هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱:۵۹:۴۱ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
:chocolate_eater:

بله چیزی براتون به نمایش درنمی‌آد. انشالمرلین بعد از قطع دست‌های ‌پشت پرده، پاهای جلوی پنجره و کدوهای لای در، این شکلک هم اضافه می‌شه.
اصلا چرا هرکدوم‌مون شکلک مخصوص خودمون رو نداشته باشیم؟

آیا به کودتا نیاز است؟ آیا می‌خواهید به تاپیک ویلای صدفی رفته، یک رول نوشته، و به جاافتادن شخصیت خود در سایت کمک کنید؟ بکنید.
شما برید پست‌تون رو بزنید، بعدا با هم راجع به شکلک شخصی و بقیه موارد هم صحبت می‌کنیم.

ترم هرج‌ومرجه بابا، بریزید بزنید همه‌جا رو شکلاتی کنید!


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۲:۰۵:۳۶

...you wont remember all my champagne problems


پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۶:۳۶ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ریموس از موقعیت استفاده کرد و برای این‌که خودش رو بچپونه توی سوژه، رفت جلو. به حسن شکلات‌های ترمیم‌گر تعارف کرد. حسن که دید شکلات شوره، محتویاتش رو پرسید که ای کاش نمی‌پرسید. اشک ققنوس و چای نبات و این حرف‌ها.
حسن گفت خب حالا زاویه دید رو بچرخون سمت شَما و لوئی، باز بفهمیم داستان اونا
چی شد. ولی ریموس می‌گفت نمی‌خوام؛ ترم هرج‌ومرجه، دلم می‌خواد خودم فرست پرسن باشم. از اونجایی که انگلیسی به کل قدغن بود، حسن خواست از ریموس ایراد بنی‌اسرائیلی بگیره که یادش اومد ترم هرج‌ومرجه.
ریموس که به‌جای شکلات تخم‌مرغی، تخم کفتر ایرانی گاسیپ‌کننده مصرف کرده بود، محدودیت هفتاد کلمه رو هم نادیده گرفت و به صحبت ادامه داد. حتی تصمیم از اینجا به بعدش رو با غلط‌های املایی پیش بره. بنابراین ریموث به هصن گفت: طرم حرج‌ومرجه دیگه.
اینجا دعوا بین ریموس و حسن بالا گرفت. حسن رفت از دست لوئی یه سنگ گرفت و به سمت ریموس پرت کرد ولی ریموس که نام اعظم مرلین رو بلد بود، سنگ رو به کدو حلوایی تبدیل کرد. جعفر که لولای درش به قژقژ افتاده بود، سریع به سمت کدو رفت تا اون کدو رو هم بذاره لای درش. گوسفندها که به حال خودشون رها شده بودن تصمیم گرفتن کودتا کنن و ترانه «ببعی تو بازیگوشی، دره رره» رو سرودن. حسن برای کنترل هرج‌ومرج‌ها به دکتر استرنج پناه برد، که چون دکتر در اون لحظه مشغول حل کردن پرونده‌های شرلوک بود طلسم اشتباهی اجرا می‌شه و شخصیت‌ها از دنیاهای موازی سر هاگوارتز خراب می‌شن.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱:۴۶:۵۸

...you wont remember all my champagne problems


گودریک کمپانی
پیام زده شده در: ۰:۴۶:۵۸ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
در انتهای کوچه دیاگون، جایی که به ندرت کسی پا بدان جا میگذاشت، محوطه ای بزرگ با دری شکسته وجود داشت که بالای آن در، تابلویی کج و معوج و رنگ و رو رفته نصب شده بود و با خطی خرچنگ قورباغه رویش نوشته شده بود: گــودریـــک کـــمـــپـــانــــی.

داخل آن محوطه سه نفر نشسته بودند و طبق معمول مگس میپراندند.
جیم () جِیک () و جولی ().
جیم مشغول ور رفتن با کاغذ پوستی هایی بود که جلویش وجود داشت. همینطور در ذهنش مدام حساب و کتاب میکرد. کمی که گذشت، اعصابش خورد شد و کاغذ پوستی ها را از روی میز به زمین ریخت و خطاب به جِیک گفت:
- امروزم خبری نبود؟
_ نه بــابـــا! هیچ سفارشی نداشتیم!
_ یعنی ملت دیگه به خدمات دزدی و کلاهبرداری نیاز ندارن؟
_ چه میدونم!
_ جولی نظرت چیه؟

نگاه جولی به روزنامه پیام امروزی افتاد که جلویش بود، کمی مکث کرد و سپس پاسخ داد:
_ من میگم باس بزنیم تو یه کار بزرگتر! ببین اینجا چی نوشته: گفته که علاوه بر گنجینه های سابق، شمشیر گودریک گریفندور هم جدیدا منتقل کردن به گاوصندوق های زیرزمینی گرینگوتز!
_ همونا که محافظش اژدها هم هست؟
_ آره فک کنم!

در این لحظه، جِیک آب دهانش را قورت داد و گفت:
_ خطــ...هــــر...رررر...هــووووف...را.....ری...نــــی...

جیم:
_ چرا صدات درنمیاد؟ خروسک گرفتی؟

جولی:
_ بچه مون ترسیده!

جِیک:
_ بروووو... بابا... من...فقط...اژدها... یه کم....

در همین حین ناگهان صدای هوهوی جغدی از بیرون آمد و جِیک صحبتش را ناتمام گذاشت و مثل فشفشه به سمت در دوید، آن را باز کرد و بیرون رفت. جیم و جولی هم که تعجب کرده بودند به دنبالش رفتند. آن ها با تعجب مشاهده کردند که جِیک مدام بالا و پایین میپرید و سعی میکرد پای جغد را بگیرد و او را پایین بکشد، اما جغد جاخالی میداد و سعی میکرد فرار کند!

بالاخره جِیک یکی از پاهای جغد را گرفت اما او با منقار به دست جِیک زد و خود را از دست او خلاص کرد و کمی که ارتفاع گرفت بلافاصله در وسط سر جِیک، یک ریغ کوچک زد و با سرعت تمام و هوهویی که نشان از خوشحالی داشت از موقعیت گریخت.

جِیک با سر و رویی ریغی () به سمت دوستانش برگشت.
جولی:
_ خوشتیپ پسر! این چه کاری بود؟

جِیک:
_ خیال کردم زنم سوزان، نامه فرستاده. قرار بود بهم خبر بده که سریع بریم یه مسافرت یهویی!

جیم:
_ عجب! در نتیجه دیگه نمیتونستی با ما به گرینگوتز بیای و با اژدها روبرو بشی! ... حیف شد، حالا اجبارا دیگه باید بیای! تازه به اطلاعت میرسونم که میگن غیر اژدها چیزای دیگه هم داره اونجا!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶:۵۵ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
- عاشقان تازه به تازه از بهاران چه خبر؟
- سلامتـــــــــــــی! سلامتــــــــی! سلامتــــــــــــــــــــــــــــــــــی!

ستون اجتماعی

دهکده‌ یا چراگاه هاگزمید؟
نویسنده: اهورازوپسا زوپسیانی‌زاده زوپسستانی

چندی است که دهدار جدید دهکده‌ی سراسر جادویی هاگزمید دست به تحولات و اصلاحاتی بنیادین در ساختار و مدیریت این دهکده زده است. شاهدان معتقدند که این تحولات هم می‌توانند مفید و هم می‌توانند مضر باشند و زمان قابل توجهی نیاز است تا گند و گُل‌شان در بیاید. در حالی که اقتصاد جادویی به تبع اقتصادی ماگلی مدتی‌ست تا خرتناق؟ (خرتلاق؟) در باتلاق رکود فرو رفته است، دهدار محترم، آقای جعفری، اقدام به تعدیل نیروی سراسری کرده و ده‌ها نفر از کار بیکار شده‌اند. به جای آنها، گله‌ای از گوسفندان را با حقوق علوفه‌های اراضی حاصلخیز حومه‌ی هاگوارتز به کار گماشته است. خبرنگار پیام امروز گفتگوهایی پراکنده با اهالی دهکده داشته است تا نظرات آنها را جویا شود.

- تغییرات دهکده‌ چه تاثیرات مثبتی بر زندگی و حال شما داشته؟

- بعععععع! بععععع!

- بعععععع! بععععع!

- بعععععع! بععععع!

- همین دیروز رفتم مغازه دوک‌های عسلی برای پسرم یه آبنبات بخرم! بععععع! تنها چیزی که میفروختن علف بود! بععععع! گفتم علف به چه کارم میاد؟ بریزم تو آش بدم به پسرم بخوره؟ که البته گویا اشتباه میزدم! پسرم راهنمایی کرد. بععععع! باید رول میکردیم. هیچی دیگه دود کردم با پسرم الانم ما اینجا نیستیم مُردیم چند روزیه ولی نمیدونم چطوری داریم باهاتون حرف میزنیم! بععععع!

- چه جالب! شما چطور دوست عزیز؟ آیا از تغییرات تاثیری پذیرفتین؟

- از همون وقتی که آبرفورث بزغاله‌هاشو بیمه کرد باید شستمون خبردار میشد اینا میرن فک و فامیلاشون رو هم میارن اینجا!

- چی بگیم آقا جان! چی بگیم! هر جا میریم خرید کنیم با بعععع بعععع حرف میزنن باهامون. ما هم مجبور شدیم با بعععع بعععع حرف بزنیم که بتونیم بقیه پولمونو پس بگیریم که نمیدن. علف میدن به‌جاش. رسماً گالیون اینجا مفت نمی ارزه. همه چیز با علفه.

- آقا چشمت روز بد نبینه! ما گفتیم هاگوارتز ترکیده این ترم. استاد نداریم. معلوم نیست چه خبره! پا شدیم اومدم پایین اینجا یاد بگیریم از پیشکسوتان عرصه‌ی جادو و آقای جعفری یه کتابخونه افتتاح کرد اولش برامون ولی یه روز نشده درشو به روی همه بست و غیب شد کلاً اون کتابخونه. جاش مجسمه‌ی یه گوسفند دانا رو نصب کردن که داره کتاب میخونه. ما فکر می‌کنیم چیزای خوبو تو نسخه‌ی premium فقط برای گوسفندای خودش فعال کرده. ما دسترسی نداریم. آخه تبعیض تا چه حد! مگه پیش‌نیاز گوسفند بودن چیه؟ ما که گفتیم بعععععع! بععععع! دیگه چی میخواین؟

- فکر کنم به اندازه کافی پشمالو نیستیم هنوز!

- جدی می فرمایین؟! عجب! لطفاً برین کنار من نظر این خانم بزرگوار و مُسن رو هم بپرسم!

- مُسن ننه‌ته!

- جان؟

- گفتی مُسن. مسن ننه‌ته! من فقط صد و چهارده سالمه.

- آهان! عذرخواهی میکنم! نظر شما چیه دخترخانم؟

- به نظر بنده، ما خیلی شانس آوردیم که آقای دهدار محترم کلوپ ما رو از ما نگرفت. چیزی نمونده بود این مکان خاطره‌انگیز، جایی که ماگل‌ها هم حتی به زور نظیرشو دارن، تبدیل بشه به جایی بدون هویت و جدید! بلاخره ما باید سرگرم بشیم یا نه! خواستم تشکر کنم از دهدار محترم، آقای جعفری بابت جلوگیری از این طرح ناشایست! جعفری متشکریم! جعفری متشکریم!

خبرنگار ما همچنین موفق شد با پروفسور مصطفی، مدیر هاگوارتز، گفتگویی بسیار بسیار بسیار مفید اما کوتاه داشته باشد. پروفسور مصطفی که پس از مدت‌ها در حیاط مدرسه دیده شده بود، به تازگی تقدیرنامه و مدال افتخاری نیز برای دهدار جدید هاگزمید ارسال کرده‌اند.

- آقای پروفسور! شما اقدامات دهدار هاگزمید رو چطور ارزیابی می‌کنید؟ آیا پرسنل گوسفند ایشون اراضی دور مدرسه رو تخریب نکردن؟

- عاقو از شما چه پنهون، ما که این ترم بودجه نداشتیم، مجبور شدیم اجنه‌های خونگی آشپزخونه رو بفرستیم برن. از قضاااااااااااااا، دیگه دانش‌آموزای ما هم اومدن از هاگزمید تغذیه بخرن. رژیم غذایی پیشنهادی دهکده هم که وگن بود. در نتیجه برد برد شد. نه! اصلاً ناراحت نیستم. اراضی اطراف مدرسه اصلا لخت لخت بشن! مهم نیست. شکم بچه‌های مردم سیر بشه فقط. درس دارن میخونن. ووی ووی ووی!

- قضیه مدال چیه، آقای پروفسور؟ اینقدر از نظر شما مفیده اقدامات ایشون؟

- مدال چیه! من سند دهکده رو مادام‌العمر به نامش میزنم فقط از همین تریبون مجدداً بهش میگم: نذار این گوسفندات بیان سمت مدرسه‌ی من. همون تو اراضی پارکشون کن! همه قلعه رو nesquik balls ورداشت! ووی ووی ووی!

در مقابل، برخی از مفسران اجتماعی و سیاسی جامعه جادوگری، خلاقیت اقدامات دهدار جدید را ستوده و آن را عاملی برای پیشرفت دهکده‌ای می‌دانند که پیش از این تنها صدای بزغاله‌های آبرفورث یا نهایتاً گاومیش‌های باروفیو در آن شنیده می‌شد. نتیجه، فارغ از دیدگاه‌های شخصی، باید در آینده جستجو شود.







پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴:۴۱ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
نچ نچ! خجالت آوره!
شما ها با چه رویی اومدین توی این کلاس؟

مروپ! شما خودت باید کلی آموزش در رابطه با غذا های سالم ببینی! الان من از وقتی تو خونه ریدل مستقر شدم، فشار خون و چربی گرفتم!
الستور، تو با اون دندونات اصلا بهت نمیخوره که اهل غذای سالم باشی!
تام با اون شکمت اصلا راجب تو حرف نمیزنم!
روندا و هیزل، شما هم که سوءتغذیه دارین!
درباره آستریکس و گادفری اصلا حرف نمیزنم! فقط یه سوال... تغذیه خون، تغذیه سالمه؟

حسن بیا ببین کیا رو توی کلاس هات راه دادی!


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: میدان مرکزی دهکده
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲:۰۲ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

اطلاعیه شماره 3


شهروندان محترم دهکده
کلوپ جادوگران که مدتی بود زیر خروار ها خاک به سر میبرد و شایعاتی مبنی بر اینکه ساختمانی بدون مجوز، شن های خود را از خاک های این مکان تهیه می کرده است بر زبانها بود، امروز بعد از مدت ها، بهداشتی تر از همیشه، به آغوش طبیعت باز گشته است. علاوه بر نظافت های لازم، دستخوش تغییراتی لازم نیز شده است. رقص نور ها آماده، لیوان ها لبریز و باند ها تنظیم. برای بزن و بکوب، آماده باشید!


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱۲:۲۸:۱۵
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۱:۰۷:۵۲


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲:۴۱ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
حسن یواش از رو زمین بلند شد و با قلب شکسته به اطراف نگاه کرد. شَما که باز داشت از رو زمین سنگ برمیداشت تا به لوئی نشون بده، یهو سنگ از دستش در رفت و به کله حسن خورد! حسن حالا به غیر از قلبش سرش هم شکسته بود. اونور حیاط، جعفر داشت کدو های لای درش رو جابجا میکرد.



از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱:۰۲ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شخصیت گروه اسلیترین:

من لادیسلاو پاتریشوا خانزفا... (نویسنده خسته شد)زاموژسلی هستم؛ وزیر دولت آه و فغان و بازجو جادوگرانی که از خودش هم بازجویی شد. موحودی دارم به نام دنگی که لردسیاه او را دینگ نامید یا برعکس که بشدت از او متنفرم. اغلب به گونه‌ای صحبت میکنم که نیاز به مترجم دارد و تمایل دارم اسم ها را به ریشه و معنی شان برگردانم.

شخصیت گروه گریفیندور:

من کوین دنی کارتر هستم. احتمالا کوچک ترین گریفیندوری تاریخ. پدر و مادرم هر دو ماگل بودن. بستنیم برام خیلی عزیزه! و به بازی کردن هم علاقه دارم. خاله بلا رو دوست دارم و تمایل دارم از رداهای ملت آویزون بشم. با این که سنم کمه مرگخوار هم هستم ولی نشان من مثل بقیه نیست.

شخصیت گروه ریونکلاو:

من گادفری میدهرست هستم. توسط یه خون‌آشام گاز گرفته و به خون‌آشام تبدیل شدم. محفل من رو از مرگ نجات داد و به اون ها پیوستم. با دو نفر به اسم رزالی و ناتان تو رابطم. به خون مرگخوار ها به شدت تشنم.

شخصیت گروه هافلپاف:

من مالی ویزلی هستم. مادر تعداد زیادی فرزند، همسر آرتور ویزلی. عضو محفل و گریفیندوری. تو جنگ هاگوارتز شرکت داشتم و یکی از بچه هامو از دست دادم. از هری پاتر مثل بچه هام نگهداری کردم.



پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹:۱۵ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
درود خدمت آقای حسنی! مدیر شایسته این وقت، اون وقت و تموم وقت مدرسه و این سایت!

حقیقتا عاجزم زبانه، از این همه سطف و لخاوت. ببخشید من یکم هول شدم کُدای زوپسم چپکی میاد! نمیدونم لایق این همه لطف و توجه هستم یا نه؟! اما امیدوارم جنبه اشو داشته باشم. نمیدونم چی بگم واقعا!

نه صبر کنید! چرا! می دونم! حالا که تریبونش دستم اومده، اجازه بدین از چند نفر تشکر کنم!

تشکر می کنم از الستور و گابریل که با صبر و حوصله پای پرورش و تربیت من وایستادن. کمکم کردن همه خراب کاری هامو جمع کنم. واقعا اگه بگم پدر و مادر سایتی من هستن، اغراق نکردم.

تشکر می کنم از مروپ بانو و سدریک عزیزم. کلی چیز ازشون یاد گرفتم و کلی چیز قراره که ازشون یاد بگیرم.

تشکر می کنم از روندا، پاتریشیا، تلما و جوزفین که هر موفقیتم رو، هرچند کوچیک بهم تبریک گفتن و موقع شکست هام کنارم بودن و بهم دلداری دادن.

از ایزابل عزیز هم، بعنوان یه دوست، همراه و یاور که هر لحظه ازش درمورد نویسندگی و یا مسائل سایت سوالی پرسیده بشه، راحت و با صبر و حوصله بهت توضیح میده هم نهایت تشکر رو دارم.

و در نهایت از شما هم بابت فراهم کردن بستری برای تحقق رویاهای کودکی ما تشکر می کنم، جناب مدیر!

این مدال درواقع مال شماست. دارایی و سرمایه ارزشمند من، شما عزیزان هستین.


تصویر کوچک شده



و این مدال، در امضای من قرار میگیره و این پست بهش لینک میشه که من همیشه یادم بمونه، من اگه تنها بودم، شاید هیچوقت این حس های خوب رو تجربه نمی کردم و همشو مدیون شمام!


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۶ ۲۳:۲۴:۳۶
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۰:۳۸:۳۴


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹:۵۹ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شخصیت گروه گریفیندور:

من کوین کارتر، یه بچه ۴-۳ ساله هستم. من به دلایلی توی هاگوارتز به گروه گریفیندور میرم. خانواده ام ماگل اند. چوبدستی ندارم و جاروی پرنده ام خیلی کوچیکه.عضو کوچیک مرگخوارام و علامتم، فقط یه برچسبه. یه مدتی شهردار لندن بودم. بلاتریکس لسترنج رو خاله بلا صدا میکنم.

*****

شخصیت گروه اسلایترین:

من لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هستم! وزیر فعلی وزارت سحر و جادو و دولت آه و فغان. یه اسلایترینی مرگخوارم. یه جیرجیرک به اسم دنگ(دینگ) دارم و دوست دارم با دفتر نقاشی اونو له کنم.

*****


شخصیت گروه هافلپاف:

من مالی ویزلی ام. یه گریفیندوری. همسر آرتور ویزلی و مادر پرسی، فرد، جرج، بیل، چارلی، رون و جینی ویزلی. موهای قرمزم نشون دهنده ویزلی بودن منه. آشپز حرفه ای هستم. شاید بعضی اوقات عصبی باشم ولی خونواده ام رو خیلی دوست دارم. عضو گروه محفل ققنوس هستم.

*****


شخصیت گروه ریونکلاو:

من گادفری میدهرست هستم. یکی از اعضای گروه ریونکلاو و محفل ققنوس. یه شب خیلی عادی که داشتم توی خیابون قدم میزدم، توسط یه خون‌آشام، به شدت زخمی شدم. محفلی ها بدن بی جونم رو به خونه گریمولد بردن و منو درمون کردن. حالا من یه خون‌آشام محفلی هستم و خون مرگخوارا رو میخورم.


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.