پرسی ویزلی کمی منتظر میماند اما خبری از هیچکدام از اعضای محفل نمیشود.
- صدا قشنگهء منو نشنیدن یعنی؟
پرسی صدایش را صاف میکند ، نفس عمیقی میکشد و دوباره فریاد میزند :
- اعضــــای محفــــــل کدوم گوری اید؟ مگه نمیگم از جلـــــو نظـــــــــــــــــــــام !؟
صدای داد و فریاد محفلی ها از گوشه و کنار اتاقهای خانه به گوش میرسد.
- اَه یکی اینو ساکتش کنه!
- ویزلی ساکت شو بذار کپه مرگمونو بذاریم!
- اِی لعنت بر خروس بی محل!
- چـی میگه این دیوونه؟
پرسی با تعجب سعی در آنالیز کردن حرفهایی داشت که به گوشش میرسید ولی هیچ از بی توجهی محفلی ها و توهین آنها به خودش سر در نمی آورد.
- اینا چشونه؟ اعتصاب کردن؟میخوان شورش کنن؟ یعنی دیگه منو دوس ندارن؟
جیمز از پشت سر پرسی در حالیکه چشمانش را تنگ کرده بود و با یویو اش سر پرسی را نشانه گیری کرده بود بی سر و صدا وارد سالن شد.
- آخخخ مادر جان سرم!
جیمز با خوشحالی بالا و پایین پرید و با عجله خواست از زیر دستان پرسی فرار کند .
- هورا هورااااا زدم به هدف
که پرسی پیش دستی کرد و پشت گردن جیمز را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
- بچهء بی تربیت! وقتی از خونه انداختمت بیرون مجبور شدی بری آدامس فروشی یاد میگیری دیگه با رئیس محفل شوخی نکنی!
- رئیس کیلویی چند عمویی؟خبر نداری انگار دوران ریاستت به سر رسیده! عمو دامبل برگشته
- دامبلدور برگشته؟ کو؟ پس کجاس ؟
همان موقع در ِ خانهء شمارهء دوازده گریمولد باز میشود و نور شدیدی به درون سالن میتابد و ریش سفید ِ بلند قامتی که یک عدد دامبلدور به آن وصل شده بود در آستانه در ظاهر میشود.
-اعضـــــای محفل! از جلـــو نظـــــــــام من اومــدم
سفید و بلوریـاش بیان جلو!
چند دقیقهء بعد...پس از اینکه استقبال خودجوش و بی نظیر محفلی ها از دامبلدور به پایان رسید، دامبلدور با صدای رسایی رو به محفلی ها کرد و گفت :
- فرزندانم!محفلی های غیور ِ همیشه در صحنه!ببینین چه کسی با من به آغوش محفل برگشته و از من تقاضای کمک برای پناهندگی کرده... این شما و این سوروس اسنیپ!
-
تشویق حضار !