هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۴۰:۵۱
#1


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: دیروز ۲:۱۴:۲۶
#2
به نام مامان!

مقاله تحلیلی مامان مروپ، پیرامون نقاشی همسر مامان که کل ربطش به اصول تغذیه و سلامت جادویی فقط یدونه سیبشه!

هی...همسایه پایینی! با تو ام! بجای اینکه بری یه گالیونی در بیاری بزنیم به زخم زندگیمون پاشدی اینجا برا حسن نقاشی میکشی مرد؟! واسه مامان پیکاسو شدی الان؟ سبک سورئالیستیتو به رخ مامان کشیدی؟

حداقل یه توضیح می دادی این شاهکارتو بلکه حسن و ارواح عمه ش بفهمن چی کشیدی خب! الان خواستی بگی خیلی خجالتی ای؟ یه هنرمند بی ریا و متواضعی؟ آخه به اون قیافه انیمه ایت میخوره این حرفا یا به اون شلوارت که غافل بشم دوتا میشه؟!

شرمم نمیکنه از این اثر هنریش...صاف زده رو دکمه ارسال! آخه این چیه کشیدی الان؟ الف کشیدی؟ الان اومدی یادی کنی از آثار تالکین؟ بگی تو ارباب حلقه ها بازی و آثار فاخر رو ترجیح میدی ولی مامان کله زخمی باز؟ نخیر خیال کردی! الف های تالکینم بال ندارن حتی! مامان دیگه در این حد تالکین شناس هست. چی گفتی؟ گابریله؟ برو بابا گابریل مامان که به این زشتی نیس...چیز...یعنی زشت نیست اصلا. فرح بخش و دلرباست! حالا چی اصلا دستشه...بالشته؟ ابره؟ ماهه؟ هر چی هست خیلی زشت و دفرمه س! اون بچه بدبختم که احتمالا کویینه، اندوه و درد توی چشماش موج میزنه و مشخصه داره برای بقا زحمت میکشه! به نظرم که کاملا مصداق بارز کودک آزاریه! حسن مامان، به نظرت این مورد شامل معاهده محافظت از کودکان نمیشه؟

اون قرمزه الان سیبه؟ دیگه بیس نقاشی سیبه مرد! تو که یه دونه سییم نمیتونی بکشی با اون دست شکستت، زن گرفتنت چی بود؟ اوه...یادم رفته بود تو منو نگرفتی، من تو رو گرفتم و گرفتارت کردم. ولی مرلین وکیلی گیر خوب دافی افتادیا! چی گفتی؟ داف منو ببینه فرار میکنه؟ دل مامانو شکستی...برو حالشو ببر! نخیر غلط کردی بری حالشو ببری! کجا؟! دیر اومدی نخواه زود برو! چی گفتی؟! قیافه م شبیه املتای عمو حسنه؟ تو مگه املتای حسنو دیدی و خوردی که اینطوری قضاوتش میکنی؟ حسن، دیدی؟ دیدی؟ املتاتو قضاوت کرد! حقش نیست بلاک بشه؟ چی؟ این حسنو نمیگی اون حسنو میگی؟ قیافه خودت شبیه املتاشه مرتیکه تخم مرغی!

برگ سیبشو نگاه! این همه اون مار بلا زده رو علیل کشیدی باز نتونستی اون برگ فلک زده رو یکم درشت تر و رو فرم تر بکشی؟! اون مار مسموم شده انگار...زبونش افتاده بیرون! بدبخت نیششم گیر کرده تو سیب! مادر براش بگرید! داره عذاب میکشه اونجا! یکی بیاد این مار بدبختو خلاص کنه از این زندگی پیزوریش!

باز مرلینو شکر منو و عزیز مامان قابل تشخیصیم...البته بعد چندین بار رد شدن اتوبوس شوالیه از رومون! مامان که قیافه ش هیچ حس خاصی رو منعکس نمیکنه فکر کنم تموم کرده! ولی خوبه، عزیز مامان راضی به نظر میرسه!
مفهوم مخفی ای توی سیب هست؟ چرا ما توشیم واقعا؟! سیبو به عنوان شکم مادر در نظر گرفتی؟ میخواستی این مفهومو توضیح بدی که مامان و عزیز مامان با هم متولد شدن و با هم میمیرن؟ اتحاد و دلبستگیمونو به نمایش گذاشتی؟ اوه تامی!

الستورو خوب کشیدی. آفرین! قیر داغ ندم بخوری یه چیزی میشی. اون چیه پشت سرش؟ عذابشه؟ همه توی این نقاشی در حال عذابن! جنه؟ روحه؟ نگو که سایشه چون باور نمیکنم! تو جنگیر یه سکانسی داشت، مامان دقیقا یکی شبیه اینو دید!

این آخرش انگار بر خلاف بقیه ش خیلی مفهوم داره...الستور به گلدون اشاره کرده، بعد عزرائیل سر رسیده! تهدیدم کردی؟! میخواستی بگی این دفعه بیام سروقت گلدونات بجا پوست تخم مرغ خود تخم مرغو بندازم میکشیم؟! نه چی چیو ایوانه؟!

ای دااااااااد! ای اماااااان! دیدی حسن؟ داره تو روز روشن مامانو تهدید میکنه! تهدید بر خلاف قوانین نبود؟ یه بلاکمون نشه؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۱۸:۱۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۲۰:۴۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۲۳:۳۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۲۴:۴۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۲۷:۴۱
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۲۸:۵۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۳۰:۴۸



پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: دیروز ۰:۰۵:۴۰
#3
ر

این ر رو پاک نمیکنم... بجای همون r که دیروز خوردم. مامان مال حروم خور نیست! یاد بگیرید.

پ.ن: یه هفتا ویرایشم به پست بالا زدم به یاد هفتا هورکراکس عزیزمامان!

سه تا ویرایشم اینجا زدم به یاد سه تا دسترسی حسن. جهت خود شیرینی مامان!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۳۹:۵۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۴۰:۲۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۲:۴۴:۴۶



پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸:۱۷ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
#4
eatscurso:


عه r مامان کجا رفت؟!



گشنه‌ت بود خوردیش!




جدی می فرمایید؟!




حتی در زمان جدی بودن هم لبخند بزنید!




الستور مامان، حالا که تا اینجا اومدی گوشتو بیار جلو یه پیشنهادی بهت بدم...بیا ویرایشای پست مامانو از گابریل مامان بیشتر کنیم. نمره شم نصف نصف! به کسی نگیا!




از اون پیشنهادهاییه که بهش نه نمیگم!




این یعنی آموزه‌های منو پسند کردین؟



آموزه گابریل مامان؟! نه بابا...صرفا تقلب کاریم و چشم دیدن موفقیت همکلاسی رو نداریم.




و حتی اینکارو هم درحالی که داریم میخندیم انجام میدیم!




خنده هم مثل سیب مامان برای سلامتی خوبه.


حقیقت همینه! ای کاش گابریل هم یاد بگیره واقعا!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۴:۳۵:۳۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۲۰:۲۵:۳۸
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۲۰:۲۸:۳۸
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۲۱:۳۵:۳۰
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۰:۰۴:۴۳
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۸:۰۸:۵۰
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۱:۵۲:۵۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۴:۲۶:۲۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۴:۲۶:۵۸
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۴:۲۷:۳۳
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۴:۳۱:۵۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۴:۵۵:۴۸
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ ۱۵:۱۶:۲۳



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱:۰۳ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#5
-همسر مامان خیلی بی جا کرد به مرلین پیوست! برم مهریه مو بذارم اجرا تا پیرهن تنتم در بیارم؟ از کیسه خلیفه میبخشه!

مروپ در حالی که گوش تام را گرفته بود، او را کشان کشان به پشت سنگر های برنجی اش رساند.

-بذار برم! من دیگه جبهه م رو انتخاب کردم!
-جبهه ت رو اشتباه انتخاب کردی خب! الان یه معجون عشق بهت میدم انتخابت درست میشه!

به زور شیشه ای معجون در حلق تام چپاند.

-عزیزم چقدر امروز فرح بخش و دلربا شدی!
-همیشه بودم چشمات نمی دید.

ناگهان تام سرش را از روی سنگر مروپ، به سوی مرلینیان بالا آورد.
-هر چی میوه از درختام جمع کردین بذارین سرجاش...همش برای همسر عزیزمه.

مروپ که از شرایط راضی به نظر می رسید رو به طرفدارانش کرد.
-فرزندان مامان...میدونم حسابی تلاش کردین و گوجه هارو وسط دماغ مرلین زدین. مامان بهتون افتخار میکنه. حالا وقتشه با ساندیسای مامان به خودتون ویتامین رسانی کنین.

کامیونی ساندیس به سمت جبهه مروپیان آمد و کوهی ساندیس را جلویشان خالی کرد.




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲:۵۰ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#6
خلاصه تا این پست:

لرد سیاه غایبه. مروپ و مرلین هردوشون ادعای رهبری مرگخوارا رو دارن و یه جنگ با هم به راه انداختن. مروپ درخواست مرگخواری گابریل رو رد میکنه و درخواست الستورو تایید میکنه. مرلینم معجزه میکنه و چندین دسترسی مرگخواری بجای یکی به گابریل میده. حالا گابریل هم به گروه مرلین پیوسته و میخواد خونه ریدل هارو پر مهر و محبت کنه.
الان دوریا و الستور در حال شرط بندین که کی قراره برنده این جنگ باشه...مروپ یا مرلین؟
________


-چه جلافتا! دارن شرط میبندن سر مامان!

مروپ دست دوریا و الستور را گرفت و کشان کشان به پشت گونی های برنج که سنگرش بود رساند. دو عدد قابلمه بر روی سر هر دو آنها چپاند و یک عدد ملاقه به آنها داد.

دوریا سعی کرد با اعتراض قابلمه را از سرش بردارد.
-آقا من فقط اومدم شرط ببندم که مروپ بازنده میشه. منو کجا آوردی؟! این قابلمه چیه رو سرم؟!

مروپ چندین کیلو گوجه از جیبش در آورد و یک گوجه هم در دهان دوریا چپاند.
-خب سربازان جان بر کف مامان. وقتشه دشمنان خانه ریدل هارو حسابی گوجه ای کنیم.

مروپ یک گوجه را هوا انداخت و با ملاقه ضربه محکمی به آن زد.
-ماموریت بخیر گوجه مامان!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۷ ۱۲:۱۲:۲۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۷ ۱۲:۱۵:۳۵



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴:۰۴ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#7
سوژه جدید

روزی از روز های بهاری، مروپ در حال پاسداری و حفظ آرمان های پسرش در غیاب او بود که ناگهان پیرمردی کریه المنظر از سقف خانه ریدل ها خود را به داخل ساختمان پرت کرد.

پیرمرد ریش هایش را تکاند و تاجی پلاستیکی بر سرش گذاشت.
-دیشب در خواب به من وحی شد که منجی شما هستم. من...مرلین کبیر... با تکیه به جایگاه ارباب شما را به سوی نیک بختی و سعادت هدایت خواهم کرد.

گروهی از مرگخواران پیژامه های گل گلی ای از هوا ظاهر کردند و به افتخار مرلین تکان دادند.

-چه خبرتونه؟ چـــه خبرتونه؟! دور روز عزیز مامان رفت سریع اغتشاش راه انداختین؟ مشتی خس و خاشاک شدین؟ خنجر از پشت؟ آیا به یاد ندارین که عزیز مامان دست مامانو در هوا رو به شماها بلند کرد و گفت هرکس من ارباب او هستم مامان من بانوی اوست؟!

مرگخواران چنین خاطره ای را چندان در خاطر نداشتند.

مروپ تاجی طلایی را بر سر گذاشت که باعث شد چشمانش به قرمز تغییر رنگ دهد.
-ولی مامان خیلی خوب یادشه و نمیذاره کسی غیر خودش جایگاه عزیزمامانو حتی به اندازه یک سانتی متر صاحب بشه.




پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲:۱۳ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#8
مدیران خواستند به داخل کاخ قدم بگذارند اما ناگهان پسری جلوی راهشان را گرفت.
-آهای! کجا با این عجله؟!

مدیران همزمان با هم برگشتند و به پشت سرشان نگاه کردند.
-عه هری بی مامان، پسری که زنده موند!
-زنده موندم؟ زنده موندم؟ آره زنده موندم ولی به چه قیمت؟! کاش میمیردم اون روزو نمی دیدم!


فلش بک-اون روز!

اتاق تاریک بود و فقط یک چراغ در وسط آن آویزان شده بود.

-آوردیش الستور مامان؟
-ها ها ها...شاید آره...شایدم نه...کی میدونه؟

سایه الستور لبخند وحشتناکی زد. گونی ای را از داخل جیبش در آورد و در دست الستور واقعی گذاشت. الستور هم گونی را روی میز وسط اتاق هول داد و بند گونی باز شد.

-منو آوردین اینجا چیکار؟ اصلا شماها دیگه کی هستین؟!
-چه جغد بامزه ای داره!

گابریل بلافاصله جغد هری را از دستش گرفت و بغل کرد.
-چقدر نرمی! سفید و پفکی ایم هستی! گوگولی!
-هدویگ منو پس بدین ببینم!

ناگهان سکوتی عمیق بر فضا حاکم شد و همه مدیران نگاهی به پسر برگزیده انداختند.

-اوه...چرا این شکلی شدین شماها یهو؟!
-تو برگزیده شدی کله زخمی بی مامان.
-برای چی برگزیده شدم؟
-برای کارای مفرح...ها ها ها!

با یک اشاره الستور در منوی مدیریت، هری بی صدا شد. ناگهان فضای اتاق تغییر کرد و همه با دقت به هری زل زدند.

-به نظرتون زخمش یکم کج نیست برای برگزیده شدن؟

منوی مدیریت را باز کرد و یک دکمه را فشار داد تا زخم را در زاویه ۳۰ درجه ای ابرو قرار دهد.

-گابریل مامان به نظر منم رنگ چشمش باید سبز خیاری می بود الان بیشتر سبز گلابیه!

در منو یک دکمه دیگر را فشار دادند.

-اگر دهنشو بذاریم جای زخمش و زخمشو بذاریم جای چشمش مفرح نمیشه؟

و دکمه ای دیگر...

-عالی شد!
-مامان رضایتمنده.
-جالبه!
-برو به سوی سرنوشتت هری.

و اینگونه هری برگزیده شد!

پایان فلش بک.


-چرا با من اینطوری کردین؟ نه چرا واقعا؟ تا کی سو استفاده؟

مدیران سوت زنان به آسمان خیره شدند.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#9
سوژه جدید


-جیرجیرک مامان، مامان داره میره برنج پاک کنه. این نمکدون، اینم فلفلدون. یادت نره پنج دقیقه دیگه از داخل تابه پاشی و به اون طرف بخوابی تا خوب مغز پخت بشی! میخوام داخلت خوب ترد بشه. باشه مامان جان؟
-جیر.

راستش را بخواهید این "جیر" چندان از روی رغبت نبود. اصلا خودتان را بگذارید جای جیرجیرک! ترجیح می دادید در تابه سرخ شوید یا در سرخ کن جدید مامان در روغن غوطه ور شوید و باز هم سرخ شوید؟

در همین لحظات که جیرجیرک با چهار دستش نمک دان را بلند می کرد و روی خودش می پاشید، ناگهان مردی از زیر میز آشپزخانه بیرون آمد.
-معلوم نیست امروز چه آشی برام پخته! ای خدا...تو توی اون تابه چیکار میکنی؟

جیرجیرک نگاه افسرده ای به تام ریدل انداخت و با یکی از دستانش به خودش اشاره کرد؛ اما تعادل نمکدان برهم خورد و بر سرش فرود آمد.
-جیــــر!
-هی ببین چی میگم. من بهت کمک میکنم فرار کنی بری. فقط خواهشا دیگه تا شعاع ده هزار کیلومتری این خونه پیدات نشه. برو به سلامت!

حشره نمکی را به لب پنجره رساند و آن را باز کرد. جیرجیرک خوشحال و خندان جستی زد و به آغوش باز طبیعت بازگشت. تام هم دوست داشت جستی بزند و به آغوش باز سیسیلیا بازگردد اما امان از پنجره کوچک!


یک هفته بعد - دادسرای عمومی جادوگران!

-بعدش مامان برگشت و دید جا نمکیه اما جیرجیرک مامان نیست! مامان دلش خیلی شکست و الان یک هفته س داره کل خونه رو دنبالش میگرده اما نیست که نیست.

صورت قاضی جدی بود اما سایه قاضی که در پشت صندلی اش قرار داشت لبخند مور مور کننده ای که دندان های تیزش را به نمایش می گذاشت بر لب داشت. کمی سرش را کج کرد و نگاهی به حضار پر جمعیت دادگاه انداخت. با همان یک نگاه مرموز، حضاری که لحظه ای قبل مشغول تحلیل و بررسی پرونده بودند بلافاصله در سکوت عمیقی فرو رفتند.




پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱:۲۶:۵۶ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#10
مروپ کل سال منتظر بود. منتظر روزی در قشنگ ترین فصل سال. روزی که طبیعت در جلوه کننده ترین حالتش خودنمایی میکرد و شکوفه های بهاری زیباییشان را به رخ همگان می کشیدند. اما مروپ به خوبی به خاطر داشت که از روزی که عزیز مامانش پا به عرصه هستی گذاشت همه چیز عوض شد. از آن روز قشنگ ترین شکوفه ها هم توانایی رقابت در برابر زیبایی شکوفه بهارنارنج مامان را نداشتند. حتی قوی ترین رودخانه های بهاری هم قدرتشان را در برابر شکوه قله اورست مامان از دست داده بودند. مروپ در این مبارک ترین تولد سال خوشحال ترین مادر دنیا بود.

البته این همه خوشحالی اصلا مانع انجام رسالتش نبود!
-عزیز مامان ببین دیزی بی کران مامان چه کیکی برات تدارک دیده! تازه روی کیکتم مامان یه عالمه شکلات مرغوب ریخته.

لرد با تردید نگاهی به مروپ انداخت. آیا ضربه ای به سر مادرش خورده بود؟ نگاهی دقیق تر به کیک انداخت. شکلات مرغوب...پودر شکلات...شونیز های شکلاتی در اطرافش...گوجه فرنگی خائنی که خودنمایانه از لای کیک بیرون زده بود...

مطمئن شد ضربه ای به سر مادرش برخورد نکرده است.
-بسیار زحمت کشیدید مادر!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.