هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۹
سلام بر کلاه گروهبندی بزرگ و دانا
من یه مشنگ زاده هستم و اصلا خجالت زده نیستم توی دوعل مهارت بالایی دارم وعاشق دوعل کردنم راستی 13 سالم هست
من باهوشم و این دیگه برای خودم و اطرافیانم عادی شده ولی من حفظ کردنم خوب نیست ولی تو درس هایی مثل ریاضی(چیزی نیست مال مشنگ هاست ) خوب هستم
نه تنبلم و نه سخت کوشم ولی توی مدرسه ی مشنگی شاگرد اولم
من قوه تخیل فوق العاده دارم و از بچگی تا الان همراهم هست و عاشق کتاب های فانتزی هستم
و خودم چند تا کتاب فانتزی نوشتم
من کلا آدم شادی هستم و همیشه با بقیه شوخی میکنم ومحاله کسی با من باشه و ناراحت باشه و اگه قضیه خیلی بد بود سنگ صبور خوبیم ولی اگه با کسی سر لج بیفتم حسابش رو رسیدم
(کلاه جونم بین خودمون بمونه ولی من عمرا بتونم تو اسلایترین سرد و افراد مغرورش دووم بیارم )
شجاع هم هستم و همیشه از حقوق دوستام و خانواده ام دفاع میکنم حالا هرکی باشه (به عنوان مثال اگه ولدمورت بیاد سراغشون جلوش می ایستم ) در این حد
من خیلییییییییییی لجبازم و اگه چیزی حقم باشه حتما به دستش میارم
راستی تو چند جا که تست دادم نوشت گریفیندور حالا تو کلاه دانای مایی خودت تصمیم بگیر
اولویت هایم:
1)گریفیندور
2)هافلپاف
3)ریونکلاو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1399)اسلایترین

راستی عیدت مبارک


ویرایش شده توسط Amiryousef در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۳ ۱۸:۱۸:۴۱


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
تصویر انتخابی

سلام بر دوستان پاترهد امیدوارم همیشه شاد باشین این داستان اسنیپ در مقابل آینه نفاق انگیزه که امیدوارم خوشتون بیاد راستی این داستان قبل از تحصیل هری اتفاق افتاده

سوروس اسنیپ آرام آرام در قلعه قدم می زد فکرش خیلی مشغول بود باد پاییزی آروم می وزید رنگ برگ درختان جلوه زیبایی به طبیعت داده بود سوروس همینجور که سرش پایین بود راه میرفت با خودش فکر کرد: من الان به یه قدح اندیشه نیاز دارم . راه رفت و راه رفت تا به یه در که به یک دخمه وصل میشد رسید در را باز کرد
همین که در را بست به اطرافش نگاهی کرد همه جا ساکت بود حتی انگاز مرگ هم ساکت شده بود همه جا پر از گرد وخاک بود و هوا بوی نم می داد سوروس خواست که از این مکان عجیب که انگار قبرستانی بیش نبود بیرون رود و به قدم زدن ادامه دهد و افکار مغشوشش را که همانند مار دور و اطراف مغزش پیچیده بود تسکین دهد ولی چشمش به ته دخمه خورد
آینه ای را دید که آواز فریبنده ای برایش می خواند بی اختیار نزدیکش شد بالای آینه کلمات عجیب و غریبی نوشته شده بود
ناگهان سوروس فهمید در مقابل چه آینه ای قرار گرفته .اندیشید : نه . ولی اتفاقی که نمی خواست اتفاق افتاد او همیشه این سوال را از خودش می پرسید که در مقابل آینه نفاق انگیز چه می بیند و حالا فهمید حدسش درست بوده
او و لیلی عزیزش دست در دست هم درحال رقصی عاشقانه بودند چنان به هم مینگریستند که حتی سنگ را هم آب میکرد.
افکار سوروس به چندین و چند سال پیش برگشت همان روزی که اولین بار به آن چشم های سبز محبوبش نگاه کرد و همان موقع فهمید که این چشم, چشم های اولین و آخرین عزیزش بوده است همان کسی که چند سال بعد آن پاتر حقه باز او را از چنگش بیرون کشید افکارش به 9سال قبل برگشت همان زمانی که فهمید دیگر نمیتواند اورا زنده ببیند همان زمان که فهمید لرد سیاه نفرت انگیز اورا کشته همان موقع که با دیدن جسد لیلی آرزوی مرگ کرد همان موقع که نگاهش به هری پاتر افتاد تنها یادگار لیلی و آن پاتر نفرت انگیز بود.......... ناگهان به خودش آمد فهمید که روی زمین افتاده وآرام آرام اشک می ریزد.
بله. شاهزاده دورگه بزرگ دوباره به وسیله بزرگترین نقطه ضعفش درهم شکسته بود .......تنهای آرزوی سوروس که انگار محال بود دیدن دوباره چشم های محبوبش قبل از مرگ است
در با صدای بلندی باز شد وافکار سوروس را برهم زد مینروا با حالتی نگران به سمت سوروس آمد:"سوروس پاشو ,پاشو دامبلدور باهات کار داره منم این آینه مسخره رو از اینجا می برم "
سوروس آرام بلند شد اشک هایش را پاک کرد با اینکه دوباره ناراحتی اش به سراغش آمده بود ولی دوباره از دیدن لیلی خرسند شده بود والان حتی بیشتر از قبل دلتنگش شده بود..........
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه.

خوب نوشته بودی.
فقط توی پاراگرافا و جملاتت از علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول یادت نره استفاده کنی که جملاتت بیش از حد طولانی نشن.
آخر جملاتت حتما از نقطه یا در مواقع لزوم علامت تعجب استفاده کن.
در مورد دیالوگ نویسی، بهتره به این شکل بنویسی:
نقل قول:
در با صدای بلندی باز شد وافکار سوروس را برهم زد مینروا با حالتی نگران به سمت سوروس آمد:"سوروس پاشو ,پاشو دامبلدور باهات کار داره منم این آینه مسخره رو از اینجا می برم "
سوروس آرام بلند شد اشک هایش را پاک کرد با اینکه دوباره ناراحتی اش به سراغش آمده بود ولی دوباره از دیدن لیلی خرسند شده بود والان حتی بیشتر از قبل دلتنگش شده بود..........

این قسمت رو من به این شکل اصلاح میکنم:
در با صدای بلندی باز شد وافکار سوروس را برهم زد، مینروا با حالتی نگران به سمت سوروس آمد:
- سوروس پاشو، پاشو دامبلدور باهات کار داره منم این آینه مسخره رو از اینجا می برم.

سوروس آرام بلند شد اشک هایش را پاک کرد با اینکه دوباره ناراحتی اش به سراغش آمده بود ولی دوباره از دیدن لیلی خرسند شده بود والان حتی بیشتر از قبل دلتنگش شده بود...


به نظرم اشکالاتت با ورود به ایفای نقش برطرف خواهند شد.
در نتیجه...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۳ ۱۴:۵۰:۰۲







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.