مگان یه نگاهی به خفن شماره یک می ندازه. خفن شماره یک چشماش داره برق می زنه و انگار با چشماش داره می گه........
مگان سرشو محکم به اینور و اونور تکون می ده.... خفن شماره سه رو به مگان اخم می کنه و آروم می گه: ویکی...
ویکی توی ذهن مگان:
مگان آب دهنشو قورت می ده ورو به فیلچ برمی گرده. نگاه اون دوتا خفن می کنه و آروم تو گوش فیلچ یه چیزی می گه. فیلچ آب دهنش راه می افته و می گه: مطمئن باشم؟
مگان یه نگاهی به خفن شماره یک می کنه و می گه به شرافتم!
فیلچ برمی گرده یه سمت اون سه تا راونی و می گه سی دی هاتونو پیش اینا نیس.. من می دونم کجاس!
راونی ها: !!!!
فیلچ رو به مگان: خب؟!
یکی از راونیا که موهاشو عین آن شرلی بسته یه نگاهی به فیلچ می کنه و می گه: صدای آهنگای ما از تالار هافل میاد. چرا ما رو تا اینجا اوردی؟
فیلچ دوباره نگاه مگان می کنه(از پست سر خفن شماره یک و سه چشمک می زنن به هم!)
فیلچ: اینا کپی رایتو نمی فهمن. اینا رایت شده س از روی سی دی های شما. سی دی هاتون توی اتاق منه. همین الان یادم افتاد!!!!! برگردین می تونین پیداشون کنین!
راونی ها خیلی .... خیلی ... خیلی ... زود شبیه یه حیوونی می شن و راه می افتن به سمت اتاق فیلچ!
فیلچ دوباره رو به مگان: خب؟!!!
مگان زیر لب چهار تا فحش بیناموسی خیلی خیلی بد به خفن یک و سه میده ...
فیلچ دستشو به سمت مگان دراز می کنه. مگان چشماشو بسته و خفن یک و سه آروم بطری ها رو از زیر لباس مگان می کشن بیرون.
مگان می گه تصور می کنم ویکیه!
فیلچ دست مگان رو می گیره و می کشه...
صدای آهنگ از توی تالار شنیده می شه:
دستش و بکش و بیارش به سمت خودت
فرقی نمی کنه کی باشه برو تو فکر خودت...
خفن شماره یک: زودباش مگان... برو دیگه
مگان: آخه...
فیلچ دست مگان رو محکم دستش گرفته و با یه حالت
بهش زل زده!
فیلچ: جاییو سراغ داری؟
مگان زیر لب: سر قبر بابات!
خفن شماره یک: برو اتاقی که پشت مجسمه ی اسب چوبیه!
مگان:
فیلچ: آره اونجا خیلی خوبه... واسمون می شه خاطره!
مگان: بریم عزیــــــ...... عزیزم.....
فیلچ:
فیلچ دست مگان رو می گیره و می بره..
خفن یک و سه:
توی چشمای مگان می شه اینو دید:
" رفتم که بمیرم!"
-----
توی تالار:ویکی وسط رو ول می کنه و می ره توی آینه تا رژ لبشو تجدید کنه، یکی از پشت سرش میاد می گه: خانوم چرا ناراحته؟
ویکی توی آینه نگاه می کنه و توی چشماش اشک جمع می شه.
ویکی: سدریــــــــــــــــــــــــــک....
سدریک: !!
سدریک میاد توی اتاق. ویکی نگاهش می کنه و می گه: سدریک چرا اینقدر قرمز شدی؟!
سدریک یه دستمال کاغذی برمیداره و باخنده می گه: چیزی نیست، صورتم خورده به لب دخترا!
ویکی که نمیخواسته همچین فرصتی رو از دست بده با یه حالت افاده ای نگاه سدریک می کنه. سدریک میاد تو اتاق ...
سدریک: این سه نفر هنوز برنگشتن؟
ویکی: نه هنوز برنگشتن. آخه بدون مگان چیکار میشه کرد ...
سدریک: می شه یه کار دیگه کرد....
ویکی یه قدم به سدریک نزدیک میشه.
ویکی: چی کار؟
...