قاضی : آلبوس دامبلدور
دادستان : سیریوس بلک
وکیل مدافع : ایگور کارکاروف
شاکی : سارا اوانز
متهم : لرد ولدمورت
شریک جرم : همه ی مرگخواران !
همه جا ساکت بود ، هراز گاهی شخصی از میان ملت با سرفه ی خفیفی سکوت را می شکست .
در چوبی بزرگ دادگاه باز شد ، سرما در وجود حاضران رخنه کرده بود ، پاتر های حاضر در صحنه ، همگی غش کردند و بقیه ی جادوگران نیز با چشمانی بی روح رویشان را از نگهبانان آزکابان برگرداندند.
دو دیوانه ساز بلند قامت ، در حالیکه شانه های مرد طاسی را گرفته بودند و او را کشان کشان به سمت صندلی میان دادگاه می بردند وارد شدند.
مرد با لبخندی دوستانه دست هایش را بر روی شانه های دو دیوانه ساز انداخته بود و با آن ها گپ می زد :
- آره دیگه ، خلاصه بهش گفتم اگه یه بار دیگه از این تقلید کاری ها کنه من می دونم و اون ! پیرمرد ندید بدید !
انجمن زدم واسه مرگخوارهام که زدم ! دوستشون داشتم ! قدرشونو می دونستم ! اون -چی ؟ ! ها....؟
مرد کچل ، هنگامی که عدم توجه نگهبانانش را دید به اطرافش نگاه کرد تا دلیل بی توجهی آنان را بیابد . با دیدن قاضی دادگاه چشمانش گشاد شد و دقایقی بی حرکت ایستاد .
به قاضی زل زد.
چند دقیقه ی بعد : - نگهبان ! من این قاضی رو قبول ندارم ! من این دادگاه رو به رسمیت نمی شناسم ! بر می گردم آزکابان ! قاضی جدید که آوردین خبرم کنین !سپس خود را از دست همراهانش خلاص کرد و به سمت در خروجی دوید .
بالافاصله ، دیوانه سازان ، در مقابل چشمان بهت زده ی مردم ، به سمت او برگشته و کلاه هایشان را بالا زده و با کشیدن روح مرد ، او را دوباره به طرف صندلی برگرداندند.
- اوهوی ! مگه داری آیکون می کِشی ! یواشتر ! من فقط یک هفتم روح تو این بدن ناقصم دارم !
مرد بر روی صندلی آهنین پرتاب شد و زنجیر های صندلی به دستانش قفل شد .
- اوووخ !
- نام کامل؟
مرد که هنوز چهره اش از درد در هم بود ، سرش را بلند کرد و به چشمان آبی رنگ قاضی خیره شد ...
در ذهن قاضی : -
موهاهاهاهاهاهاهاته ! حالا محکومش می کنم به 5 سال اعدام !
- اوهوی مرتیکه ! به این کار میگن اوکلامنسی ! من استاد این کارم ! عمرا ! بیرون از ذهن قاضی : قاضی :
کچل :
سیریوس بلک ، دادستان کل ، با دست پاچگی نگاهی به دامبلدور انداخت و اینبار خودش رو به متهم گفت :
- نام کامل ؟
- لرد تام ماروولو کداورا آوادا ریدل ولدمورت !
سیریوس با خونسردی گفت :
- خب جناب لرد تام ماروولو کداورا آوادا ریدل ولدمورت . وکیلتون رو ما انتخاب کردیم !
لرد ناباورانه سرش را تکان داد :
- این چه عدالتیه !؟ وکیلم رو هم شما انتخاب می کنید !؟ من بلیزمو می خوام !
آلبوس دامبلدور ، قاضی و ریش سفید مجلس که تازه به خود آمده بود بی توجه به لرد گفت :
- خیر ، آقای زابینی خیلی با طرف هستند ، اما این وکیل ، کاملا بی طرفه ! ... آقای کارکاروف ! لطفا وارد شید !
در دوباره باز شد و این بار ایگور کارکاروف وارد شد ، بی توجه به لرد جلو رفت و سری برای دامبلدور تکان داد ، آنگاه کنار صندلی متهم ایستاد.
لرد با دیدن چهره ی بی روح کاکاروف فریاد زد :
- ای خائن بی معرفت نامرد !
کروشیو ! ولی از آنجا که لرد چوبدستی نداشت ، فرقی به حال ایگور که همچنان به روبرو خیره شده بود نمی کرد .
- خب ، جلسه رو آغاز می کنیم ! خانم اوانز؟
ساحره ای که تا آن لحظه در گوشه ای نشسته و چیزی نگفته بود بلند شد ، سری برای دامبلدور تکان نداد بلکه برای سیریوس تکان داد ، و جلو آمد .
- من اعتراض دارم آقای
دادستان ! این آقای ولدمورت ، خودشون چند پاراگراف بالاتر اعتراف کردن که هفت تا جون دارن ! این خلاف قوانینه !
لرد با تعجب به سارا خیره شد :
-
کجا !؟ایگور که تا آن لحظه ساکت بود بدون آنکه نگاهی به ارباب سابقش بیندازد دستش را بالا برد و متن کوتاهی را پایین کشید ، سپس با انگشت به جملات آن اشاره کرد : اینجا.
نقل قول:
من فقط یک هفتم روح تو این بدن ناقصم دارم !
ولدمورت با دهانی باز به ایگور خیره شد :
- تو وکیل منی یا وکیل اون ؟!
آلبوس دامبلدور :
- بحث رو عوض نکنید آقای تام ! شما به داشتن هفت جان متهم شدید ! آیا دلیلی برای اثبات این موضوع دارید !؟
ولدمورت که هنوز دهان بازش را نبسته بود با همان حالت دوباره به دامبلدور خیره شد :
- چی؟!
سیریوس بلک که متوجه ی اشتباه پیش آمده شده بود با دست پاچگی گفت :
- اممم... منظور ایشون اینه که حرفی برای دفاع از خودتون ندارید ؟!
لرد که به حالت عادی برگشته بود گفت :
- چرا ! دارم ! اینا همش دروغه ! این نقل قول هم الکیه ! تو این دوره زمونه ملت با کامپیوتر هر چیزی رو جعل می کنن ! کار فوتوشافه ! من انکار می کنم ! من به هیچ وجه هفت تا جون نداشتم و ندارم و با اینکه ایده ی جالبیه ولی بازم نخواهم داشت ! منو با گربه اشتباه گرفتید آقا جان !
سارا دهانش را برای اعتراض باز کرده بود که ایگور به حرف آمد :
- پس شما چه توضیحی برای این اشیا و موجودات دارید ! ؟
آنگاه در مقابل چشمان حیرت زده ی قاضی ، دادستان ، شاکی ، متهم و سیاهی لشکر چیز هایی را از جیب ردایش بیرون کشیده و بر روی میز چوبی روبرویش قرار داد .
چیزهای ایگور شامل : یک عدد قاب آویز اسلایترین ، یک عدد انگشتر ماروولو ( گفتنی است با گذاشتن این شی بر روی میز ، دامبلدور در زیر میز قضاوتش پناه گرفت
) یک عدد نیم تاج ریونکلا ، یک عدد فنجان هافلپاف ، یک عدد نجینی و یک عدد دفترچه ی خاطرات ، می شد !
لرد معترضانه گفت :
- جان پیچ های من دست تو چی کار می کنه ! ؟
اما پس از دیدن حالات ملت چهره اش از
به
تغییر یافت .
_______________________
دقایقی بعد ، دست در دست دیوانه سازان :
- نه ! نه منو نبرین ! تکذیب می کنم ! برام پاپوش دوختن !! اینا همش فوتوشافه !...