اروم اروم دوشاخه به پریز نزدیک میشد و لرد حتی لحظه به پریز نگاه نمیکر،چون همش داشت به مادرش نگاه میکرد.
-مربای توت فرنگی مامان؟کجایی؟
فقط سه میلی متر تا پریز مونده بود و سه ثانیه با اتفاقی که قرار بود همه تالار رو از بین ببره فاصله بود. اما مورچه از اینا عاقل تر بود...
-اهای! مربای توت فرنگی؟ حواست هست؟
-چشده؟ باز از ما چه میخواهی؟
-چرا داری دوشاخ رو به دیوار میکوبی؟
-چه؟
-پریز سه متر با اونجایی که تو داری سعی میکنی توش دوشاخ رو جا کنی فاصله داره!
-خیلی خب...سرما داد نزن! نا سلامتی ما لرد ولدمورت بزرگیم!
-برای من مهم نیست کی هستی! واسه من غذا مهمه!
مورچه جمله ی اخرش رو با لب و لوچه ی اویزون تموم کرد.
-به ما توهین نکن! چون ممکن است با کف دستمان لهت کنیم!
-خیلی خب بابا! پریز رو فرو کن!
لرد تا امد دوشاخ رو تو پریز کنه صدای داد و فریادی بلندشد!
-همه ی مرگخواران مظنون مامان! روی این صندلی مامان بشینین باید از شما بازجویی کنه مامان تا مطمئن شه شلیل رسیده مامان رو ندزدیدین!
مرگخوارا به هم نگاه کردن، در همچین لحظه ای معمولا ادبشون گل میکرد و از بزرگترا خواهش میکردن و خودشونو کوچیک جمع میدونستن اما حالا اینطور نبود! اکسیژن تالار رو به پایان بود و همه داشتن خفه میشدن.
-من امدم بانو!
ایوا بدو بدو رفت سمت مروپ و روی صندلی نشست.
-خب خب،ایوای مامان...از پروندت معلومه همه چیز رو میخوری! نکنه مربای انجیر مامان رو خوردی؟
-امم...من همه چیز خوارم!
-میدونم مرگخوار مامان...
-نه من ارباب نمیخورم!
-نفر بعد!
نفر بعدی ماروولو گانت بود چون همه عقب کشیده بودن.
-خب...سلام پدرجان! نکنه شما انگور مامان رو خوردین یا تبدیل به مهر نمازتون کردینش؟
-سلام و زهر باسیلیسک!...زمان سالازار که اینطوری نبود! دختر حق نداشت از باباش سوال کنه،بعد حالا داره ازش بازجویی هم میکنه؟ ای مرلین این چه وضعیه؟ زمان سالازار اینطوری نبود که!
-نفر بعدی!
شلپ شلوپ...شلپ شلوپ!
-اسمتون؟
-دریاچه!
-فامیل دریاچله مامان؟
-سیاه!
-تو لیست مرگخوارای مامان همچین اسمی نیست!
-منم میخوام بازجویی شم!
-نمیشه دریاچه مامان!
-چرا نشه؟
مروپ کمی فکر کرد.
مروپ بیشتر فکر کرد.
مروپ به نتیجه رسید!
-پس باید قبلش از تالار مامان بری بیرون!