هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
#61
شما مامور شده اید تا بسته ای را از نقطه ی A به نقطه ی B ببرید اگر وزن این بسته فلان قدر و و انرژی خود را فلان قدر محاسبه کنید. مطلوب است:
-الف)..............
-ب).............
-ج)............

ارنست محکم سرش را به میز کوبید. همیشه از درس های محاسباتی امتحانات ماگلی متنفر بود. درس معجون سازی هاگوارتز که هر دفعه حداقل یک نفر را راهی بیمارستان میکرد را ترجیح میداد. سرش را بلند کرد ولی برگه امتحان که به صورتش چسبیده بود باعث خندیدن بغل دستی اش شد و صدای عجوزه ی پیر که مراقب امتحان بود درآمد.

-هی اونجا چه خبره؟ بهتره فکر تقلب به سرتون نزنه. سرتون رو برگه باشه. آهای با شمام.

ارنست با خودش فکر کرد چه فکر مسخره ای. او میتوانست بدون اینکه کسی بفهمد تقلب کند و نمره ی عالی بگیرد. با خطور کردن این فکر به سرش یخ کرد.

-من چم شده؟ تقلب برای نمره؟ من میتونم بدون اینکه امتحان بدم تمام نمراتم را تغییر بدم فقط یه کم معجون تغییر چهره و یه کم از...

ارنست دوباره یخ کرد. این چه فکر هایی بود؟ تقلب؟ تغییر چهره؟ گول زدن؟ او اصلا آدم متقلبی نبود اصلا روحیه ی هافلپافی اش اجازه نمی داد که شرم جرزنی را به جان بخرد. پس باید چیکار میکرد؟

-فهمیدم من این مسئله رو حل میکنم.

تقریبا بلند این را گفت و پیرزن مراقب خطبه سرایی دیگری انجام داد. کمتر از یک ساعت تا پایان امتحان فرصت داشت. فکری به ذهنش خطور کرد. آرام چوبدستی اش را بیرون آورد و با وردی جادویی روح خودش را وارد برگه امتحانی کرد. بهتر از این نمیشد جسمش سر جلسه ی امتحان بود و خودش وارد دنیای دیگری شده بود.

همه چیز ابتدا گنگ بود اما کم کم برایش واضح شد که وِرد به درستی عمل کرده و در دنیای ریاضی است. رو به رویش زنجیر هایی از اعداد به سمت جلو و عقب کشیده شده بودند و انگار تا بی نهایت ادامه داشتند. با خودش فکر کرد.
-سوال... سوال امتحان... اها در مورد حرکت از نقطه A به نقطه ی B بود. بهتره به نقطه ی A برم.

با گفتن این حرف، کتاب حل المسائل غول پیکری که کمی ان طرف تر صدها کتاب را مثل پتو رویش ریخته بود خودش را تکانی داد.
-اوووه. مرد جوان سوالی داری؟
-البته تو میدونی چجوری باید به نقطه ی A برم؟
-این که خیلی ساده است. فقط کافیه روی زنجیره ی اعداد طبیعی سوار بشی و اون ها میبرنت به نقطه ی A البته یه نیم ساعتی تو راهی چون باید از چند بعد مختلف بگذری.

ارنی با تعجب به زنجیره ی اعداد نگاه کرد. آرام پایش را روی یک گذاشت با گذاشتن پای دومش زنجیر به شکل موجی درامد و با فشار زیاد ارنست را به جلو هل داد.
-واو. این واقعا سریعه مثل اینکه این دنیای ریاضی اونقدر هم بد نیست.

کم کم کتاب حل المسائل و کتاب های اطرافش از دیدش خارج شد و چیزهایی دیگری وارد دیدش شد. انواع زاویه ها، کسر ها و اعمال ریاضی که هر کدام در گوشه ای از ان سرزمین پهناور در حال جوش و خروش بودند. کمی بعد نقطه ی A بسیار بزرگی را دید که از کتاب خیلی بلند تر بود. ارنست در کمترین فاصله بین زنجیره اعداد و حرف موردنظرش خودش را پرت کرد و بین دو پای A به زمین افتاد.
-ارنست... . ارنست... .

ارنست برگشت صدایی که صدایش میکرد بیش از حد آشنا بود.
-پرنگ ارنی.
-تو؟
-

ارنست نمیتوانست چیزی را که می دید باور کند. دختری که اورا می شناخت. در واقع بیش از حد میشناخت.
-رز زلر؟
-خیلی وقته ندیدمت.
- تو؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
-کنکور ماگلی دارم. مثل تو اومدم اینجا تا این ریاضیات را سریع تر بفهمم. البته الان دیگه اینقدر مشتق خوردم انتگرال شدم.

ارنست با چشمانی از حدقه بیرون زده به رز نگاه میکرد.
-اصلا تو چجوری میدونستی من برای چی اومدم اینجا؟
-گفتم که من یه چند وقتیه اینجام. بیا اینم اون بسته ای که باید ببری به نقطه ی B. ببرش اونجا و بعد جواب سوالت رو پیدا میکنی.

ارنست هنوزم نمیتوانست باور کند اما بسته را از دست رز گرفت و به جایی که رز اشاره میکرد رفت.

-عدد P داره میره اونجا. میتونی روش سوار شی و تا اونجا بری. برو. وقت زیادی نداری. من باید برم بازم درس بخونم. امیدوارم موفق باشی.

و با عجله از او دور شد. ارنست با خودش فکر کرد.
-درسته منم وقت زیادی ندارم.

و با عجله دوید و روی عدد پرید و عدد حرکت کرد.

ارنست به سختی تعادلش را حفظ میکرد. همانطور که مواظب بود نیوفتد به رز فکر میکرد.
-امیدوارم کنکورت رو خوب بدی.


ارنست حوصله اش از سواری روی عدد به ظاهر P خسته شده بود. سرش را پایین اورد و گفت:
-چه قدر مونده برسیم؟
-چیزی نمونده. عه. رسیدیم.

ارنست با شنیدن این از عدد پایین پرید و رو به روی خودش حرف انگلیسی بزرگی را دید. باورش نمیشد آنجا باشد. حرف انگلیسی غول پیکری که جلویش بود را خواند.

-C!C? سی؟؟ لعنتی اما من قرار بود برم به نقطه ی B!

برگشت و با سرعت به سمت عدد پی رفت چوبدستی اش را دراورد و بینی اورا هدف گرفت.
-لعنتی منو کجا اوردی؟ چرا میخواستی من به جواب نرسم مگه قرار نبود بری به نقطه ی B عدد پی عوضی. چرا منو اوردی اینجا؟

عدد پی اما با پوکرفیسش به او خیره شده بود.
-عدد پی؟ اما من که عدد پی نیستم. من ضرب دکارتی ام. به نیوتون قسم اشتباه زدی داداش. ینی هنوز فرق منو و با عدد P نمیدو...
-آواداکاداورا.

طلسم به علامت ضرب خورد و درجا له شد. و ارنست دوباره حالت گنگی که در هنگام ورود به انجا تجربه کرده را احساس کرد. چیزی به ذهنش نرسید. حتی اگر دوباره سوار بر چیز دیگری میشد معلوم نبود به نقطه ی B برسد.
آسمان ابری سیاه شد و غرید و ارنست با ترس به بالا خیره شد.
-وقت آزمون تا پنج دقیقه دیگر به پایان میرسد.

ارنست دیگر چاره ای نداشت خودش را به جسمش برگرداند. کلاس کمی خالی تر شده بود اما هنوز پیرزن مراقب و چند نفر از دوستانش انجا بودند. نمیتوانست آن امتحان را مردود شود پس رویش را به سمت بغلدستی اش کرد و با دستش علامت عدد 2 را نشان داد.
-هی.. پیست.. هی.. جواب سوال دو چند میشه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷
#62
درخواست دوئل با سدریک دیگوری مهلت یه هفته. هماهنگ شده!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کدوم شخصیت کتاب از همه بدتره؟
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷
#63
اون پسر تپله هست اولش با هری تو یه خونه ان. از یه پدر و مادر دارن رنج میبرن. کل اون خانواده عتیقن. از همشون‌بدم‌میاد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۷ دی ۱۳۹۷
#64
۱.به سوالات زیر پاسخ دهید:
۱.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۱ دی ۱۳۹۷
#65
محفلی ها و مرگخواران همچنان با هم بحث میکردند و هر یک سعی داشت با میل یا با زور طرف دیگر را وادار به عقب نشینی کند. درهمین بحث ها بودند که ...
وِییییییییییییژ

-این صدای چیه؟
-اون... امکان نداره.

صدایی از وسیله ی چهارچرخی که شبیه بچه ی اتوبوس شوالیه و ماشین بتمن بود و با سرعت تمام به سمت آن ها میامد شنیده شد.

- از سر راهم برید کنااااااار.
-عمرا عقب نشینی کنیم.
-ما تا ابد ایستاده ایم. همینجا هم استاده ایم.
-ارباب.
-پروفسور.

بووووووم.

کم کم گرد و خاک ها خوابید. مرگخواران و محفلی ها روی زمین افتاده بودند. تسترال و هیپوگریف هم پنچر شده بودند و در گوشه ای افتاده و دور سرشان ستاره میچرخید. ارنست پرنگ راننده ی اتوبوس جادویی از وسیله اش پیاده شد و در سمت مسافر را باز کرد.

-بچه ها پیاده شید. این هم تئاتری که گفتم با نمایش هری پاتر و لرد ولدمورت.

و با خودش فکر کرد عجب جاپارکی گیر اوردم. یکی از بچه ها پیراهن ارنست را کشید.
-عمو مطمئنی این نمایش اسمشو نبره؟
-بله این نمایش ماست.
-

کودکان با دیدن لردولدمورت درجا قالب تهی کرده و کم مانده بود شلوارشان را خیس کنند. هراسان داخل اتوبوس چپیدند و با لرز از پشت پنجره ها، ولدمورت را نظاره میکردند. لرد به ارنست نزدیک و با اخم به او خیره شد.

-ای مردک. هیچ معلوم هست چیکار میکنی؟ بدیم بلامون تیکه تیکه ات کنه، رودولفمون قیمه قیمه ات کنه، دای مون خونتو بخوره و فنریرمون ببلعتت ؟
-اما جناب لرد من فقط یه راننده ام که از پدر و مادر این بچه ها پول گرفتم بیارمشون گردش.

بلاتریکس که بر اثر ضربه و برخورد با اتوبوس کمی موهایش مرتب شده بود سریع انهارا افشون کرد و به لرد نزدیک شد و آرام در گوشش زمزمه کرد.
-ارباب. لطفا نکشیدش من نقشه ی بهتری براش دارم.
-باشه بلا میسپاریمش به تو.

بلاتریکس چوبدستیش اش را از قلاف ازاد کرد و رو به روی ارنست با حالت تهدیدآمیزی قرار گرفت.
-گفتی این بچه هارو اوردی گردش؟ از پدر مادرشون حتما پول هم گرفتی درسته؟
-بله بانو.
-چه قدر؟
-سی و پن... بیست گالیون.
-به من دروغ نگو.
-سی...سی و پنج گالیون به ازای هر بچه.
-همش مال ماست.
-اما... .
-اعتراضی داری؟
-

بلاتریکس پایش را داخل اتوبوس گذاشت و نهایت تلاشش را کرد که لبخندش صمیمی به نظر برسد و بچه هارا راضی کند تا به داخل تئاتر بروند اینطوری با یک تیر چند نشان زده میزدند هم پول ارنست را به جیب میزدند، هم درصدی از سود تئاتر را میگرفتند و هم به عنوان بازیگر حقوق دریافت میکردند.


ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱ ۱۸:۳۷:۱۵
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱ ۱۸:۴۰:۴۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷
#66
در هاگوارتز اما...

دامبلدور به سمت کسی که بیرون اتاقش ایستاده بود نعره زد:
-یکی دودونه از اون بی مصرف هاش را بفرست. انرژی سیاهمون داره حیف میشه.میخوایم چند نفرو شکنجه کنیم.

فرد پشت در به سرعت رفت و در حین رفتن به این فکر میکرد که دامبلدور بیش از حد شبیه لرد ولدمورت شده و باید فکری کرد پس به جای اینکه نفر بعدی را صدا کند. رفت و از باغچه ی خانوم گاردن یک چغندربچه ی سخنگو پیدا کرد و با خود به پیش بلک دامبلدور آورد.

-این دقیقا چیه؟
-چغندر قند هستم. کوچیک شمام هر کی و هرجا بخوای و هر وقت بخوای برات دو سوته شیکارش میکنم.
-تو میتونی مبارزه کنی؟ اخه یه کم کوچولویی. بر و رویی هم که انچنان نداری. تو برای فتح وزارتخونه چیکار میتونی بکنی؟
-منو اینجوری چی نگاه نکنین من واسه خودم لات بچه ای هستم. میتونم هر کی رو بخوای نفله کنم.

اما دامبلدور به سند محکم نیاز داشت. چشمانش را ریز کرد و چغندر را از نظر گذراند. فکری به ذهنش رسید تبسمی کرد و بالای سر جغندر رفت.

-برو و همشونو بکش. تمام اون خائنین رو. اگه بتونی اینکارو بکنی ینی برای حمله به وزارت خونه اماده ای.

چغندر چشم هایش هم مثل بدنش قرمز شد و چون قرمز روی قرمز دیده نمیشه چشمهاش ناپدید شد که همین ابهتش رو بیشتر میکرد. کاتانای سیاه خودش رو برداشت و از روی پل هاگوارتز به سمت گروه دوم که در جنگل ممنوعه بودند حرکت کرد.

دامبلدور از بالای برج همه چیز را زیر نظر داشت. هاگوارتز خاکستری حالا مکانی برای یکی از شیطانی ترین جادوگر های زمان شده بود.


اما هنوز بودند کسانی که روشنایی برایشان معنی دیگری داشت و هر جور شده سعی میکردند که همه چیز را درست کنند. صدای پای چندتایشان وقتی روی چوب های خشک پا میگذارند شنیده میشود.

-از جنگل ممنوعه متنفرم. هنوز نرسیدیم.
-غز نزن داریم میرسیم.


این صدای هری بود که به رون میگفت. پنه لوپه که جلوتر از همه قدم برمیداشت کمی ردای ابی اش را تکاند و ایستاد و رو به جمع کرد.

-خب اینجوری بهتره. حداقل میتونیم همفکری کنیم که چطور دامبلدور رو از این وضعیت خلاص کنیم. هر کسی باید نظر بده. ما از تکنیک طوفان فکری استفاده میکنیم.

و جوری که همه ببینند شنل من یک ریونی ام را به اهتزاز دراورد.

هری و رون زانو زدند زیر پای پنه و گفتند:
-احسنت بانوی من.


- احمقاااا. الان وقت اینکارا نیست.
الستور با چماغش روی سری رون کوبید و ادامه داد.

-باید هر چه سریع تر راهی پیدا کنیم.

با حرف الستور همه دوباره روی مشکل متمرکز شدند و شروع به تفکر و ایده دادن برای حل مشکل ایجاد شده کردند و با هر قدم به سمت هاگوارتز نزدیک تر میشدند.




ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۷ ۱۱:۲۷:۱۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن امتحانات
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#67
استاد وارنر
1-یه جانوریو فرض کنین که همه معتقدن تخم ارزشمندی داره. علت با ارزش بودن این تخم رو شرح بدین.

تخم در بسیاری از پستانداران غده ی جنسی به شمار میرود که وظیفه ی تولید گامت نر یا ماده را بر عهده دارد. بنابراین طبیعی است اندامی با ارزش باشد چون بدون آن نمیتوان ادامه نسل داد.

2. از کجا می‌شه فرق یه جانور واقعی از جانورنماش رو فهمید؟ می‌تونین فقط یه جانورو در نظر بگیرین و تفاوتش با حالت جانورنماش رو توضیح بدین.

جانوری رو که میخوام مدنظر بگیرم سگ هستش. شما میتونید یک سگ واقعی رو با یک سگ جانورنما مقایسه کنید و از نحوه ی جیش کردنشون متوجه بشید که جانور هست یا جانور نما.
مطمئنا یک جانور نما خودش را پشت درختی سنگی بوته ای قایم میکند در حالی که جانور واقعی اصلا اهمیتی به اطراف خود نمیدهد و برایش مهم در ان لحظه خالی کردن مثانه اش است نه حرف مردم.
-----------------------------------------
استاد زلر
1-استفاده‌ی زیاد از فیلیکس فلیسیس چه عوارضی داره؟
عوارض فیلیکس فلیسیس بستگی به شخص مصرف کننده و قدرت کبد ان شخص ربط دارد مطمئنا اگر کسی به طور مداوم از نوشیدنی اسلاگ&هورن استفاده میکرده فیلیکس فلیسیس نمیتواند حتی عوراض خفیفی هم بر جای بگذارد.

2_ دو مورد از فایده‌های پاتیل معجون سازی را بیان کنین. استفاده از پاتیل برای معجون سازی جزو فواید حساب نمیشه!

الف-استفاده برای درست کردن دیزی سنگی در روز های جمعه.
ب-از پاتیل های بزرگ میتوان برای قایم شدن استفاده کرد.
-----------------------------------
استاد فاست
1-کدوم یکی از روش‌های پیشگویی گفته شده رو میپسندین؟ چرا؟(گوی پیشگویی، تشخیص احتمال بارش چه چیزی از روی ابرها، صور فلکی)

واقعا باید بگم از هیچکدوم از روش های پیشگویی دل خوشی ندارم و روش ابداعی مردم خاورمیانه که فال قهوه معروف است رو بیشتر میپسندم. چون این پیش گویی قابلیت برملا کردن زن دوم، میزان خوش بختی در سی سال آینده، الزام به خدمت و... را دارد که از سایر ابزار پیشگویی چنین چیزی امکان پذیر نیست.

2. در چه مواقعی برای پیشگویی، ما از گوی پیشگویی استفاده میکنیم؟ (4 مورد)

مواقعی که شخصی به ما مراجعه میکنه و میگه که برام با گوی پیشگویی کن.
مواقعی که گوی پیشگویی در لیست ابزار تقلب در شرطبندی نیست.
مواقعی که چیزی جز گوی پیشگویی برای پیشگویی کردن نداشته باشیم.
مواقعی که گوی پیشگویی میپره بغلمون و میگه یوز می بِیبی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
#68
تصویر کوچک شده


سوژه سرخگون فراری

روز مسابقه

زمین کوییدیچ در هیجان و فریاد های تماشاچیان می‌لرزید. اتوبوس های دو تیم هافلپاف و ریونکلاو با فاصله کمی از یکدیگر جلوی درب اصلی هاگوارتز رسیدند. ارنست پرنگ که رانندگی اتوبوس زرد رنگ را بر عهده داشت ترمز دستی را کشید.
-خب بچه ها رسیدیم. امیدوارم برنده بشید. بوس بوس. به امید هلگا، برید دیگه... .

رز زلر گوش ارنی را گرفت و آرام پیچاند و به سمت در اتوبوس کشید.
- میای تو هم با ما.
-رز تو رو هلگا! من اصن ترس از ارتفاع دارم آخه. چشمام سیاهی میره. دستم میلرزه. شمال و جنوب رو گم میکنم. شلوارمو خیس میکنم.

ویبره‌ی رز شدت گرفت و محکم تر گوش او را پیچاند.
- اومدی آخه لامصب چرا اصن تو تیم؟ اونم مهاجم. داری مرض مگه؟

تانکس و لیندا گوش ارنست را از دست رز نجات دادند و سعی کردند کمی او را آرام کنند. رز آب پاکی را روی دست ارنی ریخت.
-میکنی تو بازی. گفتم همین که. مهم نیست چیه اصلا هم برام بهونت.

ماتیلدا به سمت عقب اتوبوس رفت و دو عضو مجازی تیم که رباتی بیش نبودند را روشن کرد. همه چوب دستی ها، چماق ها و جارو هایشان را برداشتند و از اتوبوس پیاده شدند و به سمت اتاق استراحت تیم رفتند. هنوز کمی تا شروع بازی وقت مانده بود که باید روی استراتژی شان کار میکردند.
رز با چوب دستی اش روی کاغذ انواع روش های ضد حمله را به بازیکنانش یاد آوری میکرد و به سوالات آن ها پاسخ میداد.

-خب بذاری ارنی تو باید تاتسویا رو جا. و بعد ... ارنی؟ کو پس ارنست؟

همان لحظه ارنست از دستشویی بیرون آمد.

- هی بچه ها من تغییری کردم ؟

همگی سر تا پاهای ارنست را برانداز کردند ولی تغییری نیافتند.
-نه خیر.
-همون بودی که بودی.
-نکنه دوپینگ کردی!
-نه بابا دوپینگ چیه ولش کنید اصن. خب رز چی میگفتی؟

و به سمت رز رفت . در دل به خودش گفت " مرلین رو شکر که کسی نفهمید پوشک پوشیدم. اینجوری اگه اون بالا اتفاقی هم بیوفته آبروم نمیره."

پیش از آنکه رز بتواند استراتژی را بار دیگر برایش توضیح دهد، در رختکن زده شد.
-تیم هافلپاف. مسابقه داره شروع میشه کاپیتان تون باید بره به اتاق تریبون.

رز عذاب وجدان داشت. وقت نشد که برای بار پنجم استراتژیشان را دوره کنند. فقط و فقط چهار دور و نصفی خوانده بودند!
- ما باختیم این بازی رو صفر هیچ ! نیستیم آماده. برم بایدهم...کنین دعا به درگاه هلگا، برسونه شاید تقلبی چیزی بمون.

و برای اخرین بار اعضای تیم دست هایشان را روی هم گذاشتند و فریاد زدند:
-زنده باد ننجون!

اتاق تریبون

کاپیتان تیم ریونکلاو از قبل پشت تریبون قرار گرفته بود. رز با قدم های آرام پشت تریبون رسید. گلویش راصاف و میکروفونش را تنظیم کرد. صدایی از بلندگوی مرکزی به گوش رسید.
- وان... تو...تری...فایت!

آندرومدا با لبخند ملیحی شروع کرد.
- سلام به همه‌ی طرفداران خوبمون. به امید روونا امروز این زردپوش های بی استعداد رو هزار بر هیچ میبریم.

صدای همهمه خبرنگاران و فلش دوربین ها بلند شد. نوبت رز بود.
-بیند عقاب در خواب جام کوییدیچ.
- چون تا امروز نوار زردرنگ دور جام کشیده نشده و نمیشه، جام رو زرد رنگ ساختن که دلتون نشکنه.
-نیست بلند پروازی بر ریونکلاویان عیب .
-حداقل ما میتونیم پرواز کنیم و مثل شما تونل نِمیکَنیم.

صدای هو کردن از طرف تماشاچی‌ها شنیده شد. شوخی با گورکن از خط قرمز های رز بود. رز با صورت قرمز با شدت تمام لرزید و تریبون و میکروفون به طرفی پرت شدند. آندرومدا هم به سمت او آمد.
چند دقیقه بعد دو کاپیتان موهای همدیگر را میکشیدند و به همدیگر لگد میپراندند که باعث افزایش هیجان و فریاد تماشاچیانی شد که این صحنه را از روی نمایشگر توی ورزشگاه می دیدند.

بالاخره حراست ورزشگاه توانست دو کاپیتان را از هم جدا کند. هر دو تیم از راهرو ی منتهی به زمین بیرون آمدند. تماشاچیان هورا میکشیدند و از اینا که برای تولد و عروسی استفاده میکنند پرت میکردند. رز به کمک لیندا و ماتیلدا ارنست را روی جارو گذاشت و اورا با طلسم به جارو چسباند. وقتی خیالشان از بابت ارنی راحت شد، خودشان هم سوار جارو هایشان شدند.
داور مسابقه صندوقچه ی حاوی توپ ها را باز کرد. اسنیچ با لبخند شیطانی به بازیکنان نگاه میکرد و سرخگون توسط داور به هوا پرتاب شد. مسابقه شروع شده بود.

توپ درست روی به روی ارنست بود. جلو رفت دستش را لرزان برای ضربه زدن به توپ بالا آورد که زئوس توپ را قاپید و برای لادیسلاو فرستاد. درست قبل از زدن ضربه، گیاه آدم خوار پای لادیسلاو را گاز گرفت و لادیسلاو موقعیت را از دست داد.
دروازه بان هافلپاف توپ را برای مهاجم دیگرشان فرستاد. رز توپ را قاپید و با یک ضربه ی بی نهایت محکم توپ را از حلقه رد کرد. لاتیشا حتی نتوانست واکنشی نشان بدهد. آن طرف زمین آندرومدا و ماتیلدا در تعقیب اسنیچ بودند. اسنیچ قهقهه زنان جا خالی میداد و فرار میکرد.

تانکس چماغش را چرخاند و مستقیم به شما که صاحب توپ بود، نگاه کرد. آماده بود تا بازدارنده را با قدرت به سمتش بفرستد. پشت شما، رز منتظر پرتاب تانکس بود.
شما به طرف دروازه حرکت کرد. بازدارنده از سمت تانکس پرتاب شد. رز فاصله اش را با شما کمتر کرد. سوت داور حواس رز را پرت کرد و متوجه جاخالی دادن شما نشد و بازدارنده صورت رز را بوسید.

چشم ها از روی بازدارنده به سمت داور چرخید که دستش را به سمت تانکس دراز کرده بود.
-تیم هافلپاف به دلیل آوردن شخصی غیر از اعضای تیم داخل زمین حذف میشه.

دهان همه ی هافلپافی ها، حتی روی نیمکت، از تعجب باز مانده بود. رز با صورت سرخ و دردآلود به سمت داور رفت.
-ما کی نبوده رو آوردیم تو لیست؟
-اون دختری که اونجاست کیه؟
-تانکسه دیگه.
-نه دیگه! تانکس ایشونه.

و با دست عکس تانکس را روی کاغذ نشان داد که موهای سیاه و چشمان آبی داشت ولی بازیکن توی زمین چشم های مشکی با موهای ابی داشت.
رز دگرگون نما بودن تانکس را به کل فراموش کرده بود. بعد از ارائه ی کلی سند و مدرک که شخص داخل زمین همان تانکس است داور اجازه ادامه ی بازی را داد و شما که با سرخگون دقیقا بغل حلقه ایستاده بود توپ را تبدیل به امتیاز کرد.

...

آملیا و نیمفادورا موفق شدند تعادل مهاجم ریونکلاو ی را با پرتاب پشت سرهم بازدارنده بهم ریزند. گیاه آدم خوار که زیادی گرسنه مانده بود، با دهان باز و آبی که از آن بیرون می‌آمد، به سمت سرخگونی که از ابتدای مسابقه یک لحظه هم قرار نداشت، پرواز کرد. سرخگون با سرعت بیشتری فرار کرد و از رزی که سعی در گرفتنش داشت فاصله گرفت و به ثور نزدیک تر شد. ثور چکشش را بالا آورد تا با پرتابی سه امتیازی سرخگون را به سمت دروازه پرت کند که سرخگون باز هم فرار کرد.

این بار به مهاجم سوم هافلپاف یعنی ارنست نزدیک شد. ارنست می لرزید و به نظر نمی‌رسید برایش خطری داشته باشد. حتی برای گرفتنش هم تلاشی نمی کرد.

- بوووووووم !

صدای انفجاری از نزدیکی به گوش رسید. بازیکنان و تماشاگران باهم به پشت سرشان، جایی که فکر می‌کردند منبع صداباشد نگاه کردند. افرادی با کت و شلوار های مشکی و چوبدستی های آماده ی شلیک داخل زمین بازی شدند و تمام زمین را گرفتند. بازرسان وزارت خانه کنار تمام بازیکنان و حلقه ها ایستادند. فریاد های شاد تبدیل به جیغ های هراسان شد.
پروفسور اسلاگهورن سرش را به زور از پنجره‌ی اتاقی که انجمن اسلاگ در آن تشکیل می‌شد، در آورد.
-اینجا چه خبره؟

سر بازرس جارویش را به سمت اتاق مذکور و کله‌ی نیمه بیرون اسلاگهورن هدایت کرد. عکس مجرم تحت تعقیبی را جلوی چشمش گرفت.
-شما این رو میشناسید؟
-البته اون همینجا زندگی میکنه.
-شما توی دردسر بزرگی افتادین. این توپ به جرم قتل، فرار از ازکابان و گرفتن رشوه برای برنده کردن تیم ها تحت تعقیبه.
-ینی چی؟
-این سرخگون فراریه آقا.

ماموران وزارت سرخگون را گرفته و تیوپی آهنی دورش انداخته و با زنجیر سفت او را بسته بودند. بازیکنان خشک شده در حالت حمله و دفاعی که پیش از آمدن بازرسان بودند، مبهوت به سرخگون که داخل قفس بزرگی گذاشته شد و آرام آرام ازآنجا دور میشد، خیره شدند.

ارنست آرام پیش رز رفت:
-حالا میشه فرود بیایم پوشک من بیشتر از این جا نداره.


ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲ ۲۱:۱۸:۰۴


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۷
#69
درودی دوباره...

اینقدر من حیا دارم و خجالتی ام و از مدیر هم میترسم امشب هم منتظر جواب استاد خوبمون میمونم بعدش اگه جغدی جوابی چیزی نیومد فردا منتقل میکنم به دفتر مدیریت.

با تشکر...


هوریس و لینی عزیز ممنون.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷
#70
استاد وارنر، گویا مدیر برگشتن اگه احیانا فراموش کردین؛ لطفا بگین ویرایش کنن نمره بنده رو.


درود به اساتید نشسته توی دفتر و در حال نوشیدن چای که با چشماشون کسی رو که از در اومده تو، رو قورت میدن.( تراژدی)

استاد تورپین میخواستم بدونم دلیل اصلی نمره ی پایین به تکلیف بنده چی بوده؟


شما در سوال دوم گفتین که :

"چرا گویِ پیش بینی گِرده"؟ ولی من خوندم "چرا گوی پیش بینی کَرده" ؟

که خب مطمئنا جواب ها یکسان نخواهد بود. بعد از فهمیدن این موضوع تقریبا بیخیال اعتراض زدن شدم ولی خب چون یه معترض واقعی هیچوقت عقب نمیکشه کمی بیشتر گشتم و دیدم که دانش آموز استریکس در این تکلیف مثل من چنین اشتباهی کردن و سوال رو اشتباه فهمیدن. ( از اینجا جالب میشه) که من رفتم توی لیست نمره ها و دیدم نمره ایشون شده 9. جواب سوال دوم 3 نمره بوده. ینی به جواب ایشون نمره دادین؟ اگه نمره دادین لطفا به من هم بدین. اگه نمره ندادی چطور ایشون 9 گرفتن؟
اونم در حالی که جواب سوال اول تنها 7 نمره است... !!!

با توجه به اینکه انتظار تکلیف های بلند دارید، من تکلیف ایشون رو بلند نمیبینم که بتونه حتی هفت نمره ی کامل از سوال اول رو بگیره.
( مطمئنا تشخیص اینکه چه نمره ای داده بشه با استاد هستش و بی ادبی نمیکنم ولی با توجه به حرف ها و مدارک میگم.)

حالا نگاه میکنم یا دلیل خوبی دارین که مطمئنا دارین، یا اینکه نمره به من اضافه میشه یا اینکه نمره از اون دانش اموز و بقیه کسانی که اینجوری نوشتن کسر میشه.

موفق باشید استاد تورپین.


تکلیف من
لیست نمرات


ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۶ ۲۲:۲۶:۵۰
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۶ ۲۲:۲۷:۳۳
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۶ ۲۲:۳۹:۰۷
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۶ ۲۲:۳۹:۴۲

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.