هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با ناظران محترم تالار اسرار
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
#1
1-مجوز می خوام راجع به اینکه آیا کج پا (گربه هرمایونی) جانورنما (انیماگوس) هست؟
2-مجوز برای اینکه آیا هری یک دگرگون نماست؟ (با توجه به اینکه می توانست موهای خود را رشد دهد.)


تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
#2
اون شب چنان سرد بود که حتی شیشه های آن خانه نیز با وزش باد می لرزیدند و لرد هم چنان به راه ادامه می داد تا به خانه آن دو عامل مرگش برود و عامل را از سر راه بر دارد.
- ارباب داریم به خانه آنان نزدیک می شویم.
لرد: ساکت باش دم باریک.
دم باریک: ولی لرد, این من بودم که به شما گفتم خانه آنان کجاست. ارباب شما باید از من متشکر باشید.
لرد: به چه حقی چنین حرف هایی بر زبان می رانی, گستاخ؟ سایلنشیو...
دم باریک دیگر ساکت شده بود.
لرد: تو برو اونجا آنجا بایست و منتظر من بمان.
دم باریک که نمی توانست حرف بزند بدون هیچ حرفی امر لرد را اطاعت کرد. لرد به سمت در خانه رفت. از خانه صدای زنی می آمد:
- آره جیمز... تازه هری را خوابانده ام. امشب خیلی گریه میکرد. داشتم نگرانش می شدم.
جیمز: اصلا نگران نباش لیلی. می اینجام.
لرد زیر لب: بیشتر باید نگران خودت باشی دختر خانم. آلوهومورا
در کاملا باز شد. مردی با عینک های گرد و موهای به هم ریخته روی مبل خانه نشسته بود و در حال مطالعه ی روزنامه پیام امروز بود. در آن طرف زنی در آستانه در اتاقی ایستاده بود.
لیلی: جیمز...
جیمز سرش را از روزنامه بیرون آورد.
لرد: شب بخیر کوچولوها
جیمز: خفه شو.
جیمز از روی مبل پرید و خواست چوب نازکش که روی زمین افتاده بود بردارد.
لرد: آچیو... خیلی دیر جنبیدی پاتر. فکر می کردم دامبلدور باید بیشتر از اینجا یادت داده باشه.
صدای ضربان قلب جیمز و لیلی خیلی بلند شده بود. صدای گریه ی بچه ای از توی اتاقی که لیلی دم اون ایستاده بود بلند شد.
لرد: الان می آم کوچولو.
لیلی به درون اتاق پرید و در را بست. لرد به طرف در به راه افتاد و این بار جیمز بود که سد راه لرد می شد.
لرد: فکر نکنم بتونی بدون اون چوب کاری بکنی.
جیمز: اگه راست می گی و خیلی ادعا می کنی, پس بایست تا دوئل کنیم.
لرد: دوست داری بازی کنیم؟ شروع می شه... آواداكداورا.
نور سبز به طرف جیمز جهید و جیمز نیز به پشت مبل.
لرد: مگه نمی خواستی دوئل کنی کوچولو؟
جیمز: اگه راست می گی چوبم را پس بده ترسو.
چشمان لرد در تاریکی سایه ردایش نمایان تر شد.
لرد: خفه شو, آنگورجو...
این بار جهیدن جیمز فایده ای نداشت.
لرد: باز هم فکر می کنی من ترسو هستم؟
لرد جلو رفت و بالای سر جیمزی رسید که از درد روی زمین افتاده بود.
لرد: بازی کردن تمام شد... تو باختی... کبریت...
چوب لرد به آرامی بالا آمد: آواداکداورا
نور سبز درد جیمز را پایان بخشید. حرکت آهسته لرد به سمت در اتاق ار سر گرفته شد: آلوهومورا...
اتاق خالی بود. لرد جلو رفت. در پشت تخت کوچک چوبی لیلی کودکی را در آغوش داشت و به مانند بید مجنون هاگوارتز می لرزید.
لرد: لیلی, تو دختر سر به راهی هستی. بچه را به من بده و جون خودت را بردار و برو.
اولین قطره اشک از چشمان لیلی بر روی سر کودک فرو ریخت.
لرد: فکر کنم. اسمش هری باشه... خودم شنیدم داشتی به اون احمق می گفتی... راستی خیلی راحت مرد.
لیلی تکان شدیدی خورد و دومین قطره اشکش چکید. لیلی بلند شد. چشمانش پر از اشک بود. لیلی چوبش را در دستش می فشرد.
لرد: اوه لیلی می خوای بجنگی؟ فکر نمی کنی کمی برای این کارا زود باشه؟ من فقط بچه را می خوام.
لیلی: نه.
لرد: اكسپليارموس... باز هم نمی دی؟
لیلی حالا دست خالی بود. لرد چوبش را محکم تر گرفت.
لرد: لیلی سریعتر بچه را بده.
لیلی: نه... خواهش می کنم. من را بکش ولی هری را نه...هری نه.
لرد: آخه برای چی جونت را برای این یک ذره می دی؟
لیلی: دوستش دارم.
و سومین قطره اشک لیلی چکید.
لرد: اَه... خوشم نیومد... بچه را بده.
لیلی: نه...هری نه...هری نه.
لرد: آواداکداورا.
لرد نفرین را به سمت هری کوچک فرستاد اما این لیلی بود که با پشت کردن به چوب لرد کشته شد.
لرد: اَه...دختر احمق.
لرد با پایش لیلی که بر روی زمین افتاده بود صاف کرد و هری کوچک که با چشمان سبز به او نگاه می کرد را از زیر بغلش بیرون کشید.
لرد: آه کوچولو... دیگه نمی تونی مانع من بشی... آواداکداورا.
نور سبز به سمت هری کوچک حرکت کرد ولی تنها اتفاقی که افتاد صدای جیغ او بود و شکافی بر روی پیشانی کودک. صدای گریه بچه تا به حال به این قدر بلند نبود. اما لرد. اثری از وی نبود. در آن اتاق تنها یک زن مرده و بچه ای در آغوشش بود که بچه با صدای بلند گریه می کرد. صدای گریه کودک با صدای وزش باد سرد و صدای موتوری که از دور دست می آمد گره خورده بود و دم باریک همچنان در انتظار بود.

بهتره که سعی کنی دیالوگهات به زبان گفتاری نوشته بشن!
یکیم این که دیالوگهای لرد خیلی معمولی بود انگار مثلا لوسیوس داره این حرفارو میزنه!
ولی این ولدمورته و ما از ولدمورت انتظار داریم دیالوگهاش بیرحمانه باشن...مثلا این که ولدمورت از لیلی بپرسه: "آخه برای چی جونت را برای این یک ذره می دی؟" کلا یه جوریه!!

رو دیالوگها کار کن تا تایید شی!
مطمئنم که میتونی!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۵ ۱۵:۳۴:۳۱

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#3
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز – عقب

ديروز نيز مانند روزهاي ديگرم با (افكار) پريشان خويش بر چمن هاي خيس هاگوارتز دراز كشيده بودم و به (آسمان) آبي بالاي سرم نگاه مي كردم. ابرهاي سفيد رنگ به مانند تكه هاي پنبه بر روي آسمان مي رقصيدند و (چرك) هاي آنرا تميز مي كردند، انگار آسمان را براي روز عيد آماده مي كردند؛ اما فايده اي نداشت زيرا تمامي بچه ها براي اوقات (فراقت) به پيش خانواده هايشان مي رفتند و آسمان هاگوارتز را نمي ديدند. امروز هاگوارتز حال و هواي ديگري داشت. صبح كه از (خواب) بيدار شدم و به سالن عمومي گروهم رفتم ديدم كه همه بچه ها به من (لبخند) مي زنند. از روي چمن ها بلند شدم. به ساختمان هاگوارتز كه پشت سرم بود نگاهي انداختم. ناگهان ديدم كه (جغد) بزرگي به سمتم (پرواز) مي كند. (كنجكاو) شدم بدانم چه چيزي با خود مي برد. جغد به من نزديك شده بود و ناگهان به من برخورد كرد و باعث شد كمي به (عقب) بروم. اما به پاي جغد هيچ چيز نبود. به راه افتادم تا موضوع جغد را به معاون مدرسه اطلاع بدهم. موضوع مشكوكي بود.

پايان

تایید شد. ولی کاش یه کم بیشتر راجع به مشکوک بودنش توضیح می دادی.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۳:۳۸:۰۱

تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
#4
نام کامل: پيتر پتي گرو
گروه: اسلیترین
توضیحات: جانور نمایی هستم غیر قانونی. به خاطر ترس از لردسیاه همیشه از دستورات وی اطاعت می کنم. در دوران مدرسه در مدرسه علوم و فنون جادوگری و ساحری هاگوارتز با سه نفر دوست بودم: پاتر, لوپین و بلک. در واقعه ای در یکی از خیابان های مشنگی انگشت خودم بردیدم و خیابان را منفجر کردم و همین باعث شد سیریوس بلک مقصر شناخته شده و به زندان برود. تا سالها پیش خانواده ویزلی به صورت موش زندگی می کردم و تنها ترسم در دنیا بازگشت لرد و گربه ای به نام کج پا بود. تا اینکه بلک از آزکابان فرار کرده و باعث شد من از آن خانوده جدا گردم. و یک سال بعد با تقدیم گوشت من, اسخوان تام ریدل و گوشت هری پاتر, لرد بازگشت. هم اکنون من در خدمت لرد هستم و دستی جادویی به جای یکی از دستانم قرار دارد.
----------------------------------------------------------
(جدا از معرفی) من رباستین لسترانج سابق هستم. لطفا شناسه قبلی مرا ببندید.
با تشکر


شما باید با قانون جدید وارد ایفای نقش بشین. اول توی تاپیک بازی با کلمات پست میزنین .در صورت تایید ، می تونین توی تاپیک کارگاه نمایش نامه نویسی پست بزنین .وقتی توی هر دو تاپیک پستتون تایید شد ، می تونین این جا پست معرفی شخصیت خودتون رو بزنین. این قانون برای عضو قدیمی و جدیدم یکیه .در ضمن برای بستن شناسه بلیت ارسال کن...موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲۱:۱۴:۴۷

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.