تصویر شماره ۱۱-هری! هری!
هری پشت سرش رو نگاه کرد. خدای من! اون یک جن خانگیه!
هری که از ترس همراه با تعجب زبونش بند اومده بود با صدایی نسبتا بلند بریده بریده پرسید:
-تو... تو... دیگه کی هستی؟
دابی با صدایی یواش و لرزون گفت:
-هیس! یواش تر! نکنه می خوای اون مشنگ چاق که داره میاد سمت اتاقت صدامو بشنوه؟
هری پرسید:
-کی رو میگی؟
دابی خواست حرفش رو ادامه بده که ناگهان صدای ورنون دورسلی، شوهر خاله ی بدجنس هری، در حالی که فریاد می زد موجب ترس هری و دابی شد:
-هری! باز با پسرم چیکار کردی؟ می کشمت!
هری گفت:
-وای! حالا باید چیکار کنم؟
دابی که انگار از قبل بیشتر ترسیده بود با همان صدای ترسان گفت:
-من در رو با جادو قفل می کنم.
آقای دورسلی وقتی دید در قفل شده، سعی کرد در رو بشکنه...
-دابی یک کاری کن!
-دستت رو بده به من هری.
-برای چی؟
-گفتم دستت رو بده!
هری دست های لرزونش رو گذاشت توی دست های دابی و اونها در کمتر از حتی یک ثانیه به یه جای خیلی دور منتقل شدن...
------
پاسخ:سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
یکم سریع پیش رفتی. کاشکی کمی اتاقی که توش قرار داشتن و ظاهر هری و دابی رو بیشتر برامون توصیف می کردی تا بتونیم بیشتر داستانت رو توی ذهنمون تجسم کنیم.
یه نکته مهمی که به نظرم اومد باید بهت بگم اینه که دابی معمولا خیلی به هری احترام می ذاره. مثلا اون دیالوگ که به هری میگه:
نقل قول:
-هیس! یواش تر! نکنه می خوای اون مشنگ چاق که داره میاد سمت اتاقت صدامو بشنوه؟
کمی با شخصیت مطیع دابی که اکثرا به هری میگه "قربان" در تضاده. یکی از علت های این تضاد میتونه امری بودن جملاتت باشه.
نه تنها دابی بلکه اکثر جن های خونگی شخصیتی مطیع دارند و عادت ندارند به جادوگر ها دستور بدن.
این اشکال با توجه بیشتر به شخصیت های مختلف و دقت روی گفتار و رفتارشون حل میشه.
ولی در کل خلاقیتت توی جا به جایی روند ماجرا خوب بود. توی ایفای نقش میتونی بیشتر تمرین کنی و نکات بیشتری هم یاد بگیری.
تایید شد!مرحله بعد:
گروهبندی