هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱:۳۲ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳
#1
درود کلاه! (عجب احساس عجیبیه وقتی با یه کلاه حرف میزنی) هرچیه میشه خواهش کنم منو بفرستی ریونکلاو؟
به شجاعت، پشتکار و ... شکی ندارم اما مطئنم هوشم به اون یکی ها می چربه!
پس خواهشا منو بفرست ریونکلاو!


ویرایش شده توسط marsh در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۱ ۲:۲۳:۲۹

I'm just another dark witch!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
#2
- من عاشق ننت بودم! .... تو چشمام نگاه کن!

این دیالوگ در اصل باید یه جای دیگه و ترجیحا با یه لحن ملایمتر گفته میشد. اما خون جوری جلوی چشمای اسنیپ رو گرفته بود که درکی از موقعیت و لحنش نداشت.
هری پاتر با یه حالت متردد روی صندلی نشسته و بی تفاوت به حرفای اسنیپ تف هایی که روی صورتش پاشیده می شد را با آستین پیرهنش پاک می کرد.
- متوجه هستم پروفسور! ننه ی منو ننه ی شما نداره که! مال خودتون!

اسنیپ از جا پرید و داد کشید:
- مرتیکه ی بی غیرت! دارم ننه تو میبرم زیر سوال!

- من مادرم خیلی وقته زیر سواله! زنمم که اووووف نگو ... زیر همه چیز هست حالا یه زیر سوال بره چی میشه؟ .... در ضمن خواهش میکنم ... من بی غیرت نیستم روشن فکرم!

عینک مدورشو از چشم در آورد و با پایین پیرهنش سعی کرد شیشه ش رو تمیز کنه!
- پسرک احمق! ... عین باباش بیخیال عین باباش زبون دراز عین باباش ...

- - خب حلال عین بابامم ... نه میخ واستی عین تو باشم هان؟ ... راستی پروفسور اینم در نظر دارین که ممکنه ... ممکنه ...

- اشک تو چشمای هری پاتر جمع شده بود

- - ممکنه ... ممکنه .. بابا!

- اسنیپ با چندش دستای هری که در گردنش حلقه شده بودن رو جدا می کنه و میگه نکبت بازی درنیار! کل داستانو می خواد ببره زیر سوال! آماده باش که الآن در مس خوام ددر تاریک ترین قسمت ذهنت نفذ کنم ... ریکوردشون می کنم بعد میذارم تو یوتیوب تا آبروتو جلوی آدم و عالم ببرم.

اسنیپ با یک رکت چوبدستی و زمزمه ی ورد مناسب وارد ذهنش هری شد.
دوران کودکی او را دید وقتی در پریوت درایو همراه دورسلی ها زندگی می کرد.
- دهنتو باز کن هواپیما داره میاد ... ویژژژژژ ... آفرین هری! آفرن پسر گلم!

پتونیا قاشقی پر از خورشت قرمه سبزی رو به دهن هری هدایت می کرد و در هر جمله ای که به زبون می آرود بیست سی بار قربون صدقه ی هری می رفت.
- نوش جون! گوشت بشه بچسبه تنت!

آن طرف اتاق دادلی از گشنگی و ضعف به مبلمان و دیگر تزینات خانه یورش برده بود و جلوی دستش هرچیز جاندار و غیر جانداری که دستش میمومد می خورد. از یه طرف عصبی میشد بیشتر میخورد. ز طرف دیگه با دیدن بی توجهی ها بیشتر عصبی میشد. از اون یکی طرف دیگه هم وقتی ذخیره ی ضایئات تو بدنش زیاد میشد و بیشتر از هر روز دیگه ای باد می کرد. عجب اسف بار!

ناگهان صدای چرخیدن کلید در قفل در اومد. ورنون وارد شد و چندین بسته کادو تو دستش را روی زمین ریخت.
- پسر من کیه؟

دادلی با شور و شعف جواب داد:
- من!

- خفه شو نکبت بی عرضه! ... هری؟ پسرم؟ می دونی بابا برات چی خریده؟

- وقتی دید هری مل تسترالشم نمیذاره خودش گفت:

- - بابا برات ایکس باکس گرفته!

- خب که چی؟

خب به جملت پسر گلم! امشب یه سری مهمون داریم. رئیس شرکتمون. میتونی یکم اعجی مجی روش پیاده کنی تا به من ترفیع بده؟

پتونیا سریع همسرشو کنار زد و گفت:

- نگاه کن! چقدر شبیه باباشه!

به چشمای آبی هری نگا کرد و گفت:
- چشاش مشکی مشکی مثل باباش.

به صورتش دستی کشید و گفت:
- صورتش رنگ پریده مثل ارواه مثل باباش.

موهای به هم ریخته اش را دست کشید و گفت:
- مثل باباش یه تن روغن خالی میکنه رو سرش! ... فقط کاش بابات می دونست پسرشی!

سوروس از ذهن هری بیرون پرید و با ناباوری سرتا پاشو نگاه کرد. بعد وقتی بغض تو گلوش گیر کرده بود گفت:
- پسرم!


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپیش رو برطرف کنی. تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۰ ۰:۲۰:۵۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.