هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸
هکتور دستش را به قصد ریختن ترشی به تابلوی لینی وارد می‌کرد که...
- هکتورِ مامان! حس نمی‌کنی یکم زیاده روی می‌کنی؟

مسلما هر کسی که بود، با این حرف شوکه میشد و بعد به سبک فیلم‌های هالیوودی برمی‌گشت و گل‌کلم در دستش می‌درخشید و صحنه ای بسیار ترسناک و مثبت 88 سال را به وجود می‌آورد... اما هکتور هرکسی نبود!

- فرزندم؟!

بازهم جوابی از هکتور نشنید.
- فرزندم؟

مروپ جلوتر رفت و به کنار هکتور رسید.
- فرزندم!

هکتور خشکش زده بود، اما ناگهان...
- بله؟!

قلب های سالم هم جلوی چنین هیجانی دوام نمی‌آوردند، قلب ضعیف مروپ بدتر!
- مرض فرزندم!
- جسارتا فک نمی‌کنید به من باید برسید؟

لینی این را گفت، اما ای کاش نمی‌گفت، چون هکتور دوباره با ترشی به او حمله ور شد!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸
رودولف به سمت چادر محفلی ها می‌رفت که ناگهان صدایی به گوشش خورد.
- مطمئنی کسی نمی‌بینتمون رون؟

این حرف برای رودولف کافی بود تا وجهه ی گشت ارشادی خودش رو نشون بده؛ پس به جای برادر زاده اش، به سمت صدا رفت.

فلش این‎ساید به مغز نویسنده

- به نظرت خیلی بی‌ناموسی نمیشه؟
- مهم نی که تهش فیل‌تر می‌شیم دیگه.
- جمع کن بابا تا بدبختمون نکردی.
-اوکی.

فلش بک به داستان

اما در همون لحظه، آرتور از چادر بیرون اومد و رودولف رو مجبور به قایم شدن کرد.
بعد از رفتن آرتور، دیگه اون فکر پلید از سر رودولف بیرون رفت، بالاخره فیل‌تر نشدن هم مهم بود. ملت حق داشتن حریم شخصی داشته باشن.
رودولف، وارد چادر شد و بچه رو پشت کمرِ مالی ویزلیِ درحال آشپزی دید.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸
- فنر! فنر! فنر!
- ها؟
- خوابی؟
- نه بابا داشتم فکر می‌کردم.
- خب پاشو جای منو درست کن.
- باشه.

فنریر با خمیازه ای به پهنای لایه ی اُزُن از سرجاش بلند شد و به سمت لینی رفت.
- خب حالا کجا بذارمت؟

فنر سوال رو پرسید... اما ای کاش نمی‌پرسید!

-خب... ببین باید اول از همه هرروز که بلند میشم ارباب جلوم باشن، بعدم ارباب که بلن...

2ساعت بعد

- و اینکه پوستم هم خراب نشه.

با توضیحاتی که لینی داد فقط بالای میز لرد می‌تونست مناسب باشه.
اما بعید بود لرد به این راحتیا راضی بشه!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸
- ببین بچه یا قبول می‌کنی یا برات موشک کاغذی درست می‌کنم!
- واقعا؟! پس قبول نمی‌کنم.

رکسان خبر نداشت که موشک کاغذی برای بقیه وسیله بازی و سرگرمیه.
- خب... اصلا برات شعر می‌خونم!
- اشتباه داری میزنی خاله رکسان. اونم دوست دارم.

رکسان متعجب شده بود، واقعا که نسل جدید گودزیلا بودن!
- ترو به ارباب کوتاه بیا دیگه.

و اون جمله کارِ خودشو کرد! بچه بسیار روی ارباب حساس بود!
- برای اربابه؟ زودتر می‌گفتی خو! بیا گریم کن.
-

مرحله ی بعدی گریم کردن بود... ولی رکسان گریم بلد نبود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۸
- ارباب اینجا نوشته طبق آخرین تحقیقاتِ ایالت واتیکان، با دود دادن پشکل الاغ ماده ی جوان میشه ناراحتی رو از بدن دور کرد؛ البته بعدش باید اسپند رو 12 بار به جهت عقر...
-
- خب... رد شد.

تام از مریدان آیت الله لیورپولیان بود!
مرگخواران هر کدام با دیگری برای راه حل در حال همفکری بودن.
- نظرت چیه برای ارباب حرمسرا بزنیم؟
- چی گفتی؟

رودولف با لبخند زیبای بلاتریکس جواب ایده اش رو گرفت.

- تام مامان بنظرت برای لرد مامان و مرگخوارای مامان کیک رب گوجه و پسته درست کنم؟
- بانو حس میکنم اون حال ارباب رو زیادی خوب میکنه. بنظرم فعلا انجامش ندیم.

تام قصد داشت تا با آرامش از زیر کیک رب گوجه و پسته فرار کند.

- می‌تونیم لینی رو با یه تابلو برگردونیم ها.

با شنیدن این حرف ناگهان گوش های لرد تیز شد.
- کی ایده ی تابلو رو داد؟!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
اسم و نام فامیل: ( در صورت تمایل):
امیرم، البته جلوی شما وزیرم نیستم. :ysmile:

جنسیت ( در صورت تمایل ):
اگه امیرِ دخترم داریم، دخترم، اگه نه که پسر به نظر میرسه باشم.

سن( درصورت تمایل) :
14

شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
خونین شهر، شهر خون، آزا... چیز یعنی خرمشهر.

محل زندگی ( در صورت تمایل):
همونجایی که متولد شدم

شغل ( در صورت تمایل ):
جویای علم و فضیلت

تحصیلات ( در صورت تمایل):
راهنمایی البته فعلا

فعالیت های جنبی ( در صورت داشتن و تمایل):
ادیتور تجربی
بیت ساز تجربی
تکواندو

نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):
خب... اول بگم که من چشامو از رولینگ طلبکارم، کل کتابارو الکترونیک خوندم.
ولی خیلی اتفاقی بود، دنبال کتاب جدید آر. ال استاین بودم که دیدم زده دانلود هری پاتر، هفت کتاب در یک کتاب، و اون شد سرآغازی بر این داستان.

میزان علاقه: یه دوره ای کم شد، ولی الان که باز رفتم سمتش بازیافتم علاقه رو.

علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
کتاب، نویسندگی، موسیقی، طراحی دیجیتال، برنامه نویسی

کتاب هایی که مطالعه کردید ( چند مورد رو ذکر کنید):
به به :-"
تمام کتابای آر ال استاین
تمام کتابای رولینگ (غیر از این دوتای آخری)
تمام نمایشنامه های چخوف
عقاید یک دلقک
سینوهه
و این رشته سر دراز دارد!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
- میفهمی داری چی میگی ریتا؟ لینی از مرگخوارهای مهم ما بوده.

مثل اینکه لرد زیاد از همچین تهمتی خوشش نیومده بود.
- اگه فقط میخوای با یه حرف ساده، لینی رو متهم کنی، سخت در اشتباهی! دادگاه ما دادگاهی عادلانه ست.

ریتا دوباره به فکر فرو رفت، مطمئنا باید برای نجات سرش دلیل قابل توجهی می‌آوُرد.
- نه ارباب! فقط حرف نیست، اینها هم هست.

و عکس هایی که در جشن تولد پنه لوپه، در تالار ریونکلاو گرفته بودند را روی میز قاضی گذاشت.
ثانیه ها می‌گذشتند.
لرد اصلا انتظار چنین چیزی را نداشت، لینی مرگخوار مورد اعتمادی بود.
- چه دفاعی از خودت داری حشره؟
- ارباب همش کذبه! این عکسا رو توی تالار ریونکلاو گرفتیم، تولدِ پنه لوپه است اینجا، من برای کسب اطلاعات بهش نزدیک شدم.

لرد به لینی اعتماد داشت، پس در جا دستور رو صادر کرد.
- ریتا اسکیتر، به جرم برهم زدن نظم دادگاه و شهادت به دروغ، حکم اعدام شما صادر می‎شود.

سپس به جای جلاد رفت و حکم ریتا را اجرا کرد.

- حالا نوبت اجرای حکم توئه لینی.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
طبق یه تحقیق علمی که توی سال 2016 انجام شد و نتیجه ی آن در بایگانی ساز...
- خب بنال دیگه.

با ضربه ای که به پس کله ی تام خورد، فهمید که اینجا اعلام مستندات معنایی نداره.
- می‌گفتم، اون تحقیق نشون داده مسیر هیچ تاثیری توی لذت نداره.

تام قصد داشت با این حرفش، کار کردن و دویدنش رو متوقف کنه، ولی نمیدونست که این حرف، بدتر باعث همهمه میشه.
- مرتیکه ی قاطعالطریق! میخوای از پیغمبر ملت کلاهبرداری کنی؟
- چیشد؟ میخوان از ما کلاهبرداری کنن؟ اون قمه ی من کجاست؟

ولی ترسناک تر از همه ی این تهدید ها، مهربانانه ترین آنها بود.
- آقای راننده، میخوای سر مارو شیره بمالی؟

راننده باید راهی برای ادامه ی این کار پیدا می‌کرد، تا چند دقیقه ی دیگر او بزرگترین تولید کننده ی انرژی در جهان میشد!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲ ۱۶:۵۱:۵۶
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲ ۱۸:۵۶:۴۶

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
- مرتیکه ی مسخره کننده مگه میخوایم بریم ماهی‌گیری؟

مرگخواران درک کاملا درستی از تور داشتند!
مرد راننده از این حجم از سواد دچار شگفتیِ شدید شد و چند دقیقه ای گریه کرد.
- مرض! مرتیکه ی لوس.
- خواهر من! برادر من! مادر من! میگم تور تفریحی، می‌فهمید تفریح چیه اصا؟

مرگخواران بسیار تفریح رو می‌شناختند.
- خب از اول بگو دیگه. بچه ها! تفریح ما چیه؟

مرگخواران یک‌صدا جواب دادند.
- مشنگ کشتن!
- خب دیگه! باید با این تور بکشیمش تا تور تفریحی شه.

تام، که معلوم نبود تا اینجای پست کجا بود و چه می‌کرد، ناگهان وارد ماجرا شد.
- مرگخوارا! تور تفریحی یعنی باید بتونیم با کمک یه آژانس مسافرتی و یه سفر افکار منفی و بد رو از سرمون خارج کرده و با استفاده از طبیعت و باقیِ وسایل موجود خود رو سرگرم کنیم!

نفسی کشید و ادامه داد.
- نتیجتا توی این مورد خاص، یعنی باید بلیت بگیریم برای اونجا.

یکی از مرگخواران بعد از اینکه دوزاری‌ش افتاد، گفت:
- خب الان چطور بلیت بگیریم؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
- خب چیکار کنیم؟ کجا بریم؟

مرگخوار مذکور با فریاد بلاتریکس، شنوایی خود را از دست داد و از شدت خونریزی گوش دار فانی را وداع گفت. با آرزوی آرامش برای آن مرحوم، یک خط سکوت می کنیم.
.
مرگخواران پس از شنیدن فریاد بلا، ناگهان چرخ دنده های مغزشون به کار افتاد.
- آها میریم محفل! یه سوپ پیازی هم تو راه می‌خوریم!
- نه بابا سوپ پیاز چیه؟ بریم باهاشون کوییدیچ بازی کنیم.

مسلما با این واکنش ها باید بلا سکته می‌کرد و به دیار باقی می‌شتافت، ولی یکی از نقش های اصلیِ داستان بودن جلوی این قضیه رو می‌گیره؛ نتیجتا مجبوریم با یه حرکت قضیه رو عقلانی کنیم.
- از این به بعد هرکی به جای راه رفتن صحبت کنه، آوادا می‌خوره.

با شنیدن این حرف، مرگخواران به تبادل اطلاعات با زبان بدن مشغول شدند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۴:۲۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۸:۲۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.