مایک من هم اومدم عضو بشم. دیدم نشان ژاندارم ماه دست تو افتاده حسودیم شد اومدم بترکونم تا اون نشان گیر من بیاد.
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و پیاده شد و رفت که حاجی رو بقل کنه که یهو...
عله گاز ماشین رو گرفت و شن و ماسه هایجاده خاکی رو ریخت رو صورت دو بدبخت
عله سرش را از ماشین بیرون آورد و بهشون خندید..
مرلین هم اولش عصبانی شد
ولی بعدش به شادمانی به طرف عله فریاد زد:
جلوتو ببین
عله سرشو چرخوند....
بنگ گ گ گ گ گ گ گ
ماشین با یه درخت تصادف کرد.عله با کله رفته بود تو فرمون..بلیز انگشت پایش رفته بود تو چشماش و کور شده بود چون از چماش خون به بیرون می جهید.
مارکوس دست رو دنده بود و بقیه بدنش بیرون به شاخه درخت گیر کرده بود و ازش خون می چکید..سامانتا و هیپزیبا هم به هم گره خورده بودن...
وضع خفنی بود..همه تموم کرده بودند..
اون طرف جاده حاجی و مرلین می خندن به طور فجیع...
ویژژژژژژووژژژژژدابسسسسسس دوپسسسسسس
مرلین: عله برو دیگه حاجی رو آوردم..اوهوی عله با تو هستم..
عله از خواب پرید و با ترس گفت:
هان..چی میگه؟
مرلین: هیچی حاجی رو آوردم...اصلا معلوم هست کجایی اینجا نبودی..
عله: وای. نمی دونی عجب توهمی بود؟!!!!