در یک حرکت فوق انتحاری همه مدیران از پشت بر کف زمین افتادند، سپس زمین همانند رستاخیز گشود شده، مدیران سقوط کردند و وقتی چشم گشودند، صورت خودشان را روی ماسه های داغ جزایر بالاک یافتند. به اتفاق نگاهی به آسمان کردند و در میان ابرها، ریگولوس را دیدند که با لبخندی شیطانی روی صندلی وبمستری کل لمیده و برایشان دست تکان می دهد...
کوییرل: «نمردیم و طعم بلاک شدنو هم چشیدیم !

»
عله که فوق العاده عصبانی به نظر می رسید و گدازه های آتشفشانی از سوراخ دماغ و گوش و دهانش بیرون می پرید، فریاد زد:
«دوستان من ! به نام زوپس دستور میدم بهتون که به تلاش ادامه بدین ! تسلیم نشید... زور بزنید !

»
مدیران همگی به دستور عله شروع به زور زدن می کردند. با تمام ایمان، با تمام اخلاص، با تمام قوای سلولی ومولکولی در حال زور زدن بودند اما نتیجه نمی داد و زنی خوش صدا و خوش کلام دائما سخن سر می داد که:
«مشترک گرامی، متاسفانه شما به این قسمت دسترسی ندارید. سفر خوشی را در بالاک برایتان آرزومندیم ! »
«دوست عزیز، تو به این قسمت دسترسی نداری. سفر خوش بگذره. اصرار نکنید ! »
«بابا، میگم دسترسی نداری. بلاک شدی دیگه. برو پی کارت ! »
آنتونین با ناامیدی به عله خیره شد و گفت:
«اینطوری که نمیشه ! الان یه لشگر توی گفتگو با مدیران علیه من حرف میزنن، چطور برم دفاع کنم از خودم آخه !

»
لینی که هنوز مُهر حکم مدیریتش خوش نشده بود با ناراحتی لب ساحل، روی ماسه های داغ نشست و گفت:
« هر وقت شانس اومد در خونه من رو زد، یا خونه نبودم یا کلاس گذاشتم و در رو باز نکردم! تازه میخواستم دسترسی دادن رو یاد بگیرم هااا !

»
عله جورابش از از ساق پایش پایین کشید و تعدادی برگه های کاغذ پر از کدهای زوپسی و برنامه نویسی و شبکه را در دستش گرفت و همانند وردی سمت آسمان خواند. اما فایده ای نداشت. اما ناگهان پیشانی اش درخشید و با شادمانی گفت:
- آه . بله. هاست. الان از هاست این ریگول رو شوت میکنم بیرون. خو. یوزر نیم. ئم. جادوگران.دات.او آر جی. پسوورد. هووم. آها ! زوپسیا .
the password is incorrectعله: «ای بابا ! باز شما بدون اجازه من پسوورد هاست رو عوض کردین؟ اه ! چی گذاشتین حالا ؟! بزنم دندوناتون رو پاره کنم ؟ ساکت. وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند !

»
استرجس: «نمیدونم قربان. آخرین بار سر بارون خون آلود پسووردو عوض کرد که الانم فراریه. »
ایوان: «اهم. اوهوم. قربان. میزبانان اومدن از ما پذیرایی کنن !

»
و با دستش به پشت سر عله اشاره کرد. جایی که از میان درختان لشگری از بلاک شدگان به دست همان مدیران بیرون می آمدند و همگی با چماق و چوب قصد پذیرایی از تازه واردین را داشتند...
اون بالاها – منوی مدیریت – دفتر وبمستر کلریگولوس همچنان روی صندلی طلایی عله لم داده بود و از دوربین های مختلف همه انجمن ها و جادوگرها را زیر نظر داشت. روی میز مقابلش ده ها دکمه رنگارنگ و عجیب غریب دیده می شد و به میل خودش هر دقیقه یک دکمه را فشار می داد...
ریگول: «ای بابا ! حوصله مون سر رفت ! چرا کسی نباید برای من کار کنه، میوه و خوراکی بیاره ؟! پاشم برم یه اطلاعیه انتخابات مدیر بزنم توی اتاق ضروریات. »
و از روی صندلی برخاست و دفتر وبمستری کل را به مقصد اتاق ضروریات، جایی که میلیون ها اعتراض از جادوگران بر مدیریت وارد بود و هرج و مرجی شکل گرفته بود، ترک کرد...