هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴:۴۸ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲
#41
بلاتریکس در لحظه ی آخر دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و زیر لبی طلسمی را زمزمه کرد تا لوسیا به جای لرد ، تری را که ویبره می رفت بغل کند و خودش را به سرعت به جای لوسیا در آغوش لرد انداخت که باعث شد دهان تمام مرگخوار ها به کف زمین بچسبد و لرد چند ثانیه به نجینی خیره شود.

-هیییییس، پاپا میخواد برام مامان بیاره؟

با این حرف نجینی صورت لرد سیاه آنقدر قرمز شد که با وجود صورت سفیدش رنگ صورتش طبیعی به نظر می آمد، هرچند فقط خودش میتوانست بفهمد نجینی چه گفته و هنوز از کار بلاتریکس در شوک بود.

تنها چیزی که نمی گذاشت لرد همین الان مربی یوگا را در آغوش گرم و نرم آواداکادورا بیندازد این بود که بلاتریکس آنقدر محکم او را بغل کرده بود که لرد حس کرد نیاز به یک هورالکس دیگر دارد.

-از...ما...دور شو...خفه...شدیم!

دلفینی که پدر و مادرش را نگاه می کرد چند دانه بروتی بات از جیب ردایش بیرون آورد و مشغول خوردن شد چون تا به حال ندیده بود پدرش مادرش را بغل کند. بلاتریکس هم آنقدر در عمرش بغل نشده بود که عقده ای شده بود پس لرد را محکم تر بغل کرد.

و البته چند تا از مرگخوار ها غش کرده بودند و هکتور هم از فرصت استفاده می کرد و معجون هایش را در حلق آنها خالی می کرد.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: سه نشانه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱:۰۹ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
#42
سیریوس بلک

-------------
گرگینه نقشه غارتگر شکلات


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱:۱۴ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
#43
سوژه: فرار
کلمات فعلی:آزادی،چمن،رویا،تونل،وزارت سحر و جادو،نوشیدنی،خنجر

عضو جبهه روشنایی بودن و جاسوسی از جبهه تاریکی هم دردسر های خودش را داشت، مخصوصا اگر در حال فرار از دست افراد وزارت سحر و جادو باشی.

بالاخره، وقتی نفس هایش به شماره افتاد، به عقب برگشت. تعقیب کننده هایش را هرچند برای زمان کوتاهی پشت سر گذاشته بود اما به دیل ندیدن سنگ بزرگ جلوی پایش از سرازیری تپه ای که در نزدیکی آن بود به پایین پرت شد و تن خسته اش خود را تسلیم سقوط کرد.

با برخورد سرش به دیواره تونل تاریک و سر پایین تپه، بالاخره ایستاد و تن مجروحش را به سختی بالا کشید.

لبخندی روی لب هایش شکل گرفته بود، شاید به خاطر چمن هایی بود که او را نا خواسته قلقلک می دادند یا شاید چیزی دیگر.
ساکورا خسته تر از آن بود که بتواند از جایش تکان بخورد و قفسه سینه اش که با درد هوا را به داخل خود می کشید مهر تاییدی بر این مدعا بود.

پلک هایش بر خلاف خواسته اش سنگین سنگین تر می شدند و سایه ای به او نزدیک و نزدیک تر.

هنگامی که دوباره پلک هایش کنار رفتند آغوش سفت و پر درد طناب به استقبالش آمده بود. چند بار پلک هایش را بر هم زد تا دیدش واضح شود اما تکان خوردن تنفس را برایش سخت می کرد.

- اوه بیدار شدی دردسر کوچولو؟

مردی از روی صندلی نزدیک محل بسته شدنش که در تاریکی قرار گرفته بود، بلند شد.

در میان نور کم جان فانوسی که اتاق کوچک را از تاریکی جدا می کرد، ساکورا توانست موهای گندمی و پوست سفید و نفرت انگیز مرد، که با چشم های هیزش تناسبی عجیبی می ساختند را تشخیص بدهد.

با دیدن لباس مرد ،پوزخندی روی لب هایش جا گرفتند. یکی از کاراگاه های بی عرضه و پَست وزارت خانه که به ناحق و از راه غیر قانونی موفق به گرفتن این شغل شده بود.

مرد با دست هایی که سرما را القا می کردند نوازش وارانه گونه ساکورا را لمس کرد و دود تند سیگارش را به سمت او فرستاد.

-کیش و مات پرنسس ، امشب قراره همه چیز برات تموم بشه و یه برد عالی نصیبم بشه. اون احمقا نمیدونن یه آهو رو باید چطور شکار کرد اونم آهویی به این زیبایی!

سر ساکورا بالا تر رفت و موهایش از جلو چشم هویش کنار رفت و باعث شد مرد نگاه حرصانه تری به او بکند اما تنها چند ثانیه ی بعد...


مرد در کنار طناب بریده شده روی زمین افتاده بود و از درد ناله می کرد. دیوار های اتاقک با خون نقاشی شده بودند و رنگ سفید را سرخ کرده بودند.

-اوم باید بگم حتی سلیقه ات توی نوشیدنی افتضاحه!

ساکورا گفت و در حالی که نوشیدنی روی میز را که حاوی الکل بود روی زخم عمیق مرد خالی می کرد.

خنجر درخشان که با خون تیره جلوه خاصی پیدا کرده بود در دستان ساکورا میچرخید و چشم هایش با درخشش عجیبی به مرد خیره شده بود. لبخند بزرگ روی لب هایش باعث می شد مرد هر لحظه از ترس آرزوس مرگ کند.

-متاسفم جناب ولی امشب هیچی برای من تموم نمیشه، اما کاش میتونستم این رو راجب تو بگم.

چوبدستی ساکورا به دست درون دستانش قرار گرفت و حاله ای آبی مرد را که در آستانه فریاد بود ساکت کرد.

- آبیلوی ایت. اوه چقدر بد که قرر نیست هیچی یادت بمونه، کیش و مات جادوگره تازه کار.

دختر بار دیگر چوبدستی اش را حرکت داد و زخم های مرد ناپدید شدند.

- امیدوارم به موقع پیدات کنن چون خون زیادی ازت رفته. اوه و این رو یادت نره، یه فرد با ظاهر فرشته میتونه یه شیطان باشه پس بهتره دفعه بعد بیشتر دقت کنی تا توی دام اون شیطان نیوفتی.

در باز شد و باد خنکی موهای ساکورا را به رقص در آورد گویی هزاران شکوفه گیلاس در آن باد پراکنده شده بودند.

- اوم، یعنی آزادی هم همچین حسی داره؟

پوزخندی زد و دست در موهایش کرد.

-چه رویای قشنگی، اما بدون تلاش وجود نداره درسته؟
فرار برای کسی خودش می خواست گیر بیوفتد که کاری نداشت.

کلمات بعدی: ستاره، چوبدستی، اسنیپ، پاترونوس،فرشته، درد، خون.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
#44
چند دقیقه پیش از لو رفتن ماجرا

-سلام سلام لرده بزرگ

لرد نگاه عاقل اندر سفیه ای به مرگخوارانش کرد که همزمان حرف زده بودند.

-کوفت سلام. آواداکاداورای سلام از صبح تا حالا کجا بودین؟

مرگخوار ها بار دیگر به شکلی نادر هماهنگ با همدیگر جواب دادند.

-رفته بودیم رنگ بخریم اتاقتون رو رنگ بزنیم.

لرد که هر هزار سال یکبار مرگخوارانش را اینقدر هماهنگ می دید از شدت تعجب روی نجینی نشست و نجینی را له کرد.

-چه رنگی؟

هکتور که هنوز از حال و هوای ریتم بیرون نیامده بود بدون توجه به این که لرد مخاطب است ادامه داد.
-عه عه عه زرنگی، خودت بگو چه رنگی!

لرد میخواست با یک عدد آواداکاداورا رنگ مشکی را به هکتور نشان بدهد اما بلا دست لرد را گرفت.

- ارباب میخواستیم اتاقتون رو رنگ مشکی بکنیم، بگذارید خودم هکتور رو شکنجه میکنم شما ناراخت نباشین. این کلاه ها هم برای اینه که موهامون رنگی نشه.

صدای بغز کرده دوریا ناگهان سکوت متفکرانه لرد را بهم زد.

-دروغ میگن.

بعد از اومدن و رفتن محفلی ها

دوریا همچنان به دنبال سر نخ می گشت اما چیزی پیدا نمی کرد اما با یاد آوری خاطره لحظه جیغ کشیدنش متوجه شد لینی کچل نشده بود!


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶:۲۸ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
#45
در عرض چند ثانیه کاناپه قرمز و گرانی که بودجه اش مستقیم از بیمارستان تامین شده بود وارد اتاق شد اگلانتاین در حالی که به زور جلوی جیغ زدنش را گرفته بود به کارگر ها گفت کاناپه را جلوی لرد سیاه بگذارند و بروند.

- بفرمایید ارباب، اینم کاناپه.راجب دخترتون هم همون طوری که گفتم بانو دلفینی خودشون دیروز پنجاه نفر رو فرستادن قبرستون لازم نیست نگران باشید تربیتتون عالی بوده.

لرد در حالی که روی کاناپه دراز می کشید برای خودش گلاسه ظاهر کرد، اخم هایش را در هم کشید.

-ما انتظار داشتیم پنجاه هزار نفر باشند اما همش با نیش باز مشغول غارت جیب ما و عمارتمان است!

اگلانتاین که شروع به جویدن ناخن هایش کرده بود سر تکان می داد.

-نگران نباشید قربان تقصیر ژن هاشه که همشون مال شما نیست.

لرد نگاه ترسناکی به اگلاتاین کرد.

- یعنی ژن های بلای ما و دخترمان مشکل دارد؟




It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۹:۰۴:۴۳ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
#46
جا موندم و جای تعجب نیست ولی تولدت مبارک جادوگران!


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳:۳۷ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲
#47
نام:ساکورا آکاجی

معنی اسم:شکوفه دختر گیلاس

رتبه خون:دورگه

گروه :گریفیندور

چوب دستی: ۱۲ اینچ طول دارد، جنس آن از چوب راش و دارای مغزی از پر ققنوس و انعطاف پذیر است.

جارو: صاعقه۲۰۲۴

جغد:بانداژی

وابستگی ها: دانش آموز هاگوارتز و جستجوگر تیم کوییدیچ گریفیندور،محفل ققنوس

شغل : کاراگاه آژانس کاراگاهی جادویی مستقل.

پاترونوس: روباه قهوه ای

خصوصیات ظاهری: موهای قهوه ای تیره و حالت دار تا کمر ، چشم های قهوه ای تیره که از فرق باز شده اند و مقداری از آنها معمولا روی صورتش می ریزند.
دست ها از مچ تا ساعد و گردن و قفسه ی سینه باند پیچی شده اند، قد کمی بیشتر از متوسط . لباس هایش معمولا شامل کتی کرمی رنگ تا زیر زانو که زیر آن پیراهن مردانه سفید پوشیده می شود. به جای کروات از گیره ای با سنگ سبز استفاده میکند و شلوار ساده ای به رنگ قوه ای نسبتا روشن به پا دارد.

علاقه مندی ها : گربه ها، کتاب، چاقو ، خودکشی، معما و چرونده های جنایی، بانداژ، امتحان طلسم های جدید.

تنفر: تقریبا هر چیزی که با تحلیل مشخص شود به درد نمی خورد، پیشگویی، الکل، سگ.

اخلاق: مرموز، باهوش، شاد و فعال، کرم ریز، باهوش و متظاهر، اهل شوخی در حد عادی.

توانمندی ها: داشتن اطلاعات به دلیل مطالعه و سر و کله زدن با تقریبا تمامی پدیده ها بجز پیشگویی . یادگیری سریع، تند خوان، کوویدیچ ، زندگی کردن، مار زبان.

خصوصیات اخلاقی: به راحتی نمی توان با او دوست شد اما در صورت جلب اعتماد میتوانید هر وقت نیاز داشته باشید کنارتان باشد حتی اگه به معنی باشد که در برابر تمام دنیا بایستید. بسیار اهل کتاب است و زود عصبانی می شود اما به همان سرعت آرام می شود زیرا نمی خواهد درگیر کاغذ بازی های بیمارستان و کفن و دفن شود هرچند احتمالا فردا صبح آن روز خود را در حالی که قصد پرتاب خود از پنجره به بیرون را دارید پیدا کنید. علی رقم هوش بالایش معمولا خود را دختری خنگ نشان می دهد تا مسئولیت زیادی به عهده اش نباشد زیرا کم حوصله است. ساکورا با اینکه اصالتا دو رگه ژاپنی است اما بسیار خوش چهره است گرچه از آن برای اجرای نقشه هایش استفاده چندانی نمی کند. افراد زیادی در زندگی او حضور ندارند که شناخت کاملی از شخصیتش داشته باشند.

بیوگرافی: مادر و پدر ساکورا در ژاپن آشنا شدند، مادرش ساحره و پدرش ماگل بود اما توانایی خاصی داشت و کاراگاه بود. هنگامی که مادر و پدرش درگیر یک پرونده شدند که پایان غم انگیزی برایشان رقم زد و جانشان را برای نجات ساکورا که چهار ساله بود فدا کردند. تا شش سالگی عملا ناپدید شده بود اما درست یک روز پیش از رسیدن نامه هاگوارتز در انگلستان در یک دکه نان فروشی ظاهر شد و هیچ ردی از او در این دو سال پیدا نشد. او از آن مدت به بعد در یک خانه ی کوچک زندگی میکند و به ژاپن رفت و آمد دارد. رابطه خوبی با هر دو جامعه ماگلی و جادویی دارد و از همین سن شاغل است هرچند برای داشتن مدرک مشغول تحصیل در هاگوارتز است و شاید به دنبال اطلاعات؟ نام فامیلی اش در زمان ناپدید شدن تغییر پیدا کرده اما اطلاعاتی از فامیلی اولش وجود ندارد.

شعار شخصی: گاهی باید زندگی ای که به ما داده میشه رو از دست بدیم تا قدرشو بدونیم. افتخار میدی با هم خودکشی دونفره کنیم؟



تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۸ ۰:۴۸:۰۹

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸:۰۳ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲
#48
سلام کلاه گروهبندی جونم!

خب اولین بار نیست تو رو ملاقات میکنم، البته توی این جسمم اولین باره، اما میدونی خیلی دلم برات تنگ شده بود!

هم باهوشم هم جاه طلب و هم مهربون اما از همه بیشتر شجاعم و حاضرم برای دوستام هر کاری بکنم.

یه گریفندوریه عشق کتابم و خب تعریف از خود نباشه نقشه های نسبتا خوبی میکشم اما دوست دارم با اونا به بقیه کمک کنم.

اوه و نقشه غارتگر رو هم بدید برم.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۲۲:۵۹ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
#49
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

با حرص قلم پر را روی دستمال مخصوص روی میز اتاقش پرت کرد . چند روزی می شد اعصاب نوشتن نداشت و این کلافه اش می کرد ، چون برای گذراندن زندگی اش به آن چند گالیون ای که به خاطر نوشتن داستان اش به او می دادند نیاز داشت .
جاروی پرنده اش را که نوشته ای با خطی زیبا اما شکسته ، به رنگ مشکی مات، آن را زینت میبخشید از گوشه ی اتاق برداشت و با باز کردن در خانه بدون وقفه روی آن نشست و پرواز کرد.

رفتن به کوچه دیاگون فکر بدی نبود اما علاقه ای به خرید نداشت، حتی با این که می دانست باید دوباره این کار را انجام دهد0. زیرا با این که دیروز ، کدو حلوایی نارنجی و نسبتا بزرگی خریده بود آن را به خانواده مشنگی که در همسایگی او زندگی میکردند داد تا برای شام چیزی برای خوردن داشته باشند و گریه ی دختر کوچکشان بند بیاید.

همان گونه که باخودش فکر می کرد، به دیوار سنگی ای که به خاطر افکارش آن را ندیده بود برخورد کرد و با سر روی دزد بیچاره ای که داشت فرار می کرد فرود آمد.

باورش نمی شد، حالا 500 گالیون به خاطر اتفاقی دستگیر کردن دزد گیرش آمده بود!


جالب بود. یه جاهای هم قبل و هم بعد از علائم نگارشی فاصله (اسیپس) گذاشتی. در حالی که فقط بعدش باید می‌ذاشتی و علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با اسپیس از کلمه بعد فاصله می‌گیرن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۶ ۱۲:۵۸:۲۴

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.