اوتو : این فرمانده ارواح آتش و آّب(ارواح سفید) هست ...
هیچ کس نمیتونست این صحنه رو که میدید باور کند ,فقط آلبوس بود که حالت معمول خود اما بی حرکت به اوتو و فرمانده اروح سفید نگاه میکرد...
استرجس به فرمانده ارواح نگاهي انداخت و گفت:
ببخشيدا من نميفهمم اين چيه؟؟؟يعني چه موجوديه؟؟؟....
جسي يك نگاهي اين طوري به استرجس كرد
و دوباره به اوتو نگاه كرد...
اوتو گفت:
دامبلدور براي شما توضيح ميده....دامبلدور لطفا.....
دامبلدور دستانش از هم باز كرد و شروع كرد به توضيح دادن.....
_خب بايد بگم كه ما بايد اول مكان آنيتا رو پيدا كنيم بعد بريم براي نجاتش به همين دليل ايشون اينجا تشريف دارن
سپس با دست به فرمانده اشاره كرد......
فرمانده سري تكون داد و گفت:
ممنون آلبوس جان اميدوارم مفيد واقع بشم
همه ي بچه ها به غير از اوتو و دامبل شروع به لرزيدن كردن چون صداي فرمانده بسيار ترسناك و سرد بود....
هواي محيط خيلي سرد شد به طوري كه ماندانگاس چوب دستيشو در آورد و ورد گرما رو به زبون آورد...
هواي اطراف دوباره گرم شد.......
هرميون پريد وسط و گفت:
ميشه برام توضيح بدين ايشون چه موجودي هستن......
آلبوس :البته....خب ايشون يك روح سه جسمه هستن چون همون طور كه ميبينيد اسمشون هم فرمانده آب و آتش هست........به اين دليل اين دليل اين اسم انتخاب شده چون ميتونن در هر لحظه به سه موجود تبديل بشن....اول موجود آتشي...دوم موجود آبي.......سوم يك روح كاملا ساده......
همه با دهان باز به دامبلدور و اون فرمانده نگاه ميكردن
آلبوس به بچه ها توجه نكرد و به فرمانده گفت:
خب يك زحمت برات دارم ....!!! آنيتا توسط مرگ خوارها دزديده شده ميخوام مكانشو پيدا كني برام.........
فرمانده سري تكون داد
و بالافاصله غيب شد........
با رفتن اون موجي از باد و طوفان بود كه بيرون از خانه آغاز شد....انگار تا زماني كه اون موجود داخل خانه بود باد و باران قطع شده بود.....
دامبلدور با دست به همه اشاره كرد تا بشينن و منتظر بمونن......
همه ي سر جاشون ميشينن و منتظر ميشن......
*1 ساعت بعد*
تقريبا همه خسته شده بودن......جسيكا سرشو روي شونه استرجس گذاشته بود و داشت ميخوابيد......همه بي حال شده بودن و فقط دامبل بود كه كاملا هوشيار بود
فيش.....فــــــــــــــــــــيش.....
صداي آب از جايي به گوش ميرسيد.......آبي با شدت وارد اتاق شد....آب به همون سرعتي كه وارد شده بود از بين رفت و فقط يك تكه كاغذ بر روي زمين باقي ماند...
سيريوس خواست بره كاغذ رو برداره ولي با سرفه ي دروغين آلبوس سر جاش باقي موند....
دامبلدور با ابهت تمام از روي صندليش بلند شد و به سمت كاغذ رفت........
اون كاغذ رو از روي زمين برداشت و مشغول خواندن آن شد.......
پس از چند لحظه....
آلبوس:اون توي خانه ي تام هستش ...نجيني ازش مراقبت ميكنه حسابي هم ضعيف شده.......
با اين حرف دامبلدور اوتو از جاش بلند شد و مثل قبل كنترلش رو از دست داد .....
استرجس از جاش بلند شد و باعث شد كه جسي از جاش بپره ....اون به جسي گفت:
ببخشيد.....چون اين
الان ميزنه به سيم آخر......اين دفعه فرمانده باد رو مياره
استرجس از جاش بلند شد و اوتو رو محكم گرفت...!!!
اوتو داد زد:
ولم كن بابا ......كاري ندارم باور كن...من يك نقشه دارم......
استرجس وقتي ديد اوتو آروم شد اونو رها كرد...
اوتو ادامه داد:
بايد به كمك همون ارواح به خانه اونها حمله كنيم....چون يك روح نه زخمي ميشه نه ميميره....پس اگر طلسمي چيزي بخواد به ما برخورد كنه اون جلوشو ميگيرن دوم هم نداره ........آلبوس بريم.......؟؟؟
آلبوس پس از اينكه اون كاغذ رو خونده بود از جاش تكون نخورده بود و داشت فكر ميكرد........
پس از چند دقيقه كه هيچ كس صداش در نميومد...
آلبوس:....
-----------------------------------------------------
نمایشنامه ای معمولی با چندتا مشکلی که از تازه وارد ها بر میاد!
استرجس مثل بقیه تلاش نمیکنی برای یادگیری بیشتر...خود من هم خیلی چیزارو بلد نیستم که باید یاد بگیرم....تو هم همین طور...باید بری دنبال یادگیری و پیشرفت!
خب اولا اینکه هیچ وقت دیگه تیکه ی آخر نمایشنامه قبلی رو اول نمایشنامت ننویس...الکی طولانی میشه و اصلا دلیلی نمیتونی برای این کارت ارائه کنی...میتونی؟..پس ننویس دیگه!
دیالوگ!...دیالوگ!...دیالوگ!
با کسی تعارف نداریم...دیالوگ هات اصلا حتی در حد معمولی هم نبودن و نمره ی افتضاح رو میشه براشون در نظر گرفت!...میشه گفت فقط از دیالوگ های گل دختر بهترن!!
خب نقد بدی هارو میگه و حتما باید راهنمایی در این مورد بکنه تا به درد بخور باشه!
در این مورد هم یک راهنماییت میکنم: بهتره بیشتر بنویسی تا بخونی!
خیلی جاها پیشنهاد من و بقیه نقاد ها اینه که نمایشنامه بخونین تا نمایشنامه نویسیتون بهتر بشه و همین طور هم هست.اما دیالوگ چیزیه که از ذهن آدم بیرون میاد در یک لحظه و به گفتار و رفتار آدم حتی بستگی داره!
مثلا نویسنده فکر میکنه که مثلا هری که یک چنین چیزی رو نمیگه...اما یه نویسنده دیگه این عقیده رو نداره!
برای همین هر چی بیشتر بنویسی دیالوگات بهتر میشن!...دیالوگ از مغز میاد و آدم باید مغزش آماده باشه تا بتونه دیالوگ خوبی بنویسه.
هزاربار هم گفتم که به این صورت نمایشنامه رو به پایان نرسونید!
اینکه مینویسی آلبوس:.... باعث میشه نفر بعدی در تنگنا(منگنه!) قرار بگیره و مشکلاتی رو به وجود بیاره!
قبلا توضیح دادم که نمایشنامه به چند صورت تموم میشه که بارزترین هاشون و بهترین هاشون اینها هستن:
1-اتمام نمایشنامه با یک دیالوگ که نیمه ی داستان رو تموم کنه.
2-تموم کردن نمایشنامه با فضاسازی داستانی
3-اتمام نمایشنامه با استفاده از حرکات و رفتار(نشان دادن حالات انسان های درون نمایشنامه)(در پست اوتو مشاهده کردیم که البته به صورت خوبش نبود!)...یکی از بهترین اتمام های نمایشنامه!
امیدوارم تونسته باشم مشکل رو برطرف کنم!
**آلبوس دامبلدور**