هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۱:۳۰ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#1
پاترونوس من يك عدد خره كه به شدت جفتك ميندازه! تصویر کوچک شده



Re: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۷:۳۸ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷
#2
سلاو!

من الان يه ساله رولاي گابريلو ميخونم تو سايت بغلي،و بنظرم سوژه ها و پدرازش و كلا طنزش و اينا خيلي داركزه!
راي من:گابريل دلاكور!



Re: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#3
سلو!

هم چيه؟تازه وارد نديدي؟ تصویر کوچک شده من خيلي وقته تو جادوگران ميگردم!فقط عضو نمي تونستم بشم چون كاميم باقاليده بود و اينا!
تو اين مدت بين جديدا از رولاي گراوپي خيلي خوشم اومد!خيلي باوال و داركز بودن!
راي من:
گراوپ!



Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷
#4
... خسته و بی حوصله به سمت تالار اسلیترین حرکت می کرد و ناراحت بود که چرا در این موقعیت پروفسور اسلاگهورن را نیافته . گویا باید فردا به دیدارش می رفت و موضوع را با او در میان می گذاشت ... برای همین با سرعت بیشتری به راهش ادامه داد و راهش را پیمود .
---------------------------------------------------------------------------
تالار خصوصی اسلیترین مملو از دانش اموزانی بود که خسته از تکالیف و امتحانات روزانه می نالیدند...تام با حالتی تحقیر برانگیز به ان ها نگاه کرد و سپس پوزخندی زد و به راهش ادامه داد.
در خوابگاه پسران جک مکین پسر لاغر مو قرمزی با کک مک هایی که سراسر صورت سپیدش را گرفته بود روی تخت دراز کشیده بود و بقیه برای انجام تکلیف معجون سازی به تالار اصلی رفته بودند.به اسمان تاریک و ستاره های درخشان نگاه کرد و با فکر فردا به خواب عمیقی فرو رفت!
---------------------------------------------------------------------------
صبح زود از خواب بیدار شد و مشغول لباس پوشیدن شد تا پس از خوردن صبحانه در سرسرای اصلی ، نزد پروفسور اسلاگهورن برود و از او سؤالاتش را بپرسد .
... قبل از حرکت نگاهی به تکالیفش انداخت و پس از آنکه از کامل بودنشان اطمینان حاصل کرد از خوابگاه پسرانه ی اسلیترین خارج شد و به سمت سرسرای اصلی رفت .
----------------------------------------------------------------------
هیاهوی همیشگی سرسرا را فرا گرفته بود.با بی میلی بر سر میز نشست.فکر رسیدن به اهداف شومش یک لحظه نیز راحتش نمیذاشت. به سرعت،نون برشته را در دهان خود کرد و با ولع،نوشیدنی خود را نوشید. به آرامی از جای خود بلند شد و پیش بسوی کلاس حرکت کرد.
----------------------------------------------------------------
با ترديد وارد كلاس شد،دير رسيده بود.هوا انباشته از بخار معجون هاي شاگردان بود.اسلاگهورن كه متوجه ورود او شده بود بدون اينكه سرش را بلند كند گفت:
-بشين تام،بقيه كارشونو شروع كردن!
طبق معمول تنها روي آخرين نيمكت نشست و با حواسپرتي مشغول وزن كردن پودر دندان مانتيكور شد.آنقدر ذهنش مشغول سوالش بود كه متوجه نشد اسلاگهورن به آرامي بالاي سرش آمده است.ناگهان به خود امد،حالا زمان مناسبي براي پرسيدن سوالش بود...



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
#5
نام : پنه لوپه كليرواتر
سن: 23 سال و شونصد دقيقه!
گروه:راونكلاو
خصوصيات ظاهري:
يه دختر نسبتا قد بلند،با چشم و موهاي قهوه اي،يه عالمه مرتب و اينا!قيافش بدك نيست كلا!

خصوصيات اخلاقي: خوب،ارشده ديگه!يه آدم منظم، نسبتا مغرور و خوشحال!به گروهش افتخار ميكنه!كلا شنگوله!
نكته:من سه خط بيشتر تو كتاب حضور نداشتم!

چوب جادو :چوبدستي من خيلي نازه،خيلي دوسش دارم! تصویر کوچک شده از جنس چوب درخت افرا،به طول بيست و هفت سانتي متر و مغزشم موي تك شاخه!

علاقه ها: گروهم!گير دادن به شاگرداي ديگه،كوييديچ،موجودات جادويي،آب كدو حلوايي،كرم فلوبر!

توضيحات: يكي از ارشداي راونكلا كه با پرسي ويزلي صميمي بوده !(كپي رايت باي ويدا! )طي سال پنجم چند ماه به خاطر حمله باسيليسك بهش توي درمانگاه بستري بود،دورگه اس،با مادر جادوگر و پدر ماگل،در حال حاضرم در بخش اجراي قوانين جادويي وزارتخونه كار ميكنه!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۴ ۱۸:۱۴:۵۳


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۶:۱۱ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
#6
دخمه معجون سازي،ساعت دو و شونصد ديقه!

هري و رون،بدون پشيزي توجه به پاتيلهاي معجونشون كه داره غل غل ميكنه، به شدت در حال بحث هستند:

هري:حيوان از س...سوسك!ده امتياز!
رون:حيوون ...سرندي پيتي! تصویر کوچک شده
هري:سرندي پيتي حيوونه بوقي خر؟! تصویر کوچک شده
رون:شايد!
در همين لحظه اسنيپ يك عدد گچ به سمت اونا پرتاب ميكنه:
-پاتر!ويزلي!بريد فضله هاي تمساح رو واسه معجون مالفوي آماده كنين!
هري و رون:
- تصویر کوچک شده

كمي بعد،ميز اسليترين:

مالفوي رو به رون كرد كه داشت با حرص سر چند تا كرم ابريشم رو قطع ميكرد،و با لحن كشدارش گفت:
-هي ويزلي!اون گرنجر گندزاده چرا اينجا نيست؟!
رون:
-برو بمير باو!رفته تعطيلات! تصویر کوچک شده

(يادداشت نويسنده:دروغ ميگه!هرميون تو كادر جا نشد،از عكس پرتش نموديم بيرون!)
مالفوي كه منتظر يه بهانه بود بلافاصله دستش را بلند كرد و رو به اسنيپ كه داشت با نويل يه گپ دوستانه(!)ميزد،گفت:
-آهم!پروفسور...ببخشيد...با تو ام بوقي خز و خيل!
اسنيپ:
-هان؟بوگو عزيزم!
دراكو:
-ويزلي به من فحش داد! تصویر کوچک شده
اسنيپ:
-ويزلي غلط خورد(!)...ويزلي!احضارت ميكنم! تصویر کوچک شده
رون:
-ا..استاد!به جون هري من چيزي نگفتم!به جون مامان،بابا،عمه خاله،دايي،جد،پدربزرگ،فرزند ناتني،ننه بزرگ،جي اف،پسرخاله،دختر عمو...عررر عرر! تصویر کوچک شده
اسنيپ:
-فرزندم گريه مكن!مجازاتت فقط چن جلسه كلاس با مديره! تصویر کوچک شده
رون:
-مدير...يعني مك گونگال ديگه؟!
اسنيپ:
-هم...نچ!يعني دامبلي!برو حالشو ببر!همين الان بايد بري پيشش!من خيلي استاد خوبي نيستم؟! تصویر کوچک شده
رون:
-وات اور! تصویر کوچک شده

كمي بعد از رفتن رون:

سيموس فينيگان:
-هم...هري...چاقوتو قرض ميدي؟!
هري:
-نچ! مگه خودت نداري؟تصویر کوچک شده
سيموس:
-اوه ،شت!...باو مردك لازمش دارم! تصویر کوچک شده اينجا نوشته: خيارچمبر ها را با چاقوي هري پاتر قاچ كنيد،در راستاي مرض ريختن!
هري:
-هم...چيزه...ببين من عقده دارم از اين اسنيپ!تو اسنيپو يه جوري خيط كن جلوي همه...من چاقومو ميدم بهت!امضاشم ميكنم! تصویر کوچک شده
سيموس:
-واو...جدي؟!تو چقد خوبي رفيق!...بي بي دي..با بي دي..بو!اسنيپيوس خيطيوس!
و روي تخته سياه اين كلمات نقش ميبنده:

اسنيپ خيلي جيگرزه!*



پستت كمي تا قسمتي بامزه بود پنه لوپه! در واقع ميشه گفت در يه حد خوبي بود پستت و من رو به اينده ات اميدوار كرده! قسمت اول پستت بهتر از قسمت دوم پستت بود. اما قسمت دوم پستت از لحاظ توجه به كل عكس قابل تقديره. نتيجتا من به شما ميگم كه تاييد شديد! اميدوارم كه موفق باشيد!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۴ ۱۰:۵۸:۴۷


Re: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۰:۴۰ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
#7
1.ارباب حلقه ها
2.آْرتميس فاول
3.سرزمين اشباح
4.هري پاتر
5.دموناتا
6.كتاباي جان كريستوفر
7.دلتورا
8.نارنيا
9.بچه هاي بد شانس
10.تالار وحشت(فقط سه گانه و مدرسه ترس باوال بود!)
11.تيم فوتبال و اينا! تصویر کوچک شده



Re: بهترین و بدترین سکانس های فیلم های هری پاتر از نظر شما
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷
#8
بهترين،خوفناك ترين و جينگول ترين صحنه:

اولين مسابقه كوييديچ هري!ورود به هاگوارتز فيلم اول،كلا تالار اسرار،اونجا كه هري و ولدمورت گيس و گيس كشي مي كردن و اينا! تصویر کوچک شده

بدترين:

مرگ سيريوس،خيلي شلغم بود باو!دود شد رفت هوا!
فيلم سه هم كه كلا بوق بود،مخصوصا پاترونوساي هري!
مرحله دوم مسابقات سه جادوگرم خيلي چرت بود!



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۲۸ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۷
#9
جشن - خوشحالی - امید - انرژی - استراحت - دوست - چوب جادو - سر و صدا - پیروزی - هاگوارتز

با خستگي به درختي تكيه داد تا استراحت كوتاهي بكند، هاگوارتز پشت سرش بود،براي لحظه اي كوتاه سرش را برگرداند و از روي شانه اش به قلعه نگاه كرد.از پنجره هاي بزرگ سرسرا نور به بيرون مي تابيد و سر و صدا ي حاكي از خوشحالي دانش آموزان و اساتيد به گوش مي رسيد. آنها پيروزي شان در جنگ عليه لرد ولدمورت و دوستان مرگخوارش را جشن گرفته بودند.اميد و انرژي در صدايشان موج ميزد.
نفس عميقي كشيد و دوباره به راه افتاد،بايد از محوطه هاگوارتز خارج ميشد تا آپارات كند و به سرزميني دوردست برود و پنهان شود،ديگر در آنجا جايي براي يك مرگخوار نبود...

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۱۱:۳۰:۳۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.