سوژه ی جدیدآنتونین با خوشحالی وارد اتاق لرد شد و گفت:
- مای لرد! بدبخت شدن! بیچاره شدن! بالاخره اونا رو دزدیدیم!
لردولدمورت:
- عالی بود! حالا میتونیم جهان رو نابود کنیم!
فلش بک
قطار سربازان سفید در حال حرکت بود و دامبلدور در حالی که آب دهانش از یک طرف بیرون میریخت
به خواب عمیقی فرو رفته بود. بقیه ی اعضای محفل هم خواب بودند. قطار حاوی 10 کلاهک هسته ای خطرناک بود. کلاهک هایی که میتوانند برای ساخت بمب اتمی استفاده شوند! ناگهان صدای تاپ و توپی بلند شد. تعدادی مرگخوار و نیمچه مرگخوار و نوچه مرگخوار و غیر مرگخوار وارد قطار شدند. ماده ای بیهوش کننده در هوا پخش کردند و به واگن کلاهک ها نزدیک شدند.دسته جمعی یا ابوالفضلی گفتند تا کلاهک ها را بلند کنند اما موفق نشدند. به همین علت آنتونین به دنبال رضازاده رفت و او را هم در ماجرا دخیل کرد.
- آخ حسین جون..دستت درست...یه کمکی بکن!
آنها دسته جمعی کلاهک ها را برداشتند و فرار کردند. همان دم برای مرگ محفلی ها یکی از کلاهک ها را منفجر کردند و با بقیه به امارت اربابی مالفوی آپارات کردند.
پایان فلش بک
-- عالی بود! حالا میتونیم جهان رو نابود کنیم! زود باشین اونا رو توی کامیون بذارین و به آذربایجان منتقل کنین! اونجا اونا رو منفجر میکنیم!
دستورات لرد سریعا انجام شد . اما در راه آذربایجان ناگهان جینی با حرکتی خفنز متوجه قضیه شد. او همراه با فرد و جرج با حالتی شبیه جیمزباند(!
)به دنبال کلاهک ها راه افتادند. تا به آنها رسیدند، جرج با حرکت باحالی وارد کامیون شد و با در آوردن کلاهک ها کامیون را به درون دره انداخت! بی سیمی را برداشت و به دامبلدور خبر داد:
- جرج، مرکز... ما توانسته ایم با حرکتی گولاخ همه ی 8 کلاهک را نجات دهیم!
- اوی الاغ! آخه نه تا بوده!
- چی؟
در این زمان روفوس با پای پیاده
ان یکی کلاهک را در کیف گذاشته بود و با خود میبرد.....