هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بهترين نويسنده در بحث هاي هري پاتري(غير رول پلينگ)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۸۴
#1
من هم مجبورم از بین سه نفر آرتیکوس،بلیز،مونتاگ یکی انتخاب کنم که کار خدایی سختیه.البته با توجه به اینکه فعالیت برادر آرتیکوس جدید کمی کم تر از قبل هست من فکر می کنم باید یکی از بین بلیز زابینی و مونتاگ انتخاب کرد. به نظر من چون همیشه بلیز زابینی در بحث ها شرکت کرده و همیشه پست های خیلی کامل و واضحی رو می زنه در ضمن پست هاش هم اغلب بسیار بلند و منطقی هست و آخرش هم خدایی خوب نتیجه میگیره(حالا بگذریم که معمولاً باهاش مخالفم)من یهش رای میدهم.الیته نباید فعالیت مونتاگ رو هم نادیده گرفت اما بخاطر اینکه پست های بلیز خیلی با حرارت هست و نظرات مخالف رو خیلی خوب جواب میده و بالاخره هر چی باشه ما باهم یک کدورت کوچیک هم داشتیم من رای به بلیز زابینی میدهم.
رای من:برادر بلیز زابینی


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: آیا اسنیپ برای کشتن دامبلدور واقعا طلسم "آواداکداورا" رو به کار برد؟
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۸۴
#2
آقا جون شما که می گید برجش بلنترین برج هاگوارتز هست.آیا کسی با چشمای خودش سیر کامل سقوط دامبلدور رو دید که از بالای اون به پایین بیفته فکر می کنم در صورت عدم وجود شاهد عینی بازم فاوکس میتونسته بیاد و اربابش رو رو هوا بقاپه و ببره همونطوریکه دامبلدور در کتاب 5 همین کار رو انجام داد..حالا از اون بگذریم طلسم آوادا آثار خاص خودش رو داره مثلاً اثر ترس و تعجب و وحشت در صورت اون بنده ی خدایی که مورد اثابت قرار گرفته که هیچ کدوم تو صورت دامبلدور نبوده.
البته حرفli Potter@و پ.ایگور کارکاروف(DarkMan) هم جای تأمل داره و میشه احتمال وقوعش رو بررسی کرد.
باتشکر


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: اسنیپ: مرگ‌خوار ولدمورت یا یار وفادار دامبلدور؟
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#3
چاکر همه بر و بچس خوش تیپس.
فکر می کنم این 50 تاپیکی باشه که حداقل من درباره ی این موضوع جنجال برانگیز توش می نویسم ولی خوبه به هر حال هر چند وقت یکبار یک پیام بازرگانی صفا می ده.
آقا چند دفعه بگیم دامبلدور...... آخه اگه ......بود اونم با آواداکداورا اثر تعجب و ترس تو صورتش کجا رفته.تو کتاب نوشته فقط مقداری خون از گوشه ی لبش ریخته بیرون.در ضمن کسی هم فکر نمی کنم سیر سقوط دامبل رو دیده باشه.بعد از اون هم کسی جنازش رو ندید.یک خورده خوش بین باشین بابا.تازه این من و شما نیستیم که داستان رو می نویسیم رولینگ هرکاریبخواد می کنه ما هم بکم و کر و لال نمی تونیم روش حرفی بزنیم.
با تشکر


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: ایا اسنیپ برای کشتن دامبلدور واقعا طلسم "اوادا" رو به کار برد؟
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۴
#4
برادر جادویی اونی که گفتی مال یک تاپیک دیگه بوده حداقل یک خورده عوض میکردی.
در ضمن من هم می گم ممکنه اسنیپ یک ورد دیگری رو در ذهنش بکار برده تا فقط دامبل رو از پنجره بندازه بیرون.بعدش هم کسی دقیقاً سیر سقوط دامبلدور رو دیده؟!!!
ولی اگه قرار باشه که دامبلدور مرده باشه(که به طور آزمایشی من اینطور فکر می کنم) نمی دونم حداقل چیزی مبنی بر این به ذهنم نمی رسه که آیا با طلسم دیگری هم می تواند کسی رو بکشه و نور سبز هم نداشته باشه


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۴ ۲۲:۳۹:۳۹

در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: ارتباط 2 جمله از كتاب پنجم و ششم ، نويد بخش برگشت دامبلدور ؟
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۴
#5
باسلام
ظاهراً من سومین نفری هستم که از با نظر مونالیزا موافقه که البته چیز جدیدی نیست.
اولاً که بعضی ها در گفته هاشون ذکر کردن که به نظر اونها رولینگ در بیان عظمت اسنیپ کمی زیاده روی کرده و در این یک قلم یک نموره اشتباه تو کارش هست.آخه آدمای منصف تا قبل از این اگه (من فقط خودم رو مثال می زنم)من از رولینگ ایراد می گرفتم (که توی یک تاپیک این کارو کردم)دیگه تیکه پاره شدم که رولینگ هیچ ایرادی تو کارش نیست و او نویسنده ی خیلی خوبی هست و اون اشتباهاتش فقط در حد سوتی است و الا ماشاءالله
آخه یک همچین اشتباهی کوجاش کوچیکه که به خاطر اون دو دسته ی خیلی بزرگ رو در مقابل همدیگه انداخته توی یک بحث جدل اساسی.که البته هم معتقدم هیچ اشتباهی در این یک قلم صورت نگرفته.اگه قراره کتاب رو از صحتش مبرا کنیم دیگه هیج حرفی نمی تونیم بزنیم.پس لفطاً هر جا که به نفعتون بود به رولینگ(به قول هوکی عزیز)گیزر ندید.
در ضمن این اصلاً مربوط به این تاپیک نیست ولی بلید در صحبتشون نقل کردن که رولینگ آدمی مسیحی است و اعتقادات داره و خواسته پاکی دامبلدور رو نشون بده.خب در اینکه رولینگ یک آدم موحد هست که حرفی نیست اما اگر می خواست این رو تو کتاب نشون بده کتابش این قدر سکولار نمی شد.
از همه این حرفا بگذریم با دلیل3 و 4 پسر جادویی خیلی موافقم دمت گرم.بعدش هم من باری چندمین بار میگم اگه دامبلدور مرده باشه داستان خیلی بی سر و ته خواد شد.
با تشکر از رفقا
___________________
در ضمن یک دلیل دیگه(که همین الان دیدم):
تمام کسانیکه توسط آوادا کداورا کشته شدن اثر ترس و تعجب در صورتشون موج می زده.که با توجه به اون چیزی که توی کتاب شش اومده خداییش بحثی از حالت ترس و تعجب تو صورت دامبلدور گفته و دیده نشده.
باتشکر
____________________
دو پست یکی شده .... پس ویرایش رو برای چی گذاشتند؟؟؟

سیریوس


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۴ ۲:۱۶:۳۱

در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: اعضا سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴
#6
سلام خدمت تمام بر و بچس خوش تیپ
من هم نیسح هستم.اگه به کسی توهین نباشه و با اجازه بزرگترا 16 سالمه.تقریباً 9 ماهی هست با این سایت آشنام ولی چون اون موقع GMAIL نداشتم عضو شدنم دردسر بود.من 7 سال یا 8 سال پیش با این کتاب آشنا شدم.البته اون موقع حرفی از هری پاتر تو ایران نبود.تا جام آتش خوندم بعدش بوسیدمش گذاشتمش کنار چون معتقدم آدم از خوندن کتای هایی در زمینه های دیگه باز می داره.بعد با تب و تاب کتاب شیش باز روباره برگشتم.البته اون موقع هنوز محفل ققنوس رو نخونده بودم.حالا بی خیال دیگه زیاد مهم نیست.در ضمن متولد تهرانم و اصلیتم همشهری لوسیوس هستم.مورد علاقه ترینم هم هندسه تحلیلی و فیزیک پلانک بید.بازیگرای مورد علاقهم هم از مردها:برد پیت،آنتونی هاپکینز،رابرت ردفورد و استاد رابرت دنیور . از زن ها هم از بازی جودی فاستر و اسکارلت جانسون خیلی خوشم میاد.من هم امید دارم ساعات خوشی با هم داشته باشیم.

باتشکر


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: چرا در" ایران" هری پاتر.ارباب حلقه ها و........... نداریم؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴
#7
نظر من بیشتر با صفحه ی پیشی ها می خونه.البته دلیل سوم برادر بیل ویزلی رو هم قبول دارم.اما من حرفم اینه که ببینید اصل حرف هری پاتر کجاست.فکرشو بکنید اگه یک نویسنده ی ایرانی یک همچین کتابی رو می نوشت با ید چه قسمت هایی از اون حذف می شد.اصلاً شما تصور کنید یک همچین کتابی رو یک نویسنده ی ایرانی می نوشت،اون وقت چندنفر رغبت به خوندنش می کردن.یعنی چون یک خورده در بین ما این موضوع غریبه است در نتیجه اصلاً فکرش رو هم نمی کنیم.
تازه اگر یک کتاب با این محتوا قرار بود در ایران به چاپ برسه خیلی محدودیت براش ایجاد می شد و نظر من اینه که با توجه به فرهنگ ایران شاید اصلاً مضمون داستان عوض می شد.در ضمن این رو هم اضافه بکنم بحث رو زیاد پر و بال ندید چون ممکنه بحث به جاهای ممنوعه برسه.در جواب آخرین حرف های Reza & Harry می گم که با این همه باز ما داریم در مورد این مسئله خیلی کم مایه می ذاریم چون اون قضیه ای که ایشون در آخر نوشتشون بهش اشاره کردن حق مطلبش خیلی بالاتر از این حرف هاست و بحثش با این موضوع اصلا قابل مقایسه نیست.
با تشکر


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: چرا در" ایران" هری پاتر.ارباب حلقه ها و........... نداریم؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#8
ببخشید برادر ولی لطفاً این بحث دین و سیاست رو وسط نکش.بحث سر اینجا است که ما اصلاً تو فرهنگمون چه قبل از اسلام چه بعدش یک همچین چیزایی نبود.ما اصلا یک همچین چیزهایی با پوست و خونمون اجین نیست.این قضیه برای این به وجود اونده که بقیه خیلی خرافه گرا تر از مان والا مثلا مگه نبود که اون کشیش ورداشته بود کتاب هری پاتر رو سوزونده بود.بعدشم کی گفته ما داستان نویس یا رمان نویس نداریم.بهتر بود می گفتید ما نویسنده هایی که تخیلی می نویسن نداریم.به هر حال یک نگاهی بندازید ببینید چه قشری از جامعه ی ایران هری پاتر یا ارباب حلقه ها رو می خونن.همشون تقریباً همسن من و شمان(البته ما که کوچیک شماییم).با این حساب من نظرم اینه که وقتی نویسندگی به دست نسل ما برسه خودتون شاهد این خواهید بود که یک همچین داستان هایی هم نوشته خواهد شد.
این رو هم اضافه بکنم اگه نوشته های ایرانی به نظر شما خوب نیست نظر خودتون است و شما اگر خوشتون نمیاد لطفاً توهین نکنید.اگر یک خورده در دنیا واقعی سیر بکنید(منظورم به غیر از هری پاتره)اون نوشته ها هم براتون پر معنی میشه.
البته این یک تذکر آیین نامه ای بود نه یک سوءاستفاده از تیریبون
با تشکر


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: دفتر ناظران تالار اسرار (مجوز تاپیک را از اینجا بگیرید)
پیام زده شده در: ۰:۰۲ جمعه ۲۳ دی ۱۳۸۴
#9
سلام ناظر محترم!
ببخشید دوباره مزاحم شدم.می خواستم با اجازتون تاپیکی بزنم با این موضوع:
چه کسی سال بعد معلم دفاع در برابر جادوی سیاه خواهد بود.
فکر میکنم هدفشم مشخص باشه.



ویرایش ناظر: از نظر من اشکالی نداره میتونی بزنی ولی اگه جیمز مخالفت کرد میتونه تاپیک رو پاک کنه.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۱۳:۱۹:۴۹

در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#10
بعد از گذراندن 24 ساعت مرگ بار در آن برج نفرین شده، وقتی به جایی رسیدند که دست کم از زامبی و کرم و اینفری و ... درش خبری نبود و کمی احساس امنیت کردند هری به یا دآورد که چقدر خسته است و دیگر تاب و توان ایستادن را هم ندارد.
-فکر کنم این جا امن ترین جاییه که توی این برج هست.
هرمیون با استیصال پاسخ داد:
-اگر هم نباشه مهم نیست.من که دیگه خیلی خسته شدم و ...
- آره.من باید حتماً کمی بخوابم
به این ترتیب هر کدوم گوشه ای از آن مکان که اصلاً شکلش هم معلوم نبود به طوریک هری تنها چیزی که میدید هرمیون بود دراز به درازافتادند.هری چشمانش را روی هم گذاشت تا بخوابد اما ناگهان فکر وضعیت رون مانند سنگی دریای نسبتاً آرام دلش را دوباره متلاطم کرد.یعنی هم اکنون رون کجا بود و در چه وضعیتی به سر می برد.نمی خواست به با افکار نحس وضعیت خود را از این وخیم تر کند و از خستگی زیاد حتی فکر رون هم جلوی خواب او را نگرفت...
-هری.هری پاشو.چقدر می خوابی.
و با صدایی آرام و آکنده از وحشت ادامه داد: ضاهراً که صبح شده.
هری چشمانش را باز کرد اما با کمال تعجب همه جا را تاریک میدید و تنها ذره ی مادی که در آن فضای تاریک مه آلود خودنمایی می کرد هرمیون بود.
- - ما چند ساعته خوابیم.شاید هنوز صبح نشده...
-نه بابا الان یک 5 ساعتی هست خوابیم.حداقل اینجور که ساعتم نشون میده.
- پس چرا این مکان نفرین شده هنوز اینقدر تاریکه.
- حالا خوبه خودتم میگی نفرین شده ست.تازه نکنه یادت رفته تو ما رو آوردی اینجا
هری می خواست جوابش را بدهد اما قبل از اینکه لب از لب باز کنه هرمیون اضافه کرد:
- زود باش اگه زود تر راه بیفتیم به نفعمونه.
هری ترجیح داد بجای مخالفت اطاعت کند.با این ترتیب دوباره در راه رویی مه آلود و آکنده از ترس به راه افتادند.دوباره حس و آشنای وحشت و دلهره ی هری در وجودش شعله ور شد.تنها صدایی به گوشش می رسید صدای قدم همای دو جفت پا بود که مانند پتک بر سرش فرود می آمد.صدای پا ضعیف تر شد و ناگهان هری صورتش را برگرداند تا ببیند ایندفعه چه حادثه ای در انتظار اوست.اما خوش بختانه خبری نبود و فقط هرمیون کمی جامانده بود.
- تورو خدا یک خورده تند تر بیا.صدای پات که به گوشم نمیرسه...
- باشه باشه.فقط چرا این دفعه این راهروی لعنتی اینقدر بلند شده.من که کم کم دارم می ترسم
- من هم همینطور ولی فکر نمی کنم چاره دیگه ای جز رفتن داشته باشیم.
هر دو شانه به شانه ی یکدیگر ادامه دادند.بالاخره به تقاطع رسیدند.ظاهراً داشنند وارد یک هزارتوی دیگر می شدند.هری با آنجا آشنا بود ولی چیزی که بیشتر از همه مایه ی ترسش می شد این بود که هزار تویی به آن بزرگی چه طور در آن برج جا شده بود.تا قدم به هزار تو گذاشتند صدای تیک تیک سقوط قطرات آب مانند سوزن بر سر او فرو می رفت.صدای قدم هایشان بلندتر شده.آوای زوزه ای سوزناک نیز از انتهای نا کجا آباد موجب ناراحتی هری می شد.سرعت قدم هایش را بیشتر کرد و از اولین پیچ گذشت.اما هنوز کاملا نپیچیده بود که صدای جیغ هرمیون دلش را فرو ریزاند.سرش را برگرداند ولی هچیکس آنجا نبود.نه یکبار دیگر او در این برج نفرین شده تنها شده بود.وحشت و سرما لحظه به لحطه وجودش را فرا می گرفت دیگر تاب تحمل ترس را نداشت و ترسان با سرعت بیشتری به راه خود ادامه داد.ترس این تنها احساسی بود که در آن فضای مه آلود و سوزناک به دلش القا می شد.ازپیج دیگری گذشت صدای جیغ هرمیون انگار از بالای سرش به گوش میرسد:
- هری از رون فاصله بگیر.نه....
- هرمیون.تو کجایی...
اما صدایی نیامد و باز سکوتی مرگبار بر وجودش سایه افکنده بود.رویش را برگرداند، ناگهان نوری را از ته راهرو دید که سوسو می زد با تمام توان شروع به دویدن کرد.نقطه ی امیدی در وجودش روشن شده بود اما صدای نفس های آتشینی وجودش را در ژرفای تاریک وجودش فرو می برد.جرات نگاه به پشت سرش را نداشت و فقط میدوید و به سوی نور می رفت اما نه راهروی روبه رویش ناگهان بسته شد.لحظه به لحظه صدای نفس ها ازپشت سرش به او نزدیکتر می شد.تا جایی که حرارت نفس ها موجب سردی هر چه بیشتر وجودش می شد.از پیچ راهرو گذشت اما ناگهان چهره ی رون را در مقابل خود دید چهره اش را به خوبی نمیدید.
-اِ.سلام رون.... کجا بودی؟
لرزش صدایش کاملا مشخص بود.
صدای بی روح اما سرشار از شرارت که مشخص بود متعلق به رون نبود پاسخ داد.
- دیگه اهمیتی نداره...
-هری آرام آرام به عقب می رفت و رون هم به اون نزدیک تر می شد.
-چرا داری فرار می کنی هری؟
هری جوابی برای گفتن نداشت.ناگهان سردی دیوار پشت سرش شعله های وحشتش را برافروخت.دیگر هیچ راه فراری نداشت.رون لحظه به لحظه به او نزدیک می شد و سرنوشتی شوم انتظارش را می کشید.حالا دیگر قیافه ی رون را می توانست ببیدند.چشمانش سفید رنگ بود و از گوشه ی چشمش قطرات خون می چکید.مایع سبز لزجی از شقیقه اش جاری بود.
-می خوای چیکار کنی.جلو نیا.ازمن دور شو.
سریعاً چوب دستیش را بیرون کشید اما با نگاه رون دستانش انگار داشتند آتش می گرفتند و مجبور چوب دستیش را بیندازد.
قهقهه های شیطانی صدای دورگه ای که از حنجره ی رون خارج می شد در فضا می پیچید.دندان های زردش خون آلود بود و انگار برای دریدن گردنش له له می زد.ناگهان دستان سرد رون می دور گلوی او پیچید و می خواست او را خفه کند و او را از زمین جدا کرده بود.هری تقلا می کرد و سعی داشت خود از دستان رون خلاص کند و سعی و تلاشش فایده ای نداشت.صدای ضربان قلبش تنها چیزی بود که در آن لحظه به گوش او می رسید دیگر توان نفس کشیدن نداشت.تمام نیروی باق مانده اش را جمع کرد و فریاد زد:
-کمک....
ناگهان چهره ی رون تغییر کرد و مو های سفیدش بلند صورت پیرزن را پوشاده بود کنار رفت و با حالتی دیوانه وار و مملو از شرارت نعره زد:
-دیگه برای کمک خواستن دیر شده.تو موفق نشدی مرحله ی سوم روبگذرونی و حالا معلوم شد که تو دیگه نمی تونی....
-نههههههههههه
*************
-هی آروم تر.وقتی شب هیچی نخوری معلومه کابوس میبینی.پاشو بجنب تازه نمازت هم قضا شد.
هری و واج مانده بود...


در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره بر امروزت که فردایت نه ای آگه






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.