دو راهی همیشه وجود داشته، گاهی بر سر انتخابی ساده و گاهی دو راهی که زندگی شما را رقم می زند.
انتخاب ها راه ما را میسازند.
سیاه یا سفید؟ خوبی یا بدی؟ نفرت یا عشق؟
هر دو مرد طلسم های خود را پرتاب می کردند. یکی با پشتوانه عشق و دیگری نفرت.
دو مظهر سیاهی و سفیدی روبروی هم ایستاده بودند. حمله و دفاع، جنگ جنگ بود. حتی اگر شما انتخاب را کرده باشید؛ حتی اگر منتظر باشید درست مثل داستان ها و فیلم ها به پایان خوب و خوشی برسید؛ حتی اگر پسرک کوچکی در گوشه ای از سالن پنهان شده باشد و به انتخابش، به قهرمانش بنگرد.
پسرک! پسرک دیگر تحمل نداشت، میخواست حمله کند. میخواست نشان بدهد که ضعیف نیست، پسرک میخواست انتقام بگیرد؛ انتقام خانواده اش انتقام تنها کسانی را که در این دنیا داشت و به سادگی از او گرفته شده بود.
پسرک نمیخواست قهرمانش را هم از دست بدهد.
با بی قراری از پناهگاهش بیرون پرید، فریادی زد از سر خشم، نفرت، هر چه که بود پسرک میخواست حمله کند و انتقام بگیرد.
جن کوچک با صدای: نه!هزن آولدی خود را به سمت او پرتاب کرد. جن ها در موقعیت های مختلف مسئولیت های مختلفی هم داشتند. و این یکی خود را مسئول محافظت از جان پسرک میدانست و چه وظیفه شناس بود این جن خوب.
قهرمان کم کم داشت پیروز میشد؛ اما کی دیده است که ارباب تاریکی به سادگی پس بکشد؟
کم کم صدا های دیگری از اطراف سالن میرسید نیروی کمکی قهرمان بالاخره رسیده بود.
فرار، واژه عجیبی است. گاهی یک نوع اتش بس موقت است. گاهی قبول شکست است و گاهی فرار شروعیست برای حمله دوباره...
پرده ها افتادند، صدای کف حضار تمام سالن را فرا گرفت. هری پاتر، پسر برگزیده، ایستاده بود و به سن نگاه میکرد. افکارش مغشوش بودند، پسر ارشدش چه زود بزرگ شده بود؛ آن روز در وزارتخانه چه زود گذشته بود؛ قهرمان چه زود او را ترک کرده بود و ارباب تاریکی سال ها بود که بالاخره برای همیشه رفته بود.
هیچ کس قطره اشک کوچکی که از چشم او چکید را ندید.
تو پیش نمایش درست میاره ولی وقتی ارسال میشه همه متنو پشت سر هم میاره (بدون اینتر )ببخشید دیگه.
پیش نمایش
متن جالبی بود.
سایت گاهی از این باگ ها داره.همونطور که میبینید ویرایش منو هم در ادامه اورده و اینتر نزده.هیچ ایده ای ندارم چرا اینطوریه!
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.
این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.
the hunger game | 2012 | Gary Ross