هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۰

کندرا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
یه دفعه چشم کندرا به عکسی که تو دست مالی بود، افتاد و به این حالت از مالی پرسید:
- چی بود؟

مالی که سعی می‌کرد با یه حرکت جانگولری عکسو قایم کنه، گفت:
- هیچی
- می‌گم چی بود؟

مالی با سر به آبر اشاره کرو و گفت:
- هیس، جیکشو در نیار الان دوباره عرعر می‌کنه
- باشه، بدو تو اتاق
- منو می‌خوای ببری مکان؟
- حرف نزن، بدو

کندرا رفت توی اتاق، مالی هم پشت سرش وارد شد و عکسو نشون کندرا داد. کندرا که جدیدا سریال سوپرنچرال زیاد دیده بود جو گیر شد و گفت:
- اول باید توی اینترنت سرچ کنیم، ببینیم این اطراف کی با بزا مشکل داشته و الان مرده، به نظر من که کار این مامان سیریوسه، از اولم از بزا بدش میومد.
- باز تو جوگیر شدی؟ باشه


[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۰:۴۸ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
آبرفورث دامبلدور در اثر فوت بز محبوبش دچار افسردگی شده و میخواهد بهمراه خانواده دامبلدور به کلبه سپید بیاید تا آب و هوایی عوض کند. آلبوس دامبلدور هم از اعضای محفل میخواهد که آنجا را برای پذیرایی از برادرش آماده کنند. در این بین یک عکس از آبر و بزش پیدا میشود که عجیب بوده و یک شبح نیز در آن عکس وجود داشته. بعد از یک سری اتفاقات دامبلدور از سقف حمام به پایین سقوط میکند و همزمان زنگ کلبه سپید هم به صدا در می آید...
[/spoiler]

مالی که سعی میکنه عکس رو پشت سرش قایم کنه با ترس و لرز گوششو میاره کنار در و میگه: کیه؟

یه صدای نخراشیده و ترسناک میگه: منـــــــــــم!

مالی: خب تو کی ای؟

صداهه: آبـــــــر!

مالی: اگه تو آبری دستتو از لای در بکن تو ببینم!

تا مالی اینو میگه یدفعه میبینه اون صدای نخراشیده تبدیل میشه به یک صدای گریه بلند و آه و ناله. مالی که ترسیده زود درو باز میکنه و میبینه کندرا دامبلدور نشسته بالای سر پسرش آبرفورث و داره دلداریش میده. آبرم حالا گریه کن کی گریه کن!

مالی که ناراحت شده میگه: کندرا، مگه من چی گفتم؟
کندرای عصبانی: دیگه چی میخواستی بگی! یاد داستان شنگول و منگول انداختیش! یاد داستان بزبز قندی انداختیش! یاد بز مرحومش افتاد!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



* میریم که داشته باشیم ادامه ی داستان رو آمــا از زاویه ی دیگه ... شفاف سازی نکات گفته نشده! *


ملت همگي به نوك پيكاني كه جغد فوق الذکر با بالش درست كرده بود خيره شدند ؛
عكسي از آبرفورث و بـُز كه دست در گردن هم انداخته بودند و در حالي كه لبخند مليحي بر لب داشتند براي اون ها دست تكون مي دادند ، بر ديوار مقابلشان ميخكوب شده بود .
- اينو مي گفتي فلور ؟!
فلور موهای سرش! رو خاروند و لبخند معصومانه اي تحويل ملت داد ؛
- راستش من فقط يادم مونده بود چيزي كه داشتيم دنبالش مي گشتيم توش بز و آبرفورث داشت ، ولي دقيقا نمي دونستم چي بود! درضمن مادر مالی فقط گفته چیزهایی که آبر رو یادِ گذشته میندازه جمع کنین!!! به من چه ...
رون دستی به موهاش مي كشه ؛
- ايول ! ايول ! اين عكس رو نگاه كن ، با ميخ زدنش به دیوار ، ايول !
و مي زنه زير خنده !
ملت : !
رون از خنده دچار تشنج مي شه و عده اي از ملت! بسيج شده و اونو از زمين جمع مي كنن .
در همين لحظات مالی نگاهي به عكس مي اندازه و پس از جيغ كوتاهي غش مي كنه !!!
جسي ، گودریک و جیمز با ديدن اين صحنه سربند هايي كه روش عبارت " پنجه هاي امداد " نوشته شده بود رو به سرشون مي بندند ، سه تا غلت مي زنن و جسي در يك حركت گلدون رو از رو ميز مي قاپه تا آبش رو روي صورت مالی بريزه ، در اين بين گودریک و جیمز نيم ساعتي مي شه كه گارد مخصوص پنجه گربه رو گرفتن !
- دستمون خسته شد بابا !
- گلاش مصنوعيه ، گلدونه آب نداره !
مري رو به گلدون مي كنه ؛
- ببين دوستِ من داري ساز مخالف مي زني ؟!
- WoW !
در بين اين صحبت ها گودی ليوان آبي رو ظاهر مي كنه و روي صورت مالی خالي مي كنه !
قيافه گودریک در اين لحظه --> به من مي گن گودی تيزه !
- اِ ، مامانِ گلم به هوش اووومد ، همگي بگين سلام مامانِ گلم !
ملت : !
جینی : !
ملت : WoW !
هری : !
ملت : سلام مامانیه گلش !
مالی : سلام بچه هاي عزيز محفلی تو اين مدتي كه بیهوش بودم دلم خيلي براتون تنگ شده بود اميدوارم ديگه هيچ وقت ازتون جدا نشم ...
جسي :‌ اي حرف ها رو ول كن ننه ، چرا يهو غش كردي ؟!
مالی : نفسم ... بالا نمياد ...
ملت : اين كه داشت مثل بلبل حرف مي زد ؟!
در همين حين رون كه تشنجش تقريبا بهبود پيدا كرده بود ، دوباره به عكس خيره مي شه و شروع مي كنه هر هر خنديدن !
- ايول ! اينجا رو ! عكسش لولو داره ! هر هر هر !
مالی با شنيدن اسم لولو دوباره غش مي كنه ، جغد نامبرده سريع به سمت عكس مي پره ، بعد از چند لحظه در حالي كه اين شكليه --> ! عكس رو به سمت ملت مي گيره ، جسي و گودریک و جیمز تو عكس دقيق شده و متوجه شبح موجود عجيبي مي شن كه بين بز و آبرفورث شناوره و داره دست تكون مي ده !!!


.:. کنجِ اتاق پشتی .:.

- ببینید دوستان، من با وردِ خفنی سرعت حرکتِ آبر رو اسلوموشن کردم که 10 مین دیرتر برسه، تا اونموقع هم دامبل از اون خراب شده میاد بیرون چون کفِ حموم ترک خورده و امکان ِ سقوطش هست! پس بلاخره میاد ! ... اما بحث سر اینه که اون شبح چی بود تو عکس ؟! فکر میکنین بهتر نیس به خودِ آبر نشون بدیم ؟! یا قبلش به آلبوس بگیم؟! هـــِــم ؟!


4 مین بعد؛ گــــــــــــوووفـــــــــ .... بــــــــــــــوووممممـــ ... ( افکت سقوط دامبل)

ایضن ؛

ززززیـــــــنگــــــــ ... زززیــــــــنگـــــــــ ...




ویرایش شده توسط جسیکا پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۲۸ ۱۲:۲۰:۱۱


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۰ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۲۶ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
از مرگ نميترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
داخل حمام

آلبوس در حال حمام كردن بود كه يك دفعه ديد برق ها خاموش شد آلبوس بدون اينكه به برق توجه اي كند به كار خود ادامه داد

داخل خانه


مالي ويزلي:آلبوس،آلبوس،آلبوس مهمون ها رسيدن كجايي قايم موشك بازي در نيار بيا بيرون


آرتور ويزلي:مالي چه خبرته بچه كه نيست پيداش ميشه تا يكي دو ساعت ديگه


مالي ويزلي: تا چند ساعت ديگه مهمون ها اومدن و رفتن




داخل اتاق


رونالد ويزلي:مهموني اي مهموني


هري و جيني:


هرميون:

داخل خانه
مالي ويزلي:آلبــــــــــــــــــــــــــــــوس


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۳ ۱۷:۴۰:۰۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۳ ۱۷:۵۰:۰۰
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۳ ۱۷:۵۳:۰۲


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
تمام افراد حاضر در اشپزخونه با دستور مالی ، با سرعت نور خود را جمع و جور کردن و از میز غذا خوری دور شدند. مالی با صدای بلندی شروع به صحبت کرد: « رون و هرمیون شما بیرون خونه رو تمیز بکنین ... جینی و هری هم شما همون چیزی که می خوایین بپزین ... آرتور تو هم سر کار نمیری باید تو کار خونه کمکم کنی ... آلبوس تو حمام و دستشویی رو تمیز کن ... چارلی و فلور ، شما هم اتاق های بالایی رو تمیز کنین ... بقیه هم خونه رو تزئین کنن »

شنوندگان: « »

مالی: « دِ یالله ... تکون بخورین »

تمامی حضار در یک آن غیب می شوند و هر کدام مشغول کار خود می شوند.


بیرون خانه


رون و هرمیون در زیر درختی نشسته بودند. رون دستش را دور گردن هرمیون کرده بودند و داشت می گفت: « هرمی من تو رو خیلی دوس دارم »

هرمیون: « منم همینطور عزیزم »


در آشپزخانه


هری به طرز خارجی جینی را بغل کرده بود و در حال تلفظ کردن کلمات عاشقانه بود و جینی نیز فکر می کرد در حال رویا دیدن است و توجهی به کیکی که در حال شوختن بود ، نداشتند.


سرویس های بهداشتی



آلبوس در حالی که لباسی بر تن نداشت ، در حال حمام کردن بود و همزمان یک آهنگ محلی را می خواند و خیلی حال می کرد.()


اتاق های بالایی


متاسفانه اجازه ورود به این قسمت را ندارید.


کم کم خورشید جایش را به ماه می داد و شب می شد. مالی و آرتور نیز که در کار کردن و تمیز کردن خانه همانند دیگر جفت های عاشق زحمت کشیده بودند () ، در حال بازرسی دیگر نقاط خانه بودند که بعد از مدتی همه متوجه لکه های سیاهی بودند که از دور به این طرف می آمدند.

مالی: « دارن میان و ما هیچ کاری نکردیم:no: »


تصویر کوچک شده


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱:۲۰ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۹۰

بارتیموس کراوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۲ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۴۶ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۰
از ل مزل زوزوله ، گاو حسن سوسوله!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
فرد که به زور جلوی خودش را گرفته بود به محض پایان یافتن حرفهای دامبلدور منفجر شد: بز؟!

مالی که ظرف پودینگ را روی میز صبحانه میگذاشت به پسرش چشم غره ای رفت که باعث شد خنده در گلوی فرد خشک شود و مشغول ریختن پودینگ در بشقابش شد.

- بله می گفتم، متأسفانه آّبرفورث هنوز بخاطر قضیه ی خواهرم از دست من شاکیه.. می خوام کاری کنید کارستون..!

- جرج با شیطنت پرسید: کدوم قضیه؟!
جینی از زیر میز لگدی به جرج زد و رو به جمع گفت : به نظر من بهتره یه جشن بگیریم، منو هری هم کلوچه میپزیم... مگه نه هری!؟
و دستش را روی دست هری گذاشت و با حالت پرسشگرایانه ای به هری نگاه کرد.

هری که سرخ شده بود زیرچشمی نگاهی به دوقلوهای ویزلی انداخت که زیرزیرکی میخندیدند و با صدای آرامی گفت: ..آ..آره!

- میشه ما هم از فشفشه های جدیدمون تو جشن استفاده کنیم ؟!
آلبوس نگاهی موشکافانه به دوقلوها انداخت و گفت: اگه خطری ایجاد نمیکنه، مشکلی نداره!

فرد و جرج رو به یکدیگر لبخندی زدند و دوباره مشغول صبحانه شدند.

رون: حالا چی شد که اون بز مرد؟! اونکه از عمه موریل هم سالم تر بود!!
- اهم.. اهم.. من دیگه میرم سر کار.

- کجا میری ریموس؟ الآن که خیلی زوده! تازه هنوز نصف صبحونه تو نخوردی!
- ممنون مالی، تا بعد!

ملت: این یهو چش شد ؟!!

آلبوس: در حقیقت کسی که به اون بز حمله میکنه و باعث میشه اون بمیره.. ریموس بوده!

فلور قاشق را از دهانش بیرون کشید و گفت: واو ! چه دراغماتیک ( به لحجه فرانسوی! )

- خب دیگه بسه صبحونه خوردن، الان رومیزی رو هم میخورین، پاشین برین مقدمات جشنو آماده کنین.. کریچر، بیا این ظرفارو جمع کن بیارشون تو آشپزخونه..


Life.. is a Beautiful Lie!

چی فکر میکردیم! چی بشه!
[b]
من خودم طنز فراوان گفته ام
رفته ام در زÛ


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
سوژه جدید

صبح دل انگیز پاییزی بود . از پنجره نیمه باز آشپزخونه هوای خنک وارد میشد . همه در محفل ققنوس در تکاپو بودن . جرج و فرد درحال دست انداختن دماغ دراز اعضای محفل که پشت میز آشپزخونه غذا میخورن بودن .

دامبلدورر بدون آن آرامش مسخره همیشگی از پشت عینکش به شومینه خیره شده بود .

مالی ملاقه اش رو با حوله کثیف و کهنه آشپزخونه تمیز کرد و دوباره مشغول هم زدن غذا شد !

کریچر با نفرت درحال جا به جا کردن ظروف شسته شده بود . آب بینی اش رو با روبالشی ای که تنش بود تمیز کرد . بشقابهایی که حمل میکرد توی قفسه چید و برگشت و چند ظرف باقیمانده را که هنوز نم داشتند با روبالشی اش خشک کرد و به سمت قفسه حرکت کرد .

در یک لحظه جغد کوچکی سریع از لای پنجره باز وارد آشپزخونه شد و حین حرکتش تا به آلبوس برسد در هوا خرابکاری کرد و عینک هری کثیف شد و مثه رعد و برق روی شیشه عینکش شکل گرفت .

فرد و جورج :

دامبلدور که به وضوح حواسش جمع جغد شده بود در صندلیش جابجا شد و جغد را گرفت و نامه رو از پای جغد باز کرد و مشغول خوندن شد و لحظه به لحظه چهره اش خوشحالتر شد . پس از تموم شدن نامه روبه همه آنهایی که در سکوت مثه همیشه درحال فضولی و سردرآوردن از ماجرا بودن کرد و گفت :

" بعد از سه ماه بی خبری از برادرم آبرفورث خبری بهم رسیده . ظاهرا در اثر فوت بز محبوبش دچار افسردگی شده بود و مدتی توی قسمت بیماران روانی سنت مانگو بستری بود . قراره برای تعطیلات بهمراه مادرم به اینجا بیاد . فرزندانم ! ازتون میخوام اگه اومد اینجوری مثه شیربرنج وارفته ازش استقبال نکنید و کاری کنید که خاطره اون بز هیچوقت واسش تکرار نشه . "


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۳:۵۱ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
جسیکا: چرا چرا اتفاقا کار زیاد داریم! بیا اینجا آنتونین! بیا این آشغالارو فعلا بذار سر کوچه...

گلرت: بعدشم بیا پیش من کمک کن ابرچوبدستیمو دارم اسپرت میکنم!

هری پاتر: بعدم بیا پیش من میخوام چند تا اکسپلیارموس جدیدو امتحان کنم! کسی رو پیدا نمیکنم...

گودریک: منم یه شمشیر جدید ساختم میخوام رو یکی امتحانش کنم...

پدر پرسیوال: منم میخوام یه مقدار تاب سواری کنم. بعدش بیا منو ببر پارک...

دالاهوف: اووووم میشه من کلا پشیمون بشم و همون مرگخوار بمونم؟

در این هنگام ناگهان دوباره شیشه پنجره کلبه میشکند و یک شخص سیاه پوش درست می افتد تو بغل دامبلدور!

گلرت: آآآآآآآآآخ جوووون یه مرگخوار دیگه! یه نیروی تازه نفس جدید! بدو بیا کم کن!

آن مرگخوار که در واقع ریگولوس بلک بود در حالی که همچنان در بغل دامبلدور بود گفت:
_ نه من فقط اومدم جسی رو از دامبلدور خواستگاری کنم()

یک دفعه دامبلدور بلند میشود و ریگولوس را از بغلش پرت میکند توی جا لباسی محفل و زبانه های خشم و میدان جادویی قوی ای دورش بوجود می آید که همه میگرخند!

آلبوس سوروس که ترسیده دست پدرش هری پاتر را میگیرد و یواش در گوش او میگوید:
_ بابایی چی شده؟
هری: نمیدونم پسرم تا حالا دامبلدورو اینجوری ندیده بودم! شاید غیرتی شده!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
آلبوس، جلوی تی وی جادویی نشسته بود و اخبار جادویی رو نگاه میکرد و تخمه میشکست. مالی روی کاناپه نشسته بود و در حالی که تاب تاب میخورد کاموا میبافت. آرتور در حال ور رفتن با یه آی فون مشنگی بود و کلی حال کرده بود () و مودی هم داشت چشم مصنوعیشو تمیز میکرد که ناگهان شیشه شکست و یکی تالاپ افتاد رو تلوزیون!

مالی و آرتور:
آلبوس و مودی:

بعد از اینکه کلی آب به دست و صورت مودی و آلبوس زدن و تونستن اونارو به هوش بیارن، مالی در حالی که بالا پایین میپرید و سعی میکرد با قلاب کاموا بافیش بزنه تو سر شخص تازه وارد () گفت:

_ آخه خروس بی محل، آخه زردمبوی مو دودی، آخه سنگدل، اینهمه آدم کشتی بستت نبود حالا گیر دادی به این دو تا پیرمرد که یکیشون شبیه باباشاهه اون یکی هم پدر ژپتو! نمیگی اینا قلباشون باطری ایه؟

در این لحظه آلبوس در حالی که رو زمین دراز به دراز خوابیده بود و آثار آب پاشیده شده رو صورتش مشخص بود بلند داد زد: کیه؟ کیـــــــــــه؟

آرتور سعی کرد آلبوسو آروم کنه ولی آلبوس شترق زد تو گوش آرتور و گفت بت میگم کیه؟

آرتور گفت: بابا دالاهوفه! همون مرگخواره!

تا اسم دالاهوف اومد مودی مثل ملوان زبل که اسفناج خورده باشه از جاش پرید و انداخت دنبال دالاهوف. دالاهوفم پا گذاشت به فرار و این دو تا دور خونه مثل موش و گربه دنبال هم میدویدن و آلبوسم هی میگفت کیه کیه.

بالاخره مودی دالاهوفو گرفت و بعد از اینکه کلی با چوبدستیتو بچشم و چارش زد گفت حالا بگو چیکار داشتی که عین کریچر پریدی تو خونه؟ راستشو بگو اومدی مارو ترور کنی پدرسوخته؟ آره پدرسوخته؟ بزنم تو اون چشم پدرسوختت پدرسوخته؟

آنتونین که کلی کتک خورده بود گفت: نه دست گلت درد نکنه فقط میخواستم بگم من دیگه مرگخوار نیستم! کاری چیزی داشتید بگید!



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰

آقای اولیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۶:۰۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
از رائیل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 227
آفلاین
نوبت لرد شد.چشمک ضایعی به کیریس زد.

اما تو فکر کیریس انجل چیزای دیگه ای موج میزد.

لرد با خونسردی به طرف شیر رفت.

جیمز: جیییییغ

رز؟ جییییغ

دامبل بدون ریش: جیییییییییییغ!

همه اعضای محفل بلا فاصله به دامبلدور نگاه کردن.

دامبلدور که حسابی آبروش رفته بود با تته پته گفت:

ب...ببخشید....کیک تو گلوم گیر کرده بود!

محفلیا و مرگ خوار ها:

دامبل:

کنار تابلوی مادر سیریوس:

سیریوس از موقعی که ولدی پاشو تو این خونه گذاشته بود دلهره داشت.مخصوصا این که هدیه ی سیریوس یخ جفت جوراب بود که روش نوشته بود:

یادگاری برای سیریش سیریوس!

ولی هدیه ی بقیه یا ساعت مچی با طرح نجینی بود یا واکس چوبدستی اعلای مرگ خوار ها!

مادر سیریوس بالاخره سکوت رو شکست و فریاد زد:

- من میخوام برم پیش دارک لرد....یالا پسره ی بی شعور!

سیریوس نگاه سر تا پایی(بد بخت نقاش تابلو) به مادرش کرد و فریاد زد:

آخه قربون عقل ناقصت برم...خودت تابلوت رو با چسب جدا نشونده چسبوندی بیخ دیوار....آخه اگه تابلوت ور میومد که من صد سال پیش مینداختمش دور!

مادر سیریوس فریاد زد:

پسره ی نکبت....شیرمو حلالت نمیکنم...همه پسر دارن مام داریم.خاک تو سرت!

سیریوس:

سالن پزیرایی محفل-در جست و جوی یویو

بین مرگ خوارا و محفلیا بحث پیش اومده بود:

-چرا دامبلدور جیغ زد؟؟اون به ما بی احترامی کرد!
-ببین کی به کی میگه بی احترامی....خجالت نمیکشی برا من دم کنی آووردی؟
-لیاقتت همونه!

ناگهان جیمز جیغی بنفشش کشید و گفت:

لرد غیبش زده!

همه ی نگاه ها به سوی کیریس آنجل که با لبخندی به دیوار تکیه بود دوخته شد.

دامبلدور با خشم رو به کیریس کرد وگفت:

با تامی من چی کار کردی؟دیوانه...روانی...زنجیری...

کیریس آنجل گفت:

فرستادمش جزایر بلاک تا دیگه یادش نره حقوقم رو به موقع بده!

محفلیا و مرگ خوار ها:


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۱۶:۳۹:۳۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.