هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا.....


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

شاهین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۰ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
از کوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم


دامبلدر تا وقتی مردم یادش باشن زندس و نمرده!

زنده باد دامبلدور
زنده باد گریفیÙ


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي.....


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

هلنا ویلسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۰ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
از یه جایی همین دور و ورا !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !!



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر .....


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
هري : خوبه.پرفوسور يعني الان همه ميان اينجا؟
دامبولدور: البته که نه. تعداد ما اینجا کافیه و اونها با مرگ خورها مبارزه ميكنن.
اين ما هستيم كه باید والدمورتو نابود کنیم. البته من و تو . فرد و چارلي هم بايد از هم جدا شیم. فرد و چارلی باید برن به ديگر اعضا كمك كنن. بيا هري.
دامبولدور: فرد و چارلی. برید به هاگزمید و به اعضا كمك كنيد.
هري بريم.
هري با فرد و چارلي خداحافظي كرد و به دنبال هم راه افتادند.
هري گفت: پرو فسور حالا كجا بريم؟
دامبلدور :الان ميريم. یه کم صبر کن. منتظر علامت فاکس هستم.
هری: پروفوسور يعني فاكس بايد راه نشونمون بده؟
دامبولدور: نه هری. اون باید جای والدمورت رو بهمون نشون بده. هري نگاه كن .ايناهاش.
صدای گرم ققنوس تاریکی شب را شکست و امید رو در دل هري پاشيد . فاكس با آواز گرمش روح امید رو زنده می کرد و ترس در دل مرگ خواران می انداخت.
هری: پروفسور صداي ققنوس مياد .
يعني الان ولد مورت كجاست؟
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.


Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
هري : خوبه.پرفوسور يعني الان همه ميان اينجا؟
دامبولدور: البته که نه. تعداد ما اینجا کافیه و اونها با مرگ خورها مبارزه ميكنن.
اين ما هستيم كه باید والدمورتو نابود کنیم. البته من و تو . فرد و چارلي هم بايد از هم جدا شیم. فرد و چارلی باید برن به ديگر اعضا كمك كنن. بيا هري.
دامبولدور: فرد و چارلی. برید به هاگزمید و به اعضا كمك كنيد.
هري بريم.
هري با فرد و چارلي خداحافظي كرد و به دنبال هم راه افتادند.
هري گفت: پرو فسور حالا كجا بريم؟
دامبلدور :الان ميريم. یه کم صبر کن. منتظر علامت فاکس هستم.
هری: پروفوسور يعني فاكس بايد راه نشونمون بده؟
دامبولدور: نه هری. اون باید جای والدمورت رو بهمون نشون بده. هري نگاه كن .ايناهاش.
صدای گرم ققنوس تاریکی شب را شکست و امید رو در دل هري پاشيد . فاكس با آواز گرمش روح امید رو زنده می کرد و ترس در دل مرگ خواران می انداخت.
هری: پروفسور صداي ققنوس مياد .
يعني الان ولد مورت كجاست؟
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
هري : خوبه.پرفوسور يعني الان همه ميان اينجا؟
دامبولدور: البته که نه. تعداد ما اینجا کافیه و اونها با مرگ خورها مبارزه ميكنن.
اين ما هستيم كه باید والدمورتو نابود کنیم. البته من و تو . فرد و چارلي هم بايد از هم جدا شیم. فرد و چارلی باید برن به ديگر اعضا كمك كنن. بيا هري.
دامبولدور: فرد و چارلی. برید به هاگزمید و به اعضا كمك كنيد.
هري بريم.
هري با فرد و چارلي خداحافظي كرد و به دنبال هم راه افتادند.
هري گفت: پرو فسور حالا كجا بريم؟
دامبلدور :الان ميريم. یه کم صبر کن. منتظر علامت فاکس هستم.
هری: پروفوسور يعني فاكس بايد راه نشونمون بده؟
دامبولدور: نه هری. اون باید جای والدمورت رو بهمون نشون بده. هري نگاه كن .ايناهاش.
صدای گرم ققنوس تاریکی شب را شکست و امید رو در دل هري پاشيد . فاكس با آواز گرمش روح امید رو زنده می کرد و ترس در دل مرگ خواران می انداخت.
هری: پروفسور صداي ققنوس مياد .
يعني الان ولد مورت كجاست؟
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس انجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟.....


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
هري : خوبه.پرفوسور يعني الان همه ميان اينجا؟
دامبولدور: البته که نه. تعداد ما اینجا کافیه و اونها با مرگ خورها مبارزه ميكنن.
اين ما هستيم كه باید والدمورتو نابود کنیم. البته من و تو . فرد و چارلي هم بايد از هم جدا شیم. فرد و چارلی باید برن به ديگر اعضا كمك كنن. بيا هري.
دامبولدور: فرد و چارلی. برید به هاگزمید و به اعضا كمك كنيد.
هري بريم.
هري با فرد و چارلي خداحافظي كرد و به دنبال هم راه افتادند.
هري گفت: پرو فسور حالا كجا بريم؟
دامبلدور :الان ميريم. یه کم صبر کن. منتظر علامت فاکس هستم.
هری: پروفوسور يعني فاكس بايد راه نشونمون بده؟
دامبولدور: نه هری. اون باید جای والدمورت رو بهمون نشون بده. هري نگاه كن .ايناهاش.
صدای گرم ققنوس تاریکی شب را شکست و امید رو در دل هري پاشيد . فاكس با آواز گرمش روح امید رو زنده می کرد و ترس در دل مرگ خواران می انداخت.
هری: پروفسور صداي ققنوس مياد .
يعني الان ولد مورت كجاست؟
دامبلدور : اون الان ضعیف شده ، برای همین هم فرار كرده به خونه پدريش.
هري: اوه نه . يعني بايد بريم اونجا؟
دامبلدور : ميدونم برات سخته كه دوباره خاطرات گذشتتو به ياد بياري ولي چاره ای نیست!
هری سرش را به نشانه ی قبوله، تکان داد.
ان دو در تاريكي به راه خود ادامه می دادند که ناگهان صدای مهیب از نزدیکی آن ها به گوش رسید .هری پشت سرش را نگاه کرد و ناگهان صحنه ای رادید که برایش قابل هضم نبود.
يعني درست ميديد. اين خودشه... او سوروس اسنیپ بود !!!!
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...
دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟
اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كردو رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شدو اسمشو نبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ميكنن تا بتونن در مقابل ما به برتري برسن.
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.
اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود
هری فریاد زد: سيريوس تويي
دامبلدور: بلك خوبي. كي برگشتی؟ قرار بود


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.