هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۸:۱۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
#7

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۷:۰۰:۳۷
از قـضــــاااا
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 172
آنلاین
9 سال بعد...

ریگولوس که بارها دچار تحولات شخصیتی و هویتی شده و این روزها با نام مستعار حسن مصطفی شناخته میشه، پشت میز وبمستری که بی شباهت به یک میز چوبی و محقر دبستان نیست نشسته و به پوستر پاره پوره ی لوگوی زوپس همیشه قهرمان که به دیوار چسبیده خیره مونده.

- ناک ناک!
- کیمدی...هــ...چیز.. who’s there؟
- I’ts خرمگس معرکه! هار هار هار!
- اوکی. ولی آپاستروف رو بد جا گذاشتی. لای t و s عه. عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی!

درب اتاق دو در دو متر وبسمتر که از مرلینگاه فنگ هم کوچیک تره با ضربه محکمی باز میشه و حسن به انضمام مانتیورهاش و میزش و کلا دم دستگاه سرور و سیم سرور و پرونده های قد به فلک کشیده شده که همگی پشت در اتاق مستقر بودن فرو میره تو دیوار و امت جادوگری ارور 404 میگیرن! پیکسی غول پیکر لای چارچوب در ظاهر میشه و بی مقدمه شروع به صحبت میکنه.

- کاسه کوزه ت رو جمع کن حسن! تو اخراجی!
- عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی! روزمو ساختی!
- جدی گفتم. پاشو. لباس زوپسو در بیار ببینم. بکن ببینم. بدو بکن کار داریم. منوت رو هم به آرومی بذار رو میز.
- باشه لن! فقط من لباسی ندارم زیر لباس کارم. فقیرم بیرون جادوگران. نمیخوام روم به روت باز شه این لحظه آخری.
- ایش! مال خودت لباس! pervert! اینو تو یه فیلم دیدم همیشه منتظر بودم استفاده کنم جایی ازش.
- بلی. صحیح. سوال آخر! به کدامین گناه؟
- به همون گناه که نتونستی نه یه محفلی بشی نه یه مرگخوار! توانمندی و اعتبار هسته مدیریت رو زیر سوال بردی.

حسن چیزی نمیگه. قبل از اینکه اصن بخواد چیزی بگه معده ش گُنده گویی میکنه و یه ذره آبروشم صرف نظر از مبحث لباس کار، جلوی همکارش میره. کیف سامسونایتشو از زیر میز بیرون میکشه و مشغول جمع کردن قاب عکس های رشادت هاش و گواهی ها و اجازه نامه های کسبش از رو میز و در دیوار میشه. برای آخرین بار به تصویر ثابت دوربین های مدار بسته جزایر بالاک نگاه میکنه و یادش میاد 9 سال پیش چه اسطوره های زوپس نشینی رو اونجا فرستاد. به هر حال جزایر بالاک از مناطق محروم حساب میشد. عله احتمالا اونجا با نمید عروسی کرده و بچه داره الان. کوییرل هنوز گرافیک سرش میشه یا اینکه عمامه ش بوی سیر میده فقط. بارون چی؟ اصن زنده س؟ از اولشم نمرده بود؟ آنتونین! شایعه میشد این یکی اخیراً رفته تو کار خیر و ازدواج آسان. آیا هنوزم بعد از 9 سال استرجس امتحان داشت؟ حتی تو جزایر بالاک؟ آیا ایوان بلاخره تونست گوشتی رشد بده دور استخوونای پوکش که همیشه بوی عطر مشهدی میدادن؟ شاید کسانی که خودشون بلاک کرده بودن همونجا اول کاری تسویه حساب کردن باهاشون. هیچ خبری از اونجا به حسن نرسیده بود توی این سالها. فقط لینی بود که از اون جزایر سالم بیرون اومده بود و سالها یار و یاور حسن بود و حالا داشت با اردنگی شوتش میکرد بیرون! اینه مُزد عفو ملوکانه!

- عممم! لن جان! من راستش نمیتونم منو رو تحویلت بدم! راهی نداری جز بلاک کردن من! ووی وووی ووی!

حسن مصمم به نظر میرسید. ماجراجویی در جزایر بالاک! فکر به اینکه بعد 9 سال سرنوشت مدیران اون دوران چی شد ذهنش رو حسابی مشغول کرده بود. قبل از اینکه منتظر جوابی از طرف لینی باشه، به همراه کیفش در حالیکه جمله "متاسفانه شما به این قسمت دسترسی ندارید" توی ذهنش طنین میندازه با سرعتی خیره کننده به سوی ساحلی از جزایر بالاک سقوط میکنه...


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۱ ۸:۱۸:۳۴
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۱ ۸:۲۱:۲۳
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۱ ۸:۳۲:۴۹






جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#6

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
در یک حرکت فوق انتحاری همه مدیران از پشت بر کف زمین افتادند، سپس زمین همانند رستاخیز گشود شده، مدیران سقوط کردند و وقتی چشم گشودند، صورت خودشان را روی ماسه های داغ جزایر بالاک یافتند. به اتفاق نگاهی به آسمان کردند و در میان ابرها، ریگولوس را دیدند که با لبخندی شیطانی روی صندلی وبمستری کل لمیده و برایشان دست تکان می دهد...

کوییرل: «نمردیم و طعم بلاک شدنو هم چشیدیم ! »

عله که فوق العاده عصبانی به نظر می رسید و گدازه های آتشفشانی از سوراخ دماغ و گوش و دهانش بیرون می پرید، فریاد زد:

«دوستان من ! به نام زوپس دستور میدم بهتون که به تلاش ادامه بدین ! تسلیم نشید... زور بزنید ! »

مدیران همگی به دستور عله شروع به زور زدن می کردند. با تمام ایمان، با تمام اخلاص، با تمام قوای سلولی ومولکولی در حال زور زدن بودند اما نتیجه نمی داد و زنی خوش صدا و خوش کلام دائما سخن سر می داد که:


«مشترک گرامی، متاسفانه شما به این قسمت دسترسی ندارید. سفر خوشی را در بالاک برایتان آرزومندیم ! »

«دوست عزیز، تو به این قسمت دسترسی نداری. سفر خوش بگذره. اصرار نکنید ! »

«بابا، میگم دسترسی نداری. بلاک شدی دیگه. برو پی کارت ! »


آنتونین با ناامیدی به عله خیره شد و گفت:

«اینطوری که نمیشه ! الان یه لشگر توی گفتگو با مدیران علیه من حرف میزنن، چطور برم دفاع کنم از خودم آخه ! »

لینی که هنوز مُهر حکم مدیریتش خوش نشده بود با ناراحتی لب ساحل، روی ماسه های داغ نشست و گفت:

« هر وقت شانس اومد در خونه من رو زد، یا خونه نبودم یا کلاس گذاشتم و در رو باز نکردم! تازه میخواستم دسترسی دادن رو یاد بگیرم هااا ! »

عله جورابش از از ساق پایش پایین کشید و تعدادی برگه های کاغذ پر از کدهای زوپسی و برنامه نویسی و شبکه را در دستش گرفت و همانند وردی سمت آسمان خواند. اما فایده ای نداشت. اما ناگهان پیشانی اش درخشید و با شادمانی گفت:

- آه . بله. هاست. الان از هاست این ریگول رو شوت میکنم بیرون. خو. یوزر نیم. ئم. جادوگران.دات.او آر جی. پسوورد. هووم. آها ! زوپسیا .

the password is incorrect


عله: «ای بابا ! باز شما بدون اجازه من پسوورد هاست رو عوض کردین؟ اه ! چی گذاشتین حالا ؟! بزنم دندوناتون رو پاره کنم ؟ ساکت. وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند ! »

استرجس: «نمیدونم قربان. آخرین بار سر بارون خون آلود پسووردو عوض کرد که الانم فراریه. »

ایوان: «اهم. اوهوم. قربان. میزبانان اومدن از ما پذیرایی کنن ! »

و با دستش به پشت سر عله اشاره کرد. جایی که از میان درختان لشگری از بلاک شدگان به دست همان مدیران بیرون می آمدند و همگی با چماق و چوب قصد پذیرایی از تازه واردین را داشتند...




اون بالاها – منوی مدیریت – دفتر وبمستر کل

ریگولوس همچنان روی صندلی طلایی عله لم داده بود و از دوربین های مختلف همه انجمن ها و جادوگرها را زیر نظر داشت. روی میز مقابلش ده ها دکمه رنگارنگ و عجیب غریب دیده می شد و به میل خودش هر دقیقه یک دکمه را فشار می داد...

ریگول: «ای بابا ! حوصله مون سر رفت ! چرا کسی نباید برای من کار کنه، میوه و خوراکی بیاره ؟! پاشم برم یه اطلاعیه انتخابات مدیر بزنم توی اتاق ضروریات. »

و از روی صندلی برخاست و دفتر وبمستری کل را به مقصد اتاق ضروریات، جایی که میلیون ها اعتراض از جادوگران بر مدیریت وارد بود و هرج و مرجی شکل گرفته بود، ترک کرد...



Re: جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰
#5

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه جدید

- نــــــــــــــــه! من نمیذارم منو بلاک کنین! این چه حرکتیه آخه؟

تمام مدیران روی کله ی ریگولوس بلک تلنبار شده بودند و در زمانی معین، هر پنج ثانیه یک بار، به اطراف پرتاب می شدند تا دوباره پیش بیایند. آنتونین و لینی کمی عقب ایستادند تا نفسی تازه کنند. مافلدا و کوییرل به دنبال آب رفتند و استرجس و عله در حالی که سر ایوان داد می زدند که کمک کند به سمت ریگولوس پریدند. ریگولوس بار دیگر همه را عقب زد. جای شکر بود که دستانش بسته بود وگرنه همه در جا مرده بودند و سایت بی صاحب می شد.

مافلدا و کوییرل برگشتند و همه ی مدیران با هم به سمت ریگولوس حمله کردند. ریگولوس بی هوش شد اما هنوز هم قوی به نظر می رسید و این تئوری وقتی دوباره به هوش آمد، ثابت شد. مدیران چوبدستی ها و منو های مدیریت خود را انداختند و بیرون رفتند تا صحبت کنند.

بیرون از محل بلاک کردن

لینی نگاهی به بنای سفید و بلند و استوانه شکلی انداخت که تازه از آن بیرون آمده بودند. سپس گفت:

- عجب وضعی شده ها!! سه روزه میخوایم این یارو رو بلاک کنیم نمیذاره.

آنتونین سری به نشانه ی موافقت تکان داد و گفت:
- ما به نیروی کمکی نیاز داریم.

عله که دهانش باز مانده بود گفت:
- یعنی منظورتون اینه که افراد بیشتری رو مدیر کنیم؟

- دقیقا نه. البته اینم بد فکری نیس. اول کاری که میگم رو امتحان میکنیم نتیجه نداد میریم سر اون کار. میگم بریم یه سری منجنیق و سرباز و اینا بیاریم.

- چی میگی بابا!! من میگم با یه قایق ببریمش جزایر بالاک.

کوییرل سریع جلو آمد تا بحث را تمام کند و گفت:

- تمام این کارا رو میکنیم. اول روش آنتونین. جواب نداد روش هری و جواب نداد روش استر.

مدیران همه موافقت کردند و به سمت تالار برگشتند تا منو ها و چوبدستی هایشان را بردارند. اما وقتی وارد شدند، ریگولوس را دیدن که دستش را باز کرده و چوبدستی ها و منو ها را در دست دارد.
ریگولوس:



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۰:۲۶ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#4

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
و بعد چار تا غول غارنشین میان و به دست و پای این سه نفر زنجیر می بندن و راهی جزیره میشن

ریگولوس پایین زنجیر اویزون کرده خودشو و داره میاد
غول 1: این چیه؟ تلنگ کیه در رفته چسبیده به زنجیر!
غول 2: چه رنگیه؟!
ریگولوس:فحش!
غول3: ماله من که نیست! بندازش پایین!
ریگولوس:فحشش!!!

غول 1: به من چه! ماله هر کیه! خودش برداره!
ریگولوس:فحش!!فحش!!

غول 2 ریگولوس رو با پاش از زنجیر جدا می کنه
ریگولوس می چسبه به کفش یارو!

غول 3: اه اه چسبید به کفشت!
ریگولوس زیر کفش:فحش فحش!

غول 2 ته کفششو میماله به شلوار غول 1 !
ریگولوس می چسبه به شلوار غول 1!

----همینطوری اینا با هم درگیرن تا برسن به جزیره!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
#3

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
ناگهان ... فریاد اورکا .. اورکا .. بر پست طنین انداز میشه.

تره ور : بیاین بریم انقدر پست بیناموسی بزنیم تا بلاک شیم بالاخره !
مرلین : نه باب دلت خوشه مدیرا که پست نمیخونن!
مگی : من میگم بیاین بریم تو چت باکس فحش بدیم تا هممون بلاک شیم ! فحش دادن تو چتر باکس سریع نتیجه میده .
تره ور : ایول .

چت باکس
مگی : فحش !
مرلین : فحش !
تره ور : فحش !
مگی : حب !
مرلین : فحش !
تره ور : فحش !
ابرکس : فحش بیناموسی !
ریگولوس : فحش !
بارتی : فحش !
مگی : استر !
مرلین : فحش !
آبرفورث : سلام .
تره ور : فحش !
ریپر : فحش !
عمه مارج : فحش !
مری باود : فحش !
مونتگومری : فحش !
امپراطور : فحش !
برودریک : فحش !
کلاه : فحش !
ولدمورت : فحش !
کوئیرل : فحش !!

و کلا این که ملت جوگیر شدن و هر چی تو دلشون بود خالی کردن تو چتر !!

یهو همه جای چت باکس پر از مامورای مدیریتی میشه و ملت رو محاصره میکنن .

ایوان درحالی که یه سلاح اتمی (منوی مدیریت ! ) به سمت ملت گرفته داد میزنه : هیچ کس از جاش تکون نخوره !
استر رو به بقیه مدیرا : حالی کی رو بفرستیم جزیره ؟ همه داشتن فحش میدادن که ، اصن خود کوئی هم داشت فحش خار مادر می داد اون وسط !! چی کار کنیم ؟
کوئیرل : ما باید بنیان گذاران این فاجعه رو دستگیر کنیم ! مینروا و تره ور و مرلین فحش دادنو شروع کردن و مرتب توی مسنجر هم به ملت گفتن که بیان فحش بدن و اینا ، این سه نفر عاملان اصلی اغتشاشات اخیرن ! بفرستینشون به جزایر بالاک !

و بعد چار تا غول غارنشین میان و به دست و پای این سه نفر زنجیر می بندن و راهی جزیره میشن .


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۸ ۲۳:۵۸:۱۰
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۹ ۰:۰۲:۲۷

تصویر کوچک شده


Re: جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۰:۴۶ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#2

كلاه گروه بندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۶ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۲۵ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۹
از گنجه ي خاك گرفته دامبلدور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
زمان:مدت اندکی بعد از پست قبلی. مکان:چند وجب اینطرف تر از پست قبلی.

تره ور در نقش معاون شکاک: حالا قراره کیا رو نجات بدیم !؟
کلاه گروه بندی:دابی old4 ، گلگومات old و هوکی ، اینها خیلی بچه های خوبی هستن که به نا حق بلاک شدن.
مگی:اره بابا .. من با اینها دوران ها داشتم .. میشناسمشون رفیقامن.
کلاه:اره جون خودت !!
مگی:چیزی گفتی ؟!
کلاه:نه!

تره ور میاد دوباره شکاک بازی دراره که یه مگس وز وز کنان از اون گوشه ها عبور میکنه و حواسش پرت میشه.

مرلین:من خیلی انرژِی دارم .. هر چه سریعتر باید بریم نجاتشون بدیم.
مگی:حالا چطوری بریم جزایر بالاک؟!
کلاه:فکر کنم تنها راهش اینه که خودمونم بلاک شیم /.
مگی:اره فکر خوبیه .. خب چی کار کنیم که بلاک شیم .
کلاه:فکر کنم اگر دو سه خط دیگه همین طوری به دیالوگ نویسی ادامه بدیم خود به خود بلاک شیم ، منتها اینجوری سوژه تاپیک بیات میشه.
مگی:اره فکر خوبیه ، پس بیاید یه کم فکر کنیم.

در همین هنگام همه به منظور فضا سازی خیلی کمیک شروع میکنن به فکر کردن و مثلا مرلین به جای فکر کردن به اینکه چجوری بلاک شن ، به روز دِیتش با بلاتریکس لسترنج فکر میکنه که چطور یه دیوانه ساز با دستای استخوانیش اومد دِیتشون رو خراب کرد و بعد میخواد به قرار های خارج از چهار چوبش فکر کنه که ناگهان ... فریاد اورکا .. اورکا .. بر پست طنین انداز میشه.


ویرایش شده توسط كلاه گروه بندی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۷ ۱:۰۳:۴۳
ویرایش شده توسط كلاه گروه بندی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۷ ۱:۰۵:۵۶

. A word is enough to the wise

|||


جزاير بالاك
پیام زده شده در: ۰:۳۷ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#1

مرلینold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۵ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰
از پایان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 221
آفلاین
مينروا و معاونانش در دفتر كارشون نشسته بودن و بعد يه روز كاري سنگين پا رو پا گذاشته در حال استراحت كردن بودن.تره ور كه پاهاش به شدت كوتاه بود و توانايي رو هم گذاشتنش رو نداشت به شدت به مرلين و مينروا حسودي ميكرد و البته مينروا و مرلين هم هر از گاهي وي رو مورد تمسخر قرار داده و بهش ميخنديدن !

-اصن كسي منو دوست نداره !آخههههههه خدا چرا من بايد پاهام اينقدر كوچيك باشه؟
-

مينروا كه بعد از جر و بحث هاي مختلف با اقشار مختلف مردمي دهنش كف كرده و به قولي سرويس شده ،كم كم در حال بيهوش شدن بود.اين وسط مرلين چون به تازگي به خدمت معاونت رسيده بود خيلي شاد و سر حال با داف هاش تماس ميگرفت و باهاشون لاو ميتركوند.

همه چيز آروم و ساكت بود كه ناگهان كلاه گروه بندي از پنجره اتاق ميفته وسط دفتر ولي خب اينقدر ملت خسته بودن توانايي عكس العمل نشون دادن نداشتن.مينروا با خشونت گفت :

-چي ميخواي از جون ما؟ديگه ساعت كاري تموم شده و ما انرژي نداريم !برو فردا بيا.
-نه عزيزم بگو من هنوز حال دارم.بگو مشكلت رو حل كنم.

كلاه كمي فكر ميكنه و بعد با آرامش ميگه :

-يادم رفت چي ميخواستم بگم !
-ميخواستي وام بگيري؟
-نه !
-ميخواستي وام بدي؟
-نه !
-ميخواي كارمند بشي؟
-نه !
-ميخواي كارمند بشيم؟
-نه !

و...‌ .

بالاخره بعد از ساعت ها بحث و بررسي مرلين و كلاه ،كلاه يادش ميفته كه چي ميخواسته بگه :

-سه نفر از بچه ها رو فرستادن جزيره بالاك !بايد بريم نجاتشون بديم !

ناگهان مينروا سر حال ميشه و با سر ميره تو ديوار !بعد كه هوشيار ميشه فرياد ميزنه :

-سه نفرو فرستادن؟جمع كنيد بريم بچه ها !ميريم جزاير بالاك !


[b][size=medium][color=6600FF][font=Arial][url







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.