سوژه سرخگون فراری
روز مسابقهزمین کوییدیچ در هیجان و فریاد های تماشاچیان میلرزید. اتوبوس های دو تیم هافلپاف و ریونکلاو با فاصله کمی از یکدیگر جلوی درب اصلی هاگوارتز رسیدند. ارنست پرنگ که رانندگی اتوبوس زرد رنگ را بر عهده داشت ترمز دستی را کشید.
-خب بچه ها رسیدیم. امیدوارم برنده بشید. بوس بوس. به امید هلگا، برید دیگه... .
رز زلر گوش ارنی را گرفت و آرام پیچاند و به سمت در اتوبوس کشید.
- میای تو هم با ما.
-رز تو رو هلگا! من اصن ترس از ارتفاع دارم آخه. چشمام سیاهی میره. دستم میلرزه. شمال و جنوب رو گم میکنم. شلوارمو خیس میکنم.
ویبرهی رز شدت گرفت و محکم تر گوش او را پیچاند.
- اومدی آخه لامصب چرا اصن تو تیم؟ اونم مهاجم. داری مرض مگه؟
تانکس و لیندا گوش ارنست را از دست رز نجات دادند و سعی کردند کمی او را آرام کنند. رز آب پاکی را روی دست ارنی ریخت.
-میکنی تو بازی. گفتم همین که. مهم نیست چیه اصلا هم برام بهونت.
ماتیلدا به سمت عقب اتوبوس رفت و دو عضو مجازی تیم که رباتی بیش نبودند را روشن کرد. همه چوب دستی ها، چماق ها و جارو هایشان را برداشتند و از اتوبوس پیاده شدند و به سمت اتاق استراحت تیم رفتند. هنوز کمی تا شروع بازی وقت مانده بود که باید روی استراتژی شان کار میکردند.
رز با چوب دستی اش روی کاغذ انواع روش های ضد حمله را به بازیکنانش یاد آوری میکرد و به سوالات آن ها پاسخ میداد.
-خب بذاری ارنی تو باید تاتسویا رو جا. و بعد ... ارنی؟ کو پس ارنست؟
همان لحظه ارنست از دستشویی بیرون آمد.
- هی بچه ها من تغییری کردم ؟
همگی سر تا پاهای ارنست را برانداز کردند ولی تغییری نیافتند.
-نه خیر.
-همون بودی که بودی.
-نکنه دوپینگ کردی!
-نه بابا دوپینگ چیه ولش کنید اصن. خب رز چی میگفتی؟
و به سمت رز رفت . در دل به خودش گفت " مرلین رو شکر که کسی نفهمید پوشک پوشیدم. اینجوری اگه اون بالا اتفاقی هم بیوفته آبروم نمیره."
پیش از آنکه رز بتواند استراتژی را بار دیگر برایش توضیح دهد، در رختکن زده شد.
-تیم هافلپاف. مسابقه داره شروع میشه کاپیتان تون باید بره به اتاق تریبون.
رز عذاب وجدان داشت. وقت نشد که برای بار پنجم استراتژیشان را دوره کنند. فقط و فقط چهار دور و نصفی خوانده بودند!
- ما باختیم این بازی رو صفر هیچ ! نیستیم آماده. برم بایدهم...کنین دعا به درگاه هلگا، برسونه شاید تقلبی چیزی بمون.
و برای اخرین بار اعضای تیم دست هایشان را روی هم گذاشتند و فریاد زدند:
-زنده باد ننجون!
اتاق تریبونکاپیتان تیم ریونکلاو از قبل پشت تریبون قرار گرفته بود. رز با قدم های آرام پشت تریبون رسید. گلویش راصاف و میکروفونش را تنظیم کرد. صدایی از بلندگوی مرکزی به گوش رسید.
- وان... تو...تری...فایت!
آندرومدا با لبخند ملیحی شروع کرد.
- سلام به همهی طرفداران خوبمون. به امید روونا امروز این زردپوش های بی استعداد رو هزار بر هیچ میبریم.
صدای همهمه خبرنگاران و فلش دوربین ها بلند شد. نوبت رز بود.
-بیند عقاب در خواب جام کوییدیچ.
- چون تا امروز نوار زردرنگ دور جام کشیده نشده و نمیشه، جام رو زرد رنگ ساختن که دلتون نشکنه.
-نیست بلند پروازی بر ریونکلاویان عیب .
-حداقل ما میتونیم پرواز کنیم و مثل شما تونل نِمیکَنیم.
صدای هو کردن از طرف تماشاچیها شنیده شد. شوخی با گورکن از خط قرمز های رز بود. رز با صورت قرمز با شدت تمام لرزید و تریبون و میکروفون به طرفی پرت شدند. آندرومدا هم به سمت او آمد.
چند دقیقه بعد دو کاپیتان موهای همدیگر را میکشیدند و به همدیگر لگد میپراندند که باعث افزایش هیجان و فریاد تماشاچیانی شد که این صحنه را از روی نمایشگر توی ورزشگاه می دیدند.
بالاخره حراست ورزشگاه توانست دو کاپیتان را از هم جدا کند. هر دو تیم از راهرو ی منتهی به زمین بیرون آمدند. تماشاچیان هورا میکشیدند و از اینا که برای تولد و عروسی استفاده میکنند پرت میکردند. رز به کمک لیندا و ماتیلدا ارنست را روی جارو گذاشت و اورا با طلسم به جارو چسباند. وقتی خیالشان از بابت ارنی راحت شد، خودشان هم سوار جارو هایشان شدند.
داور مسابقه صندوقچه ی حاوی توپ ها را باز کرد. اسنیچ با لبخند شیطانی به بازیکنان نگاه میکرد و سرخگون توسط داور به هوا پرتاب شد. مسابقه شروع شده بود.
توپ درست روی به روی ارنست بود. جلو رفت دستش را لرزان برای ضربه زدن به توپ بالا آورد که زئوس توپ را قاپید و برای لادیسلاو فرستاد. درست قبل از زدن ضربه، گیاه آدم خوار پای لادیسلاو را گاز گرفت و لادیسلاو موقعیت را از دست داد.
دروازه بان هافلپاف توپ را برای مهاجم دیگرشان فرستاد. رز توپ را قاپید و با یک ضربه ی بی نهایت محکم توپ را از حلقه رد کرد. لاتیشا حتی نتوانست واکنشی نشان بدهد. آن طرف زمین آندرومدا و ماتیلدا در تعقیب اسنیچ بودند. اسنیچ قهقهه زنان جا خالی میداد و فرار میکرد.
تانکس چماغش را چرخاند و مستقیم به شما که صاحب توپ بود، نگاه کرد. آماده بود تا بازدارنده را با قدرت به سمتش بفرستد. پشت شما، رز منتظر پرتاب تانکس بود.
شما به طرف دروازه حرکت کرد. بازدارنده از سمت تانکس پرتاب شد. رز فاصله اش را با شما کمتر کرد. سوت داور حواس رز را پرت کرد و متوجه جاخالی دادن شما نشد و بازدارنده صورت رز را بوسید.
چشم ها از روی بازدارنده به سمت داور چرخید که دستش را به سمت تانکس دراز کرده بود.
-تیم هافلپاف به دلیل آوردن شخصی غیر از اعضای تیم داخل زمین حذف میشه.
دهان همه ی هافلپافی ها، حتی روی نیمکت، از تعجب باز مانده بود. رز با صورت سرخ و دردآلود به سمت داور رفت.
-ما کی نبوده رو آوردیم تو لیست؟
-اون دختری که اونجاست کیه؟
-تانکسه دیگه.
-نه دیگه! تانکس ایشونه.
و با دست عکس تانکس را روی کاغذ نشان داد که موهای سیاه و چشمان آبی داشت ولی بازیکن توی زمین چشم های مشکی با موهای ابی داشت.
رز دگرگون نما بودن تانکس را به کل فراموش کرده بود. بعد از ارائه ی کلی سند و مدرک که شخص داخل زمین همان تانکس است داور اجازه ادامه ی بازی را داد و شما که با سرخگون دقیقا بغل حلقه ایستاده بود توپ را تبدیل به امتیاز کرد.
...
آملیا و نیمفادورا موفق شدند تعادل مهاجم ریونکلاو ی را با پرتاب پشت سرهم بازدارنده بهم ریزند. گیاه آدم خوار که زیادی گرسنه مانده بود، با دهان باز و آبی که از آن بیرون میآمد، به سمت سرخگونی که از ابتدای مسابقه یک لحظه هم قرار نداشت، پرواز کرد. سرخگون با سرعت بیشتری فرار کرد و از رزی که سعی در گرفتنش داشت فاصله گرفت و به ثور نزدیک تر شد. ثور چکشش را بالا آورد تا با پرتابی سه امتیازی سرخگون را به سمت دروازه پرت کند که سرخگون باز هم فرار کرد.
این بار به مهاجم سوم هافلپاف یعنی ارنست نزدیک شد. ارنست می لرزید و به نظر نمیرسید برایش خطری داشته باشد. حتی برای گرفتنش هم تلاشی نمی کرد.
- بوووووووم !
صدای انفجاری از نزدیکی به گوش رسید. بازیکنان و تماشاگران باهم به پشت سرشان، جایی که فکر میکردند منبع صداباشد نگاه کردند. افرادی با کت و شلوار های مشکی و چوبدستی های آماده ی شلیک داخل زمین بازی شدند و تمام زمین را گرفتند. بازرسان وزارت خانه کنار تمام بازیکنان و حلقه ها ایستادند. فریاد های شاد تبدیل به جیغ های هراسان شد.
پروفسور اسلاگهورن سرش را به زور از پنجرهی اتاقی که انجمن اسلاگ در آن تشکیل میشد، در آورد.
-اینجا چه خبره؟
سر بازرس جارویش را به سمت اتاق مذکور و کلهی نیمه بیرون اسلاگهورن هدایت کرد. عکس مجرم تحت تعقیبی را جلوی چشمش گرفت.
-شما این رو میشناسید؟
-البته اون همینجا زندگی میکنه.
-شما توی دردسر بزرگی افتادین. این توپ به جرم قتل، فرار از ازکابان و گرفتن رشوه برای برنده کردن تیم ها تحت تعقیبه.
-ینی چی؟
-این سرخگون فراریه آقا.
ماموران وزارت سرخگون را گرفته و تیوپی آهنی دورش انداخته و با زنجیر سفت او را بسته بودند. بازیکنان خشک شده در حالت حمله و دفاعی که پیش از آمدن بازرسان بودند، مبهوت به سرخگون که داخل قفس بزرگی گذاشته شد و آرام آرام ازآنجا دور میشد، خیره شدند.
ارنست آرام پیش رز رفت:
-حالا میشه فرود بیایم پوشک من بیشتر از این جا نداره.