1500 سال پيش... در زمان عصر حجر!مرد كوتاه قامتي با موهاي زرد رنگ تو يك كوچه در حال راه رفتن هست.دوربين فقط داره اونو نشون مي ده. كوچه خلوته خلوته و صداي پاي اون مرد به گوش مي رسه. به نظر مي رسه كه صداي پاي چند نفر ديگه هم درست از پشت سر اين مرد قابل شنيدنه.وقتي دوربين پشت سر اين مرد رو نشون مي ده، شك و شبهه از بين مي ره. 2 جن خميده كه تنها لباسشان، پارچه هاي كهنه است، پا به پاي مرد در حركتند. از چشمان ورقلمبيده
و كاسه مانندشان، نگراني موج مي زند. اما صورت مرد كوتاه قامت بسيار عادي است.بعد از مدتي مرد مي ايستد و دوربين تصوير روبروي او را نشان مي دهد. يك ساختمان سفيد رنگ بسيار بلند كه اين گونه به نظر مي رسد كه آن را صيقل داده باشند. يكي از جن ها با صداي آرام گفت:
-ارباب گرينگوت! مي خوايد ما در اين جا چيكار واستون انجام بديم؟
-شما چه احمق هايي هستين! هيچ كار مهمي نيست! فقط مي خوام از صندوق حفاظتي خانواده سلوين محافظت كنيد. آيا شما حقوق نمي خوايد؟
-البته سرورم!
به نظر مي رسيد بعد از اين كه گرينگوت اين حرف را به آن ها زده بود خيالشان راحت تر شده بود. سه نفر از پله ها بالا رفتند و به محض رسيدن به در، خود به خود باز شد. در روبرويشان يك سالن بسيار بزرگ قرار داشت كه هيچ چيز قابل توجهي در آن نبود. سالن نسبتا تاريك بود و تنها نوري كه آن را روشن مي كرد نور كوچه بيرون آن بود. از گرد و خاكي كه باعث شده بود دو جن به سرفه بيفتند، مي شد اين را استنباط كرد كه خيلي وقت است كسي به سالن پا نگذاشته است. گرينگوت كه خوشحالي و شعف صورتش را مي شد در آن تاريكي نيز ديد گفت:
-جد من عجب ساختماني براي من به ارث گذاشته است!
با علام دست گرينگوت هر سه نفر به طرف تنها دري كه در آن طرف سالن بود حركت كردند. صداي پاي آن ها در ميان گرد و خاك هاي كف زمين گم مي شد.
نيم ساعت بعددوربين يك راهرو عريض را نشان مي دهد كه در وسط اين راهرو، ريل وجود دارد. 3 ثانيه طول نمي كشد كه صداي حركت واگني بر روي ريل ها به گوش مي رسد و سپس واگني از دور ظاهر مي شود كه به تدريج سرعتش كم ميشود و درست در فاصله 4 متري دوربين مي ايستد. گرينگوت و دو جن از واگن خارج مي شوند. سرعت واگن به قدري زياد بوده كه صورت دو جن سبز رنگ شده و بدن نحيفشان در ميان پارچه هاي كهنه مي لرزد
. اما باز هم به ناچار بايد به دنبال گرينگوت حركت كنند. پس از طي راهروهاي پي در پي كه توسط مشعل ها رنگ نارنجي به خود گرفته بود، به يك راهروي بن بست رسيدند. در انتهاي راهرو، يك در فولادي بزرگ ديده مي شد.به طرف در حركت كردند. اما در ده متري در توقف ناگهاني كردند.گرينگوت چوبدستي طويل خود را بيرون آورد و سقف را نشانه گرفت.
-دگرومنتوس!اشعه نارنجي رنگي از چوبدستي بيرون آمد و با سقف خورد. در همان موقع هاله اي آبي رنگ در مقابلشان پديد آمد.
-حركت كنيد!
جن هاي متعجب از بين هاله حركت كردند.احساس خنكي به آن ها دست مي داد. همان جني كه در ابتدا از ارباب خود سوال كرده بود بار دير ديگر پرسيد:
-ببخشيد ارباب! اگه اين جادو رو اجرا نمي كردين و عادي راه خودمونو مي رفتيم چي مي شد. گرينگوت توقف كرد.سر خود را برگرداند دقيقا در برابر صورت جن قرار داد.
-مي ميريد!!
جن آب دهان خود را قورت داد و تا رسيدن به در هيچ حرفي نزد.بعد از رسيدن به در گرينگوت با صدايي رسا گفت:
-گوش كنيد چي مي گم! خانواده سلوين اولين خانواده اي است كه لطف كرده و دارايي هاي خودشو به ما داده تا از اون محافظت كنيم. ما بايد كاري كنيم تا اعتماد اون و ديگر جادوگرها به ما جلب بشه. براي باز شدن دري كه روبروتون مي بينيد بايد 6 طلسم رو حفظ كنيد به علاوه يك كار ديگه كه به خاطر همين اوردمتون اين جا.
به سرعت به طرف در بازگشت و 6 طلسم را به سرعت بيان كرد:
-
ساكروتوبا...
اسفيلاكتم...
تورناندوروس...
كلامانتل...
سيسفتونو سوراندو...
چاماندا!اشعه هاي رنگارنگ از چوبدستي گرينگون خارج مي شد و به در مي خورد. بعد از پايان يافتن طلسم ها سكوت برقرار شد و فقط صداي انعكاس برخورد طلسم ها به در به گوش مي رسيد.جن ها همچنان متعجب به در نگاه مي كردند و در همان حال همديگر را نيز بغل كرده بودند.
-خوب رسيديم به بخش اصلي كار كه امروز شما رو اوردم. براي حفاظت بيشتر از اموال، من يك شاخصه ديگه هم براي محافظت گذاشتم.من كاري كردم كه با كشيدن شدن ناخن شما جن ها بر روي در، در باز بشه. ولي هنوز طلسمم تكميل نيست.
آن گاه دست همان جن مذكور(!!!) را گرفت و به طرف در برد.
-غيـــــــــــژ(افكت كشيده شدن ناخن بر روي در!)
-ارباب خواهش مي كنم بس كنيد.من به اين صدا حساسيت دارم.
-چند لحظه صبر كن جن احمق!
چوبدستي خود را به سمت ناخن گرفت و فرياد زد:
-ساراكوژ!
-غيــــــــــــــژ!
-ارباب خواهش مي كنم!توروخدا!
-كلافم كردي جن احمق!
دست او را ول كرد و به جاي آن بشكني در هوا زد و يك ناخن گير در دستان گرينگوت جا گرفت!
-همينو مي خواستي ديگه نه؟ دستتو بيار تا ناخنتو بچينم.خودتونم برين به درك!
-چق چق چق!(افكت چيده شدن ناخن!!)
-گمشين!
و جن ها با سرعت از جلو چشم ارباب خود دور شدند و به انتهاي راهرو حركت كردند. بي خبر از اين كه هاله ناپديد شده بود و و به محض حركت آن ها از همان نقطه اي كه قبلا هاله بود، اسكلت آن ها باقي ماند
. ارباب گرينگوت همچنان مشغول حل معماي خود بود.