_خوش امدید عزیزان من سال نو را بهتان تبریک می گویم
این صدای دامبلدور بود
هری،رون ،هرمیون،نویل و جینی در قلعه بودن علاوه بر انها سه نفر از سال اولی های اسلاترین و یک نفر از ریوکانلابود و ان یک نفر کسی جز چوچانگ نبود.
چوچانگ و هری سال پیش به هم دل بسته بودند و روابط نزدیکی داشتند اما امسال هری با جینی بود .
چوچانگ فرد مورد نظرش نیود به او علاقه داشت امااو تنها در فکر سدریک دیگوری بود و اورا دوست داشت قلبش مال هری نبود اما قلب جینی متعلق به هری بود.
پس از مرگ سیریوس بلک پدر خوانده ی هری که هری اورا بسیار دوست داشت هری نیازمند فردی بود که در تمام لحظه ها با اوباشد و احساسش را درک کند و در تما لحظات غم و شادی اس با او همراه باشد ،جینی تمام این ویژگی ها را داشت .
هری به خاطر داشت سه سال پیش در سالی که هری سیریوس را پدا کرد مانند امسال بقیه میز ها را کنار گذاشته بودن و تنها یک میز در وسط سالن قرار داشت که تمام افراد هاگوارتز از پروفسور ها تا دانش اموزان سر ان میز مینشستندو با هم غذا می خوردند.
مثل همیشه پروفسور دامبلدور پس از صرف نها گفت پس چرا منتظرین؟ ترقه هایتان را باز کنید دیگ
و سپس همان لبخند همیشگی بر روی لبش نشست.
همه ترقه هایشان را برداشتند پروفسور دامبلدور هم همین طور اما همین که ترقه اش را باز کرد نور خیره کننده ای سرسرا را پر کرد هری فکر کرد که کسی بمب منفجر کرده است
پروفسور دامبلدور به نامه ای که در دستش بود نگاه کرد بر روی نامه هیچ اسمی ننوشته بود اما در عوض جمله ای نوشته بود (درود بر شمشیر گرینفندر)همه با نگاه کردن به پشت نامه ترسیدنمد اما پروفسور لبخندی زد این برای او مانند یک رمز بود
به سمت اتاقش باز گشت
همین که وارد اتاقش شد فوکس صدایی در اورد اما پروفسور دامبلدور بدون توجه به او به شمت شمشیر گرینفندر رفت و با ان نامه را باز کرد
خطی اشنا در میان چشمانش نمایان شد
خط خواهرش بود خواهرش که سال ها پیش مرده بود در ان نوشته شده بود
برادرم
من امروز نقاشی زیبایی را کشیده بودم و ان را برای مادرم بردم به دستش دادم اما او از خواب بیدار نشد نمی دونم چرا البوس کی باز می گردی دلم برای تو تنگ شده است
از طرف خواهرت که بسیار تو را دوست دارد
دامبلدور پشت نامه را نگاه کرد خط اشنای دیگری درمقابلش بود این خط برادرش بود
البوس
امیدوارم به خاطر بیاوری ان زمان که مادر مان از دنیا رفت تو در کنارش نبودی و حتی از نظر من باعث مرگ خواهرمان شدی امیدوارم پشیمان باشی تومستحق مرگ هستی
دامبلدور برای اولین بار در عمرش داشت گریه می کرد
اشکالات تایپی و املایی زیادی داشتی که اگه بعد از نوشتن، یکبار متنت رو مرور کنی خیلی هاش برطرف میشن.
در اول نمایشنامه ت از روابط خصوصی هری پاتر نوشتی که ربطی به ادامه و آخر داستانت نداره و نوشتنش لزومی نداشت.
بیشتر بخون و بنویس تا جمله بندی هات قوی تر بشن.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!