ادامه سوژه ورزشگاه-
-
مودی و جیسون بهت زده به هم خیره شدن. بلاتریکس و این همه احساسات؟ مگه داریم؟! مگه میشه؟! به هرحال باید یه طوری قضیه رو ماسمالی میکردن چون صدای گریه بلا، از پنالتی خراب کردن تو فینال جام جهانی هم آزاردهنده تر بود.
دوباره مودی و جیسون به هم نگاه کردن ولی اینبار زیاد طول نکشید چون مودی با یه اردنگی جیسون رو به سمت بلا پرتاب کرد تا قضیه رو درست کنه.
- اممم... چی بگم حالا....
بلا... اتفاقا تو خیلی هم خوشگل و جذاب و با کمالات و زیبا و از اینطور حرفا هستی.
بلا پا شد... اشکاش رو پاک کرد... کم کم داغ کرد... سرخ شد و با خشم به جیسون گفت:
- چطور جرئت میکنی به ناموس مردم بگی خوشگل و جذاب و با کمالات و از این حرفا؟ هان؟ بدم پرنسس بخورتت؟
جیسون:
مودی با یه تنه جیسون رو محکم کنار زد و جلوی بلا اومد و گفت"
- حالا ببین من چیکار میکنم...
امم بلا... جیسون اشتباه کرد... شیکر خورد... پوزش میطلبه... شما خودتو ناراحت نکن... شما بهترینی!
- اگه من بهترینم، پس ارباب چیه هان؟!
اینبار جیسون مودی رو کنار زد و با ترس گفت:
- باش اصن هر چی شما بگی. اممم... درد و بلات بخوره تو سر رودولف.
بلا بنظر آرومتر بنظر میرسید. چن تا نفس عمیق کشید و گفت:
- مگه من درد و بلا دارم که بخوره تو سر رودولف؟ اصن چرا تو سر شوهر من؟ بخوره تو سر یکی دیگه.
اینبار مودی جیسون رو یه پس گردنی زد و خیلی سریع و با استرس به بلا گفت:
- نه شما که درد و بلا نداری... درد و بلات تو سر رودولف هم نخوره... درد و بلایی که نداری بخوره تو سر اون ساحره که رودولف براش لاو میفرسته.
ولی باز هم گند زدن و خون بلاتریکسی که معلوم نبود چشه رو به جوش آوردن.
- اون ساحره هم عضوی از جامعه جادوگراست. اونم هم نوع منه... چرا باید تو سر اون بخوره؟
-
-