گذاشت. هدویگ: 5/2 گالیون پول و جیمی نیز 5/2 گالیون به دنیس دادن.

کیلومتر ها آن طرف تر روز مهمانی ، رومانی:

چارلی ، جیمی و هدویگ در خانه ی نوربرتا نشسته بودن و منتظر اومدن نوربرتا شدن. در همان لحظه ی ورود نوربرتا با دیدن یک قفس بر روی میز خوش حال شد. پارچه رو از روش برداشت و نیکی رو دید.
هدویگ ، جیمی و چارلی: تولد ... تولد ... تولدت مبارک ... مبارک مبارک ... تولدت مبارک
بعد از خوردن میوه ها و خوراکی ها چارلی و جیمی از اونا خداحافظی کردن و رفتن.
نوربرتا و هدویگ نیز رفتند تا بخوابند. آن شب خواب به چشمان نوربرتا نیامد زیرا از شب تا صبح تنها به نیکی نگاه می کرد. این یکی از بهترین و فراموش نشدنی ترین روز تولد برای نوربرتا بود.

نام حیوان: Niki
نوع حیوان: اژدهای دندانه دار نوروژی
نام خریدار: نوریرتا

**************************************************

دنیس و آلفرد 5 رو می دهید؟



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#32

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
سلام.ببخشيد تو پست قبلي يادم رفت اسم خريدار رو بدم.
peter pettigrew


[b]تن�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.