سلام
يه شعر خفن!
:
صدتا جادوگر،دسته به دسته
بي نظم و ترتيب،هر جا نشته
هر جادوگر هست،خوش حال و خندان
چوبدستي اي،در دستان آن
جادوگران را،در كنار هم
در سايتي باحال،جمع كردن با هم
توپ است و باحال،مثل آنان است
رنگش طلايي،نامش جمال است!
منظور من رو،باحال بگيريد
اسم اون سايتو،از من بگيريد
جادوگران است،نامك اين سايت
كوچيك و كم جا،مثال يك كايت!
شعرمو ديدي؟خوب بود و خفن؟
اگه بگي نه،مي كشمت من!
*توضيح نويسنده:همان طور كه ملاحظه شد،در بعضي جاها قافيه تنگ آمده و به همراه آن،شاعر هم به جفگ آمده! ولي انصافا باحال نبود؟!
دوشعر خفن!:
جادو ها را بنه،خيز و بنگر
كه چگونه ولدمورت برآمد
مرگخواران در رستخيزند
عالم از سپيد رويي درآمد
چهره بست و چون زهر گرييد(1)
*
الف.دال بپاشيد ازهم
شدند آن ها همه يكسر ابلق
دامبلدور درآمد ز هاگوارتز
خنده اي كرد مغموم و دلگير
كه دگر وقت جنگ و جدال است
*
جادوگر خيز كامد سياهان
مرگ زود از شب جوشيد
لرد به خانه درآمد چو آتش
مرگ پوشه چو طوفان خروشيد
جادو از لرد شده هفت رنگه
*
آن مرگخوار پي جادوكردن
برسر خانه مي پرد باز
چوبدستي دارد به دستان
مرگ هر لحظه زايد
اجسادي همه خرد و زيبا!
*
آفتاب طلايي بتابيد
بر سر جامعه ي جادويي
دامبلدور بلند شد از خواب
لبخند زد شادمان و در خواب
لرد بر ما كشيد يك فرياد!
از ترنس اسفندياري ملقب به ترنس يوشيج!
**توضيحات:1-گرييد:گريه كرد
خوب بود؟
---------------
من ميگم كه بيايم به شعرها راي بديم.موافق ها دستا بالا!