پایان سوژهپس از اینکه مشابه گادفری (گادفری تقلبی) و همین طور بقیه ی محفلی ها تقلب هایشان را تمام و کمال نوشتند، همگی با هم به سمت سالن برگزاری امتحانات شتافتند و با چهره هایی که آمیزه ای از تشویش و امید بود، بر صندلی هایشان جلوس کردند. ورقه های امتحانی پخش شد و محفلی ها با کله داخل برگه های تقلبشان فرو رفتند.
در همین لحظه مراقب امتحان بالای سر پنه لوپه ایستاد و با لحنی خطرناک گفت:
- ببینم اینا چیه؟
دختر مو نارنجی آب دهانش را قورت داد.
- چیزه
... اینا دستورالعملای آشپزیَن... ببینین. دستور پخت پیراشکی پیاز و سالاد پیاز و اینا.
- اون وقت چرا جلوی چلو پیاز فرمول انتگرال نوشتی؟
- چون ریاضیات مخصوصا انتگرال پایه ی همه چیه.
ابروهای مراقب از شدت تعجب آن قدر بالا رفت که از کادر صورتش خارج شد. او این بار به سمت مشابه گادفری رفت و مشغول چک کردن عکس کارتش شد.
- یه دیقه صورتتو بیار بالا ببینم.
مشابه گادفری آب دهانش را قورت داد و به آرامی سرش را بالا آورد. مراقب با خشونت چانه ی او را گرفت و در حالی که کله اش را محکم به چپ و راست تکان می داد، گفت:
- چرا چشمات مث عکست عسلی نیست؟
مشابه گادفری در حالی که پیچ های شُل شده ی گردنش را سفت می کرد، گفت:
- اِ حتما پریده بیرون.
و نگاهش به لنزهای عسلی رنگی که روی زمین افتاده بود، خیره ماند. مراقب که روح سادیسمی اش بیدار شده بود، دوباره به چانه ی گادفری چنگ انداخت.
- چی گفتی؟
- چیزه... گفتم این عکسه جُتوشاپ شده.
مراقب پس از شنیدن این حرف، می خواست به سمت دیگری از سالن برود که نگاهش به برگه های تقلب مشابه گادفری افتاد.
- آهان! مچتو گرفتم.
اما به جای مچ، باز هم چانه ی او را سفت چسبید.
- نه، نه! سوءتفاهم شده. اینا شعرای عاشقونه ایَن که واسه معشوقَم نوشتم.
- اون وقت مقدار اوره ی موجود در ادرار چه ربطی به شعر عاشقونه داره؟
- این جا من عشقو به سَمّی که تو ادراره تشبیه کردم.
مراقب بعد از دیدن مهارت پنه لوپه در اختراع دستورالعمل های آشپزی و مهارت مشابه گادفری در سرودن اشعار عاشقانه دیگر نمی توانست آن آدم سابق باشد. این بود که سالن را ترک کرد و در افق محو شد. محفلی ها هم با خاطری آسوده تقلب هایشان را به برگه ی امتحان انتقال دادند، نمره ی بیست کلاس را گرفتند و پله های موفقیت را یکی پس از دیگری طی کردند... البته درستش این بود که داستان طور دیگری تمام می شد و می توانستیم بگوییم: "پس، نتیجه می گیریم که انسان های متقلب سزای اعمال ناپسندشان را می بینند." اما خب، نشد که بشود!