تصویر انتخابیسلام بر دوستان پاترهد امیدوارم همیشه شاد باشین این داستان اسنیپ در مقابل آینه نفاق انگیزه که امیدوارم خوشتون بیاد راستی این داستان قبل از تحصیل هری اتفاق افتاده
سوروس اسنیپ آرام آرام در قلعه قدم می زد فکرش خیلی مشغول بود باد پاییزی آروم می وزید رنگ برگ درختان جلوه زیبایی به طبیعت داده بود سوروس همینجور که سرش پایین بود راه میرفت با خودش فکر کرد: من الان به یه قدح اندیشه نیاز دارم . راه رفت و راه رفت تا به یه در که به یک دخمه وصل میشد رسید در را باز کرد
همین که در را بست به اطرافش نگاهی کرد همه جا ساکت بود حتی انگاز مرگ هم ساکت شده بود همه جا پر از گرد وخاک بود و هوا بوی نم می داد سوروس خواست که از این مکان عجیب که انگار قبرستانی بیش نبود بیرون رود و به قدم زدن ادامه دهد و افکار مغشوشش را که همانند مار دور و اطراف مغزش پیچیده بود تسکین دهد ولی چشمش به ته دخمه خورد
آینه ای را دید که آواز فریبنده ای برایش می خواند بی اختیار نزدیکش شد بالای آینه کلمات عجیب و غریبی نوشته شده بود
ناگهان سوروس فهمید در مقابل چه آینه ای قرار گرفته .اندیشید : نه . ولی اتفاقی که نمی خواست اتفاق افتاد او همیشه این سوال را از خودش می پرسید که در مقابل آینه نفاق انگیز چه می بیند و حالا فهمید حدسش درست بوده
او و لیلی عزیزش دست در دست هم درحال رقصی عاشقانه بودند چنان به هم مینگریستند که حتی سنگ را هم آب میکرد.
افکار سوروس به چندین و چند سال پیش برگشت همان روزی که اولین بار به آن چشم های سبز محبوبش نگاه کرد و همان موقع فهمید که این چشم, چشم های اولین و آخرین عزیزش بوده است همان کسی که چند سال بعد آن پاتر حقه باز او را از چنگش بیرون کشید افکارش به 9سال قبل برگشت همان زمانی که فهمید دیگر نمیتواند اورا زنده ببیند همان زمان که فهمید لرد سیاه نفرت انگیز اورا کشته همان موقع که با دیدن جسد لیلی آرزوی مرگ کرد همان موقع که نگاهش به هری پاتر افتاد تنها یادگار لیلی و آن پاتر نفرت انگیز بود.......... ناگهان به خودش آمد فهمید که روی زمین افتاده وآرام آرام اشک می ریزد.
بله. شاهزاده دورگه بزرگ دوباره به وسیله بزرگترین نقطه ضعفش درهم شکسته بود .......تنهای آرزوی سوروس که انگار محال بود دیدن دوباره چشم های محبوبش قبل از مرگ است
در با صدای بلندی باز شد وافکار سوروس را برهم زد مینروا با حالتی نگران به سمت سوروس آمد:"سوروس پاشو ,پاشو دامبلدور باهات کار داره منم این آینه مسخره رو از اینجا می برم "
سوروس آرام بلند شد اشک هایش را پاک کرد با اینکه دوباره ناراحتی اش به سراغش آمده بود ولی دوباره از دیدن لیلی خرسند شده بود والان حتی بیشتر از قبل دلتنگش شده بود..........
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
خوب نوشته بودی.
فقط توی پاراگرافا و جملاتت از علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول یادت نره استفاده کنی که جملاتت بیش از حد طولانی نشن.
آخر جملاتت حتما از نقطه یا در مواقع لزوم علامت تعجب استفاده کن.
در مورد دیالوگ نویسی، بهتره به این شکل بنویسی:
نقل قول:در با صدای بلندی باز شد وافکار سوروس را برهم زد مینروا با حالتی نگران به سمت سوروس آمد:"سوروس پاشو ,پاشو دامبلدور باهات کار داره منم این آینه مسخره رو از اینجا می برم "
سوروس آرام بلند شد اشک هایش را پاک کرد با اینکه دوباره ناراحتی اش به سراغش آمده بود ولی دوباره از دیدن لیلی خرسند شده بود والان حتی بیشتر از قبل دلتنگش شده بود..........
این قسمت رو من به این شکل اصلاح میکنم:
در با صدای بلندی باز شد وافکار سوروس را برهم زد، مینروا با حالتی نگران به سمت سوروس آمد:
- سوروس پاشو، پاشو دامبلدور باهات کار داره منم این آینه مسخره رو از اینجا می برم.
سوروس آرام بلند شد اشک هایش را پاک کرد با اینکه دوباره ناراحتی اش به سراغش آمده بود ولی دوباره از دیدن لیلی خرسند شده بود والان حتی بیشتر از قبل دلتنگش شده بود...
به نظرم اشکالاتت با ورود به ایفای نقش برطرف خواهند شد.
در نتیجه...
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی