اون به چيزي كه از روي ريشش برداشته بود نگاه ميكرد...يك عدد سوسك...
سوسك تعظيمي كرد و گفت:
چاكر جناب دامبلدورم هستيم!!!
دامبلدور سوسك را پرت كرد پشتش...چوچانگ و بقيه ي دخترا چنان جيغي ميزنن كه ملت محفل از جا ميپرن!!!
دامبل از روي مبل بلند ميشه و خودشو ميكوبه به در و ديوار در همين حين هم ميگه:
بابا بزارين يك تلويزيون ببينم
سيريش كبير از بين ملت محفل جلو مياد و ميگه:
دامبل جان زور نزن يا همه ميبينيم يا تو هم نميبيني
دامبلدور فقط نگاه ميكرد و چيزي نميگفت....بالاخره روشو به سمت تلويزيون كرد و گفت:
باشه بابا بياين ديگه!!!
ملت محفل ريختن سر دامبل و تلويزيون!!!
آنيتا:بابا به منم بده ديگه و گرنه نميزارم ببيني ها!!!
دامبلدور كه داشت از داخل منفجر ميشد لواشك رو به سمت آنيتا گرفت!!!
آنيتا هم به جاي اينكه تيكه اي از لواشك رو بكنه كل لواشك رو گرفت
دامبل:
بالاخره بعد از چند ساعت و دقيقه برنامه تموم شد و ملت شدن بي كار...سيريش دوباره بلند شد و رفت روي مبل نشست و ميني ديزي رو بالا و پايين مينداخت!!!!بلر هم دوباره شروع كرد به شيرجه زدن....
دامبل كه اين صحنه ها رو داشت ميديد گفت:
انقدر بي كار شديد بريد يك چيزي درست كنيد ما بخوريم!!!
استرجس از توي دستشويي اومد بيرون و گفت:
من برات درست ميكنم دامبل جون...
دامبلدور نگاهي به دستهاي اون كرد و گفت:
برو تو بابا...
و با لگدي اونو دوباره فرستاد داخل
سر انجام آنيتا و چوچانگ كه هيچ كدومشون آشپزي زياد بلد نبودند شروع كردن به غذا پختن!!!
*بعد از 30 دقيقه*
همه دور ميز نشسته بودن و منتظر بودند كه غذا برسه...سيريش كه به نظر ميرسيد زياد گشنه است پريد روي ميز و ايستاد و گفت:
بابا اين غذا چي شد!!!
بوم!!!
بشقابي در هوا به پرواز در آمد و مستقيم رفت توي صورت سيريش!!!
ملت زدن زير خنده!!!
آنيتا چوب دستيشو جلو گرفت بود ظاهر شد و گفت:
اوااااااااااا ....ببخشيد يادم رفت سرعتشو كم كنم چيزي نيست كه شيريني خامه اي بود!!!
سيريش بشقابو از روي صورتش برداشت شبيه آدم برفي بود
ولي قرمزي صورتش كاملا مشخص بود...
بلر بلند شد و گفت سيريش جان بيا جلو...سيريش خم شد و منتظر ماند ببينه بلر چي كارش داره!!!
بلر دستشو بلند كرد و تيكه اي از شيريني روي صورتشو برداشت و ميل كرد و گفت:
به به عجب شيريني است اين سيريش!!!
سيريش زد به سيم آخر و بشقاب جلوي دامبل رو پرت كرد به سمت بلر ... و بعدش افتاد دنبال اون....
ملت داشتن هورا ميكشيدن كه سيريش برسه به بلر و كمي بخندن!!!!
بلر پيچيد به سمت چپ سيريش پيچيد به سمت راست و مساوي شد با ديوار
دينگ...دينگ...
صداي زنگ در به گوش رسيد!!!
همه ي ملت مثل هميشه چوب دستيهاي خودشون رو در آوردن و آماده شدن...دامبل از جاش بلند شد و گفت:
بابا الان چوب دستي كه در نميارن برين ببينين كي هست!!!
ملت با همديگر به سمت در حركت ميكنن...و در رو باز ميكنن!!!
ادامه دارد.....................
---------------------------------------------------------------------------------
چوچانگ عزيز ببخشيد سريع نوشتم اگر بد شد برام پيام شخصي بزار كه پاكش كنم يا درستش كنم...
در ضمن ببخشيد كه دير شد!!!