هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۸:۴۶ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
#1
سلام به مدیران مدبر و کاردان و شایسته

بابا جواب درخواست من اونقدرهام سخت نیست! یا با روال طبیعی بگین نمی شه، یا اینکه مث چند سال قبل که چند بار استثنا قاپل شدین، گروهمو عوض می کردین!

اگه می گفتین نمی شه هم من ناراحت نمی شدم! والا!

به هر حال من می رم معرفی شخصیت جدید می زنم و همونجا هم درخواست می دم این شناسه بسته بشه!

فعلاً بای!



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲
#2
سلام به مدیران مدبر و کاردان و شایسته
من می خواستم بگم که اغفال شدم! من می خوام برم گریف! شما رو به جون جادوگران منو ببرین گریف

با تشکر


ویرایش : اگه امکانش نیست بهم بگین تا یه شخصیت دیگه توی معرفی شخصیت معرفی کنم و این یکی شناسه هم بسته شه


ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۳ ۸:۲۲:۱۲
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۳ ۸:۲۵:۵۰


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۹:۳۱ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲
#3
1) بنظر شما چرا در بازی های کامپیوتری مشنگی شخصیت های اول همیشه تحت شرایط سخت هستند؟ این روند چه پیامی را به ما میدهد؟ ( 10 نمره)
این پیغام را می دهد که استاد بازی های اول شخص و جنگی و کال آف دیوتی و اینا زیادتر بازی می کنند و کلاً اینجانب مخالف شرایط سخت هستم! اون قدیم ندیما آتاری رو بگی چرا! سخت بود! لامصب هیچی رو نمی تونستی save کنی! همه ش از اول!


2) بازی های کامپیوتری یکی از باحالترین اختراعات مشنگ ها است. (5 نمره)


3) بازی های کامپیوتری مشنگی چه تاثیری را ممکن است در زندگی مشنگ ها بگذارد؟ ( 10 نمره)
سوء تغذیه، چاقی بعضاً، بی خوابی، دوری از کانون گرم خانواده، صرف هزینه های نامعقول برای پدیده هایی مشنگی مثل کارت گرافیک و رم! یاد گرفتن زمان صحیح تعویض دنده که بیشترین شتاب و کمترین اتلاف وقت محقق شود! یاد گرفتن دریفت (drift) جاده ای! فرا گرفتن درفت (draft)! فراگرفتن اهمیت نیروی داون فورث (downforce) در چسبانیدن خودروها بر زمین! و ...


4) چرا دالاهوف در ابتدای اولین جلسه کلاس با لگد اومد تو در؟ (5 نمره)

زیرا مرگخواران خیلی عشق بازی های بروسلی ای هستند آیا؟

5) آیا بازی های کامپیوتری مشنگی انجام میدهید؟ به چه سبکی علاقه دارید؟ نام ببرید و اگر توضیحی دارید میتوانید بدهید. ( سوال اختیاری - نمره اضافی)
بلی! اینجانب سابق بر این بسیاری از اوقات خود را بر روی این بازی ها به بطالت گذرانده ام و معتقدم بازی های سبک ماشین سواری و اینا یه چیز دیگه ن! حقیر تا بازی need for speed, under cover را مثل چی خورده ام و آن زمان ها تمام زیر و بم و نکات فنی غیره شان را می دانستم و در تیونینگ کردن مجازی خودروهای مشنگی صاحب سبک بوده ام!



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۵۲ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲
#4
دقایقی بعد کافه ی سیاهی از کوچه ناکترن میزبان دو میهمان شیک و ناخوانده بود.

لودو بگمن درحالی که با لبه جلیقه ی رنگارنگش سعی می کرد لکه ای را از روی لیوانش پاک کند با شکاکیت پرسید: «گفتی توی گرینگوتز کار می کنی؟ البته که اونجا کار می کنی! همه ی جنّای مث تو اونجان! حالا چی می خوای؟»

جن در حالی که انگشتان بلند دستانش را در هم گره می زد لبخندی شریرانه زد و با صدایی جن آلود (!!!) گفت: «همون چیزی که شما می خواین ارباب!»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در اتاقی مه گرفته از دود سیگار، بارتیموس کراوچ، رئیس سرویس اطلاعات و امنیت جادوگری همانطور که سیگارش را لا به لای انگشتانش می چرخاند به برگه پر از اعداد و ارقام روی میزش نگاه می کرد و به یاد درس های سختی می افتاد که در آموزش های ویژه امنیتی دیده بود. صدای استاد بزرگ توی سرش پیچید:

- تو باید کارتو درست و تمیز انجام بدی بارتیموس! حتی اگه طرف خودِ خودِ وزیر سحر و جادو باشه!

آن موقع این حرف را یک بزرگنمایی پنداشته بود اما حالا.... واقعاً وزیر بود که به هدف شماره یک تبدیل شده بود.

آخرین پُک را به سیگارش زد و تلفن را برداشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرپوک در حالی که انگشتانش از خشم می لرزیدند. سطر به سطر نامه وزیر را دوباره و دوباره می خواند. بعد رو به جن مونثی که با قوری قهوه وارد شده بود فریاد زد: «باید می دونستم همه ش زیر سر این گانت عَمَلیه! همه ی این مشکلات صندوقی! اون می خواد استقلال ۵۰۰ ساله گرینگوتزو زیر سوال ببره!»

جن مونث در حالی که لحظه به لحظه گوش هایش پژمرده تر می شدند، حتی جرات نمی کرد تا ذرات ژلاتینی آب دهان رئیس را از روی صورتش پاک کند!

- اگه به جای پول تف بندازم توی صورتش چی می شه؟ ها؟

- ق ق ق قربان....

- جادوگرای بد ذات! باید می فهمیدم شعار "دولت آزادی و پرواز" به کجا ختم می شه! می خوان با پولای من (!) سرمایه گذاری کنن! به کل هیات رئیسه ی بانک بگو تا یه ساعت دیگه جلسه داریم! فهمیدییییی!

و جن مونث در حالیکه به سرعت سرش را به نشانه تایید نشان می داد از در بزرگ خارج شد!


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۴۵:۳۶
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۴۹:۳۳
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۵۵:۱۰
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۵۹:۳۰
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۱:۰۱:۱۱
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۱:۱۱:۲۴


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
#5
وستررررررن!

دوربین از روی خورشید سوزان پایین می آید و مارمولکی را که روی تیغ یک کاکتوس بزرگ به سیخ کشیده شده است را نشان می دهد.

در ادامه جورج واشنگتن را نشان می دهد که در حال نصب سنگ گوشه ایالات متحده عرق خود را خشک می کند و در حالی که از زیر بار این کار سخت کمر صاف می کند، می اندیشد که برای آتلیه ی بعد از ظهر چه بپوشد که عکسش روی اسکناس یک دلاری خوب بیافتد!

خب! تا اینجا زیاد ربطی به فیلم نداشت! فقط می خواست بگه که الان امریکای ۱۷۸۷ و ایناست!

در ادامه ی بعد از اینا دوربین سایه دو نفر را روی بیابان خشک و تفیده نشان می دهد و همزمان که آهنگ فیلم "بخاطر یک مشت دلار" شنیده می شود، می چرخد تا صورت همان دو نفر را نشان دهد، ولی چون خورشید پشت سرشان است، تکنیک ضد نور می شود و صورتشان سیاه دیده می شود.

در ادامه ی بعد از ادامه قبلی کارگردان بالاخره بی خیال می شود و از یک زاویه ی درست درمون قیافه همان دو نفر را نمایش می دهد و معلوم می شود تدی و جیمز و هستند که با حالتی متحیر به شهر روبرویشان نگاه می کنند. شهری که خیلی وسترن است! و تمام آدمهایش و اسبهایش و کافه هایش و همه اینها وسترن هستند! تدی بصورت پیشگیرانه طلسمی را روانه ی گلوی جیمز می کند تا جیغ بلند وی در درون حلقش خشک شود و توجه آدمای شرور وسترن به آنها جلب نشود!

بعدش بعد از ده - بیست دقیقه که از فیلم گذشته بالاخره صدای شروع یک کانورسیشن شنیده می شود و تد می گوید: «جیمز! مطمئنی طلسمی که اجرا کردی قرار بود ما رو ببره به پارسال؟ مگه قرار نبود اینجا "همایش یویو بازان جادویی حرفه ای" باشه که پارسال از دست دادی؟»

جیمز که صورتش به رنگ بنفش درآمده زمین را گاز می زند تا اندکی هوا وارد شش هایش شود، ولی نمی شود! و خب از این زاویه که دوربین دارد نشان می دهد حواس تد اصلاً به جاهای دیگری است و بعد دقیقاً موقعی که جیمز دارد جان را به جان آفرین تسلیم می کند و از آنجایی که همیشه آدم خوبای فیلمها زنده می مانند تد متوجه می شود و طلسم را بر می دارد و جیمز که صدایش باز شده در حالی که جیغ می کشد پشت سرشان را نشان می دهد: «دارن میاااااااان!»

دوربین از درون گرد و غبار و خاک یک دسته از آن آدم های وسترن را نشان می دهد که مثل چی دارند بطرف تد بیچاره و جیمز طفل معصوم می تازند. البته با اسب های وسترنشان!

تد در حالی که اوضاع را بی ریخت ارزیابی می کند می گوید: «جیمز!»

- ها!؟

- می دونی که اگه الان یه طلسم درست درمون اجرا نکنی دیگه برای همیشه اجلاس ها و همایش های مربوط به یویو رو از دست می دی؟

- خب اگه با احتساب خطای اجرای طلسم قبلی بخوایم زمان درست رو ....

- ما رو از اینجا ببر بیروووووون!

- اوکی! چرا عصبی می شی! خو الان می ریم!

و با مهارتی مثال زدنی یویو را دور چوبدستی چرخاند و جیغ کشید: «تایمینگیوس!»

و تد قبل از این که بطور کامل غیب شوند برگه ای را روی زمین دید که عکس جوانی های آرگوس فلیچ را انداخته بودند و زیرش نوشته بود : WANTED ! و تد می فهمد تخمین هایش درباره ی سن فلیچ هیچ و پوچ بوده.

بعد دوربین که درون یک هلیکوپتر نصب شده دور دسته ی آدمهای وسترن که همینطور می تازند دور می زند و کلی آهنگ های وسترن پخش می شود و کلی همه بینندگان خوشحال می شوند!

نویسنده و تصویر بردار و صدا بردار و کارگردان: بدون هویت!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۷:۲۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۲
#6
پست من در کارگاه نمایشنامه نویسی: اینجا

نام : آرگوس فلیچ

گروه : هافلپاف

چوبدستی : آرگوس فلیچ فشفشه ست و چوبدستی نداره!

سن : خیلی بالا و اینا

قد : خمیده - قابل تخمین نیست!

تندخو، عصبانی، خشن و همیشه به دنبال تنبیه دانش آموزان. مخصوصاً دانش آموزان گریفیندوری


تایید شد !


ویرایش شده توسط m0h3n082003 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۳ ۷:۵۷:۵۶
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۳ ۱۵:۱۵:۵۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۴۰ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲
#7
- هی موش کوچولوها! خوب گیرتون انداختم!

آرگوس فلیچ در حالی که آب از لب و لوچه اش می چکید به شکار مطبوع شبانگاهی اش نگاه می کرد. هری، هرماینی و رون با وحشت به فلیچ خیره شدند.

در واقع هری پیش از آنگه فلیچ متوجه شود بطری حاوی خاطره ای را که بخاطرش به سرداب آمده بودند را داخل جیب ردایش سراند و الان هر چه که پیش می آمد مهم نبود.

- ایندفعه دیگه راه فراری ندارین! دامبلدور به وسایل این اتاق خیلی حساسه! من هنوزم هر روز قل و زنجیرها رو برق میندازم!

راه طولانی سرداب تا دفتر دامبلدور گویا پایانی نداشت. در نهایت روبروی در بزرگ قرار گرفتند و قبل از اینکه فلیچ بتواند اسم رمز را بگوید، دامبلدور در آستانه در ظاهر شد.

فلیچ با هیجان شروع به تعریف ماجرا کرد: «من این شیاطین کوچیک رو توی سرداب و داخل اتاق اشیاء خصوصی شما پیدا کردم. فکر کنم که وقتش باشه که ....»

دامبلدور در حالی که با حرکت دست صحبت فلیچ را قطع می کرد گفت: «مچکرم آرگوس! از اینجا به بعد دیگه با منه!»

- ولی قربان...

- آرگوس الان خیلی دیروقته و تو هم خسته ای! مطمئن باش به مجازاتشون می رسن!

و با لبخندی منتظر شد تا فلیچ که زیر لب غر می زد آنجا را ترک کند. دقایقی بعد هر سه در دفتر دامبلدور نشسته بودند و منتظر عکس العمل دامبلدور و مجازات مدیر به اطراف نگاه می کردند.

دامبلدور با نگاه خیره اش که از آن احساس فعلی اش خوانده نمی شد به هری نگاه کرد: «مطمئنی که می خوای به اون خاطره نگاه کنی؟»

- ولی شما از کجا فهمیدین که خاطره رو برداش....متاسفم پروفسور.....

دامبلدور در حالی که برای اولین بار برای آن شب لبخند به لبش می آمد گفت: «مطمئناً هر وقت کسی به وسایل من دست بزنه می فهمم! به ریش مرلین قسم باید بدونم که از کجا فهمیدی که اون اصلاً وجود داره!»

هری در حالی که دستپاچه شده بود گفت: «یه بار که هاگرید زیاده روی کرده بود بهمون درباره این خاطره گفت... پروفسور من باید می دیدم که چطور اتفاق افتاد!... اصلاً چجوری این خاطره به دست شما رسیده؟»

- خب باید بگم اینو چند وقت پیش خود ولدمورت برام فرستاد!

هرماینی در حالی که شنیدن اسم ولدمورت نفسش را در سینه حبس می کرد پرسید: «ولی چرا اسمشو نبر باید خاطره مربوط به کشته شدن مادر هری رو برای شما بفرسته؟»

- لرد سیاه از هر راهی برای پیروزی خودش استفاده می کنه خانم گرنجر. اون این خاطره رو با یه پیغام برام فرستاد. اون از میزان علاقه ای که من به جیمز و لیلی داشتم با خبر بود و با فرستادن این خاطره می خواست که درد از دست دادن اونا رو دوباره حس کنم. البته من مقصرم که اجازه دادم تا هاگرید از این موضوع باخبر بشه.

هری در حالی که بطری حاوی خاطره را در دستانش می چرخاند به صورت دامبلدور نگاه کرد و با بغض گفت: «من حق دارم اینو ببینم پروفسور!»

- این می تونه برای همیشه روت تاثیر بذاره. اما اگه واقعاً فکر می کنی که باید ببینیش، من مانعت نمی شم!

و با دست به قدح اندیشه اشاره کرد.

- من و خانم گرنجر و آقای ویزلی تنهات می ذاریم.

و بعد از اینکه شانه ی هری را با دست فشرد از اتاق خارج شدند تا هری را با خاطره مرگ مادرش تنها بگذارند.

________________

خیلی خوب بود!
تائید شد!


ویرایش شده توسط m0h3n082003 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۲ ۹:۴۷:۴۱
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۲ ۱۷:۰۲:۰۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.