لرد سیاه دوست نداشت حواسش پرت بشه، و در نتیجه با نگاهش، چشمان هکتور رو سوراخ کرد که دیگه از این حرکتا نکنه.
هکتور که داشت توی چشمهای ذوب شدهش معجون "بازسازی چشم ذوب شده توسط نگاه ارباب" رو میریخت، گفت:
- کاملاً ارزششو داشت ارباب!
لرد لبخندشو پنهان کرد. خیلی وقت بود چنین حرکت خارقالعاده و قدرتنمایانهای نزده بود!
- بیاید برگردیم به مهمانی تولد زیبایمان عوض حواس پرتی و این کارهای دغل بازانه!
و در نتیجه، هکتور که حالا به خاطر تاثیر معجونهاش، همه جای بدنش داشت چشم در میاورد، کاملاً دستور لرد رو تایید کرد و همراه لرد به مهمونی برگشت.
اما در کمال تعجب، مهمونیای وجود نداشت.
در واقع تمام چراغها خاموش بودن، و به نظر میرسید در عرض چند دقیقه کل خانه ریدلها متروکه شده باشه.
لرد سیاه اخم کرد.
- مرگخواران ما؟
و ناگهان تمام چراغهای خانه ریدلها روشن شدن.
- تولدتون مبارک ارباب!
- الان یعنی نصف آزمایشگاه رو ترکوندید، حواس ما رو پرت کردید، که وسط جشن تولدمون دوباره برامون تولد بگیرید؟
مرگخواران با خوشحالی سوال لرد سیاه رو تایید کردن.
لرد سیاه چهره تک تک مرگخوارانش رو از نظر گذروند، شونهای بالا انداخت، و گفت:
- زیر سایهمان، سورپرایزمون کنید!
و البته که مرگخواران، لرد سیاه رو به بهترین نحو سورپرایز کرده بودن!
اما به دور از جمع، در گوشهای از سالن، الستور و گابریل ایستاده بودن و نگاهشون میکردن. الستور مثل همیشه لبخند به لب داشت.
- چه جمع لذتبخشی... دیدنشون واقعاً باعث خوشحالی و آرامش خاطرم میشه.
- منم همینطور، میدونی لرد سیاه اجازه داد بغلش کنم و پرتم نکرد و سعی نکرد با بالش خفهم کنه؟
- فهمیدن اینکه چی تو ذهنت میگذره و چرا، واقعاً کار سختیه.
و بعد، هر دو به شدت زدن زیر خنده و به مهمونی که همچنان تا پاسی از شب ادامه داشت، نگاه کردن.
پایان