هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱:۵۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#11
اسنیپ چندین و چندبار مسیر سالن_راهرو_مرلینگاه را طی کرد تا شاید بتواند جیمز را خسته و به عبارتی دودر کند اما موفق نشد که نشد! و همچنان جیمز پا به پای او ، همه جا دنبالش میرفت.

جیمز که برق شیطنت و رضایت در چشمانش نمایان بود، در حالیکه لی لی کنان پشت سر اسنیپ حرکت میکرد، گفت: عمویی عمویی! چرا هی میری و میای؟ میخوای منو بپیچونی؟ آره؟آره؟

اسنیپ با حرص و عصبانیت دندان هایش را بر روی هم فشرد و برای برزبان نیاوردن الفاظ رکیکی که میتوانستند در روحیهء بچه ای به سن و سال جیمز آثار بسیار بد و مخربی به بار آورند، دندان بر جگر بگرفت و جگرش تکه تکه شد و هیچ نگفت :worry: . ( )

همان هنگام... در آشپزخانه

مالی ویزلی ساطور به دست به سمت ایوان می رفت تا او را برای تهیه آب گوشت و شام شب به قطعاتی به اندازهء مناسب در آورد...
مالی در حالیکه با لبهء میز ساطورش را تیز میکرد،گفت:
- دیگه وقتشه!
ایوان با حدقه های خالی اش به مالی که با چشمانی سرخ شده به خاطر خردکردن پیاز، به سمتش می آمد زل زده بود. صورت ایوان از هرحسی خالی بود.
مالی ساطورش را بالا برد و با نشانه گیری ِ دقیقی آنرا در وسط استخوان ران ایوان فرود آورد. پس از برخورد ساطور با استخوان، کنترلش از دست مالی خارج شد، ساطور از دست او در رفت و به سمت در آشپرخانه کمانه کرد!

مالی با تعجب نگاهی به پشت سرش و ساطوری که تا چند ثانیه پیش در دستش بود و اکنون درون ِ در آشپزخانه جای گرفته بود و سپس به استخوانِ ران ایوان که صحیح و سالم ، بدون حتی کوچکترین خراشی روی میز قرار داشت، انداخت.
- به حق ریش مرلین این دیگه چه جورشه؟!

ایوان که همچنان حسی در صورت استخوانیش نمایان نبود اما به ذهن خواننده القا میکرد که دارد نیشخند میزند گفت : تغذیهء مناسب مالی! اولا" که شیر مادر تا شش ماه تنهای غذای من بوده! دوما" مصرف هويج كه حاوي مقادير زيادي كاروتن و بتاكاروتن است به همراه مغزها و دانه‌هاي خشكبار که غني از منيزيم هستند و براي جذب كلسيم در استخوانها ضروريند به همراه شير که از جمله نوشيدني‌هاي موثري است كه مصرف آن همواره از سوي متخصصان تغذيه براي تقويت استخوان‌ها توصيه مي‌شود باعث استحكام استخوان‌های من شدند! خودتم بکشی نمیتونی بشکنیشون!

مالی: هـــــاع ؟


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۴ ۱۱:۲۸:۱۲

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
#12
« شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما »

شعله های قرمز رنگ ِ آتش ِ شومینه به تاریکی و سردی اتاق، نور و گرما میبخشیدند.

- به چی فکر میکنی ؟
دخترک که غرق در افکار خود بود، به خود آمد. آرام سرش را بلند کرد و به مرد جوانی که روبه رویش نشسته بود نگاهی انداخت. مرد، فنجان قهوه ای را به سمت دخترک هل داد. دختر با لبخندی از مرد تشکر کرد و شروع به نوشیدن قهوه کرد و درحالیکه خاطرات مبهمی از گذشته را به خاطر می آورد اشک از پهنای صورتش جاری شد... :

مرد سیاه پوشی، در حالیکه دستانش را دور گردن دختر حلقه کرده بود، رو به پدر دخترک با لحن تهدید آمیزی فریاد زد :
- کارو از این پیچیده تر نکن! چوبدستیت رو کنار بذار...
دخترک با نگاهی اشکبار به پدرش التماس میکرد که تسلیم نشود. اما پیرمرد تحمل گذشتن از دخترش را نداشت. بی تردید چوبدستی اش را به طرفی پرت کرد.

- آواداکداورا

و پیرمرد با چشمانی ثابت مانده بر روی دخترش با صدای مهیبی بر زمین افتاد.


_________________

آقا ماهم بازی


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۲۰:۲۳:۵۷

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
#13
پرسی ویزلی کمی منتظر میماند اما خبری از هیچکدام از اعضای محفل نمیشود.
- صدا قشنگهء منو نشنیدن یعنی؟

پرسی صدایش را صاف میکند ، نفس عمیقی میکشد و دوباره فریاد میزند :
- اعضــــای محفــــــل کدوم گوری اید؟ مگه نمیگم از جلـــــو نظـــــــــــــــــــــام !؟

صدای داد و فریاد محفلی ها از گوشه و کنار اتاقهای خانه به گوش میرسد.
- اَه یکی اینو ساکتش کنه!
- ویزلی ساکت شو بذار کپه مرگمونو بذاریم!
- اِی لعنت بر خروس بی محل!
- چـی میگه این دیوونه؟

پرسی با تعجب سعی در آنالیز کردن حرفهایی داشت که به گوشش میرسید ولی هیچ از بی توجهی محفلی ها و توهین آنها به خودش سر در نمی آورد.
- اینا چشونه؟ اعتصاب کردن؟میخوان شورش کنن؟ یعنی دیگه منو دوس ندارن؟

جیمز از پشت سر پرسی در حالیکه چشمانش را تنگ کرده بود و با یویو اش سر پرسی را نشانه گیری کرده بود بی سر و صدا وارد سالن شد.

- آخخخ مادر جان سرم!

جیمز با خوشحالی بالا و پایین پرید و با عجله خواست از زیر دستان پرسی فرار کند .
- هورا هورااااا زدم به هدف

که پرسی پیش دستی کرد و پشت گردن جیمز را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
- بچهء بی تربیت! وقتی از خونه انداختمت بیرون مجبور شدی بری آدامس فروشی یاد میگیری دیگه با رئیس محفل شوخی نکنی!
- رئیس کیلویی چند عمویی؟خبر نداری انگار دوران ریاستت به سر رسیده! عمو دامبل برگشته
- دامبلدور برگشته؟ کو؟ پس کجاس ؟

همان موقع در ِ خانهء شمارهء دوازده گریمولد باز میشود و نور شدیدی به درون سالن میتابد و ریش سفید ِ بلند قامتی که یک عدد دامبلدور به آن وصل شده بود در آستانه در ظاهر میشود.
-اعضـــــای محفل! از جلـــو نظـــــــــام من اومــدم سفید و بلوریـاش بیان جلو!

چند دقیقهء بعد...

پس از اینکه استقبال خودجوش و بی نظیر محفلی ها از دامبلدور به پایان رسید، دامبلدور با صدای رسایی رو به محفلی ها کرد و گفت :
- فرزندانم!محفلی های غیور ِ همیشه در صحنه!ببینین چه کسی با من به آغوش محفل برگشته و از من تقاضای کمک برای پناهندگی کرده... این شما و این سوروس اسنیپ!

- تشویق حضار !



ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۱۵:۳۴:۲۱

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
#14
پس از اینکه ولدمورت چند کروشیوی دیگر را روانه مرگخوارانش کرد، رو به آنها گفت :
-خب فکرکنم بسِــتونه دیگه... جای هیچ بهونه و حرفی نمیمونه مرگخوارایی که اسم میبرم میان بقیه همینجا خواهند موند.

مرگخواران در حالیکه نفس هایشان را در سینه حبس کرده بودند به دهان ولدمورت چشم دوخته بودند تا اسامی را از زبان او بشنوند. ولدمورت خم شد و نجینی را که دور پایش حلقه زده بود بلند کرد و دور گردنش انداخت و مهربانانه سرش را نوازش کرد. در همان هنگام نگاه لرد با نگاه بلاتریکس گره خورد.
- بسه بلا ؛قیافتتو اینجوری نکن. تو حتی به مار ما هم حسادت میکنی ؟

بلاتریکس به صورت غیرعادی ای بالا و پایین میپرید و تقلا میکرد تا چیزی بگوید اما حتی نمی توانست نفس بکشد. ولدمورت با تعجب به چهره بلاتریکس که کم کم رو به کبودی میرفت نگاه کرد و گفت :
- این چش شد ؟ تا این حد یعنی ؟


بــــــووووووووم !!!

در همان حین صدای بلند و مهیبی به گوش رسید و تکه های ریز ریزشدهء شیئی به گوشه و کنار سالن پرت شد...

ولدمورت با عجله به پشت نزدیکترین مبل موجود پرید و فریاد زد :
- بهمون حمله شده!! مرگخوارا به پیش! همگی از خودتون که نه ؛ از من دفاع کنید!

ایوان با نیشخندی سرش را به پشت مبلی که ولدمورت پشتش پناه گرفته بود برد.
- نگران نباشید چیزه خاصی نبود ارباب. یه فلور داشتیم که اونو دیگه نداریم! ترکید

ولدمورت با تعجب از پشت مبل بیرون آمد و به سالن رو در رو و مرگخوارانش که همگی با صورت هایی کبود شده بالا و پایین میپریدند ، نگاه کرد.
- چرا اینجوری شدن اینا ؟

ایوان همچنان به صورتجواب داد :
- ارباب اینا نفس هاشون رو در سینه حبس کردن که شما اسامی رو بگید! فلور طاقت نیوورد ترکیدمرلینا شکر که من یه مشت استخونم و اعضا و احشا ندارم

ولدمورت با عصبانیت و غرش کنان رو به همگان دستور داد تا نفس بکشند. همان موقع بود که مرگخواران، شاهد نمایان شدن دودهای عجیبی از طرفین اتاق بودند که آرام آرام به هم پیوستند و به طرف سقف رفتند...و روح فلور بدینگونه آنها را ترک گفت

ولدمورت به مرگخوارانش که اندکی رنگ به چهره هایشان برگشته بود، نگاهی انداخت.
-روحش با شیاطین محشور باد بلا، رز، آیلین، ایوان، اسنیپ، نارسیسا، آنتونین با من میان. زود باشین دیگه وقت تلف کردن کافیه


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۲۲:۲۰:۳۹
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۲۲:۴۰:۲۹

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
#15
درود

سابقه عضویت در مرگخواران؟
با کمال افتخار بله !
متاسفانه یک مدت برای تحصیل در رشته کشت و کشتار عمومی مجبور به ترک گروه شده بودم!

سابقه عضویت در محفل ققنوس؟
واه واه واه! چه حرفا!

مهم ترین تفاوت ارتش سیاه و سفید ؟
اصلا شما این ارتش سفیدو به من نیشان بده! ارتش سفید چیه؟ بسیج دانشجویی هم نیستن!!

نظر شما در مورد کچلی و جادوگران کچل؟
آدم جادوگر باشه، کچلم باشه ! بــه بـــه چه شود! جذابیت چنین فردی فراتر از حد تصور من به شخصه هست!

بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
ای بابا ارباب! دست رو دل این محفلی ها نذارید... آخه این حیوونی ها که خودشون نابود هستند همینجوری بای دیفالت!

در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
نقل قول:
قال ارباب :
نجینی پارهٍ تن من است. هرکس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس او را بیازارد، مرا آزرده است.

طبق این سخن ِ گرانقدر تکلیف پرواضحه دیگه!

به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
من از شما میپرسم! مگه بلایی سر موها و دماغ لرد آمده است؟

یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
ای بابا پیر شدیم انقدر اومدیم اینجا فرم تکراری پر کردیم کارهای سنگدلانه مونو شرح دادیم ...

نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:
ریش: ریش؟ به ریش نیست که آقاجان به ریشه است!
طلسم ممنوعه: آزادی بیان!
الف.دال: مخفف «ارباب ِ دلاور» باید باشه احتمالا" !

ارباب میدونم تازه از راه رسیدم اما شما مارو تایید کنید ما از خجالتتون در میایم... حساب بانکیتون رو یه چکی بفرمایید


بعد از چک کردن حساب بانکی...

شما جسمتون تازه از راه رسیده...روحتون همیشه همراه ارباب بود.اصلا لازم نبود پست بزنین...حتی قبل از معرفی شخصیت هم تایید میشدین!چطوریش دیگه به ما مربوط نیست!!

شما همیشه باید کار سنگدلانه خلاقانه نو آورانه ای برای توضیح دادن داشته باشین.
خوش اومدین.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۷ ۱۹:۵۱:۵۲
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۷ ۱۹:۵۲:۴۹

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۱۳ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲
#16
میدونم هنوز تو کارگاه نمایشنامه نویسی تایید نشدم اما به علت اعتماد به سقف(!) فراوان و اطمینان به اینکه تایید میشم و همچنین ضیق وقت! پست معرفی شخصیتم رو میذارم! با اجازه...

--------------------------------

نام: نارسیسا مالفوی(Narcissa Malfoy)
گروه: اسلیترین
تاریخ تولد:1955
نام پدر: كيگانوس بلك
نام مادر: درولا رويسر
اصالت: pure blood / اصیل زاده از خاندان باستانی بلک
ویژگی های ظاهری: بانویی بلندقامت و لاغر اندام با صورتی کشیده و رنگ پریده و موهایی طلایی رنگ و چشمانی آبی و بی روح.

نارسیسا بلک فرزند کیگانوس بلک و درولا رویسر است. او کوچک‌ترین فرزند از میان سه دختر میباشد و بلاتریکس و آندرومدا دو خواهر بزرگ‌تر وی هستند. به واسطه ازدواجش با لوسیوس مالفوی، وی را نارسیسا مالفوی نیز می‌نامند. نارسیسا و لوسیوس صاحب یک پسر به نام دراکو می باشند.
نارسیسا از طرفداران لردسیاه و پیروان گروه مرگخواران بود. و در این راه هیچ کمکی را از همسرش لوسیوس و دیگر مرگخواران دریغ نکرد. اما زمانیکه لوسیوس در درگیری با اعضای محفل در وزارت سحر و جادو برای تصاحب گوی پیشگویی شکست خورد و به زندان افتاد و پسرشان دراکو به دستور لرد ولدمورت به منظور ادامه ماموریت پدر به مرگخواران پیوست، نارسیسا علی رغم میل باطنی اش برای نجات جان تنها فرزندش به لردسیاه خیانت میکند...

تایید شد!
اگه در کارگاه تایید نشدید باید دوباره پست بزنید.



ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۶ ۱۵:۰۱:۱۰

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
#17
- صبر کنید تا منم بیام!

هری با عجله فنجان قهوه را از آقای لاوگود گرفت و به سمت کاناپه ای که رون و هرمیون روی آن نشسته بودند، رفت. هرمیون کتاب قطور و قدیمی ای را از روی میز خاک گرفته ای که رو به روی آنها قرار داشت، برداشت و رو به پسرها گفت :
- آماده اید ؟

هری و رون با حرکت سر تایید کردند. و هرمیون شروع به خواندن کرد.

« افسانه سه برادر »

روزگاری سه برادر که در علم و فن جادوگری خبره بودند در مسیری در حال سفر بودند که ناگهان در میانهء راهشان به رودخانهء خروشانی میرسند. برادران با یک حرکت سادهء چوبدستی پلی را بر روی رودخانه پدید می آورند و به روی پل قدم میگذارند. در وسط پل ، مردی سرتاپا سیاه پوش به آنها می پیوندد... او مرگ بود! و مرگ با آنها سخن گفت :
- تبریک میگویم! هوش شما سه تن ، سزوار بزرگترین ِ پاداش هاست. بیشتر مسافرین در این رودخانه غرق میشوند اما شما مرگ را فریب داده اید؛ حال هرآنچه از من بخواهید را خواهید یافت!

سه برادر به فکر فرو رفتند که هریک چه چیز را از او طلب کنند... و مرگ ِ حیله گر ِ مکار، مسرور از اینکه برادرها را فریب داده بود و قربانیان ِ جدیدی به چنگ آورده بود، پوزخند زنان، خیره به آنها می نگریست!


- اِهم! اِهم !

هری ، رون و هرمیون به سمت صدا برگشتند. آقای لاوگود با چند بطری نوشیدنی که با چوبدستیش در هوا شناور نگه داشته بود روبه روی آنها ایستاده بود و لبخند میزد.
- به اندازه خوردن یه نوشیدنی وقت دارید؟ بقیهء داستان رو بعدا میتونیم ادامه بدیم ...

______________

تائید شد!


ویرایش شده توسط bebar.baran در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۵ ۱۹:۳۳:۳۲
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۶ ۱۸:۳۷:۴۳

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.