جلسه دوم تاریخ جادوگری
مکان: کلاس تاریخ جادوگری
زمان: وسط ظل گرما، تابستون
بچه ها همگیبه صورتی کاملا مودب سر جاهاشون نشستن، و به این فکر میکنن که آیا لرد وقتی که اومده بود درس دفاع در برابر جادوی سیاه رو درخواست کنه، واسه تاریخ جادوگری هم درخواست داده بوده یا نه! این طرفی که میومد سومین معلمشون بود، و اصلا نمیشناختنش که کیه!
بچه ها در حال بحث و گفتگو در مورد این استادشون بودند که:
شترق...
تمام بچه ها با حالت
به استاد جدیدشون نگاه میکنند، در کسری از ثانیه متوجه قیافه خیلی آشنای استاد میشن و چند تاشون با خوشحالی فریاد میزنند:
- رووووووووون!
رون باصدایی گرفته و با لحنی مثل لحن کینگزلی در جوابشون میگه:
- پرفسور ویزلی هستم، فکر کنم آخرین استاد شما باشم و تا آخر ترم همراهتون باشم.
بچه ها با حالت :tooken:سر جاشون برگشتن و فس شون خوابید.
رون یواش یواش به سمت صندلیش میره و به راحتی توش لم میده و شروع به حرف زدن میکنه:
-این جلسه قرار درباره ی گذشته ی جادوگران حرف بزنم، این که چطوری شد جادوگران به اینجا رسیدند، چه بلاهایی سرشون اومد، ازچه زمانی مجبور به اختفا شدند و غیره و غیره و غیره...
رون در ذهنش:
- خیلی از این عبارت خوشم میومد، حال کردم! چه خوفناکم!
- خوب میگفتم...
- استاد اجازه؟
- بگو عزیزم!
- استاد ببخشید تکلیف های شما هم مثل بقیه استادا هستش؟ کلی باید رول بنویسیم و ...؟
- نه عزیزم، تکالیف رو آخر جلسه میبینی!
- خوب میگفتم،امروز قراره ماجرای به قدرت رسیدن بزرگترین جادوگر تمام اعصار، پدربزرگ جادوگری جهان، کسی که هنوز کسی جرئت نکرده به خودش قسم بخوره و اکثرا به لوازم و وسایل جانبیش قسم میخورن! ایشون کسی نیست جز مرلین!
صدای ابراز احساسات دانش آموزان(
)
- آره میگفتم،تقریبا از هیچ یک از بخش های زندگی مرلین هیچ مدرکی در دست نیست!پس دوره کودکی، نوجوانی و جوانیش رو که اکثرا میگن به بطالت میگذروند، ول میکنیم، و میرسیم به دوران هیجان انگیز میانسالی مرلین، زمانی که از مرلین پرخور علاف شعبده باز بووووقی، جادوگری ساخت که در تمام دوران ها ازش به نیکی یاد شد،میشه، خواهد شد!
در زمانی بسیار دور در جزیره ای سرسبز و خوب که ساکنانش همگی از پوست حیوانات برای خودشون لباس میدوختند و سر و صورتشون رو با رنگ آبی رنگ میکردند، چون معتقد بودند این کار شیاطین و جادوگران رو ازشون دور میکنه. اما مرلین اهل این دوره نبود!
دورانی قبلتر از زمانی که جادوگران رو شکنجه میدادند، خیلی قبل، فرزندی از مادرش بدنیا آمد، ولی ما به کمی بعد تر از اون زمان، دورانی که آن کودک برای خودش
مردی
شده
بود
احتیاج
داریم.
در این دوران مرلین که خیلی از پرواز خوشش میومد، و برای بدست آوردن این توانایی، قدم در راهی نهاد که در آخر با وجود بدست آوردن قدرت های فراوان، بزرگترین و ارزشمند ترین چیزی رو که در زندگیش داشت رو از دست داد.
مرلین برای پرواز کردن به صحراهای آفریقا رفت، از جنگل های استوایی گذشت، در سرزمین های یخبندان قطبی اتراق کرد، ولی نتوانست هیچ ردی از آن را بیابد، پس با نا امیدی هرچه تمامتر به شهر و دیارش برگشت...
زییییییینننننننننگگگگکگگگگ.
خوب بچه ها، این قسمت اول زندگی مرلین، بقیشم مال دفعه بعد.
اینم از تکالیفتون:
۱. از نحوه تدریس استاد راضی هستید؟ ۳نمره
۲ فردی که در اول کلاس سوال پرسید که بود؟ ۲ نمره
۳ هرچه در مورد مرلین و کارها و افتخارات وی میدانید بنویسید. ۱۸ نمره.
۴ مرلین در راه رسیدن به آرزوهایش چه چیزی را از دست داد؟ ۳ نمره
۵. در حد یک پاراگراف، احساستون رو در صورت مواجه شدن با مرلین بنویسید.۴ نمره.
موفق باشید.