گریفیندور - ریونکلاو
سوژه: خرید داور
_ چیکار کنیم؟ احتمال بردنمون کمه.
_ نمیدونم. بیایین بریم از فنر کمک بگیریم.
بازیکنای گریفیِ درمونده، که همه وقت تمرینشون رو به فَساد کردن و پارتی گرفتن گذروندن، بعد از کوبیده شدن زمان و تاریخ مسابقه توسط تاتسویا حالا در به در دنبال یه راه حلی بودن تا بتونن بازی با ریونکلاو رو ببرن. بعد از دادن این پیشنهاد که برن و از فنریر کمک بگیرن، همگی از رختکن به سمت سالن گریفیندور راه افتادن.
کمی بعد، سالن گریفیندور:
اعضای تیم گریفیندور اومدن سر وقت فنریر و دیدن که دوتا دستشو فرو کرده تو حلقومش و انگار داره چیزهایی که شبیه "مو" هستن رو از لای دندوناش خارج میکنه. فنریر با دیدن اونا بیخیال کارش شد و سعی کرد قیافه با ابهتی به خودش بگیره و شروع کرد به نوازش کردن یه تیکه گوشت استیک که روی پاهاش بود
_ خب. خب. خب... دوباره به هم رسیدیم سوسیس های عزیز. چه کمکی از دستم برمیاد؟
_ میشه یه راه حل بدی تا بازی فردا رو ببریم؟
_ نه. :شکلک شیطانی:
_ چرا؟
_ نه. :شکلک شیطانی:
_ چرا نه؟
_ مو لای دندونمه. اذیتم میکنه. در نتیجه نمیتونم کمک کنم.
_ همین؟ خب بیا مسواک بزن.
بعد از این حرف، هرمیون یه مسواک از پشتش در آورد و به سمت فنریر گرفت. فنریر که انگار بهش توهین کرده باشن، با یه نگاه خوفناک به هرمیون نگاه کرد. پشنهاد به مسواک زدن توهینی بزرگ به یه گرگینه بود. هرمیون، بعد دیدن اون نگاه سریع دستش رو کشید و رفت پشت رون قایم شد. فنریر هم که از قایم شدن هرمیون راضی بود، مو های لای دندوناش رو نادیده گرفت و دست کمکش رو به سمت تیم گریفیندور دراز کرد.
_ خب؟ خودتون ایدهای ندارین؟
_ نه.
_ هوووومم... چیز هایی که الان میخوام بگم باید تو همین اتاق بمونه و هیچ کس از بیرون ازش خبردار نشه.
فنریر که موقع گفتن این حرف قیافش خیلی جدی تر و با ابهت تر شده بود، با سرش اشاره کرد تا بچه بهش نزدیک تر بشن.
_ تنها راه حلی که واسهی مشکل شما هست اینه که برین به دیاگترن.
_ دیاگترن کجاست؟
_ یه جای خوب.
_ اسمش که خوبه. حتما جای خوبی هم هست.
_ دقیقا ادوارد...دقیقا.
کمی بعد، وقتی که از هاگوارتز بیرون اومدن و رقتن دیاگون و از اونجا هم به ناکترن، حالا به جایی رسیده بودن که هیچکس اونجا نبود. محوطهای خالی، سیاه، خوفناک و پشم ریزون که سوراخی بزرگ روی زمینش بود که کنارش یه تابلو بود که نوشته بود «کوچه دیاگترن». گریفی ها که تا الان شلوار هاشون تغییر رنگ داده بود، میدونستن اگه از سوراخ پایین برن باز هم تغییر رنگ میده.
_ بیایین پایین.
فنریر در حالی که داشت از نردبون داخل سوراخ پایین میرفت اینو گفت. تیم گریفیندور هم بعد از اون پایین رفتن. نردبون خیلی بلند بود. خیلی بلند. وقتی به پایین نردبون رسیدن، با یه اتاق سه متر در سه متر مواجه شدن که دقیقا روبروی نردبون، یه دروازه گنبدی شکل و خیلی دارک قرار داشت.
_ رسیدیم.
_ باید بریم این تو؟
_ آره
_ اول تو برو هرمیون، خانما مقدمن.
_ خودت برو. چرا من؟ خودت برو.
_ من از عنکبوت میترسم، در نتیجه نمیتونم برم.
_ تو! برو تو.
_ همیشه من؟
_ بیا برو تو. حرف نباشه.
_
ادوارد خیلی آروم و لرزون، به سمت دروازه رفت. بعد از چند دقیقه، ادوارد، خونی و کبود از حفره پرت شد بیرون.
_ چی شد؟ چرا اینطوری شدی؟
_ گفتن خیلی سفیدم، بعد زدنم و پرتم کردن بیرون.
_ اگه اینجوری باشه ما همه خیلی سفیدیم که. چیکار کنیم حالا؟
_ گفتن باید بریم مغازه بورگین و برکز و خودمون رو سیاه کنیم.
بعد چند دقیقه که دوباره همهی مسیر رفته رو برگشتن، به سمت مغازه بورگین و برکز رسیدن. و بدون توجه به فحش های بورگین، شروع کردن به پرتاپ کردن گرد و غبار به سمت همدیگه. بعد از اینکه از سیاه بودن خودشون مطمئن شدن، دوباره به سمت دروازه حرکت کردن.
*داخل کوچه دیاگترن*گریفیندوری های سیاه، بعد از اینکه پشمای لولو ها و روح های دم در رو از شدت سیاه بودنشون ریزوندن، با تعجب به مغازه های کوچه دیاگترن نگاه میکردن. مغازه هایی مثل ( قاچاق مشنگ. قاچاق مشنگزاده. قاچاق جادوگر. قاچاق هر چیزی پذیرفته میشود.) و حتی جاهایی بود با عنوان های: شکنجه ببینید. شکنجهگر شوید. اصول شکنجه. و...
اونها رفتن و رفتن تا به مغازه مورد نظرشون رسیدن. مغازه داور فروشی. رفتن داخل و با مغازهای روبرو شدن که روی در و دیوارش پر عکس بود. بعد از اینکه همگی داخل مغازه شدن، فنریر شروع کرد.
_ یه داور میخواستم. یکی که تو بازی برندهکنه تیممون رو.
_ هووم...یکی دارم. الان میارم...خب، بیا.
_ خوبه این دیگه؟
_ آره. خوبه. فقط نا پایداره.
_ میخوامش.
_ هشتاد و پنج هزارتا.
بعد از اینکه فک های همه غیر فنریر افتاد، فنریر یه کیسه رو ظاهر کرد و داد به فروشنده و داورو زد زیر بغلش بیرون رفت. بقیه هم دنبالش رفتن.
_ اون همه پول رو از کجا آوردی؟
_ خیلی اتفاقی اینا مال هری پاترن و بازم خیلی اتفاقی همه رو داده به من.
بعد از باز موندن دوباره دهن ها، فنریر به سمت مغازه (قاچاق همه چیز پذیرفته میشود) رفت و سفارشی بزرگ و پولی بزرگ تر داد. سفارش قاچاق کل افراد هاگوارتز به اینجا!
_ چرا گفتی کل هاگوارتز و بیارن اینجا؟
_ چون میخواییم بازی رو ببریم.
_ حالا کجا میریم؟
_ میریم که آخرین قدم به سمت پیروزی رو برداریم.
پس اونها رفتن به معازه دیگهای و باز هم یه سفارش عجیب دیگه دادن. شبیه سازی زمین کوییدیچ هاگوارتز و دم دستگاهش!
*اواسط بازی گریفیندور و ریونکلاو*_ خلاصه بازی رو دوباره میگم دوستان. تا اینجا ریونکلاو صد به شصت جلو هست. طرفدار های ریونکلاو تونستن با پرتاب کیک و شیرینی به طرف جستجوگر تیم گریفیندور، حواسش رو پرت کنن. طی این پرت کردنا جستجوگر تیم گریفیندور، هاگرید از جاروش سقوط کرد و از زمین خارج شد.
بعد از زدن گل یازدهم ریونکلاو، اتفاق عجیبی افتاد. دست داور مسابقه یکهو از جاش کنده شد. و به پرواز دراومد و شروع کرد دور زمین چرخیدن. با فاصله چند ثانیه، دست دیگش هم کنده شد و اونم شروع کرد به پرواز کردن. بعد از چند دقیقه هم دو تا پاهاش کنده شد و اونا هم رفتن. اوضاع وخیمی بود. پا های داور به بازیکنا لگد میزدن، دست ها میرفتن تو چشم و دماغ ملت. خود داور یا حداقل چیزی که ازش مونده بود شروع کرد به فحش دادن.
_ اوه...خدای من. چقد خفن. تاحالا صحنهای به این باحالی ندیده بودم. اوه...یکی از پا های داور لگد زد تو صورت مهاجم ریون. ایول. نگاه کنین. انگار مدیریت میخواد سوت رو از داور بگیره و بازی تموم کنه. داور تف میکنه تو صورتش. یه سوت کوتاه میزنه و یکی از پاهاش میاد به مدیر لگد میزنه. همه محو حرکات داور و زیر مجموعه هاش شدن. حتی بازیکنا هم دیگه بازی نمیکنن.
تو اون طرف زمین، تاتسویا داشت با یکی از دست های داور که چنگال دستش گرفته بود میجنگید و در آستانه پیروز شدن بود.
_ اونجا رو...اون اسنیچه که چشم داور داره دنبالش میکنه؟ آره. خودشه. چشم داور اسنیچ رو گرفت.
ولی حالا چی؟ بازی به نفع داور تموم شد؟
وقتی که همه تو کف این بودن که چشم داور با رگ های وصل بهش اسنیچ رو گرفته، چشم به سمت بازیکن جستجوگر ریون رفت و خودش و اسنیچ رو انداخت توی دستش.
_ و بله...ریونکلاو میبره. چه بازی عجیب و غریبی. چه بازی هیجان انگیزی.
گریفیندوری ها که مونده بودن که چی شد چی نشد، با اشاره فنریر ریختن سر داور و زیرمجموعه هاش و تا میخورد میزدنش.